پيامبر«صلی الله علیه و آله» ؛ گمشده جان انسانها
پيامبر«صلی الله علیه و آله» ؛ گمشدة جان انسانها
فهرست این نوشتار:
هركس كه پيامبر«صلی الله علیه و آله» را بخواهد و نظر به آن حضرت بكند، حضرت را مييابد چون حقيقت وجود مقدس پيامبر«صلی الله علیه و آله» در جان هر انساني کاشته شده است و در واقع با توجه به پيامبر و فضائل آن حضرت يک نحوه يادآوري براي ما پيش ميآيد. به گفتة حافظ:
آشنايي نه غريب است که دلسوز من است …چونمن از خويش برفتم دل بيگانه بسوخت
عمده آن است که متوجه باشيم تا پاي خودبينيها و منيتها در ميان است آن آشناي جان ظاهر نميشود، ولي اگر به جاي نظر به خود، نظر را متوجه وجود نوري پيامبر«صلی الله علیه و آله» کرديم و موجب جلب نظر مبارک آن حضرت شديم، نظر مبارک پيامبر«صلی الله علیه و آله» به جان هر انسان موجب به خودآمدن او خواهد شد. نظركردن آن حضرت به جان هرکس يعني بازگشت شرافت به انسان و اينکه او وارد عالم صداقت گردد، زيرا با توجه به فطرت نوراني هر انساني اگر جان انسان در تصرف آن شريف قرار گرفت، شريف ميشود و اگر در تصرف قدرت محمدي«صلی الله علیه و آله» قرار گرفت، قدرت تسلط بر نفس امّاره را مييابد و عملاً به گمشدة خود دسترسي پيدا ميکند. كافي است كه حضرت را بخواهي و به او نظر كني، آنگاه او نظر به تو ميكند و با نظر مبارک او خود را مييابي.
در چمن باد بهاري ز کنار گل و سرو به هواداري آن عارض و قامت برخاست
جايگاه زن در منظر پيامبر«صلی الله علیه و آله»
روش پيامبر«صلی الله علیه و آله» در قبال غذا و خواب «قناعت» است و شيوه ايشان در برابر زنان «كرامت» است، همان نگاهي كه خدا به انسانها دارد، پيامبر«صلی الله علیه و آله» هم همان نگاه را دارند. شيطان و انسانهاي شيطاني بر زنان نظري پست دارند و برعكسِ نظر آنها؛ نظر پيامبر«صلی الله علیه و آله» است، که نظر خاصي بر نساء دارند. اين نظر همان نظر كريمانهاي است كه خداوند بر همة انسانها دارد، محترمشمردن آن نوع از انسان كه مادر همة انسانها است، انساني از جنس زن. زن به اين اعتبار تشابه به حق دارد، خداوند از يك زاويه منشأ عالم و امّ هستي است، پيامبر«صلی الله علیه و آله» نيز از زاوية ديگري انگيزة خلقت عالم و امّ هستي ميباشد و زنان هم از نظر مسير خلقت انسانها ظهور امّيت الهي در هستي ميباشند، همة انسانها از زنان هستند و كرامت انسان به كرامت زنان است. از اينجاست كه ميبينيد پيامبر«صلی الله علیه و آله» ميفرمايند: «حُبِّبَ إِلَيَّ مِنَ الدُّنْيَا ثَلَاثٌ ،النِّسَاءُ وَ الطِّيبُ وَ قُرَّةُ عَيْنِي فِي الصَّلَاةِ»[1]
براي من پسنديده شده از دنيا سه چيز: زنان، و بوي خوش، و نور چشم من در نماز است». اين نگاه کجا و نگاه آلودة امروز دنيا به زنان کجا؟ به اسم احترام به زنان آنها را بازي ميدهند و هستة توحيدي خانواده را مضمحل ميکنند، تا ديگر نه زن، زن باشد و نه مرد، مرد. در حالي که تمام دستورات اسلام در مورد زنان در راستاي حفظ کرامت آنان است.[2]
قلبتان را در معرض شوق به پيامبر«صلی الله علیه و آله» قرار بدهيد، مثل چشمي است كه در معرض نور قرار دادهايد، ديگر لازم نيست به نور بگوييد كه بدرخشد، چراكه جنس نور، درخشيدن است. پيامبر«صلی الله علیه و آله» مقام «لَوْلاكَ لَمَا خَلَقْتُ الْأَفْلاك»[3] است، و خداوند به آن حضرت خطاب فرمود: اگر تو نبودي، افلاک را نميآفريدم؛ به اين معني که خداوند در خلقت عالم نظر به نور پيامبر«صلی الله علیه و آله» داشت و بر اساس ظهور مقدس او عالم ايجاد شد تا بستر ظهور نور رسول خدا«صلی الله علیه و آله» باشد، لذا نور وجود مقدس حضرت است که به تمام موجودات معني ميدهد و جايگاه هرچيزي را تعيين ميکند. در تجربه نيز مشخص شده هر اندازه که انسانها از آن حضرت فاصله بگيرند گرفتار پوچي و افسردگي و بيهويتي ميشوند، و عملاً معني خود را گم ميکنند. حال اگر به مقام رسول خدا«صلی الله علیه و آله» نظر كنيد، بر جانتان نور ميافشاند و راه رسيدن به نقطة کمال را مينماياند و رعايت شريعت محمدي«صلی الله علیه و آله» وسيلة جذب آن نور مبارک است. شريعت اسلام آمده است تا ما را به مقام تعادل اَحديِ محمّدي«صلی الله علیه و آله» نزديك كند و از اين طريق به همة زندگي ما معني ببخشد.
شريعت اسلام را بايد با اين منظر نگاه کرد تا علاوه بر تخلق به فضائل آن حضرت به قلبشان نيز نزديک شويم و به زندگي خود و به فلسفة وجودي عالم معني ببخشيم، بهخصوص در زماني که جهان از پوچي و بيمعنايي در رنج است.
چون در هنگام ذکر صلوات لازم است ذات مقدس رسولخدا«صلی الله علیه و آله» و اهل بيت طاهرينش«علیهم السلام» را مدّ نظر داشته باشيم، بدانجهت با نقل روايتي در اوصاف آن حضرت، بحث خود را تمام ميکنيم و سپس به پرسشهايي که عزيزان فرمودهاند، ميپردازيم.
سيماي رسول خدا«صلی الله علیه و آله»
گفت:
اين دهان بربند از هزل اي عمو جز حديث روي او چيزي مگو
عَنْ عَلِيِّ بْنِ الْحُسَيْنِ «علیه السلام» قَالَ: قَالَ الْحَسَنُ بْنُ عَلِيِّ بْنِ أَبِي طَالِبٍ«عليهماالسلام» سَأَلْتُ خَالِي هِنْدَ بْنَ أَبِي هَالَةَ عَنْ حِلْيَةِ رَسُولِ اللَّهِ«صلی الله علیه و آله» وَ كَانَ وَصَّافاً لِلنَّبِيِّ «صلی الله علیه و آله» فَقَالَ:
در کتاب عيون اخبارالرضا؛ امام رضا«علیه السلام» از پدران بزرگوار خود، از امام مجتبي(ع)نقل كردند كه آن حضرت چنين فرمود: از دائيام هند بن ابي هاله كه پيامبر اكرم «صلی الله علیه و آله» را خوب وصف مينمود در باره اوصاف و شمائل آن حضرت سؤال كردم، او چنين گفت:
كَانَ رَسُولُ اللَّهِ«صلی الله علیه و آله» فَخْماً مُفَخَّماً يَتَلَأْلَأُ وَجْهُهُ تَلَأْلُؤَ الْقَمَرِ لَيْلَةَ الْبَدْرِ أَطْوَلَ مِنَ الْمَرْبُوعِ وَ أَقْصَرَ مِنَ الْمُشَذَّبِ عَظِيمَ الْهَامَةِ رَجِلَ الشَّعْرِ إِذَا انْفَرَقَتْ عَقِيقَتُهُ فَرَقَ وَ إِلَّا فَلَا يُجَاوِزُ شَعْرُهُ شَحْمَةَ أُذُنَيْهِ إِذَا هُوَ وَفَّرَهُ أَزْهَرَ اللَّوْنِ وَاسِعَ الْجَبِينِ أَزَجَّ الْحَاجِبَيْنِ سَوَابِغَ فِي غَيْرِ قَرَنٍ بَيْنَهُمَا عِرْقٌ يُدِرُّهُ الْغَضَبُ أَقْنَي الْعِرْنِينِ لَهُ نُورٌ يَعْلُوهُ يَحْسَبُهُ مَنْ لَمْ يَتَأَمَّلْهُ أَشَمَّ كَثَّ اللِّحْيَةِ سَهْلَ الْخَدَّيْنِ ضَلِيعَ الْفَمِ أَشْنَبَ مُفَلَّجَ الْأَسْنَانِ دَقِيقَ الْمَسْرُبَةِ كَأَنَّ عُنُقَهُ جِيدُ دُمْيَةٍ فِي صَفَاءِ الْفِضَّةِ مُعْتَدِلَ الْخَلْقِ بَادِناً مُتَمَاسِكاً سَوَاءَ الْبَطْنِ وَ الصَّدْرِ بَعِيدَ مَا بَيْنَ الْمَنْكِبَيْنِ ضَخْمَ الْكَرَادِيسِ أَنْوَرَ الْمُتَجَرِّدِ مَوْصُولَ مَا بَيْنَ اللَّبَّةِ وَ السُّرَّةِ بِشَعْرٍ يَجْرِي كَالْخَطِّ عَارِيَ الثَّدْيَيْنِ وَ الْبَطْنِ وَ مَا سِوَي ذَلِكَ أَشْعَرَ الذِّرَاعَيْنِ وَ الْمَنْكِبَيْنِ وَ أَعَالِي الصَّدْرِ طَوِيلَ الزَّنْدَيْنِ رَحْبَ الرَّاحَةِ شَثْنَ الْكَفَّيْنِ وَ الْقَدَمَيْنِ سَائِلَ الْأَطْرَافِ سَبِطَ الْعَصَبِ خُمْصَانَ الْأَخْمَصَيْنِ فَسِيحَ الْقَدَمَيْنِ يَنْبُو عَنْهُمَا الْمَاءُ.
حضرت رسول «صلی الله علیه و آله» بسيار با هيبت بودند، چهره ايشان همچون ماه شب چهاردهم ميدرخشيد، با قدّي بلندتر از افراد متوسّط القامه و كوتاهتر از افراد لاغر و بلند قامت، و داراي سري بزرگ بود، موهاي آن حضرت نه خيلي مجعّد بود و نه كاملا صاف و نرم، اگر قسمت بافته موهاي ايشان باز ميشد، حضرت فرق باز ميكردند و إلاّ آن را به حال خود گذاشته و در هر حال در مواقعي كه موي خود را بلند ميكردند بلندي مو از لاله گوش تجاوز نميكرد، رنگشان درخشان بود، پيشاني پهن و ابرواني كشيده و كماني داشتند، و ابروان آن حضرت در عين كشيده بودن، كامل و پر مو بود ولي پيوسته نبود، و هر گاه عصباني ميشدند، رگ ميان ابروهايشان متورّم ميشد، بيني آن حضرت باريك و در وسط كمي برجسته بود، نورانيّتي داشتند كه هميشه آن حضرت را در بر داشت، به قسمي كه كسي كه در او تأمّل نداشت متكبّرش فكر ميكرد.
محاسن آن حضرت كوتاه و پر پشت بود، و گونههايشان هموار و كم گوشت، دهانشان بزرگ و دندانهايشان سفيد و برّاق بود، رشته مويي نازك از گردن يا سينه تا ناف داشتند، گردن او گوئي تنگي نقره فام بود.
خلقتي همگون داشتند، بدنشان فربه بود و در عين حال سينه و شكم در يك سطح قرار داشت، شانههايي پهن و عضلاني و بدني سفيد و نوراني داشتند.
از زير گردن آن حضرت تا ناف، رشته مويي نازك مثل يك خط قرار داشت، پايين سينه و شكم مبارك ايشان و ساير قسمتها عاري از مو بود، و درمقابل، ساعد، شانهها، و بالاي سينهشان پر مو بود، ساق دستشان كشيده، كف دستشان درشت و دستها و پاهاي مباركشان زبر بود، دست و پاهايشان متناسب و استخوانهايشان صاف و بدون كجي بود.
كف پاهايشان كاملا گود بود، قسمت قوزك پا به پايين (كه معمولا داخل كفش قرار ميگيرد) خيلي پر گوشت نبود، و آب از روي پايش ردّ ميشد و نميايستاد.
چگونگي راهرفتن و نظرکردن حضرت«صلی الله علیه و آله»
إِذَا زَالَ زَالَ تَقَلُّعاً يَخْطُو تَكَفِّياً وَ يَمْشِي هَوْناً ذَرِيعَ الْمِشْيَةِ إِذَا مَشَي كَأَنَّمَا يَنْحَطُّ مِنْ صَبَبٍ وَ إِذَا الْتَفَتَ الْتَفَتَ جَمِيعاً خَافِضَ الطَّرْفِ نَظَرُهُ إِلَي الْأَرْضِ أَطْوَلُ مِنْ نَظَرِهِ إِلَي السَّمَاءِ جُلُّ نَظَرِهِ الْمُلَاحَظَةُ يَبْدُرُ مَنْ لَقِيَهُ بِالسَّلَامِ.
وقتي به حركت درميآمدند با قدرت قدم بر ميداشتند، در حال حركت كمي متمايل حركت ميكردند، با وقار و سريع راه ميرفتند، گويا در سرازيري به سمت پايين در حركتند، هنگامي كه به چپ و راست رو ميكردند با تمام بدن به آن سو رو ميكردند، چشمانشان به زير افتاده بود و نگاهشان به زمين طولانيتر از نگاهشان به آسمان بود، معمولا خيره خيره نگاه نميكردند، به هر كس ميرسيدند، سلام ميكردند.
چگونگي برخورد آن حضرت«صلی الله علیه و آله»
قَالَ قُلْتُ صِفْ لِي مَنْطِقَهُ فَقَالَ كَانَ «صلی الله علیه و آله» مُتَوَاصِلَ الْأَحْزَانِ دَائِمَ الْفِكْرَةِ لَيْسَتْ لَهُ رَاحَةٌ وَ لَا يَتَكَلَّمُ فِي غَيْرِ حَاجَةٍ يَفْتَتِحُ الْكَلَامَ وَ يَخْتِمُهُ بِأَشْدَاقِهِ يَتَكَلَّمُ بِجَوَامِعِ الْكَلِمِ فَصْلًا لَا فُضُولَ فِيهِ وَ لَا تَقْصِيرَ دَمِثاً لَيْسَ بِالْجَافِي وَ لَا بِالْمَهِينِ تَعْظُمُ عِنْدَهُ النِّعْمَةُ وَ إِنْ دَقَّتْ لَا يَذُمُّ مِنْهَا شَيْئاً غَيْرَ أَنَّهُ كَانَ لَا يَذُمُّ ذَوَّاقاً وَ لَا يَمْدَحُهُ وَ لَا تُغْضِبُهُ الدُّنْيَا وَ مَا كَانَ لَهَا فَإِذَا تُعُوطِيَ الْحَقُّ لَمْ يَعْرِفْهُ أَحَدٌ وَ لَمْ يَقُمْ لِغَضَبِهِ شَيْءٌ حَتَّي يُنْتَصَرَ لَهُ وَ إِذَا أَشَارَ أَشَارَ بِكَفِّهِ كُلِّهَا وَ إِذَا تَعَجَّبَ قَلَبَهَا وَ إِذَا تَحَدَّثَ قَارَبَ يَدَهُ الْيُمْنَي مِنَ الْيُسْرَي فَضَرَبَ بِإِبْهَامِهِ الْيُمْنَي رَاحَةَ الْيُسْرَي وَ إِذَا غَضِبَ أَعْرَضَ بِوَجْهِهِ وَ أَشَاحَ وَ إِذَا فَرِحَ غَضَّ طَرْفَهُ جُلُّ ضِحْكِهِ التَّبَسُّمُ يَفْتَرُّ عَنْ مِثْلِ حَبِّ الْغَمَامِ.
امام حسن «علیه السلام» در ادامه ميفرمايند: به او گفتم؛ گفتار آن حضرت را برايم وصف كن. گفت:
آن حضرت پيوسته محزون و هميشه در فكر بودند، آسايش و راحتي نداشتند، در جايي كه نياز نبود سخن نميگفتند. گفتارشان سنجيده و كامل بود، نه زياده سخن ميگفتند و نه كم، كلامشان متين بود، زشت و سبك صحبت نميكردند، نعمت و محبّت ديگران هر چند كم، در نظرشان بزرگ بود و چيزي از آن را مذمّت نميكردند، از طعم غذا، نه تعريف ميكردند و نه اظهار ناراحتي ميكردند، دنيا آن حضرت را عصباني نميكرد، و وقتي پاي حقّ در ميان بود كسي ايشان را نميشناخت و چيزي در مقابل غضبشان تاب مقاومت نداشت تا اينكه حقّ را پيروز گردانند، براي اشارهكردن با تمام دست اشاره ميكردند و در هنگام تعجّب دست خود را برميگرداندند، و در هنگام صحبت دست راست را به دست چپ نزديك كرده و با شست راست خود به كف دست چپ ميزدند، و در هنگام غضب چهره خود را با ناراحتي برميگرداندند، و در هنگام خوشحالي، چشم به زير ميانداختند، بيشتر خندهشان تبسّم بود، بسيار زيبا لبخند ميزدند و در هنگام خنده دندانهاي سفيدشان هويدا ميشد.
قَالَ الْحَسَنُ «علیه السلام» فَكَتَمْتُ هَذَا الْخَبَرَ عَنِ الْحُسَيْنِ «علیه السلام» زَمَاناً ثُمَّ حَدَّثْتُهُ فَوَجَدْتُهُ قَدْ سَبَقَنِي إِلَيْهِ وَ سَأَلَهُ عَمَّا سَأَلْتُهُ عَنْهُ فَوَجَدْتُهُ قَدْ سَأَلَ أَبَاهُ عَنْ مَدْخَلِ النَّبِيِّ«صلی الله علیه و آله» وَ مَخْرَجِهِ وَ مَجْلِسِهِ وَ شَكْلِهِ فَلَمْ يَدَعْ مِنْهُ شَيْئاً.
امام حسن«علیه السلام» فرمودند: اين حديث را مدّتي از حسين«علیه السلام» پنهان داشتم، سپس به او گفتم و ديدم قبل از من او از جندبنابيهاله سؤال كرده است، و نيز متوجّه شدم آن بزرگوار از پدر خويش در باره ورود و خروج و نشستن و شكل و سيماي آن حضرت سؤال كرده و چيزي باقي نگذارده بود.
وضع حضرت«صلی الله علیه و آله» در خانه
قَالَ الْحُسَيْنُ «علیه السلام» سَأَلْتُ أَبِي«علیه السلام» عَنْ مَدْخَلِ رَسُولِ اللَّهِ«صلی الله علیه و آله» فَقَالَ كَانَ دُخُولُهُ لِنَفْسِهِ مَأْذُوناً لَهُ فِي ذَلِكَ فَإِذَا أَوَي إِلَي مَنْزِلِهِ جَزَّأَ دُخُولَهُ ثَلَاثَةَ أَجْزَاءٍ جُزْءاً لِلَّهِ تَعَالَي وَ جُزْءاً لِأَهْلِهِ وَ جُزْءاً لِنَفْسِهِ ثُمَّ جَزَّأَ جُزْأَهُ بَيْنَهُ وَ بَيْنَ النَّاسِ فَيَرُدُّ ذَلِكَ بِالْخَاصَّةِ عَلَي الْعَامَّةِ وَ لَا يَدَّخِرُ عَنْهُمْ مِنْهُ شَيْئاً وَ كَانَ مِنْ سِيرَتِهِ فِي جُزْءِ الْأُمَّةِ إِيثَارُ أَهْلِ الْفَضْلِ بِإِذْنِهِ وَ قَسَّمَهُ عَلَي قَدْرِ فَضْلِهِمْ فِي الدِّينِ فَمِنْهُمْ ذُو الْحَاجَةِ وَ مِنْهُمْ ذُو الْحَاجَتَيْنِ وَ مِنْهُمْ ذُو الْحَوَائِجِ فَيَتَشَاغَلُ وَ يَشْغَلُهُمْ فِيمَا أَصْلَحَهُمْ وَ أَصْلَحَ الْأُمَّةَ مِنْ مَسْأَلَتِهِ عَنْهُمْ وَ إِخْبَارِهِمْ بِالَّذِي يَنْبَغِي وَ يَقُولُ لِيُبَلِّغِ الشَّاهِدُ مِنْكُمُ الْغَائِبَ وَ أَبْلِغُونِي حَاجَةَ مَنْ لَا يَقْدِرُ عَلَي إِبْلَاغِ حَاجَتِهِ فَإِنَّهُ مَنْ أَبْلَغَ سُلْطَاناً حَاجَةَ مَنْ لَا يَقْدِرُ عَلَي إِبْلَاغِهَا ثَبَّتَ اللَّهُ قَدَمَيْهِ يَوْمَ الْقِيَامَةِ لَا يَذْكُرُ عِنْدَهُ إِلَّا ذَلِكَ وَ لَا يَقْبَلُ مِنْ أَحَدٍ غَيْرِهِ يَدْخُلُونَ رُوَّاداً وَ لَا يَفْتَرِقُونَ إِلَّا عَنْ ذَوَاقٍ وَ يَخْرُجُونَ أَدِلَّةً فُقَهَاءَ.
امام حسين «علیه السلام» فرمودند: از پدرم «علیه السلام» در باره نحوة ورود حضرت رسول«صلی الله علیه و آله» سؤال كردم، پدرم فرمودند:
در موقع ورود آن حضرت به خانة خود از کسي اذن حاصل نمينمود، وليکن در موقع ورود به خانة غير خود اذن ميگرفت. وقتي به منزل ميرفتند وقت خود را سه قسمت ميكردند، يك قسمت براي خداوندY و يك قسمت براي خانواده و يك قسمت نيز براي خود، سپس قسمت خود را بين خود و مردم تقسيم ميكردند، و اوّل خواصّ وارد ميشدند و پس از آن ساير مردم و چيزي از آن را نسبت به ايشان دريغ نميفرمود، و در مورد قسمت امّت، روش آن بزرگوار اينگونه بود كه اهل فضل را با اجازهدادن به آنها به اندازه فضلشان در دين، بر ديگران ترجيح ميدادند.
بعضي از آنان، يك حاجت داشتند، بعضي دو حاجت و بعضي بيشتر، پس به آنها ميپرداختند و آنان را نيز- به آنچه كه باعث اصلاحشان و اصلاح امّت بود، از جمله با جوياشدن از احوالشان و نيز گفتن مطالب لازم- مشغول ميكردند. و ميفرمودند: افراد حاضر به افراد غائب ابلاغ كنند و هر كس به من دسترسي ندارد، حاجتش را به من برسانيد، زيرا هر كس نياز نيازمندي را كه خود قادر نيست نياز خود را به حاكم برساند، در نزد حاكم مطرح نمايد، خداوند او را در قيامت ثابت قدم خواهد فرمود.
در نزد آن حضرت فقط همين مطالب مطرح ميشد و از هيچ كس چيزي جز اينها قبول نميفرمود، مردم بر حضرتش وارد ميشدند و با دست پر و دينشناس و قادر به هدايت ديگران خارج ميشدند.
وضع حضرت«صلی الله علیه و آله» در بيرون خانه
فَسَأَلْتُهُ عَنْ مَخْرَجِ رَسُولِ اللَّهِ «صلی الله علیه و آله» كَيْفَ كَانَ يَصْنَعُ فِيهِ فَقَالَ كَانَ رَسُولُاللهِ«صلی الله علیه و آله» يَخْزُنُ لِسَانَهُ إِلَّا عَمَّا يَعْنِيهِ وَ يُؤْلِفُهُمْ وَ لَا يُنَفِّرُهُمْ وَ يُكْرِمُ كَرِيمَ كُلِّ قَوْمٍ وَ يُوَلِّيهِ عَلَيْهِمْ وَ يُحَذِّرُ النَّاسَ وَ يَحْتَرِسُ مِنْهُمْ مِنْ غَيْرِ أَنْ يَطْوِيَ عَنْ أَحَدٍ بِشْرَهُ وَ لَا خُلُقَهُ وَ يَتَفَقَّدُ أَصْحَابَهُ وَ يَسْأَلُ النَّاسَ عَمَّا فِي النَّاسِ وَ يُحَسِّنُ الْحَسَنَ وَ يُقَوِّيهِ وَ يُقَبِّحُ الْقَبِيحَ وَ يُوهِنُهُ مُعْتَدِلَ الْأَمْرِ غَيْرَ مُخْتَلِفٍ لَا يَغْفُلُ مَخَافَةَ أَنْ يَغْفُلُوا أَوْ يَمِيلُوا وَ لَا يَقْصُرُ عَنِ الْحَقِّ وَ لَا يَجُوزُهُ الَّذِينَ يَلُونَهُ مِنَ النَّاسِ خِيَارُهُمْ أَفْضَلُهُمْ عِنْدَهُ وَ أَعَمُّهُمْ نَصِيحَةً لِلْمُسْلِمِينَ وَ أَعْظَمُهُمْ عِنْدَهُ مَنْزِلَةً أَحْسَنُهُمْ مُوَاسَاةً وَ مُوَازَرَةً.
حضرت فرمودند: در باره خروج رسول اكرم «صلی الله علیه و آله» و اينكه پس از خارج شدن چه ميكردند، از پدرم سؤال كردم. فرمودند:
رسول اكرم «صلی الله علیه و آله» زبان خود را، جز در مواردي كه به ايشان مربوط ميشد، حفظ ميكردند، در ميان مردم تحبيب قلوب ميكردند و آنان را از خود نميراندند، كريم و بزرگ هر قومي را رئيس آنان قرار ميدادند، از مردم بر حذر بودند بدون اينكه خوشرويي خود را از آنان دريغ كنند، از اصحاب خود سراغ ميگرفتند و تفقّد ميفرمودند و از مردم در مورد مسائلي كه بين خود مردم بود سؤال ميكردند، بدون افراط و تفريط، نيكي را تحسين و تأييد، و بدي را تقبيح و بيارزش ميكردند. ميانهرو و يكسان بودند، هيچ گاه غفلت نميكردند مبادا كه مردم غفلت كنند يا خسته شوند، در حقّ كوتاهي نميكردند، و از حقّ تجاوز نميكردند، و اطرافيان حضرتش از بهترين مسلمانان خيّر بودند، و برتر و بالاتر از همه نزد آن حضرت کسي بود كه خيرش به همه ميرسيد، و هركس نسبت به ديگران بهتر همدردي و كمك ميكرد نزد آن حضرت مقام و منزلتي بزرگتر داشت.
چگونگي مجلس حضرت«صلی الله علیه و آله»
قَالَ فَسَأَلْتُهُ عَنْ مَجْلِسِهِ فَقَالَ كَانَ«صلی الله علیه و آله» لَا يَجْلِسُ وَ لَا يَقُومُ إِلَّا عَلَي ذِكْرٍ وَ لَا يُوطِنُ الْأَمَاكِنَ وَ يَنْهَي عَنْ إِيطَانِهَا وَ إِذَا انْتَهَي إِلَي قَوْمٍ جَلَسَ حَيْثُ يَنْتَهِي بِهِ الْمَجْلِسُ وَ يَأْمُرُ بِذَلِكَ وَ يُعْطِي كُلَّ جُلَسَائِهِ نَصِيبَهُ حَتَّي لَا يَحْسَبُ أَحَدٌ مِنْ جُلَسَائِهِ أَنَّ أَحَداً أَكْرَمُ عَلَيْهِ مِنْهُ مَنْ جَالَسَهُ صَابَرَهُ حَتَّي يَكُونَ هُوَ الْمُنْصَرِفَ عَنْهُ مَنْ سَأَلَهُ حَاجَةً لَمْ يَرْجِعْ إِلَّا بِهَا أَوْ بِمَيْسُورٍ مِنَ الْقَوْلِ قَدْ وَسِعَ النَّاسَ مِنْهُ خُلُقُهُ وَ صَارَ لَهُمْ أَباً رَحِيماً وَ صَارُوا عِنْدَهُ فِي الْحَقِّ سَوَاءً مَجْلِسُهُ مَجْلِسُ حِلْمٍ وَ حَيَاءٍ وَ صِدْقٍ وَ أَمَانَةٍ لَا تُرْفَعُ فِيهِ الْأَصْوَاتُ وَ لَا تُؤْبَنُ فِيهِ الْحُرَمُ وَ لَا تُثْنَي فَلَتَاتُهُ مُتَعَادِلِينَ مُتَوَاصِلِينَ فِيهِ بِالتَّقْوَي مُتَوَاضِعِينَ يُوَقِّرُونَ الْكَبِيرَ وَ يَرْحَمُونَ الصَّغِيرَ وَ يُؤْثِرُونَ ذَا الْحَاجَةِ وَ يَحْفَظُونَ الْغَرِيبَ.
امام حسين «علیه السلام» فرمودند: در مورد نشستن حضرت سؤال كردم؟ فرمود:
در نشستن و برخاستن به ذكر مشغول بودند، در اماكن عمومي اقامت نميكردند و از اين كار نهي ميفرمودند، هر وقت به مجلسي وارد ميشدند، در آخر مجلس مينشستند و همواره به اين كار دستور ميدادند، با همنشينان خود يكسان برخورد ميفرمود تا كسي گمان نبرد كه ديگري نزد آن حضرت گراميتر است، هركس با آن حضرت همنشين ميشد حضرت در مقابل او آن قدر صبر ميكردند كه اوّل خود او بلند شود و مجلس را ترك كند، هركس از آن حضرت حاجتي ميخواست يا با دست پر برميگشت يا در جواب، گفتاري نرم و ملايم دريافت ميكرد، خلق و خوي ايشان شامل حال همه بود، براي مردم همچون پدري مهربان بودند، در مورد حقّ، همه در مقابل ايشان يكسان بودند، مجلس ايشان، مجلس حلم، حياء، صداقت و امانت بود، صدا در آنجا بلند نميشد و از نواميس و احترامات افراد هتك حرمت نميگرديد و لغزش كسي بازگو نميشد، همه از روي تقوي با هم برابر و به هم پيوسته و متواضع بودند، افراد بزرگتر را احترام ميكردند و به اطفال مهرباني مينمودند و افراد حاجتمند را بر خود ترجيح داده و افراد غريب را پناه ميدادند.
وضع حضرت«صلی الله علیه و آله» با همنشينان
فَقُلْتُ كَيْفَ كَانَ سِيرَتُهُ فِي جُلَسَائِهِ فَقَالَ كَانَ دَائِمَ الْبِشْرِ سَهْلَ الْخُلُقِ لَيِّنَ الْجَانِبِ لَيْسَ بِفَظٍّ وَ لَا غَلِيظٍ وَ لَا صَخَّابٍ وَ لَا فَحَّاشٍ وَ لَا عَيَّابٍ وَ لَا مَزَّاحٍ وَ لَا مَدَّاحٍ يَتَغَافَلُ عَمَّا لَا يَشْتَهِي فَلَا يُؤْيِسُ مِنْهُ وَ لَا يُخَيِّبُ فِيهِ مُؤَمِّلِيهِ قَدْ تَرَكَ نَفْسَهُ مِنْ ثَلَاثٍ الْمِرَاءِ وَ الْإِكْثَارِ وَ مَا لَا يَعْنِيهِ وَ تَرَكَ النَّاسَ مِنْ ثَلَاثٍ كَانَ لَا يَذُمُّ أَحَداً وَ لَا يُعَيِّرُهُ وَ لَا يَطْلُبُ عَثَرَاتِهِ وَ لَا عَوْرَتَهُ وَ لَا يَتَكَلَّمُ إِلَّا فِيمَا رَجَا ثَوَابَهُ إِذَا تَكَلَّمَ أَطْرَقَ جُلَسَاؤُهُ كَأَنَّمَا عَلَي رُءُوسِهِمُ الطَّيْرُ وَ إِذَا سَكَتَ تَكَلَّمُوا وَ لَا يَتَنَازَعُونَ عِنْدَهُ الْحَدِيثَ وَ إِذَا تَكَلَّمَ عِنْدَهُ أَحَدٌ أَنْصَتُوا لَهُ حَتَّي يَفْرُغَ مِنْ حَدِيثِهِ يَضْحَكُ مِمَّا يَضْحَكُونَ مِنْهُ وَ يَتَعَجَّبُ مِمَّا يَتَعَجَّبُونَ مِنْهُ وَ يَصْبِرُ لِلْغَرِيبِ عَلَي الْجَفْوَةِ فِي الْمَسْأَلَةِ وَ الْمَنْطِقِ حَتَّي إِنْ كَانَ أَصْحَابُهُ لَيَسْتَجْلِبُونَهُمْ وَ يَقُولُ إِذَا رَأَيْتُمْ طَالِبَ حَاجَةٍ يَطْلُبُهَا فَارْفِدُوهُ وَ لَا يَقْبَلُ الثَّنَاءَ إِلَّا مِنْ مُكَافِئٍ وَ لَا يَقْطَعُ عَلَي أَحَدٍ كَلَامَهُ حَتَّي يَجُوزَهُ فَيَقْطَعَهُ بِنَهْيٍ أَوْ قِيَامٍ.
پرسيدم: رفتارشان با همنشينان خود چگونه بود؟ فرمودند:
دائما خوشرو و ملايم و خوشبرخورد بودند. سختگير و خشن، داد و فرياد كن و بد زبان نبودند، نه عيبجوئي ميكردند و نه حمد و ثناي كسي را ميگفتند، در مقابل آنچه كه دوست نميداشتند، خود را به غفلت ميزدند و به روي خود نميآوردند، كسي از ايشان نااميد نميشد و آرزومندانشان محروم نميشدند. سه كار را كنار گذاشته بودند:
«مراء و مجادله»، «پرحرفي» و «گفتن حرفهاي بيهوده و آنچه به ايشان مربوط نميشد». و سه كار را در مورد مردم انجام نميدادند: «كسي را مذمّت و تقبيح نميكردند»، «لغزشها و مسائل پنهاني افراد را دنبال نميكردند» و «هيچوقت حرفي نميزدند مگر جايي كه اميد ثواب داشتند». وقتي صحبت ميكردند همه ساكت بودند و كسي كوچكترين حركتي نميكرد و هر گاه سكوت ميفرمود، ديگران صحبت ميكردند. در حضور ايشان، مجال سخن گفتن را از يك ديگر نميگرفتند، اگر كسي در خدمت آن حضرت صحبت ميكرد، بقيه سكوت ميكردند تا سخن او تمام شود بعد به كلام اوّلشان بر ميگشتند، به هر چه ديگران را ميخندانيد حضرت ميخنديد، و از هر چيز كه ديگران تعجّب ميكردند تعجّب ميفرمود، در مقابل افراد غريبي كه از روي خشونت و تندي سوال ميكردند و حرف ميزدند، حتّي اگر اصحاب آن حضرت در صدد بودند كه اين افراد را از خود برانند، حضرت ميفرمودند: وقتي حاجتمندي را ديديد كه در پي برآوردن نياز خويش است او را كمك كنيد و حمد و ثناي افراد ضعيف الايمان و منافق را نميپذيرفتند، و كلام كسيرا قطع نميكردند مگر زماني كه خود قطع كند يا وقت بگذرد كه در اين صورت كلامش را يا با نهي كردن و يا برخاستن از مجلس قطع ميكردند.
سکوت حضرت«صلی الله علیه و آله»
قَالَ فَسَأَلْتُهُ عَنْ سُكُوتِ رَسُولِ اللَّهِ «صلی الله علیه و آله» فَقَالَ«علیه السلام» كَانَ سُكُوتُهُ عَلَي أَرْبَعٍ الْحِلْمِ وَ الْحَذَرِ وَ التَّقْدِيرِ وَ التَّفَكُّرِ فَأَمَّا التَّقْدِيرُ فَفِي تَسْوِيَةِ النَّظَرِ وَ الِاسْتِمَاعِ بَيْنَ النَّاسِ وَ أَمَّا تَفَكُّرُهُ فَفِيمَا يَبْقَي وَ يَفْنَي وَ جُمِعَ لَهُ الْحِلْمُ فِي الصَّبْرِ فَكَانَ لَا يُغْضِبُهُ شَيْءٌ وَ لَا يَسْتَفِزُّهُ وَ جُمِعَ لَهُ الْحَذَرُ فِي أَرْبَعٍ أَخْذِهِ الْحَسَنَ لِيُقْتَدَي بِهِ وَ تَرْكِهِ الْقَبِيحَ لِيُنْتَهَي عَنْهُ وَ اجْتِهَادِهِ الرَّأْيَ فِي إِصْلَاحِ أُمَّتِهِ وَ الْقِيَامِ فِيمَا جَمَعَ لَهُمْ مِنْ خَيْرِ الدُّنْيَا وَ الْآخِرَةِ صَلَوَاتُ اللَّهِ عَلَيْهِ وَ آلِهِ الطَّاهِرِين.[4]
امام حسين«علیه السلام» فرمودند: در باره سكوت رسول خدا «صلی الله علیه و آله» سؤال كردم، پدرم فرمودند:
سكوت آن حضرت در چهار مورد بود: حلم و بردباري، حذر و احتياط، سنجش و اندازهگيري، و تفكّر. و امّا سنجش و اندازهگيري در يكسان نگاه كردن به مردم و يكسان گوشدادن به سخنهاي آنان، و تفكّر آن حضرت در امور باقي و امور فاني بود، حلم و بردباري را در عين شكيبائي و صبر دارا بودند، چيزي آن حضرت را عصباني نميكرد و از كوره به در نميبرد. و در چهار مورد با دقّت و احتياط رفتار ميكردند: انجام كارهاي نيك، تا ديگران به آن حضرت تأسّي كنند، ترك كارهاي قبيح، تا ديگران نيز ترك كنند، كوشش و دقّت نظر در اصلاح امّت خويش و اقدام به كاري كه براي همه داراي خير دنيا و آخرت بود، درود خدا بر او و خاندان پاكش باد.
و در يک کلمه باز ميخواهيم بگوييم: اي پيامبر!
نه ملك بودي و نه خسته ز خاك اي بشير ما ، بشر بودي و پاك
1- «بحار الأنوار»، ج73 ، ص 141.
2- به نوشتار «عوامل بحران خانواده و راه نجات از آن» رجوع شود.
3- «بحار الأنوار»، ج16، ص405.
4- «عيون أخبار الرضا «علیه السلام» »، ج1، ص 319.
لب المیزان