ماتریالیسم دیالکتیک چیست /درس پانزدهم عقایدآیت الله مصباح یزدی

ماتریالیسم دیالکتیک چیست /درس پانزدهم عقایدآیت الله مصباح یزدی
فهرست این نوشتار:
ماترياليسم مكانيكى و ديالكتيكى
ماترياليسم، شاخه هاى مختلفى دارد كه هر كدام، پيدايش جهان و پديده هاى آن را به شكل خاصّى بيان مىكنند. در آغاز عصر جديد، ماترياليستها با استفاده از مفاهيم فيزيك نيوتنى، پيدايش پديده هاى جهان را براساس حركت مكانيكى، توجيه مىكردند و هر حركتى را معلول نيروى محرّكه خاصّى مىدانستند كه از خارج، وارد جسم متحرّك مىشود، به ديگر سخن: جهان را همانند ماشين بزرگى تصوّر مىكردند كه نيروى محرّك از جزئى به جزء ديگر، منتقل مىشود و در نتيجه، كل اين ماشين عظيم به حركت در مىآيد.
اين فرضيّه كه بنام «ماترياليسم مكانيكى» ناميده شد نقطه ضعفهايى داشت كه مورد انتقاد مخالفين، قرار مىگرفت. از جمله آنكه: اگر هر حركتى معلول نيروى خارجى باشد بايد براى حركت مادّه اوليه جهان، نيز نيرويى را در نظر گرفت كه از خارج، وارد آن شده باشد، و لازمه آن، پذيرفتن موجودى ماوراء مادى است كه دست كم، منشأ نخستين حركت در عالم مادّه شده باشد.
ديگر آنكه: تنها حركات وضعى و انتقالى را مىتوان با نيروى مكانيكى توجيه كرد در صورتى كه همه پديده هاى جهان را نمىتوان منحصر به تغييرات مكانى دانست و ناچار بايد علت و عامل ديگرى را براى پيدايش ساير پديده ها پذيرفت.
ناتوانى ماترياليسم مكانيكى از پاسخ دادن به اين اعتراضات، موجب شد كه ماترياليستها درصدد يافتن عامل ديگرى براى دگرگونيهاى جهان برآيند و دست كم، بعضى از حركات را بهديناميكى تفسير كنند و نوعى خودجُنبى براى مادّه در نظر بگيرند.
از جمله، بنيانگذاران مكتب ماترياليسم ديالكتيك (ماركس و انگلس) با استفاده از مفاهيم فلسفى هگل، عامل حركت را تضادّ درونى پديده هاى مادّى، قلمداد كردند و علاوه بر پذيرفتن اصول: جاودانى و ناآفريدنى بودن مادّه، و حركت همگانى، و تأثير متقابل پديده ها بر يكديگر؛ سه اصل موضوع را براى تبيين فرضيه خودشان مطرح كردند:
1- اصل تضادّ داخلى.
2- اصل جهش يا تبديل تغييرات كمّى به تغييرات كيفى.
3- اصل نفى نفى يا قانون تكاپوى طبيعت
در اينجا توضيح مختصرى پيرامون هر يك از اصول ياد شده مىدهيم و سپس به نقد آنها مىپردازيم:
اصل تضاد
ماترياليسم ديالكتيك بر آنست كه هر پديدهاى مركّب از دو ضد (تزو آنتى تز) است و تضاد آنها موجب حركت و دگرگونى پديده مىشود تا اينكه «آنتى تز» غالب مىگردد و پديده جديدى كه «سنتز» آنهاست بوجود مىآيد. مثلاً تخم مرغ، داراى نطفهاى است كه تدريجاً رشد مىكند و مواد غذائى را در خودش هضم مىكند و سپس جوجه كه سنتز آنهاست بوجود مىآيد.
الكتريسته مثبت و منفى، نمونهاى از تضاد در پديده هاى فيزيكى است چنانكه جمع و تفريق، تضادى در رياضيات ابتدائى، و مشتق و انتگرال، تضادى در رياضيات عالى به شمار مىرود.
اين جريان در پديده هاى اجتماعى و تاريخى هم وجود دارد و از جمله در جامعه سرمايه دارى، طبقه كارگر كه آنتى تز طبقه سرمايه دار است رشد مىكند و تدريجاً بر آن غالب مىشود و سنتز آنها كه جامعه سوسياليستى و كمونيستى است تحقق مىيابد.
نقد
نخست بايد توجه داشت كه قرار گرفتن دو موجود مادّى در كنار يكديگر به گونهاى كه يكى از آنها ديگرى را تضعيف كند و حتى به نابودى آن، منتهى شود مورد انكار هيچ كسى نيست چنانكه در آب و آتش، ملاحظه مىشود ولى اولا اين جريان، كليّت ندارد و نمىتوان آن را به عنوان قانونى جهان شمول پذيرفت زيرا صدها و هزارها مثال برخلاف آن مىتوان يافت. و ثانياً وجود چنين تضادى در ميان برخى از پديده هاى مادّى، ربطى به تضاد و تناقضى كه در منطق كلاسيك و فلسفه متافيزيك، محال شمرده شده ندارد زيرا آنچه محال دانسته شده اجتماع ضدّين و نقيضين در «موضوع واحد» است و در مثالهاى ياد شده موضوع واحدى وجود ندارد. بگذريم از مثالهاى مضحكى كه ماركسيستها براى اجتماع ضدّين آوردهاند مانند اجتماع جمع و تفريق يا مشتق و انتگرال و… و يا غيبگوئيهاى كاذبى كه درباره تشكيل حكومت كارگرى در كشورهاى سرمايه دارى كرده اند. و ثالثاً اگر هر پديدهاى مركب از دو ضدّ باشد بايد براى هر يك از تز و آنتى تز هم تركيب ديگرى در نظر گرفت زيرا هر يك از آنها پديدهاى هستند و طبق اصل مزبور مىبايست مركب از دو ضدّ باشند و در نتيجه بايد هر پديده محدودى مركّب از بى نهايت اضداد باشد!
و اما اينكه تضاد درونى را به عنوان عامل حركت، معرفى كردهاند و خواستهاند بدينوسيله نقطه ضعف ماترياليسم مكانيكى را جبران كنند كمترين اشكالش اينست كه هيچ دليل علمى بر چنين فرضيهاى وجود ندارد. علاوه بر اينكه وجود حركتهاى مكانيكى كه در اثر نيروى خارجى بوجود مىآيد به هيچ وجه قابل انكار نيست مگر اينكه حركت توپ فوتبال را هم در اثر تضاد درونى توپ بدانند و نه در اثر برخورد پاى فوتباليست به آن!!
اصل جهش
با توجه به اينكه همه دگرگونيهاى جهان، تدريجى و در خطّ واحدى نيست و در بسيارى از موارد، پديده جديدى بوجود مىآيد كه شبيه پديده پيشين نيست و نمىتوان آن را دنباله حركت و دگرگونى سابق، تلقى كرد ماركسيستها به اصل ديگرى به نام «جهش» يا «گذار از تغييرات كمّى به تغييرات كيفى» تمسك و چنين وانمود كردهاند كه تغييرات كمّى هنگامى كهبه نقطه خاصى رسيد موجب پيدايش تغيير كيفى و نوعى مىشود چنانكه بالا رفتن درجه حرارت آب به حدّ معيّنى كه برسد آب تبديل به بخار مىشود و هر فلزى نقطه ذوب خاصى دارد و هنگامى كه در درجه حرارتش به آن نقطه برسد تبديل به مايع مىگردد. در جامعه هم هنگامى كه اختلافات، شدت يابد و به حد معيّنى برسد انقلاب، رخ مىدهد.
نقد
اولا در هيچ موردى كميّت، تبديل به كيفيت نمىشود و حداكثر اينست كه پيدايش پديده خاصى مشروط به وجود كميّت معيّنى باشد مثلاً درجه حرارت آب، تبديل به بخار نمىشود بلكه تبديل شدن آب به بخار، مشروط به وجود مقدار معيّنى از حرارت است.
ثانياً ضرورتى ندارد كه اين كميّت لازم، در اثر افزايش تدريجى كميّتهاى سابق، حاصل شود بلكه ممكن است در اثر كاهش كميّت پيشين، تحقق يابد چنانكه تبديل شدن بخار به آب، مشروط به كاهش حرارت است.
ثالثاً تغييرات كيفى هميشه به صورت دفعى و ناگهانى نيست بلكه در بسيارى از موارد به صورت تدريجى حاصل مىشود چنانكه ذوب شدن موم و شيشه، تدريجى است.
بنابراين، آنچه را مىتوان پذيرفت لزوم كميّت خاصى براى تحقق برخى از پديده هاى طبيعى است، نه تبديل كميّت به كيفيت، و نه لزوم افزايش تدريجى كميّت، و نه كليّت چنين شرطى براى همه تغييرات كيفى و نوعى. پس قانون جهان شمولى به نام جهش ياگذار از تغييرات كمّى به تغييرات كيفى، وجود ندارد.
اصل نفى نفى
منظور از اصل نفى نفى كه گاهى به نام قانون تكامل ضدّين يا تكاپوى طبيعت نيز ناميده مىشود اينست كه در جريان تحولات فراگير ديالكتيكى همواره «تز» بوسيله «آنتى تز» نفى مىشود و «آنتى تز» نيز به نوبه خود بوسيله «سنتز» نفى مىگردد. چنانكه گياه، دانه را نفى مىكند و خود آن با دانه هاى جديد، نفى مىشود. و نطفه، تخم مرغ را نفى مىكند و خود بوسيله جوجه، نفى مىگردد. اما هر پديده نوى كاملتر از پديده كهنه است. و به ديگر سخنسير ديالكتيكى، هميشه صعودى و رو به تكامل مىباشد، و اهميت اين اصل در همين نكته، نهفته است كه جهت سير تحوّلات را نشان مىدهد و بر صعودى بودن و تكاملى بودن جريان تحوّلات، تأكيد مىكند.
نقد
شكى نيست كه در هر دگرگونى و تحولى وضع و موقعيّت سابق از بين مىرود و وضع و موقعيّت جديدى پيش مىآيد و اگر اصل نفى نفى را به همين معنى بگيريم چيزى بيش از بيان لازمه تحول نخواهد بود، اما با توجه به تفسيرى كه براى اين اصل كردهاند و آن را مبيّن جهت حركت و تكاملى بودن آن دانستهاند بايد گفت: تكاملى بودن همه حركات و تحولات جهان به اين معنى كه هر پديده جديدى لزوماً كاملتر از پديده پيشين باشد قابل قبول نيست. آيا اورانيوم كه در اثر تشعشع، تبديل به سرب مىشود كاملتر مىگردد؟ آيا آب كه تبديل به بخار مىشود تكامل مىيابد، يا بخار كه تبديل به آب مىگردد؟ آيا گياه و درختى كه مىخشكد و هيچ دانه و ميوهاى از آن باقى نمىماند كاملتر مىشود؟ پس تنها چيزى را كه مىتوان پذيرفت اينست كه برخى از موجودات طبيعى در اثر حركت و تحول، كاملتر مىشوند. بنابراين، تكامل را هم به عنوان يك قانون كلى براى همه پديده هاى جهان نمىتوان پذيرفت.
در پايان، خاطر نشان مىكنيم: به فرض اينكه همه اين اصول به صورت كلى و جهان شمول، ثابت مىبود تنها مىتوانست مانند قوانين ثابت شده در علوم طبيعى، چگونگى پيدايش پديده ها را بيان كند. اما وجود قوانين كلى و ثابت در جهان به معناى بى نيازى پديده ها از پديدآورنده و علت هستى بخش نيست و چنانكه در درسهاى گذشته بيان كرديم چون مادّه و ماديّات، ممكن الوجود هستند، بالضروره نيازمند به واجب الوجود خواهند بود.
منبع:هدانابررفته از کتاب آموزش عقایدعلامه مصباح یزدی