وبگاه پاسخگویی به سوالات دینی هدانا

توبه مردی که از قبر ها دزدی می کرد

0

توبه مردی که از قبر ها دزدی می کرد

توبه ی مرد نبّاش

معاذ بن جبل در حال گریه بر رسول خدا وارد شد، به حضرت سلام کرد

و جواب شنید، پیامبر عزیز به او فرمودند: سبب گریه ات چیست؟ عرضه داشت: جوانی خوش سیما کنار در مسجد ایستاده و هم چون مادر داغدیده بر حال خود می گرید، علاقه دارد شما را زیارت کند، فرمودند: او را به داخل مسجد راهنمایی کن. وارد مسجد شد، به رسول حق سلام کرد، حضرت سلامش را پاسخ دادند و فرمودند: جوان، سبب گریه ات چیست؟ عرضه داشت: چرا گریه نکنم در حالی که مرتکب گناهانی شده ام که خداوند اگر به بعضی از آنها مرا بگیرد به آتش جهنم دراندازد، عقیده ام این است که دچار عقاب گناهم خواهم شد و خداوند هرگز مرا نمی بخشد.

پیامبر فرمودند: آیا دچار شرک به خداوند بوده ای؟

گفت: از شرک به خداوند پناه می برم.

فرمودند: نفس محترمی را کشته ای؟ گفت: نه.

فرمودند: خداوند گناهت را می بخشد گرچه به اندازه ی کوههای پابرجا باشد.

گفت: گناه من از کوه های پابرجا بزرگتر است.

فرمودند: خداوند گناهت را می بخشد اگرچه به اندازه ی زمین های هفتگانه و دریاها و ریگ ها و اشجارش و همه ی آنچه در آن است باشد و بدون تردید گناهت را می بخشد اگرچه مانند آسمانها و ستارگانش و مانند عرش و کرسی باشد!

عرضه داشت: از همه ی اینها بزرگتر است!

پیامبر غضبناک به او نظر کرد و فرمودند: وای بر تو ای جوان! گناه تو بزرگتر است یا پروردگارت؟ جوان به سجده افتاد و گفت: پروردگارم منزه است، چیزی از او بزرگتر نیست یا رسول اللّٰه، خدای من از هر عظیمی عظیم تر است، حضرت فرمودند: آیا گناه بزرگ را جز خدای بزرگ می آمرزد؟ جوان گفت: نه به خدا قسم یا رسول اللّٰه، سپس ساکت شد.

پیامبر به او فرمودند: وای بر تو ای جوان! آیا مرا از یکی از گناهانت خبر نمی دهی؟

گفت: چرا، من هفت سال قبرها را می شکافتم، اموات را بیرون می آوردم و کفن آنها را می بردم!

دختری از طایفه ی انصار از دنیا رفت، او را دفن کردند و برگشتند، به هنگام شب کنار قبرش رفتم، او را بیرون آورده و کفنش را برداشته و وی را عریان کنار قبر رها کردم، به وقت بازگشت شیطان مرا وسوسه کرد، او را در برابر دیده ی شهوتم جلوه داد، این وسوسه نسبت به بدن و زیبایی او در سینه ی من ادامه پیدا کرد تا جایی که عنان نفس از دست رفت، به جانب او برگشتم و کاری که نباید انجام بدهم از من سر زد!

گویی صدایی شنیدم که گفت: ای جوان! وای بر تو از مالک روز قیامت! روزی که مرا و تو را در پیشگاه او قرار می دهند، مرا در میان اموات عریان گذاشتی، از قبرم بیرون آوردی، کفنم را بردی و مرا به حالت جنابت واگذاشتی تا به این صورت وارد محشر شوم، وای بر تو از آتش جهنم!

پیامبر فریاد زدند: از من دور شو ای فاسق، می ترسم به آتش تو بسوزم! چه اندازه به آتش جهنم نزدیکی؟ !

از مسجد بیرون آمد، زاد و توشه ای تهیه کرد، به جانب کوههای بیرون شهر رفت، در حالی که لباسی خشن به تن داشت و دو دست خود را به گردن بسته بود، فریاد می کرد: خداوندا! این بنده ی تو بهلول است، دست بسته در برابر تو قرار دارد. پروردگارا! تو مرا می شناسی، خطایم را می دانی، من امروز از کاروان نادمان هستم، برای توبه نزد پیامبرت رفتم ولی مرا از خود راند و به ترس و وحشتم افزود، تو را به اسم و جلال و بزرگی سلطنتت قسم می دهم که ناامیدم مفرما، ای آقای من! دعایم را نابود مکن، از رحمتت مرا مأیوس منما. مناجات و دعا و گریه و زاری او چهل شبانه روز طول کشید، درندگان و وحوش بیابان به گریه اش گریستند! چون به پایان چهل شبانه روز رسید، دو دستش را به جانب حق برداشت و عرضه داشت: الهی! اگر دعایم را مستجاب و گناهم را بخشیده ای به پیامبرت خبر ده، اگر دعایم را مستجاب نکرده ای و گناهم را نبخشیده ای و قصد عقوبت مرا داری، آتشی بفرست تا مرا بسوزاند، یا به عقوبتی مبتلایم کن تا هلاکم گرداند، در هر صورت مرا از رسوایی روز قیامت خلاص کن.

در این هنگام این آیه نازل شد:

« وَ اَلَّذِینَ إِذٰا فَعَلُوا فٰاحِشَهً أَوْ ظَلَمُوا أَنْفُسَهُمْ ذَکَرُوا اَللّٰهَ فَاسْتَغْفَرُوا لِذُنُوبِهِمْ وَ مَنْ یَغْفِرُ اَلذُّنُوبَ إِلاَّ اَللّٰهُ وَ لَمْ یُصِرُّوا عَلیٰ مٰا فَعَلُوا وَ هُمْ یَعْلَمُونَ» 

و کسانی که هرگاه کار بدی از ایشان سر زند یا ستمی بر نفس خود کنند، خدا را به یاد آرند و برای گناهانشان درخواست مغفرت کنند، و کسی گناه بندگان را جز خدا نیامرزد، و اصرار به آنچه که انجام دادند نورزند و حال اینکه به زشتی معصیت آگاهی دارند.

« أُولٰئِکَ جَزٰاؤُهُمْ مَغْفِرَهٌ مِنْ رَبِّهِمْ وَ جَنّٰاتٌ تَجْرِی مِنْ تَحْتِهَا اَلْأَنْهٰارُ خٰالِدِینَ فِیهٰا وَ نِعْمَ أَجْرُ اَلْعٰامِلِینَ»

پاداش عمل ایشان مغفرت و بهشت هایی است که از زیر درختان آنها نهرها جاری است، در آن بهشت ها جاوید و ابدی هستند، و چه نیکوست پاداش عمل کنندگان به برنامه های الهی.

پس از نزول این دو آیه پیامبر بیرون آمدند و در حالی که لبخند به لب داشتند دو آیه را می خواندند و می فرمودند: چه کسی مرا به آن جوان تائب می رساند؟

معاذ بن جبل گفت: یا رسول اللّٰه! به ما خبر رسیده که این جوان در کوههای بیرون مدینه است، رسول خدا با اصحابش تا کنار کوه رفتند، چون از او خبری نیافتند، به طلب او به بالای کوه صعود نمودند، او را بین دو سنگ دیدند، دو دستش را به گردن بسته، رویش از شدت تابش آفتاب سیاه شده، پلک چشمش از کثرت گریه افتاده و می گوید: آقای من! خلقت مرا نیکو قرار دادی، صورتم را زیبا ساختی، نمی دانم نسبت به من چه اراده ای داری، آیا مرا در آتش جهنم می سوزانی یا در جوار رحمتت جای می دهی؟

پروردگارا! خداوندا! احسان تو به من بسیار رسیده، بر این عبد ناچیز نعمت عنایت کردی، نمی دانم عاقبت کارم به کجا می رسد، به بهشت هدایتم می کنی یا به جهنم می بری؟

خداوندا! گناهم از آسمانها و زمین، و از کرسی وسیع و عرش عظیمت بزرگتر است، نمی دانم گناهم را می بخشی یا در قیامت به رسوایی و ننگم می بری؟ دایم می گفت و گریه می کرد و خاک بر سر می ریخت، حیوانات دورش را گرفته بودند، طیور بالای سرش صف کشیده بودند و به گریه اش می گریستند. رسول حق به او نزدیک شد، دستش را از گردنش باز کرد، خاک از چهره اش پاک نمود، و فرمودند: ای بهلول! تو را بشارت باد که آزاد شده ی خدا از آتش جهنمی، سپس رو به اصحاب کردند و فرمودند: به گونه ای که بهلول به تدارک گناه برخاست، به تدارک گناه برخیزید، سپس دو آیه را تلاوت فرمودند و بهلول را به بهشت بشارت داد.

امالی صدوق: 42، المجلس الحادی عشر، حدیث 3؛ بحار الأنوار: 6 / 23، باب 20، حدیث 26.

نظر مخاطبان درباره این مطلب:

دیدگاه های ارسال شده توسط شما، پس از تایید توسط سایت هدانا منتشر خواهد شد.

با توجه به حجم سوالات، به سوالات تکراری پاسخ داده نمی شود لطفا در سایت «سرچ» کنید.