تفسیر قرآن با روایات

تفسير قرآن با روايات
فهرست این نوشتار:
روايات فراوانى درباره تفسير آيات قرآن مجيد وارد شده، كه احاطه بر اين روايات بسيار مهم، و بدون آن تفسير قرآن در بعضى مراحل مشكل است.
اقسام روايات تفسيرى
روايات مفسّر قرآن، متعدّد و گوناگون است و اقسام مختلفى دارد، كه پيرامون هر كدام بايد مستقلّاً بحث گردد.
قسم اوّل: روايات شأن نزول
قسم اوّل روايات مورد بحث، روايات مربوط به شأن نزولهاست.
شأن نزولهاى فراوانى براى سورهها يا آيات خاصّى از يك سوره داريم، كه تفسير آن سوره يا آن آيات را روشن مىكند. منظور از شأن نزول، حادثه تاريخى معيّنى است كه آيات ناظر بر آن است.
مفهوم اين آيات هرچند ممكن است كلّى و عام باشد، امّا ناظر بر مصداق خاصّى به هنگام نزول بوده است. اين شأن نزولها نقش بسيار مهمّى در تفسير آيات داشته، و دلالت آن را شفّاف مىكند. البتّه تمام سورهها و آيات قرآن شأن نزول ندارد، ولى بخش مهمّى از آن دارد.[1]
انواع شأن نزولها
رواياتى كه شأن نزولها را بيان مىكند يكسان و يكنواخت نيست. برخى شأن نزولها مشهور و معروف است و هيچ مخالفى ندارد. برخى ديگر هر چند معروف و مشهور است، امّا عدّهاى نغمه مخالفى در برابر آن ساز كردهاند. و قسم سوم، شأن نزولهاى متعارضى است كه در مورد يك سوره يا آيات خاصّى از يك سوره گفته شده؛ كه هر كدام را در ضمن مثالهايى توضيح خواهيم داد.
1. شأن نزولهاى مشهورى كه مخالف ندارد
براى اين قسم از شأن نزولها، مىتوان به شأن نزول سوره فيل مثال زد، كه مربوط به داستان ابرهه است. ابرهه به همراه لشكريان فيل سوار خود به مكّه آمده بود تا خانه خدا را نابود كند، امّا قبل از آن كه به خانه خدا دسترسى پيدا كند مبتلا به عذاب الهى شد و نابود گشت. هر چند داستان اصحاب فيل را مفسّران و مورّخان به صورتهاى مختلفى نقل كرده، و در سال وقوع آن نيز گفتگو دارند، امّا اصل داستان كه به آن اشاره شد، در رديف اخبار متواتر قرار گرفته، و كسى با آن مخالفت نكرده است. شما مىتوانيد مشروح اين شأن نزول را در تفسير نمونه، جلد 27، ذيل تفسير سوره فيل مطالعه فرماييد.
خلاصه اينكه قسم اوّل، شأن نزولهاى مشهورى است كه كسى با آن مخالفت نكرده است.
2. شأن نزولهاى مشهورى كه مخالف دارد
قسم دوم شأن نزولها نيز مشهور و معروف است، اما عدّه كمى با اهداف و اغراض خاصّى به مخالفت با آن برخواستهاند. به چند مثال در اين زمينه توجّه بفرماييد :
الف) شأن نزول سوره انسان؛
سوره انسان، كه نام ديگر آن سوره دهر است، 31 آيه دارد كه 18 آيه آن (از آيه شريفه 5 تا 22) شأن نزول معروفى دارد. شيعه بالاتّفاق و اكثريت اهل سنّت بر اين عقيدهاند كه اين آيات در شأن حضرت على علیه السلام، فاطمه زهرا علیها السلام و امام حسن و امام حسين علیهم السلام وارد شده است.[2] قرطبى مفسّر
معروف اهل سنّت به نقل از ثعلبى مىگويد: «قال اهل التفسير انها نزلت فى على وفاطمة وجارية لهما؛ مفسّران معتقدند كه آيات مورد بحث در مورد على و فاطمه علیهم السلام و كنيز آنان نازل شده است».[3]
داستان از اين قرار است كه اصحاب پيامبر شنيدند امام حسن و امام حسين علیهم السلام كسالتى پيدا كرده، و لذا به عيادت آن دو بزرگوار رفتند. آنها به حضرت على علیه السلام پيشنهاد دادند براى شفاى حسنين علیهم السلام نذرى كند. على علیه السلام همانجا سه روز روزه نذر كرد. فاطمه 3 نيز به تبعيت از حضرت على علیه السلام همانگونه نذر كرد. امام حسن و امام حسين علیهم السلام هم از پدر ومادر تبعيت كردند و فضّه خادمه كه در آنجا حاضر بود نيز ـ احتمالا به همان شكل ـ نذر كرد. در پى اين نذر، بيماران شفا يافتند و زمان عمل به نذر فرا رسيد. همگى روزه گرفتند و افطارى مختصرى تهيّه شد. به هنگام افطار، مسكينى در خانه را زد و تقاضاى كمك كرد. همگى غذاى خود را به آن مسكين داده و با آب افطار كردند. روز بعد هم روزه گرفتند و موقع افطار، يتيمى تقاضاى كمك كرد و آن بزرگواران غذاى ساده خود را به آن يتيم داده و باز هم با آب افطار نمودند. روز سوم، كه آخرين روز عمل به نذرشان بود، نيز روزه گرفتند و اين بار در آستانه افطار، اسيرى از آنها تقاضاى مساعدت كرد، و افطارى افطار سوم نصيب او شد. روز بعد هنگامى كه پيامبر اكرم صلی الله علیه و آله وسلم چهره رنگپريده نوههاى عزيزش امام حسن و امام حسين علیهم السلام را ديد نگران شد. علّت را از حضرت على علیه السلام جويا شد و آن حضرت تمام داستان را براى حضرت رسول اكرم صلی الله علیه و آله وسلم بيان كرد. در اين هنگام جبرئيل فرود آمد و آيات هيجدهگانه را در شأن آن خاندان نازل كرد.
مرحوم علّامه امينى اين شأن نزول را از 34 كتاب از كتب اهل سنّت نقل كرده است.[4] مرحوم قاضى نورالله شوشترى نيز اين مطلب را از 36 كتاب از كتابهاى آنها نقل كرده است.[5] بنابراين، شأن نزول فوق در ميان شيعه اجماعى و در بين اهل سنّت مشهور و معروف است. تا آنجا كه امام شافعى، يكى از امامان چهارگانه سنّىها، در اشعارش نيز به آن اشاره كرده است. مىگويد :
اِلى مَ اِلى مَ وَحَتّى مَتى اُعاتَبُ في حُبِّ هذَا الْفَتى
وَهَلْ زُوِّجَتْ فاطِمُ غَيْرَهُ وَفي غَيْرِهِ هَلْ أتى «هَلْ أتى»؟[6]
ترجمه: به كجا بروم؟ تا كى مرا تعقيب مىكنيد؟ آيا به خاطر عشق به على مرا سرزنش مىكنيد؟ (اگر چنين است) آيا فاطمه (اى كه محبّت او محبّت خدا و غضبش غضب خداست)[7] با غيرعلى ازدواج كرده است؟ آيا سوره هل أتى در مورد غير على نازل شده است؟
خلاصه اينكه اين شأن نزول در ميان همه دانشمندان اسلامى مشهور و معروف است. امّا در عين حال برخى با آن مخالفت كردهاند! متأسّفانه بعضى از اهل سنّت هر كجا فضيلتى از على علیه السلام نقل شود اصرار دارند منكر آن شوند، يا آن را كمرنگ كنند. در راستاى همين تفكّر زشت، اخيرآ در عربستان كتابهايى كه بحثى از فضايل على علیه السلام مطرح كرده را جمعآورى مىكنند.
از جمله بهانههايى كه براى انكار شأن نزول مذكورگرفتهاند اين است كه: سوره هل اتى از سورههاى مكّى است، و امام حسن و امام حسين علیهم السلام در مدينه متولّد شدهاند. بنابراين، امكان ندارد آيات مورد بحث در مورد آنها نازل شده باشد.
ولى توجّه ندارند كه: اوّلا: مكّى و مدنى بودن سورهها روايت متواتر ندارد تا قابل خدشه نباشد؛ بلكه با خبر واحد ثابت شده كه جاى بحث دارد.
ثانيآ: سورههايى داريم كه بخشى از آن مكّى و بخش ديگرش مدنى است و ممكن است سوره دهر از اين قبيل باشد. پس هيچ استبعادى ندارد كه در مورد امام حسن و حسين علیهم السلام نازل شده باشد.
ثالثآ: بسيارى از مفسّران، محدّثان و مورّخان معتقدند كه سوره دهر در مدينه نازل شده، و تعداد انگشتشمارى، بر خلاف آنان، مكّى بودن آن را پذيرفتهاند.[7]
نتيجه اينكه شأن نزول سوره انسان طبق مشهور و معروف در مورد امام على و حضرت فاطمه و امام حسن و امام حسين : است؛ ولى گروه بسيار كمى آن را نپذيرفتهاند.
ب) شأن نزول سوره مدّثّر؛
آيات هيجدهم تا بيست و پنجم سوره مدّثّر در مورد وليد بن مغيره است. مفسّران اهل سنّت نظير قرطبى، فخر رازى[9] و مفسّران شيعه همچون مجمع البيان[10] ، وفى ظلال القرآن[11] و الميزان[12] گفتهاند آيات مذكور در مورد مغز متفكّرقريش، وليد بن مغيره مخزومى، نازل شده است.
وليد به مشركان و بتپرستان گفت: با توجّه به نزديك شدن موسم حج، در مورد پيامبر اسلام مطلب واحد و يكسانى گفته شود، تا اثرش بيشتر باشد. (سران كفر هم مىدانستند كه اختلاف سبب شكست است؛ گاه بايد درسهاى خوب را از انسانهاى بد فرا گرفت).
بعضى گفتند: «بگوييم او مجنون و ديوانه است، تا مردم توجّهى به حرفهايش نكنند» وليد گفت: «آثارى از جنون در او نيست، بنابراين، مردم اين سخن را نمىپذيرند». عدّهاى گفتند : «بگوييم او شاعر است، وآنچه به عنوان كلام خدا بيان مىكند شعرى بيش نيست». وليد گفت: «آيات قرآن وزن و قافيه اشعار را ندارد. اين مطلب هم مورد پذيرش مردم قرار نمىگيرد». گروه ديگرى گفتند: «با برچسب سحر و جادوگرى مردم را از گرد او پراكنده كنيم». وليد گفت: «منظورتان از اتّهام سحر چيست؟». گفتند: «منظور اين است كه سخنان او باعث اختلاف در ميان ما شده، و عدّهاى را از آيين آباء و اجدادى منصرف كرده، و دلهاى آنها را به خود جلب و جذب نموده است». وليد اين پيشنهاد را پذيرفت و همه كفّار و مشركان با سلاح اتّهام سحر و جادوگرى به مقابله با پيامبر اسلام پرداختند.[13]
اين شأن نزول در ميان دانشمندان شيعى و سنّى معروف و مشهور است و بدون توجّه به آن، تفسير آيات مورد بحث روشن نمىشود. البتّه گروه اندكى شأن نزول ديگرى ذكر كرده، و نظريّه معروف و مشهور را نپذيرفتهاند.
ج) شأن نزول سوره معارج؛ خداوند متعال مىفرمايد :
«(سَأَلَ سَائِلٌ بِعَذَابٍ وَاقِعٍ * لِّلْكَافِرينَ لَيْسَ لَهُ دَافِعٌ * مِّنَ اللهِ ذِى الْمَعَارِجِ)؛ تقاضاكنندهاى تقاضاى عذابى كرد كه انجام مىگيرد. (اين عذاب) براى كافران است و هيچ كس نمىتواند آن را دفع كند».[14]
اين آيات بدون شأن نزول ابهام دارد. چون هر كس آن را بخواند مىپرسد: سائل چه كسى بود؟ عذابى كه به آن اشاره شده چه عذابى بوده است؟ آن عذاب چگونه بر آن شخص نازل شد؟ و عاقبتش چه شد؟
امّا هنگامى كه شأن نزول آن را مطالعه مىكنيم، پاسخ همه سؤالات روشن مىشود.
علّامه امينى؛[15] از سى نفر از شخصيّتها و معاريف اهل سنّت نقل مىكند كه اين داستان بعد از واقعه غدير رخ داد. هنگامى كه پيامبر اسلام صلی الله علیه و آله وسلم مسأله خلافت و جانشينى حضرت على علیه السلام را در عيد غدير مطرح نمود و مردم با آن حضرت به عنوان خليفه بعد از رسول اكرم صلی الله علیه و آله وسلم بيعت كردند، شخصى به نام نعمان بن حارث فهرى[16] پس از متفرّق شدن مردم خدمت رسول خدا صلی الله علیه و آله وسلم رسيد و گفت: «به ما دستور دادى كه به خداى يگانه معتقد شويم و تو را به عنوان پيامبرش بپذيريم، پذيرفتيم. سپس به ما دستور دادى كه نماز بخوانيم و روزه بگيريم و حج بجا آوريم و جهاد كنيم، پذيرفتيم. ولى همه اينها تو را راضى نكرد تا اينكه اين جوان را بر ما مسلّط كردى و او را مولاى ما خواندى. آيا اين مطلب از ناحيه خداست، يا به ميل خودت اين كار را كردى؟!» پيامبر صلی الله علیه و آله وسلم فرمود: «به خداوندى كه جز او خدايى نيست، نصب على برخلافت از ناحيه خداست». نعمان از خدمت پيامبر صلی الله علیه و آله وسلم مرخّص شد در حالى كه مىگفت: «خدايا! اگر اين مطلب از ناحيه توست سنگى از آسمان بر ما نازل كن» خداوند سنگى از آسمان فرستاد. آن سنگ به سرش اصابت كرد و او را كشت.[17]
اين شأن نزول نيز در ميان دانشمند شيعه و اهل سنّت مشهور است؛ ولى مخالفين فضايل على علیه السلام در اينجا هم شروع به اشكال تراشى و بهانهگيرى كردهاند. از جمله اينكه سوره مذكور مكّى است و واقعه غدير در اواخر عمر پيامبر اسلام صلی الله علیه و آله وسلم اتّفاق افتاده است. بنابراين، نمىتواند مرتبط با واقعه غدير باشد. كه جواب آن همان است كه در شأن نزول سوره انسان گفته شد.
خلاصه اينكه گروه دوم از روايات مربوط به شأن نزول، شأن نزولهاى معروف و مشهورى است كه اندك مخالفينى دارد.
3. شأن نزولهاى متعارض
گروه سوم شأن نزولهايى است كه شهرتى در ميان دانشمندان ندارد، بلكه در مورد سوره يا آيات معيّنى شأن نزولهاى متعارضى گفته شده است. به عنوان مثال مىتوان به شأن نزول سوره عبس اشاره كرد.
خداوند متعال در آيات اوّل تا چهارم سوره عبس مىفرمايد :
«(عَبَسَ وَتَوَلَّى * أَنْ جَاءَهُ الاْعْمَى * وَمَا يُدْرِيکَ لَعَلَّهُ يَزَّكَّى * أَوْ يَذَّكَّرُ فَتَنْفَعَهُ الذِّكْرَى)؛ چهره درهم كشيد و روى برتافت، از اينكه نابينايى به سراغ او آمد. توچه مىدانى شايد او تقوا پيشه كند، يا متذكّر گردد و اين تذكّر به حال او مفيد باشد».
در مورد شأن نزول اين آيات دو نظريه مختلف وجود دارد :
نظريه اوّل : مربوط به پيامبر اكرم صلی الله علیه و آله وسلم است و منافاتى با شأن آن حضرت ندارد. توضيح اينكه: عدّهاى از سران قريش خدمت پيامبر صلی الله علیه و آله وسلم رسيده، تا با آن حضرت مذاكره كنند. حضرت رسول صلی الله علیه و آله وسلم به اميد اينكه آنها اسلام آورند و به تبع آنها افراد زياد ديگرى نيز مسلمان شوند با آنها مشغول گفتگو شد. در اثناء اين گفتگو، عبدالله بن ام مكتوم كه نابينا بود وارد شد. او كه ظاهرآ اهميّت مجلس و گفتگوى پيامبر اسلام صلی الله علیه و آله وسلم با سران قريش را درك نكرده بود از پيامبر خواست كه برايش قرآن بخواند. پيامبر به سخنش اعتنايى نكرد و به گفتگوى خود با آنان ادامه داد. ابن ام مكتوم دوباره تقاضايش را تكرار كرد. پيامبر توجّهى نكرد. اين تقاضا چند بار تكرار شد و لذا پيامبر ناراحت شد و چهره درهم كشيد و از او رو برگرداند. در اينجا آيات مذكور نازل شد. پيامبر صلی الله علیه و آله وسلم هر وقت عبدالله بن ام مكتوم را مىديد به ياد اين ماجرا مىافتاد و او را بسيار احترام مىكرد.[18]
نظريه دوم : عدّهاى ديگر از مفسّران معتقدند كه مردى از بنىاميّه خدمت پيامبر اكرم صلی الله علیه و آله وسلم رسيد. در همان حال عبدالله بن ام مكتوم وارد شد. آن مرد، هنگامى كه چشمش به «عبدالله» افتاد خود را جمع و جور كرد. گويا مىترسيد آلوده شود و لذا قيافهاش را در هم كشيد و صورت خود را برگردانيد. خداوند آيات فوق را در حقّ او نازل كرد و وى را مورد ملامت و سرزنش قرار داد.[19]
شأن نزول سوره عبس يك نمونه از روايات شأن نزول قسم سوم است كه با هم متعارضند. در چنين مواردى بايد به سراغ شواهد و قرائن رفت، تا برترى يكى بر ديگرى روشن گردد.
خلاصه اينكه دستهاى از روايات مربوط به تفسير آيات قرآن، رواياتى است كه شأن نزولها را بيان مىكند و اين روايات اقسام سه گانهاى دارد كه شرح آن گذشت.
تفسير قرآن بدون روايات!
سؤال: آيا مىتوان آيات قرآن مجيد را بدون كمك گرفتن از روايات تفسير كرد؟
جواب: شايد بعضى تصوّر كنند اين امر امكانپذير است و مىتوان قرآن را فقط با قرآن تفسير كرد و نيازى به اخبار و روايات نيست. ولى انصاف آن است كه تفسير بخشى از آيات قرآن بدون توجّه به روايات، يا امكان ندارد و يا كامل نخواهد بود. و آن، سورهها و آياتى است كه شأن نزول خاصّى دارد. در تفسير چنين آياتى، حتمآ بايد به سراغ روايات شأن نزول رفت. چه اخبارى كه از حضرات معصومين : به دست ما رسيده، و چه حوادث و وقايع و رويدادهاى خاصّى كه آيات در مورد آنها نازل شده و غير معصومين آنها را نقل كردهاند و در تاريخ ثبت و ضبط شده است.
والسلام عليكم ورحمة الله وبركاته
ابوالقاسم علياننژادى دامغانى
پی نوشت:
[1] . شأن نزولهاى موجود در تفسير نمونه را مرحوم حجتالاسلام والمسلمين آقاىامامى از نويسندگان تفسير نمونه در كتاب مستقلى جمعآورى و منتشر كرده است.
[2] . شرح اين مطلب را در كتاب آيات ولايت در قرآن، ص 213 به بعد مطالعه فرماييد.
[3] . تفسير قرطبى، ج 19، ص 19 .
[4] . الغدير، ج 3، ص 107. به آدرس ده كتاب از كتب مذكور توجّه بفرماييد :1. نوادر الاصول، ص 64؛ 2. العقد الفريد، ج 3، ص 42؛ 3. الكشف والبيان، ص 307 بهبعد؛ 4. مناقب خوارزمى، ص 180؛ 5. مطالب السؤل، ص 31؛ 6. نورالابصار، ص 12-14؛7. فتح القدير، ج 5، ص 338؛ 8. روح البيان، ج 10، ص 268؛ 9. الاصابة، ج 4، ص 387؛10. الدرّ المنثور، ج 6، ص 299 .
[5] . احقاق الحق، ج 3، ص 157 به بعد. ده مورد از كتابهايى كه مرحوم شوشترى از آنهانقل كرده به شرح زير است :1. كشاف، ج 4، ص 169؛ 2. اسباب النزول، ص 331؛ 3. معالم التنزيل، ج 7، ص 159؛4. التفسير الكبير، ج 3، ص 243؛ 5. تذكره ابن الجوزى، ص 322؛ 6. كفاية الطالب،ص201؛ 7. تفسير قرطبى، ج 19، ص 129؛ 8. ذخائر العقبى، ص 102؛ 9. شرحنهجالبلاغه ابن ابىالحديد، ج 1، ص 7؛ 10. تفسير علامه نيشابورى، ج 29، ص 5112 .
[6] . احقاق الحق، ج 3، ص 158 .
[7] . بحارالانوار، ج 21، ص 279 .
[8] . شرح اين مطلب را در كتاب آيات ولايت در قرآن، ص 229 به بعد نوشتهايم.
[9] . التفسير الكبير، ج 30، ص 201 .
[10] . مجمع البيان، ج 10، ص 178 .
[11] . فى ظلال القرآن، ج 8، ص 361 .
[12] . الميزان، ج 20، ص 86 .
[13] . مجمع البيان، ج 10، ص 178 .
[14] . سوره معارج، آيات 1-3 .
[15] . الغدير، ج 1، ص 239-246 .
[16] . مجمع البيان، ج 10، ص 119؛ البته در مورد نام سائل اختلاف نظر وجود دارد وبعضى نام ديگرى براى او ذكر كردهاند، كه اهميتى در بحث ما ندارد.
[17] . مجمع البيان، ج 10، ص 119 .
[18] . تفسير نمونه، ج 26، ص 123 به بعد.
[19] . مجمع البيان، ج 10، ص 266 .