ساير صفات فعليه/درس یازدهم عقایدآیت الله مصباح یزدی

ساير صفات فعليه/درس یازدهم عقایدآیت الله مصباح یزدی
فهرست این نوشتار:
وجوب نهی از منکر در مقابل بدعت های دولت های ناصالح
مقدّمه
يكى از مسائل جنجالىِ علم كلام، مسأله اراده الهى است كه از جهاتِ متعددى مورد بحث و اختلاف، واقع شده است مانند اينكه: آيا اراده از صفات ذاتى است يا از صفات فعلى؟ و آيا قديم است يا حادث؟ و آيا واحد است يا متعدد؟ و…
و اين همه، علاوه بر مباحثى است كه در فلسفه، پيرامون مطلق اراده و به ويژه اراده الهى، مطرح شده است.
بديهى است بحث گسترده پيرامون اين موضوع، متناسب با اين كتاب نيست. از اينروى، نخست توضيحى درباره مفهوم اراده مىدهيم و آنگاه به بيان فشردهاى پيرامون اراده الهى مىپردازيم.
اراده
واژه «اراده» در محاورات عرفى، دست كم به دو معنى استعمال مىشود: يكى دوست داشتن، و ديگرى تصميم گرفتن بر انجام كار.
معناى اول از نظر مورد، خيلى وسيعتر است و شامل دوست داشتنِ اشياء خارجى و افعال خود شخص و افعال ديگران نيز مىشود. بخلاف معناى دوم كه تنها در مورد افعال خودشخص بكار مىرود.
اراده بمعناى اول (= محبت) هر چند در مورد انسان، از قبيل اعراض و كيفيّات نفسانى است اما عقل مىتواند با تجريد جهات نقص، مفهوم عامّى را بدست بياورد كه قابل اطلاق بر موجودات جوهرى و حتى بر خداى متعال باشد چنانكه در مورد علم نيز همين كار انجام مىدهد و از اينروى مىتوان «حبّ» را كه قابل اطلاق بر محبت الهى نسبت به ذات خودش هم مىباشد يكى از صفات ذاتيّه به شمار آورد. پس اگر منظور از اراده الهى، حبّ كمال باشد كه در مرتبه اول به كمال نامتناهى الهى، تعلق مىگيرد و در مراتب بعدى به كمالات ساير موجودات از آن جهت كه آثارى از كمال او هستند مىتوان آن را از صفات ذاتيّه، قديم و واحد و عين ذات مقدس الهى دانست.
و اما اراده به معناى تصميم گرفتن بر انجام كارى، بدون شك از صفات فعليّه مىباشد كه به لحاظ تعلق به امر حادث، مقيد به قيود زمانى مىگردد چنانكه در استعمالات قرآنى ملاحظه مىشود مانند «إِنَّما أَمْرُهُ إِذا أَرادَ شَيْئاً أَنْ يَقُولَ لَهُ كُنْ فَيَكُونُ»( سوره يس، آيه 82)
ولى بايد توجه داشت كه اتّصاف خداى متعال به صفات فعليّه، به اين معنى نيست كه تغييرى در ذات الهى حاصل شود يا عرَضى در آن، پديد آيد بلكه بدين معنى است كه اضافه و نسبتى بين ذات الهى و مخلوقاتش از ديدگاه خاص و در شرايط معينى لحاظ مىشود و مفهوم اضافى ويژهاى به عنوان يكى از صفات فعليّه، انتزاع مىگردد.
در مورد اراده، اين رابطه در نظر گرفته مىشود كه هر مخلوقى از آن جهت كه داراى كمال و خير و مصلحتى بوده آفريده شده است پس وجود آن در زمان و مكان خاص و يا كيفيت مخصوص، متعلق علم و محبت الهى قرار گرفته و به خواست خودش آن را آفريده است نه اينكه كسى او را مجبور كرده باشد. ملاحظه اين رابطه، موجب انتزاع مفهومى اضافى بنام «اراده» مىگردد كه از نظر تعلق به شىء محدود و مقيد، داراى حدود و قيودى خواهد بود، و همين مفهوم اضافى است كه متّصف به حدوث و كثرت مىشود زيرا اضافه، تابع طرفين است و حدوث و كثرتِ يكى از طرفين، كافى است كه اين اوصاف به اضافه هم سرايت كند.
حكمت
با توجه به توضيحى كه درباره اداره الهى داده شد ضمناً روشن گرديد كه اين اراده به صورت گزافى و بى حساب، به ايجاد چيزى تعلق نمىگيرد بلكه آنچه اصالتاً مورد تعلق اراده الهى واقع مىشود جهت كمال و خير اشياء است. و چون تزاحم ماديّات، موجب نقض و زيان بعضى از آنها بوسيله بعضى ديگر مىشود مقتضاى محبت الهى به كمال اينست كه پيدايش مجموع آنها به گونهاى باشد كه خير و كمال بيشترى بر آنها مترتّب گردد، و از سنجيدن اينگونه روابط، مفهوم «مصلحت» بدست مىآيد و گرنه مصلحت، امرى مستقل از وجود مخلوقات نيست كه تأثيرى در پيدايش آنها داشته باشد چه رسد به اينكه در اداره الهى اثر بگذارد.
حاصل آنكه: چون افعال الهى از صفات ذاتيّه او مانند علم و قدرت و محبت به كمال و خير، سرچشمه مىگيرد هميشه به صورتى تحقق مىيابد كه داراى مصلحت باشد يعنى بيشترين كمال و خير بر آنها مترتب گردد و چنين ارادهاى به نام «اراده حكيمانه» ناميده مىشود و از اينجا صفت ديگرى براى خداى متعال در مقام فعل، به نام صفت «حكيم» انتزاع مىگردد كه مانند ديگر صفات فعليّه، قابل بازگشت به صفات ذاتيّه خواهد بود.
البته بايد توجه داشت كه انجام كار به خاطر مصلحت به اين معنى نيست كه مصلحت، علت غائى براى خداى متعال باشد بلكه نوعى هدف فرعى و تبعى به شمار مىرود و علت غائىِ اصلى براى انجام كارها همان حبّ به كمال نامتناهى ذاتى است كه بالتّبع به آثار آن يعنى كمال موجودات هم تعلق مىگيرد، و از اينجاست كه گفته مىشود: علت غائى براى افعال الهى همان علت فاعلى است و خداى متعال، هدف و غرضى زائد بر ذات ندارد. اما اين مطلب، منافاتى ندارد با اينكه كمال و خير و مصلحت موجودات به عنوان هدف فرعى و تَبَعى به حساب آورده شود. و به همين معنى است كه افعال الهى در قرآن كريم، تعليل به امورى شده كه بازگشت همه آنها به كمال و خير مخلوقات است چنانكه آزمايش شدن و انتخاب بهترينكارها و بندگى خدا كردن و رسيدن به رحمت خاص و جاودانى الهى1، به عنوان اهدافى براى آفرينش انسان، ذكر شده كه به ترتيب، هر كدام از آنها مقدمه ديگرى مىباشد.
كلام الهى
يكى از مفاهيمى كه به خداى متعال، نسبت داده مىشود مفهوم تكلم و سخن گفتن است و بحث درباره كلام الهى از ديرباز، ميان متكلمين مطرح بوده و حتى گفته شده كه علت ناميده شدن «علم كلام» به اين نام، همين است كه اصحاب اين علم، درباره كالم الهى بحث مىكردهاند و اشاعره، آنرا از صفات ذاتيّه و معتزله آن را از صفات فعليّه مىشمرده اند. و يكى از موارد اختلاف شديد بين اين دو دسته از متكلمين همين مسأله بوده كه آيا قرآن كه كلام خدا مىباشد مخلوق است يا غيرمخلوق؟ و حتى گاهى يكديگر را بر سر اين موضوع، تكفير مىكرده اند!
با توجه به تعريفى كه براى صفات ذاتيّه و صفات فعليّه شد به آسانى مىتوان دريافت كه سخن گفتن از صفات فعل است كه بايد براى انتزاع آن، مخاطبى را در نظر گرفت كه مقصود گوينده را بوسيله شنيدن صورت يا ديدن مكتوب يا يافتن مفهومى در ذهن خودش و يا بصورت ديگرى دريابد. و در حقيقت، اين مفهوم از رابطه بين خدا كه مىخواهد حقيقتى را بر كسى مكشوف سازد با مخاطبى كه آن حقيقت را درك مىكند انتزاع مىشود. مگر اينكه براى تكلم، معناى ديگرى منظور گردد و مثلاً به قدرت بر سخن گفتن يا علم به مفاد سخن، بازگردانده شود كه در اين صورت، بازگشت به صفات ذاتيّه مىكند چنانكه نظير آن در مورد بعضى ديگر از صفات فعليّه گفته شد.
و اما قرآن، به معناى خطوط يا الفاظ يا مفاهيم موجود در اذهان يا حقيقت نورانى و مجرد آن، از مخلوقات است. مگر اينكه كسى علم ذاتى الهى را به عنوان حقيقت قرآن تلقى كند كه در اين صورت، بازگشت آن به صفت ذاتى علم خواهد بود. ولى اينگونه تأويلات در مورد كلامالهى و قرآن كريم و مانند آنها، خارج از عرف محاوره است و بايد از آنها اجتناب كرد.
صدق
سخنان الهى اگر به صورت امر و نهى و انشاء باشد وظايف عملى بندگان را تعيين مىكند و جاى اتّصاف به صدق و كذب را ندارد. اما اگر بصورت اِخبار از حقايق موجود يا حوادث گذشته و آينده باشد متّصف به صدق مىگردد چنانكه قرآن كريم مىفرمايد: «وَ مَنْ أَصْدَقُ مِنَ اللّهِ حَدِيثاً»(سوره نساء، آيه 87.)و هيچكس هيچ گونه عذرى براى عدم قبول آنها نخواهد داشت.
اين صفت، اساس اعتبار نوع ديگرى از استدلال (استدلال نقلى و تعبّدى) براى اثبات مسائل فرعى جهان بينى و بسيارى از مسائل ايدئولوژى را تشكيل مىدهد.
از جمله دلايل عقلى كه براى اثبات اين صفت مىتوان اقامه كرد اينست كه سخن گفتن خدا از شئون ربوبيّت الهى و تدبير جهان و انسان، و براساس علم و حكمت، و به منظور هدايت مخلوقات و فراهم كردن وسيله شناختهاى صحيح براى مخاطبين است و اگر امكان مخالفت با واقع داشته باشد اعتمادى بر آنها نخواهد بود و موجب نقض غرض شده خلاف حكمت الهى خواهد بود.
پی نوشت:
1. ر. ك: سوره هود: آيه 7، سوره ملك: آيه 2، سوره كهف: آيه 7، سوره ذاريات: آيه 56، سوره هود: آيه 108 و 119، سوره جاثيه: آيه 23، سوره آل عمران: آيه 15، سوره توبه: آيه 72.