پائولو کوئلیو کیست
کوئیلیو همینطور از جادو و جادوگری تجربیاتی دارد و دنیای معنوی را عالم جادو میداند و این تجربه را برای درک عالم معنا ضروری میداند. از همین جهت است که پدر شیطانپرستی مدرن یعنی «الیستر کرولی»، کوئیلیو را مسحور خود کرده و او از «کرولی» بهعنوان انسانی فوقالعاده یاد میکند.

پائولو کوئلیو کیست
پائولو کوئیلیو
میخواستم درباره زندگی پائولو کوئویلیو و اعتقادات او برایم توضیح دهید.
کوئیلیو سال 1947م در شهر ریودوژانیرو در برزیل به دنیا آمد. وی در جوانی به جنبش هیپیها پیوست و بخش زیادی از جوانی خود را در خدمت به این جنبش گذراند. این جنبش از آمریکا شروع شده بود و به برزیل هم رسید. ماهیت این جنبش، بیشتر پوچگرایی بود که در کنار آن هنجارشکنی و گرایشهای ضدسازشکارانه در آن به اوج خود رسیده بود.
جوانی کوئیلیو پر از ناکامی و تلخکامی بود. در همین سالها کوئیلیو دچار بحران معنوی شد و این بحران او را به سمت استفاده شدید از مواد مخدر سوق داد. آلودگی به مواد مخدر وی را تا مرز مرگ هم پیش برد، به گونهای که احساس کرد تا نابودی همیشگی، قدمی بیش باقی نمانده است.
وی میگوید: «یادم هست به نیویورک رفته بودم. سال 1974 من در آنجا یک دوست دختر داشتم. ما با هم در ویلیج زندگی میکردیم و تا میتوانستیم کوکائین مصرف میکردیم. یکسال میشد کوکائین مصرف میکردم برای اوّلینبار متوجّه اثر مخرّب آن شدم… یادم هست دوست دخترم روی تخت خوابیده بود که با خودم گفتم اگر این طوری با کوکائین ادامه دهم، بدون شک خودم را نابود خواهم کرد. احساس خیلی قوی داشتم که راهی به سوی مرگ در پیش گرفتهام. خیلی از دوستانم را دیده بودم که اعتیاد آنها را نابودکرده بود. آن روز احساس کردم که اگر ترک نکنم، عاقبتم مثل آنها خواهد بود.»[187]
تجربه اعتیاد کوئیلیو چنان با زندگی وی پیوند خورده بود که حتّی پرونده ازدواج دوم وی هم با همین موضوع بسته شد. وی میگوید: «وقتی من با آن زنی زندگی میکردم که با من بازداشت شد و شکنجه شد، گاهی اوقات تحت تأثیر انواع مواد میماندیم. قاطی کرده بودیم. وقتی میرفتیم آمریکا، مواد مخدر را داخل چمدان میگذاشتیم. در حالی که خطر زندانی شدن داشت، برایمان بیتفاوت بود. نمیدانم اگر آن را ادامه داده بودم، کجا بودم. احتمالاً همان پایانی که رفقای بدبختم تجربه کردند.»[188]
کوئیلیو در زندگی زناشویی هم شکستهایی را پشتسر گذاشته است تا جایی که 3 ازدواج ناموفق را تجربه نموده است؛ ناکامیهایی که وی، خودش را عامل آنها میداند؛ او میگوید: «اوّلین زن من یوگسلاو بود. او سیوسهساله بود و من بیستساله. همسر دوم من همان است که زن بدون نام نامیده میشود. او با من به زندان افتاد. رفتار من با او حاکی از پستی و سستی من بود.سومین زن من نوزدهساله بود و من بیستونه ساله. هرچند خودم را آن موقع طبیعی میدانستم؛ اما رفتار بسیار بدی با او داشتم و میدانم که خیلی به او صدمه زدم. این طوری بودم. همه آنها از من پختهتر بودند.»[189]
کوئیلیو در خاطراتش از بستری شدن در بیمارستان بیماران روانی نیز میگوید: «بار اول پدر و مادرم مرا در یک بیمارستان روانی بستری کردند مثل یک دیوانه. از نظر سیاسی با مردم درگیر میشدم. در مدرسه وضعم روز به روز وخیمتر میشد و مادرم فکر میکرد که من مشکلات جنسی دارم. همه اینها باعث شد که مرا بستری کنند. داروهای زیادی به من میدادند و شوک الکتریکی هم میدادند. تقریباً دو ماه در طبقه نهم ماندم بیآنکه خورشید را ببینم.»[190]
کوئیلیو دلیل سماجت والدینش را اینگونه میشمارد: «آن وقت با تمام وجود به مواد مخدر و سکس رو آورده بودم. مادرم فکر میکرد که من مشکل جنسی دارم و خودم هم فکر میکردم که شاید انحراف جنسی داشته باشم. چون من فعالیت تأتری داشتم و در آن محیط افراد همجنسباز زیاد بودند.»[191]
کوئیلیو نجات خودش را مدیون تلاشهای یک روان پزشک میداند؛ او میگوید: «این مرد مرا نجات داد. چون من واقعاً به مرز جنون رسیده بودم و بدترین چیز این بود که تسلیم آن شده بودم. من پانزده یا بیست بار به او مراجعه کردم تا اینکه به من گفت: تو باید تنهایی راهت را ادامه دهی. تو عملاً بهبود یافتهای. تو کمی دیوانه هستی، اما همه ما اینطور هستیم.»[192]
کوئیلیو همینطور از جادو و جادوگری تجربیاتی دارد و دنیای معنوی را عالم جادو میداند و این تجربه را برای درک عالم معنا ضروری میداند. از همین جهت است که پدر شیطانپرستی مدرن یعنی «الیستر کرولی»، کوئیلیو را مسحور خود کرده و او از «کرولی» بهعنوان انسانی فوقالعاده یاد میکند.
کرولی کسی بود که جادوگری را بهطور گستردهای ترویج نمود و انجمنی در این باب تأسیس کرد که کوئیلیو چندی در این انجمن فعالیت کرد. او میگوید: «الیستر کرولی نفوذ زیادی بر گروه زیادی از جوانان داشته است. من با همسرم به دیدار او رفتیم و او ما را مجذوب کرده بود.»[193]
کوئیلیو شخصیت و ایده کرولی را چنین توصیف میکند: «شخصیتی بسیار شگفتانگیز در تاریخ جادو… من وارد انجمن سرّی او شدم که نامش را فاش نخواهم کرد…».
کوئیلیو مدعی است در سال 1986 در کشور آلمان با مرد فراواقعی آشنا شد. مرد عجیب چندینبار در مکانهای مختلف بر او ظاهر گشت و از او خواست مجدداً به آیین کاتولیک ایمان بیاورد. او از کوئیلیو خواست تا جادهای که به سوی سانتیاگو ختم میشود را بپیمای. این جاده که میان اسپانیا و فرانسه کشیده شده یک جاده خاص مذهبی است که زائران مسیحی این مسافت را طی میکنند. در سال ۱۹۸۷ یکسال پس از انجام این عمل دینی، کوئیلیو اوّلین اثر خود «زائر کوم پوستل» و در سال ۱۹۸۸ رمان «کیمیاگر» را نوشت.
کتابهای پائولو کوئیلیو
کوئیلیو کتابهای زیادی نوشته که مشهورترین آنها کیمیاگر است. او در قالب داستانهای تخیلی، با بیانی رمزآلود مفاهیم و ایدههایی را مطرح و تبلیغ میکند.
در بسیاری از آثارش تجربههای رواندرمانی خودش را روایت میکند و در موارد زیادی از اسطورهها و آموزههای ملل و مذاهب مختلف، استفاده و اقتباس میکند.
کوئیلیو گاهی به اقتباسهای خود از سایر کتابها و مکتبها اشاره میکند، البتّه گاهی هم این اقتباس را پنهان میکند. بهعنوان مثال مایه اصلی کتاب کیمیاگر از مثنوی مولوی گرفته شده است؛ در حالیکه کوئیلیو سعی دارد که خود را بهعنوان مبتکر و خالق این داستان معرفی کند.
شروع این داستان را میتوانید از دفتر ششم مثنوی مولوی بیت 4219 پیگیرید.
خواب دید او هاتفی گفت او شنید
که غنای تو به مصر آید پدید
در فلان موضع یکی گنجی است زفت
در پی آن بایدت تا مصر رفت
هرچند کوئیلیو پارهای از عناصر داستان را تغییر داده و عناصر جدیدی همانند افسانه شخصی و روح کیهانی را وارد نموده است اما باید با تأسف گفت که آنچه کیمیاگر را از محتوا انداخته و اساس آن را سست و تهی نموده است، همین ابتکار نابجاست. کاش وی تقلید خود از مولوی را کامل مینمود و همچون شاگردی هوشیار، جهانبینی مولوی را در این سیر معنوی لحاظ میکرد و غایتی منطقی و همگانی و کیمیایی حقیقی را معرفی میکرد، نه هدفی افسانه محور آن هم از نوع شخصی و فردی. کاش تصویری صحیح از ذات خداوند ارائه میکرد و با ایده روح کیهانی نوشته خود را آلوده نمیساخت. ای کاش مراد مولوی از گنج در رؤیا؛ که همان گنج معنوی درون انسان و سرمایههای روحی و ظرفیتهای الهی وجود انسان است، در کتاب کیمیاگر به طلا و نقره و جواهر تبدیل نمیشد!!
افسانه شخصی
کوئیلیو معتقد است هر فردی دارای یک افسانه شخصی است و آن همان رویاها و آرزوهای دوره کودکی و نوجوانی است و هر کس بخواهد در روزمرگیهای زندگی غرق نشود و به افسردگی دچار نشود باید در پی رسیدن به این آرزوها باشد. از نظر او در این راه پایبندی به هنجارها و اصول اخلاقی و اجتماعی هیچ لزومی ندارد. «افسانه شخصی» کلیدیترین پیام آثار کوئیلیوست.
در راه رسیدن به افسانه شخصی، الهامهایی از سوی فرشتگان و شیطان انجام میشود که او معتقد است باید به همه این نداهای درونی گوش سپرد؛ زیرا مهم این است که عمل به این نداها، شور و هیجان را به زندگی ما بازمیگرداند و احیاناً خطایی از ما سرزد باید بخشش از خدا طلب کرده و آن خطا را به فراموشی بسپاریم!
او خوانندگان کتابهایش را تحریک میکند که بدون هیچ احساس شرمی، رؤیاهای کودکانهشان را بپذیرند و بهدنبال آن بروند. ناگفته نماند توصیههای کوئیلیو باعث میشود که انسان در آرزوهای کودکانه باقی بماند و هیچگاه به رؤیای بهشت موعود و زندگی گوارا و پایدار در آنکه میتواند بسیار سرورانگیز و توانبخش باشد نیندیشد.
افسانه شخصی نه یک هدف بزرگ و آرمان متعالی است؛ بلکه هر چیزی که بتواند انرژی انسان و سرمایه عمر انسانی را ببلعد و انسان را به خودش سرگرم کند، از نگاه کوئیلیو همان افسانه شخصی است. وی میگوید: «من تا زنده هستم به افرادی که افسانه شخصیشان را دنبال کنند کمک مالی خواهم کرد. ممکن است این رویا خرید یک گیتار باشد یا یک کلکسیون کتاب و یا یک سفر زیارتی.»[194]
اساسیترین سؤال که معنویت کوئیلیو را به سستی میکشاند این است که آیا واقعاً پرداختن به آرزوها و امیال، انسان را به خدا سوق میدهد؟ آنچه دهشتناک مینماید و عرفان ترویجی کوئیلیو را به یک سراب تبدیل میکند و پایههای آن را بسان خانه عنکبوت سست و بیاساس میسازد «پیوند زدن رضایت حق به امیال و هواها و رؤیاهای زمان کودکی» است.
خبرنگار روزنامه همشهری در مسافرت کوئیلیو به ایران، از وی میپرسد: مهمترین آرزوها معمولاً در سه بخش است؛ ثروت، قدرت، شهرت. آیا رسیدن به اینها واقعاً انسان را میتواند به خدا برساند؟
کوئیلیو: «من در این باره قضاوت نمیکنم.»
روشن است اگر محور «افسانه شخصی» خواستهها و آرزوهای درونی افراد باشد، قبل از آنکه انسان را بهسمت تحصیل فضایل اخلاقی ترغیب کند، آدمی را بهسوی «شهوت، شهرت، قدرت، پول» میکشاند. در نتیجه ایده «افسانه شخصی» هیچوقت به اهداف متعالی راهبری نخواهد کرد، بلکه گرایشهای معنوی وجود انسان چند صباحی در توهّم فرو میماند و روح سرگردان آدمی گرفتار سراب معنویت خواهد شد.
قدرت تأثیر رمان
ممکن است کسی تصوّر کند که رمان صرفاً یک سرگرمی است که در آن، قوّه خیالپردازی نویسنده به پرواز در میآید و لازم نیست نویسنده، تمام مطالب و نتیجه دیالوگهای رمان را قبول داشته باشد ولی اگر دقیقتر بنگریم خواهیم دید که یکی از کارکردهای رمان این است که به «تثبیت شنیدهها» کمک میکند و زمینه ذهنی «پذیرش فرضیهها» را فراهم میکند. یعنی فرضیهای که در ابتدا ممکن است صرفاً یک «توهم» به نظر بیاید و حتّی طرحش باعث تمسخر دیگران شود، وقتی با عبارتپردازی نویسنده چیرهدستی همراه شود، با ذهن خواننده انس گرفته و پذیرش و قبول آن آسانتر میشود و کمکم از حالت «فرضیه» و «ایده» خارج شده و حالت «نظریه» به خود میگیرد و حتّی اگر نتواند فرضیه را به اثبات برساند، حداقل این است که آن ایده را قابل قبول جلوه میدهد.
کوئیلیو به این مطلب اینگونه اذعان میکند: «قصهها شادند، سرگرم کنندهاند، نمایشیاند، اما فراتر از همه معرفت را به شکلی دلپذیر منتقل میکنند.»
جای دیگر رسالت خود را چنین توضیح میدهد: «کتاب کنار رودخانه پیدرا کتابی است درباره اهمیت ایثار. پیدرا و دوستش اگر چه شخصیتهای خیالی هستند اما میتوانند نمادی باشند از درگیریهایی که هر یک از ما در جستجوی «نیمه دیگر» تجربه کردهایم.»[195]
چند نمونه از ایدهها و فرضیههایی که پائولو کوئیلیو در کتابهایش درصدد تبیین و اثبات و یا حداقل قابل قبول جلوه دادن آنهاست چنیناند:
خطای خدا و پیامبران!
خدای مورد قبول کوئیلیو با خداوند حقیقی که در قرآن با صفات حکمت، قدرت، علم بینهایت، رأفت… از او یاد شده بسیار متفاوت است. خدایی که در آثار کوئیلیو آمده است تحریکپذیر است و بر اثر تحریک شیطان، پیامبرش را عذاب میکند. بهعنوان نمونه؛ این خدا فقط برای آنکه به شیطان ثابت کند «ایوب پیامبر، انسان خوبی است»، به بدترین صورت پیامبرش را سختی میدهد اما با وجود همه سختیها، ایّوب همچنان بردبار و سپاسگزار است. با نمایش این صحنه خدا در برابر شیطان افتخار میکند که چنین بندهای دارد! البته کوئیلیو بعد از این امتحان، نسبت کفر به ایوب پیامبر میدهد و بعد از این «کفرگویی ایّوب» خدا هرچه را از او گرفته بود به او برمیگرداند!! گویا زندگی یک پیامبر، بازیچه شرطبندی خدا و شیطان است.[196]
در آثار کوئیلیو گاهی خدا شریعت مشخصی ندارد! و به همه چیز راضی میشود چنانکه از زبان یک اسقف آمده: «ابراهیم بیگانگان را پذیرفت و خدا راضی بود، الیاس بیگانگان را نپذیرفت و خدا راضی بود. داود به کردههای خود میبالید و خدا راضی بود. باجگیر جلو محراب از کردههای خود شرم داشت و خدا راضی بود. از کجا بدانیم چه چیزی قادر متعال را خوشنود میکند؟ کاری را بکن که قلبت فرمان میدهد و خدا راضی میشود»[197]!!
در آثار کوئیلیو، گاهی خدا و پیامبران خطاکار نشان داده میشود! کافی است مروری بر کتاب کوه پنجم داشته باشید: «ایلیای پیامبر هر چند در وجود خدای خود شک ندارد اما در حکمتش تردید دارد؛ وی از زبان ایلیای نبی میگوید: «خدا تا به حال کارهایی کرده که در حکمتش تردید کردهام. البته هرگز در وجودش شک نکردهام».[198]
ایلیای پیامبر با اعتراض به خدای خود میگوید «خدایا! آیا این بیوه زن بیچاره را هم که با من مهربان بود بدبخت میکنی؟ …[199] وی به صدای بلند فریاد میزند «خدایا چرا مرا انتخاب کردی؟ مگر نمیبینی که من قادر به انجام آنچه تو میخواهی نیستم؟»
کوئیلیو، مشقّتها و سختیهایی را که امّت یک پیامبر برای استقرار مکتب نبوّت متحمّل میشوند به «بدبختی» تعبیر میکند و علاقمند است در جاهای مختلف این تعبیر را تکرار کند.[200]
کوئیلیو نقل میکند که «حضرت سلیمان به خاطر عشق به زنی بیگانه، تاج و تخت سلطنت را از کف نهاده بود و حضرت داود یکی از بهترین دوستانش را به سوی مرگ روانه کرده بود چون عاشق همسر او شده بود» و [راه رسیدن به معشوقهاش، قتل شوهر آن زن بود]».[201]
از همه خواندنیتر جایی است که پیامبری لیست گناهان خدا را فهرست میکند و به خدا ثابت میکند که گناهان خدا در مقابل گناهان پیامبر بزرگتر است!! ایلیای پیامبر خطاب به خداوند میگوید: «خدایا امروز روز آمرزش است و گناهان من نسبت به تو بیشمارند… با این همه، خدای من! گناهان تو نسبت به من نیز بیشمار است تو قبل از آنکه لازم شود، با از بین بردن تنها کسی که وی را دوست داشتم موجب رنج من شدی، تو شهری که مرا پذیرا شده بود ویران کردی. سنگدلی تو موجب شد که عشقی را که به تو داشتم فراموش کنم. در تمام این مدت با تو مبارزه کردم و تو شرافت مبارزه مرا به رسمیت نمیشناسی. خدایا! اگر فهرست گناهان من و گناهان تو را با هم بسنجیم به من مدیون خواهی بود. اما چون امروز روز آمرزش است تو مرا خواهی بخشید، من نیز تو را خواهم بخشید تا بتوانیم باز با هم راه برویم».[202]
گفتنی است که بعد از این دعای طلبکارانه، فرشتهای بر ایلیا ظاهر میشود و کار ایلیا را تأیید و از او تشکر میکند!!
جبرگرایی
این موضوع از جمله مفاهیمی است که در کتابهای کوئیلیو بسیار تکرار شده است. او میگوید: «… سرنوشت هر کس از پیش رقم خورده، فاجعه همیشه رخ میدهد و هیچکدام از تلاشهای ما نمیتواند صف پلیدی را که منتظر ماست تغییر دهد.»[203]
کوئیلیو به تکرار مفاهیمی همچون «تقدیر محتوم» و «جبر» پرداخته است و در صدد جا انداختن و تثبیت این مفاهیم در ذهن مخاطب است. تنها در کتاب «شیطان و دوشیزه پریم» در صفحات متعدّدی مانند: 210 – 189 – 188 – 146 – 106 – 92 به این مفهوم پرداخته است.
نگاه کوئیلیو به شیطان
تصویر کوئیلیو از شیطان و تواناییهای او، بازخوانی همان اعتقادات شیطانپرستان است. او شیطان را به پیامآور تاریکی معرفی میکند و شیطان را موجودی ترسیم میکند که میتواند به انسان زیان برساند، بیمنطق است و هدف خاصی ندارد.[204] او ادامه تفکّر جبرگرایی را در بحث شیطان هم پی میگیرد و چنین وانمود میکند که نزاع اصلی بین فرشتگان و شیطان است و انسان فقط اسیر میدان جنگ این دو گروه و «قربانی مظلوم» این نزاع تاریخی است.
کوئیلیو تصویری غیرواقعی و به دور از منطق از شیطان را به خوانندگان آثارش ارائه میدهد. وی میگوید: «شیطان هم یک فرشته است ولی نیرویی آزاد و طغیانگر است، ترجیح میدهم او را پیامآور بنامم چون مهمترین راه ارتباط با جهان است… تنها راه رویارویی با پیامآور پذیرش او بهعنوان یک دوست است… شنیدن توصیههای او در هنگام لزوم، درخواست کمک از او».[205]
گفتنی است، طبق معارف اسلامی؛ شیطان بهطور یک جانبه قدرت صدمه رساندن به انسان را ندارد و بهطور همهجانبه تسلّطی به انسان ندارد بلکه کار او «وعده» و «وسوسه» است. دوم اینکه نزاع اصلی شیطان با انسان است نه فرشتگان. و فرشتگان الهامگر نیکیها و فضایلاند.
اباحیگری
از جمله مطالبی که کوئیلیو در پی تثبیت آن است پیشفرض «هدف وسیله را توجیه میکند» میباشد. روشن است که وی به گونهای آشکار اعلام نمیکند؛ بلکه این مرام را از زبان شخصیتها و قهرمانان داستان نقل میکند و با بیانهای مختلف آن را بازگو و تکرار میکند.
وی در جایی به خوانندگانش توصیه میکند که مهم رسیدن به شور و علاقه در زندگی است و لازمهاش پیروی از همه نداهای درونی است، چه شیطانی باشند و چه الهی.[206]
کوئیلیو از زبان کشیش وانمود میکند که برای رسیدن به هدف، ارتکاب جنایت مباح است و اصولاً خداوند افرادی را که در طول تاریخ در راه رسیدن به هدف مقدس مرتکب گناهان بزرگ شدهاند بخشیده است. او از زبان کشیش اینطور بیان میکند: «پروردگارا … ما را با نقصهایمان بپذیر… همانگونه که صلیبونی را بخشیدی که برای فتح سرزمین مقدس اورشلیم، مسلمانان را کشتند، همانگونه که اعضای دادگاه تفتیش عقاید را بخشیدی که میخواستند خلوص کلیسای تو را حفظ کنند. همانگونه که کسانی را بخشیدی که تو را محاکمه کردند و به صلیب کشیدند. ما را ببخش چون باید فردا قربانی تقدیم کنیم (قتل پیر زن بیگناه) و شهری را نجات دهیم».[207]
معنویت رنجآور و ضداخلاقی
یکی از تناقضهایی که در آثار کوئیلیو دیده میشود این است که او از سویی دست یافتن به اکسیر اعظم را برای همه مردم دنیا شدنی و دست یافتنی معرفی میکند.[208] و از سویی تمریناتی دشوار پیشنهاد میکند! که از عهده هیچکس ساخته نیست.
تمریناتی که در کتاب «خاطرات یک مغ» پیشنهاد میشود نظیر شکافتن پوست و گوشت دست با ناخن برای رها شدن از افکار منفی و یا «تمرین دانه» که برای اجرای آن باید خود را جمعکنی و آرام بنشینی سپس احساسکنی که رشد میکنی تا آنجا که باید کشیدگی دردآور و غیرقابل تحملی را در ماهیچههایت احساس کنی!!
علاوه بر اینکه با دستورات ضدّاخلاقی خود انسان را به ورطه بیهویتی و ابتذال میکشاند. بهعنوان مثال همجنسبازی را در قالب جملات زیبا، همراه با تأیید و تشویق بیان میکند! از «انزال جنسی» به حالتی معنوی یاد میکند که میتواند با خلسه عرفانی برابری کند!![209]
در کتاب خاطرات یک مغ، شخصیت اول داستان به آمریکا میرود تا از گروهی از زنان همجنسباز یاد بگیرد چگونه فرشتگان را ببیند و یا در کتاب ورونیکا چنان به تمجید از خودکشی یک دختر میپردازد که گویا کاری بزرگ و تاریخی صورت گرفته است.
«ماریا (بعد از خوردن قرص خودکشی) دیگر افتخار ملّتش برایش مهم نبود، هنگام آن بود که به خودش افتخار کند، هنگام آن بود که باور کند قدرت انجام کار را داشته و سرانجام شهامتش را باز یافته، چه لذّتی!»[210]
کوئیلیو مذهب را تنها «نیایش جمعی» بشر میداند نه بیشتر.[211] به عبارتی دیگر از نگاه او؛ مذهب یک سرگرمی معنوی است نه راه واقعی برای سعادت بشر! در نتیجه همانطور که سرگرمی هنری و ادبی نیاز روح است مذهب هم بهعنوان یک سرگرمی معنوی برای روحیه جمعی بشر نیاز است.[212]
کوئیلیو مذهب را بهگونهای میبیند که گاهی روسپی و فاحشه هم میتواند فردی با ایمان باشد و در ارتباط جنسی به «رویت نور» برسد!! چنانکه در مورد ماریا میگوید: «ماریا تسلیم شده بود و احساس میکرد که بیشتر از آن مقاومت فایدهای ندارد. گفت من نور دیدم».[213]
جمعبندی
با اینکه نقد درست باید ناظر به سخن و اثر شخص باشد امّا در مورد پائولو کوئیلیو چشمپوشی از زندگینامه و شخصیتش به معنای حذف صفحاتی از آثارش بوده و نقد ناتمام خواهد شد. او خودش را با آثارش میآمیزد و آنها را بخشی از روح و زندگی خود میداند، نام خود را بر قهرمان داستان نهاده، همسر خود را در جریان رمانها به بازی گرفته و نقش او را بیان مینماید. رمانهای «خاطرات یک مغ»، «والکریها»، «ورونیکا تصمیم میگیرد بمیرد» و «زهیر» جریان زندگی او را نمایش میدهد. خود کوئیلیو بر این جریان تأکید کرده و آثارش را در رابطه با شخصیت خودش به خوانندگان عرضه میکند.[214]
کوئیلیو میگوید: «در حقیقت من همه شخصیتهای رمانهایم هستم. در کیماگر من چوپان هستم، در کتابهای دیگر من همیشه شخصیت مرکزی هستم. بیشتر کتابهایم هرچند روایتهای ادبی هستند اما تخیلی صِرف نیستند. ماجراهای حقیقی هستند که من آنها را زیستهام، حتّی «ورونیکا تصمیم میگیرد بمیرد» تجربه روایت شدهای از ماجرای وحشتناک بستری شدنم در بیمارستان روانی است.»[215]
بنابراین بدون در نظر گرفتن تجربههای روانپریشی و بستری شدن او در تیمارستان و یا شکست روابط زناشویی و اعتیادش نمیتوان به فهم درست و دقیقی از آثار و اندیشههایش رسید.
او بحرانهای روانی و شخصی شدیدی را پشتسر گذاشته و با کمک روانپزشکها تا حدودی خود را بهبود بخشیده است. آثار و اندیشههای او برای کسی که از فشار روانی و بحران بیمعنایی رنج میبرد و در آستانه فروپاشی روانی یا خودکشی است، میتواند راهگشا و الهامبخش باشد و تجربهای برای تحملپذیری بحرانها باشد. البتّه معنویت مطرح شده از سوی کوئیلیو؛ شکافی که میان خرد و ایمان ایجاد میکند و عمل به سخنان او، بحرانهایی رفتاری، معرفتی و روانی ایجاد میکند.
کوئیلیو آمیزهای از نمادهای ادیان اسلام، مسیحیّت، یهودیّت و سنّتهای معنوی بودیسم، سرخپوستی و جادوگری را با نمادهایی از جاهای مختلف جهان گردآورده و با ایجاد نوعی همدلی و همانندسازی در میان مردم جهان نفوذ پیدا کرده است چنانکه در کتاب «کیمیاگر جوان»، سلوک معنوی خود را از «کلیسا» آغاز میکند و به «اهرام ثلاثه» در «مصر» هجرت میکند و در بین راه با دختری به نام «فاطمه» دوست میشود و البته در نهایت هدف (گنج) خود را در همان «کلیسا» مییابد.
از آسیا[216]، اروپا،[217] آمریکا[218] و آفریقا[219] بهعنوان نقاطی که رویدادهای مهم رمانهایش در آن جا پیش آمده استفاده کرده و بدینترتیب به مخاطبهای مختلف نزدیک شده است. اما بیش از همه از آموزههای عرفان یهودی (قبالا) استفاده میکند.
نگرش خطاکار و شرارتآمیز به خداوند، سنت ماه با استاد مؤنّث و سنّت خورشید با استاد مذکّر، استفاده گسترده از نمادها، تکیه بر سحر و جادو، ربط دادن ارتباط آزاد جنسی به معنویت و… همه در تعالیم قبالا و جود دارد و از آن برگرفته شده است. وی ضمن اینکه شیرازه خلقت را آمیخته با بیعدالتی و شرارت و تلخکامیها میبیند، تلاش میکند در لوای پیشنهاد مفاهیمی نو، خوشبینی از دسترفته انسان مدرن را احیاء کند و مخاطبین خود را به تحمّل همین نظام فراخواند و به پویایی زندگی آنها کمک کند.
قهرمانان و شخصیتهای اصلی داستانهای کوئیلیو، افرادی بحران دیده و سرگرداناند که برای خروجاز بحران، گلوگاههای زیادی را پشت سر میگذارندو در نهایت به «دل سپردن به امیال درون و راضی بودن به خواهشهای نفسانی» سرگرم میشوند و عمر خود را بدون آنکه به عاقبت آن بیندیشند و غایت هستی را مورد کنکاش قرار دهند به همین روال میگذرانند و «گذران زندگی به دور از استرس» را بهعنوان مطلوب ذاتی برمیگزینند.
نقش ورونیکا در «ورونیکا تصمیم میگیرد بمیرد»، پریم در کتاب «شیطان و دوشیزه پریم»، آتنا در کتاب «ساحره پرتوبلو»، ماریا در «یازده دقیقه» و حتّی ایلیای پیامبر در کتاب کوه پنجم – که به گفته کوئیلیو درصدد القای مقاومت یک پیامبر در برابر خدای خود است – و نقش خود کوئیلیو در کتاب «والکیریها» همگی شخصیت اصلی داستان در فضای بلاتکلیفی ظهور میکند و در فضای تردید و شک اوج میگیرد، در نهایت با «تغییر نگاه» به آنچه در اطراف میگذرد پایان میپذیرد. کتابهای «راهنمای خون آشامی» و «بایگانی دوزخ» در افقی تیرهتر همین فضا را به تصویر میکشند.[220]
با تأسف فراوان باید گفت مفاهیم جدیدی که کوئیلیو پیشنهاد میدهد برنامهای متعالی و معنویتی حقیقی و واقعبینانه برای رشد و تعالی نیست؛ بلکه تنها طرحی برای زدودن یأس و نومیدی از انسان معاصر است.
کوئیلیو نسخهای که عرضه نموده است برای بیرون کشیدن انسانها از فشارهای روانی و شکننده تمدّن غربی است نه راهی برای تعالی و تکامل معنوی.
وی در آثار خود تنها درصدد القای خوشبینی است. معنویت وی توصیهای است به پذیرش وضع موجود و امیدواری به آینده اگرچه سازشکاری به انحطاط اخلاقی بیانجامد.
به عبارت دقیقتر ایدههای معنوی کوئیلیو طرحی است برای خروج غرب از بحران معنویت؛ تا شاید بتواند صدای شکنندگی استخوانهای نظام تمدنی غرب را چند روزی به عقب بیندازد.
[186]. روم (30)، آیه 30.
[187] . اعترافات یک سالک، خوان آریاس، ترجمه دلآرا قهرمان، ص143.
[188] . همان، ص 144.
[189] . همان، ص 106.
[190] . همان، صص 54 تا 58.
[191] . همان، ص 61.
[192] . همان، ص 59.
[193]. همان، ص 124.
[194]. اعترافات یک سالک، خوان آریاس، ترجمه: دل آرا قهرمان، ص 88.
[195]. در ساحل رودخانه پیدرا، ترجمه: دل آرا قهرمان، ص 7.
[196]. همان، ص 154.
[197]. شیطان /177.
[198]. کوه پنجم، ص 40.
[199]. همان، ص 56.
[200]. همان، ص 61.
[201]. همان، ص 97.
[202]. کوه پنجم، ص 239.
[203]. کوئیلو، شیطان و دوشیزه پریم، ص 106.
[204]. کوئیلو، شیطان و دوشیزه پریم، ص 16.
[205]. خاطرات یک مغ، ص84.
[206]. زهیر، ص 25.
[207]. شیطان و دوشیزه پریم، ص 164.
[208]. کیمیاگر، یادداشت پیشگفتار، ص 15.
[209]. کوئیلیو، بریدا، آرش حجازی، ص 192.
[210]. ورونیکا، آرش حجازی، ص 27.
منبع: سایت هدانا برگرفته از پرسشها و پاسخها «عرفان و سراب» .