وبگاه پاسخگویی به سوالات دینی هدانا

خالق شرور در نظام آفرينش كيست؟

0

خالق شرور در نظام آفرينش كيست؟

خالق شرور در نظام آفرينش كيست؟ مثلا قتل يك قاتل نسبت به مقتول يك شر است. چگونه ما مى توانيم اين فعل را هم به خدا هم به انسان نسبت داده كه با مبانى توحيد سازگار و از طرفى اين شر به اين شخص بر مى گردد؟

پاسخ :

برخى مثل ثنويون بر اين عقيده اند كه موجودات عالم دو گونه اند برخى خيرند و برخى شر و هر كدام از خير و شر نيز مبداء و خالق جداگانه اى دارند ولى حكماى اسلام اين پندار را باطل مى دانند و معتقدند، يك مبداء بيشتر براى عالم هستى وجود ندارد. بين حكما دو نظر عمده در مورد شرور وجود دارد. عده اى معتقدند كه شرور امور عدمى هستند و امور عدمى نيازمند خالق نيستند چون وجود ندارند كه خالق طلب كنند و عده اى ديگر معتقدند كه شرور امورى نسبى، قياسى و اعتبارى هستند و امور نسبى و اعتبارى خالقى جدا خالق وجود حقيقى اشياء ندارند مثلا بالا يا پايين بودن يك صفت نسبى است و انى صفت خالفى غير از خالق خود شى‏ء نيم خواند يعنى اين گونه نيست طبقه دوم ساختمان دو علت داشته باشد يكى علت طبقه و ديگرى بالابودن آن طبقه.

امور شر بر دو گونه اند شرورى كه بالذات شرند و شرورى كه بالعرض شرند. مثلا بيمارى مرگ، نقص عضو مثل كورى، كرى و… شر بالذاتند و امورى كه باعث اين شرور هستند مثل ميكروب، سموم، زهر حيوانات، چاقو، آتش و… شر بالعرضند يعنى از آن جهت كه اينها باعث شر مى شوند و حتى عامل خود اين شرور بالعرض نيز گاه شر خوانده مى شوند مثلا مار و عقرب كه زهرشان باعث مرگ است شر خوانده مى شوند. شكى نيست كه شر بودن، شرور بالعرض نسبى است و نه حقيقى يعنى ما به خودى خد شر نيست و فرقى با ديگر حيوانات ندارد. زهر مار نيز يك تركيب شيميايى است مثل ساير تركيبات شيميايى كه فوايد زيادى در علم پزشكى و داروسازى دارد. ميكروب نيز يك موجود زنده است مثل بقيه موجودات زنده، زلزله و سيل و طوفان و… نيز پديده هايى طبيعى هستند كه براى بقاء طبيعت لازم و ضرورى هستند و به خودى خود شر نيستند، آتش نيز همين طور. بنابراين اين گونه از شرور خالقى جداى از خود موجود ندارند اين گونه نيست كه يكى وجود مار و آتش و زلزله و ميكروب را خلق كرده باشد و كس ديگرى كشنده بودن آنها را آفريده باشد.

اما خود شرور بالذات اگر دقيق تحليل شوند معلوم مى شود كه امورى عدمى هستند يعنى از «نبود» هستند نه «بود» لكن اين «نبودها» در نظر ما «بود» جلوه مى كنند. شرور مثل چاه هستند. ما خيال مى كنيم كه چاه چيزى است در حالى كه چاه چيزى نيست جز نبودن خاك. يعنى چاه كن چيزى به نام چاه را درست نمى كند بلكه مقدارى از خاك موجود را حذف مى كند فلذا چاه كن علت برداشتن خاك است نه پديد آمدن چاه لذا اگر خاك اطراف چاه را برداريد ديگر چاهى نخواهد بود. ما خيال مى كنيم كه كورى و كرى يعنى نبود قوه سامعه و بيمارى يعنى نبود تعادل در بدن و جهل يعنى نبود صفت كمالى به نام علم. شخص كور علت دارد ولى كورى او علت نمى خواند و اگر برخورد چاقو به چشم كه باعث كورى مى شود را علت كورى قلمداد مى كنيم باز با نگاه عرفى است. چاقو علت است براى بريدن نه براى كورى و بريده شدن چشم علت است براى ريختن محتويات چشم و لازمه اين ريختن محتويات چشم يك امر عدمى است و آن نرسيدن نور به شبكيه است.

همان طور كه چاه كن علت تخليه خاك بود و لازمه تخليه شدن خاك پديد آمدن يك حفره خالى بود كه اسمش چاه است. ميكروب علت است براى توليد برخى سموم و اين سموم مثل بقيه تركيبات شيميايى در مواجهه با تركيبات بدن واكنشهاى خاصى را انجام مى دهند و نتيجه اين واكنشها مى شود به هم خوردن آن تعادل ويژه و پديد آمدن يك تعادل جديد شيميايى كه اين تعادل جديد نيز خود نظامند و علمى است و چون اين نظام شيميايى جديد مطلوب ما نيست از آن تعبير مى كنيم به بيمارى و شر.

بنابراين خدا خالق مار و آتش و ميكروب و چاقو و حركت پوسته زمين (زلزله) و… است و هر كدام اينها نيز خواص خاص خود را دارند. خدا خالق چشم و گوش و سلامتى و… است و اگر كسى كور است يعنى چشم ندارد، اگر كسى كر است يعنى گوش سالم ندارد و نبود علت نمى خواهد. آنچه علت مى خواهد «بود» است.

افعال انساننى مثل دروغ، ظلم، غيبت و.. كه از آنها تعبير مى شود به معاصى خاص نيز دو گونه اند. برخى مثل ترك نماز و روزه و.. در واقع امر عدمى هستند يعنى انجام ندادن يك كار است نه انجام دادن يك كار بنابراين عدم هستند نه وجود پس فاعلى هم ندارند و چون انسان اين كارها را انجام نداده فلذا فاقد كمال مربوط به آنها نيز خواهد بود و در روز قيامت وقتى خود را با مؤمنان يا با آنچه كه مى توانست باشد و نشده است مقايسه مى كند در مى يابد كه ناقص است و درك همين نقص براى او به صورت عذاب جهنم جلوه مى كند. بنابراين روز قيامت را يوم الحسره و يوم التغابن ناميدند. اما امورى مثل دروغ گفتن و غيبت كردن و ظلم كردن، دو جهت دارند: يك جهت وجودى و يك جهت عدمى. دروغ گفتن و غيبت كردن مستلزم حرف زدن است و حرف زدن امر وجودى است و اين امر وجودى علت مى خواهد كه علت قريب آن انسان و علت بعيد آن خداست و عليت انسان در طول عليت خداست. اما جنبه عدمى آنها از چندين جهت است. اما جنبه عدمى آنها از چندين جهت است. دروغ يعنى واقعى جلوه دادن آن چيزى كه معدوم است و واقعيت ندارد و نيز دروغ باعث فريب ديگرى و مانع از رسيدن او به واقعيت و خير وجودى است بنابراين مستلزم امر عدمى است و غيبت باعث از بين رفتن و معدوم شدن آبروى ديگرى مى شود پس مستلزم عدم است و ظلم يعنى گرفتن خيرات وجودى از ديگران يا ممانعت از رسيدن آنها به امور وجودى و خيرات فلذا مستلزم امر عدمى است. علاوه از اينها تمام معاصى از قبيل فعل باشد و چه از قبيل ترك، ناشى از عدم است. معصيت ناشى از عدم كمال است. ايمان به خدا امر وجودى كمالى است ايمان به آخرت نيز امر كمالى است تقوا صفتى كمالى است، عدالت صفتى كمالى است و همه اينها در واقع يك نوع قوت وجود هستند و آنكه وجود او كاملتر است از معصيت دورتر است و معصوم از اين جهت معصوم است كه داراى قوت وجود بسيار بالايى است.

بنابراين معاصى ظهور نقايص وجودى خود شخص هستند. غيبت نشانه عجز است. حضرت على عليه السلام مى فرمايند: «غيبت آخرين حد تلاش آدم عاجز است». (نهج البلاغه، قصار 43) و در مورد دروغ فرمودند: «از دورغ دورى كنيد كه دروغ دور كننده و نابود كننده ايمان است». (نهج البلاغه، خطبه 86) و در مورد حسد فرمودند: «همانا حسد ايمان را مى خورد (نابود مى كند) همان طور كه آتش هيزم را نابود مى كند». از اين گونه روايات كاملا روشن مى شود كه شرور انسانى يا منشأ عدمى دارند تا مستلزم عدم مى شوند.

بنابراين از ديدگاه كلى، خداى متعال خير محض است و جز خير نمى آفريند، ولى از ديدگاه جزئى و مقايسه اى كه ما بين اشيا و حوادث مى كنيم، به صورت نسبى و از ديدگاه ما، خير و شر وجود دارد و هر دو از اين نظر كه در جهان كلى واقع مى شوند، منسوب به خداوند مى باشد. ولذا درسوره فلق مى فرمايد: قل اعوذ برب الفلق من شر ما خلق از شر تمام آنچه آفريده است به او پناه مى برم، بديهى است كه آفرينش الهى در ذات خود شرى ندارد، چرا كه آفرينش همان ايجاد است وايجاد ووجود خير محض است. شر هنگامى پيدا مى شود كه مخلوقات از قوانين آفرينش منحرف شوند ونعمتهاى الهى را نا بجا مصرف كنند. در نتيجه مى شود همه امور عالم را بخدا نسبت داد گر چه فاعل شرور خداوند نيست ولكن بلحاظ اينكه مبدءهمه امور بدست اوست مى شود به خداوند نسبت داد و مى شود هم به بندگان خدا كه فاعل مباشر هستند نسبت داده شود بنابر اين اگر گفته شود همه امور بدست خداست اشكالى ندارد واگر در جائى به غير خدا نسبت داده شده، آنهم صحيح است زيرا بندگان هم با اذن وعنايت الهى ايجاد كننده افعال هستند، لكن خداوند فاعل مستقل است ونياز به اذن كسى ندارد ولى بندگان با عنايت واذن خدا وبا نيروئى كه او داده تصرف مى كنند، واگر شر را هم بخدا نسبت مى دهند از باب اين است كه اين عمل درحكومت خدا اتفاق افتاده گرچه خدا فاعل آن نبوده ولى انسانى با سوءاستفاده از نعمتهاى خدا وانرژى خدا دادى اين شر را ايجاد نموده است. البته شر به معنائى كه گفته شد.

پرسمان

نظر مخاطبان درباره این مطلب:

دیدگاه های ارسال شده توسط شما، پس از تایید توسط سایت هدانا منتشر خواهد شد.

با توجه به حجم سوالات، به سوالات تکراری پاسخ داده نمی شود لطفا در سایت «سرچ» کنید.