عوامل تنش ایران و آمریکا

عوامل تنش ایران و آمریکا
در دورهى دولت موقت علىرغم وجود اختلافاتى بين نيروهاى انقلاب (حضرت امام) و امريكا، دولت موقت سعى در اين داشت كه اين اختلاف را تخفيف دهد و نگذارد كه به مرحلهى تنش برسد همان طورى كه قبل از 13 آبان سفارت امريكا اشغال شده بود. ولى دولت موقت از اين كار جلوگيرى كرده و نيروهاى تسخير كننده را بيرون كرد و نگذاشت به جاهاى حساس و باريك برسد بنابراين اگر تنش وجود داشت، عواملى هم بود كه آن تنش را تخفيف دهد مثل دولت موقت ولى با اشغال سفارت، تنش به اوج خود رسيد و دولت موقت هم سكوت كردچرا كه مردم با تمام وجود و توان به سفارت امريكا ريختند و تظاهرات ضد امريكايى آنقدر بالاگرفت كه ديگر كسى نمىتوانست مقابله كند حتّى بعضى از ليبرالها مانند بنىصدر و قطبزاده و… علىرغم اين كه مخالف اشغال سفارت بودند، مجبور شدند با موجى كه در جامعه براى مقابله با امريكا ايجاد شده بود، حركت كنند مثلا سخنرانى كنند و امريكا را محكوم نمايند بنابراين اعتقاد بنده بر اين است كه اشغال سفارت و دورهى چهارصد و چهل و چهار روزهى گروگانگيرى، اوج تنش بوده است و اگر بخواهيم در آن دورهى چهارصد و چهل و چهار روزه دوباره اوج تنش رابيان كنيم، مىتوانيم حادثهى طبس را ذكر كنيم كه به يك درگيرى نظامى و تجاوز امريكايى منجر شد.
بعد از اين كه مرورى داشتيم بر تاريخ تنش ميان ايران و امريكا، جاى اين سؤال است كه چگونه و توسط كدام طرف قطع رابطه محقق شد؟ لطف كنيد در اين مورد توضيحى دهيد.
اساس سياست خارجهى جمهورى اسلامى بر اين نبود كه رابطهى خود را با دولتها قطع كند با توجه به اينكه خيلى از دولتها را هم قبول ندارد بلكه حضرت امام نظرشان اين بود كه ما بايد در تمام دنيا حضور داشته باشيم بنا بر اين رابطه بايد برقرار باشد.
به جز دو دولت كه ماهيت و موجوديت آنها كه از لحاظ جمهورى اسلامى خدشهدار بود مثل اسراييل و آفريقاى جنوبى آن زمان، با بقيهى دولتها رابطه داشتيم كه امريكا يكى از آنها بود كه با وجود تنش بين دو كشور، خواستار قطع رابطه با آنها نبوديم به عنوان مثال ما با عراق هشت سال در حال جنگ بوديم ولى جالب توجه است كه رابطهى سياسى و ديپلماتيك ما قطع نشد بلكه ما در عراق سفارت و كاردار داشتيم و آنها در تهران سفارت و كاردار داشتند بنا بر اين اصل سياست ما بر قطع رابطه نيست. امريكايىها وقتى احساس كردند كه ما با آنها رابطه داريم، به زعم خودشان گمان كردند كه شايد بتوانند با قطع رابطه ضربهاى به اين نظام وارد كنند. اول امريكايىها بودند كه در مقابل اشغال سفارتشان اقدام به قطع رابطه با ايران كردند به اميد اينكه انقلاب ما در مقابل اين كار عقبنشينى خواهد كرد كه حضرت امام در مقابل فرمودند كه ما رابطه با امريكا را مىخواهيم چه كنيم؟ در نتيجه آنها بودند كه اول قطعرابطهكردند.
اصولا بايد در نظر داشت در زمان حاضر هم اگر مسئلهى ارتباط ايران و امريكا مطرح است، اين امريكايىها هستند كه مسئلهى بر قرارى ارتباط را مرتبط به نوعى تفاهم دوستى و يك سرى پيشرفتهامىدانند والا با امريكا همانند انگليس و آفريقاى جنوبى كه تحولى در آن انجام شد، مىشد رابطهاى برقرار كرد و اين امريكايىها بودند كه مسئلهى رابطهى سياسى و ديپلماتيك را آنچنان بزرگ و مهم جلوه دادند كه باعث ايجاد مشكل در انجام مذاكره بين ايران و امريكا شد. امريكا شروطى را براى مذاكره مطرحمىكند كه طبيعتا نظامى كه با انقلاب مردمى سرِ كار آمده هيچ وقت به خود اجازه نمىدهد كه شروط دولت ديگرى كه سياست استكبارى داشته و دارد را بپذيرد.
با توجه به گذشت بيست و دو سال از پيروزى انقلاب، در زمان حاضر بعضىها معتقدند كه با تسخير لانهى جاسوسى، ظلم 25 سالهى امريكا به ايران تلافى شد و در زمان حاضر نبايد دشمنى با او ادامه پيدا كند. نظر شما در اين رابطه چيست؟
قبل از اينكه جواب سؤال شما را بدهم، دو نكته را مطرح مىكنم: 1- طراحان اين مطالب و سؤالات از يك ديدگاه خاصّى به اين مطلب نگاه مىكنند كه با بينش اسلامى ما همخوانى ندارد. اغلب آنهاكسانى هستند كه انقلاب رااز بنياد قبول ندارند و يا به نوعى در آنها استحاله به وجود آمده كه نسبت به آنچه كه انجام دادهاند يا انجام شده، پشيمان هستند كه بيشتر ليبرالها اين مواضع را دارند بنابراين طبيعى است كه اين گونه سوالات و اظهار نظرها را داشته باشند. 2- بهجاى اين كه به مسائل كلان توجه كنند، به مسائل ريز مىپردازند كه اين مسائل ريز را تحت يك قالب سياسى درآوردهاند تا در كنار مسائل كلان ديده نشود به عنوان مثال اينكه مىگويند: با تسخير سفارت، جبران ظلم بيست و پنج سالهى امريكا شده است، از بنياد اشتباه است چراكه اصلا در اين زمينه بحث انتقامجويى مطرح نيست بلكه تضادى است كه بين سياست استكبارى امريكا در گذشته و حال و حتّى آينده و بين سياست ايرانوجوددارد.
چراكه جمهورى اسلامى ايران كه خود را حامى مستضعفين و مسلمانان جهان مىداند، يك سياست را دنبال مىكند و امريكا كه خود را ابرقدرتى مىداند كه داراى منافع زيادى در سراسر جهان است كه آنها هم يك سياست دارند و در حقيقت اين دو در اصطكاك هستند. اين سؤال كه آيا انتقام گرفته شده يا نه؟ بىربط نيست چرا كه سياست استكبارى امريكا بعد از اشغال لانهى جاسوسى تغيير نكرده است بلكه همهى تلاش او اين است كه بتواند اين خوى استكبارى خود راحفظ كند مثلا در زمان حاضر در كشور فلسطين كه جوانان مسلمان به خاك و خون كشيده مىشوند، امريكايىها چه قدر براى آنها دل سوزاندهاند؟ برعكس، با تمام توان براى سركوب آنها به اسراييل كمك هم مىكنند در صورتى كه سياست ايران برعكس اين است و كاملا با اين سياست در تضاد است بنابراين سؤال بىجايى است درست است كه اشغال سفارت امريكا عكسالعملى در مقابل حقايق سياستهاى گذشتهى امريكا است ولى يك حركت بازدارندهاى بود كه سفارت امريكا ديگر لانهى فساد و جاسوسى و… نشود.
اگر اسناد كودتاى 28 مرداد را كه اخيرا خود امريكايىها منتشر كردند بخوانيد، خواهيد ديد كه مركز فرماندهى كودتا خود سفارت امريكا بوده است و در آن جا تمام اين برنامهها طرحريزى مىشود و در زمان حاضر هم مىبينيم كه امريكا همچنان به سياست خصمانهى خود ادامه مىدهد.
ديده مىشود كه در مطبوعات مىنويسند كه اقدام ايران جهت تسخير سفارت امريكا يك حركت دور از تأمل، تعقل، مسؤليت و سرشار از غوغاگرى و جهالت بوده است و كسى را ياراى دم زدن از مخالفت با آن نبود. نظر حضرتعالى در اين مورد چيست؟
البته اين طبيعى است زيرا كسانى كه اين مطالب را مطرح مىكنند، از تسخير سفارت امريكا ضربهى سختى خوردهاند و دوستان و ياران امريكا مىباشند حتّى معتقدند كه ما بايد با امريكا رابطهى صميمى و دوستانه داشته باشيم و اگر تحميلاتى بر ما كرد، ما آنها را بپذيريم. حرف آنها از ديدگاه آنها درست است امّا اگر از ديدگاه شخصى كه معتقد به انقلاب اسلامى است نگاه كنيم، مىبينيم كه اشغال لانهى جاسوسى ضربهى سختى بود به خود ليبراليسم و يك پيروزى بزرگى بود براى انقلاب اسلامى و به تعبير حضرت امام، انقلاب دوم بود. واقعيت هم اين است كه اگر سفارت امريكا اشغال نشده بود، ما هنوز گرفتار حاكميت ليبرالها بوديم و حركت استحاله آميزى كه از دولت موقت شروع شده بود، جاى محكمى براى خود پيدا مىكرد و همان ضربهاى كه در مشروطه و انقلاب نفت خورديم، دوباره در اينجا مىخورديم بنابراين در مجموع مىتوان گفت كه يك موهبت الهى بود زيرا كه دانشجويانى كه ريختند آنجا را گرفتند خودشان هم نمىدانستند كه چهارصد و چهل و چهار روز آن جا مىمانند بلكه هدف آنها عكسلالعملى بود در برابر اين مسئله كه امريكا شاه را پذيرفته و يا بازرگان با برژنفسكى (وزير امور خارجهى وقت امريكا) ديدار كرده است ولى وقتى كه به آن جا ريختند، حضرت امام فرمود: خوب جايى را گرفتيد، محكم نگهداريد كه از دست ندهيد. بعد هم اسنادى كه از آن جا كشف شد، ضربهى فوقالعاده سختى به امريكايىها زد و كل سيستم و شبكهى امريكا را در منطقهى خاورميانه به هم ريخت و بسياى از چهرههايى كه در سطوح بالاى جمهورى اسلامى مثل رياست جمهورى نفوذ كرده بودند، فاش شدند مثل بنىصدر كه معلوم شد در سفارت امريكا پرونده دارد و ماهانه هزار دلار حقوق مىگيرد و اين نعمت عظيمى بود براى انقلاب ما كه به وسيلهى آن، انقلاب ما واكسينه شد امّا اگر بخواهيم از ديدگاه ليبرالها نگاه كنيم، ضربهى بسيار سختى بود و مدت بيست سال آنها را از صحنه خارج كرد كه بخشى از آنها مجبور شدند به جاسوسى بپردازند و بخشى نيز عمليات كودتا در حد انتحارى انجام دهند.
و مردم شناختند كه ليبرالها چه كسانى بودند و برخلاف ادعاى خود، ملى هم نبودند.
مسئلهى سفارت و تسخيرلانهى جاسوسى در بعد حقوقى سؤالى را در ذهن حقوقدانان مطرح مىكند كه اين كار يك عمل خلاف ديپلماسى و حقوق بينالملل است لذا جايگاهى در حقوق ندارد و نبايد به رسميت شناخته شود. اگر شما از لحاظ حقوقى نسبت به اين مسئله نظرى داريد بفرماييد.
اولا حقوق بينالملل ساخته و پرداختهى غربىها است و طورى حقوق بينالملل را تدوين كردهاند كه تداوم حاكميت آنها را بر سراسر جهان حفظ كند به عنوان مثال، سفارت يك كشور در كشور ديگر به عنوان سرزمين آن كشوراست بنابراين نيروهاى ملى آن كشور حق داخل شدن در آن سرزمين را ندارند. اين قانون براى سفارت يك كشورِ جهان سومى در امريكا و واشنگتن چه خاصيتى دارد؟ هيچ امّا براى يك كشور ابرقدرتى مثل امريكا كه سفارتش در يك كشور جهان سوم است، فوقالعاده اهميت دارد زيرا عدم دخول مردم آن كشور در سفارت، به آن كشور اين امكان را مىدهد كه عليه آن كشورِ جهانِ سومى هر كارى كه بخواهد انجام دهد. در حقوق بينالملل، سفارتخانه براى انجام كارهاى ديپلماتيك است، نه اَعمال جنايت كارانه و توطئهآميز و كودتايى در يك كشور. وقتى كه محرز و مسلم شد كه امريكا از اين محل و روابط ديپلماتيك سوء استفاده كرده، در حقيقت نقض حقوق بينالملل كرده است پس اگر دولتى در يك كشور ديگر از امتيازاتى كه در اختيار او قرار دادهاند سوء استفاده كند، مثلا در آن كشور قاچاق مواد مخدر كند و يا عليه آن دولت كودتا كند، كار خلافى انجام داده است و اين مسئله در حقوق بينالملل جواب داده شده است يعنى سفارتى كه مورد سوء استفاده قرار مىگيرد، ديگر مصونيت قبلى را از لحاظ بينالمللى دارا نيست.
در حقوق بينالملل به آن كشورى كه در آن كشور، سفارت كشور ديگر مورد سوء استفاده قرار گرفته است، اين اجازه را ندادهاند كه آن را تسخير كنند بلكه مىتوانند از راههاى قانونى تقاضاى تعطيل كردن سفارت را بدهند.
اين درست است امّا بحث بنده در اينجا اين است كه اول چه كسى نقض كرده است كه اين نقض را اول امريكايىها انجام دادند و همهى دولتهاى امپرياليستى معمولا، در كشورهاى جهان سوم اين سوء استفاده را در سفارت خود دارند مثلا در گذشتهى دور، ليست نمايندگان مجلس كه مىبايست انتخاب مىشدند، از سفارت امريكا و انگليس در مىآمد. مسئلهى بعد اين است كه ما مسئلهى تسخير سفارت امريكا را جداى از خود انقلاب نمىدانيم بلكه جزء لاينفك انقلاب است. حال بايد پرسيد آيا انقلاب در حقوق بينالملل به رسميت شناخته شده است؟ در صورتى كه اين چنين نيست چون خود انقلاب يك حركت غير قانونى است و اين قانون درست است زيرا هيچ دولتى و نظامى يك انقلاب را در قاموس ملى و بين المللى به رسميت نمىشناسد. بدين ترتيب، ما اشغال سفارت را جزء لاينفك انقلاب مىدانيم. همانطور كه انقلاب به ثمر رسيد و جا افتاد، اشغال سفارت هم يك انقلاب دوم بود و در قاموس بينالملل و روابط بين كشورها اين حركت قابل تجزيه و تحليل نيست بلكه اين را بايد در قالب كل انقلاب ديد يعنى انقلاب ما يك عصيان و طغيان بود عليه نظام استكبارى و تسخير سفارت هم در همين راستا انجام گرفت. آيا كشتن يك امريكايى در كشور ديگر در قاموس بينالملل پذيرفته شده است؟ خير. امّا در كشور ما، به دليل بغض و كينهاى كه مردم نسبت به اينها داشتند، چندين امريكايى ترور شدند. حركت خود جوش مردمى را نمىشود در قالب موازيين بينالمللى تجزيه و تحليل كرد بلكه بايد در قالب خود انقلاب تحليل شود يعنى انقلاب حركتى بود براى براندازى استكبار وظلم كه تسخير سفارت را هم بايد در همين قالب تحليل كرد.
بعضىها سعى بر اين دارند كه القا كنند تنش ميان ايران و امريكا را زاويهى برخورد ايدئولوژيك است و معتقدند كه ما بايد بر مبناى منافع ملى فكر كنيم و مبناى كار نبايد ايدئولوژى باشد. مىخواستم بپرسم كه مبناى استمرار قطع رابطه با امريكا را شما در منافع ملى مىدانيد يا در منافع ايدئولوژيك؟ بر فرض اينكه اصلا ما ايدئولوژى اسلامى نداشتيم و فقط به عرف بينالمللى و عدالت و اخلاق انسانى فكر مىكرديم و تلاش امريكا را در منطقه كه عليه منافع ملى ما است در نظرمىگرفتيم، آيا باز هم مىتوانستيم بر قطع رابطه استمرار داشته باشيم يا نه، اين عمل فقط جتبهى ايدئولوژيك دارد؟
اولا منافع ملى و ايدئولوژى بايد تعريف شود كه آيا ايدئولوژى جزئى از منافع ملى است يا خير؟ در بسيارى از كشورهايى كه نظام آنها، نظام ايدئدلوژيك است، اين حقيقت وجود دارد و منافع ملى طورى تبيين مىشد كه دربرگيرندهى ايدئولوژى آنها هم مىشد. در غرب منافع ملى را محدود بر ايدئولوژى ناسيوناليستى مىكنند. وقتى كه مىگويند امنيت و رفاه و عِرض و حقوق ملى، اين خود يك ايدئولوژى است. كلمهى ملى كه به كار مىبرند به معناى ايدئولوژى است يعنى اينكه ما بر اساس ايدئولوژى خودمان، منافع ملت خودمان را بر منافع ديگر ترجيح مىدهيم بنابر اين تعريف، منافع ملى نمىتواند جداى از ايدئولوژى باشد مثلا براى كشورى مثل نابلس كه پان عربيسم در آن مطرح مىشود، اين حركت وسيعتر ديده مىشود يعنى همهى عربىهايى كه در سراسر دنيا زندگى مىكنند، در برگيرندهى اين تعريف منافع ملّى هستند. در پان تركيسم نيز تركها گونه هستند يا در اتحاد جماهير شوروى پرولتاريا را شامل مىشد. و در انقلاب اسلامى، به عنوان تعريفى كه دنبال نظام هست (جمهورى اسلامى)، كليهى مسلمانها را در برمىگيرد، هر تعريفى كه شود، استقلال و حاكميت ملّى در هر نظامى باشد اساس توجهِ آن نظام است و تعصب بر اين دو مقوله دارند، خواه ايدئولوژى آن نظام فراملى باشد يا درون ملى و اين تعريف براى كشورهايى كه از لحاظ نظامى و… ضعيفتر هستند، اهميت بيشترى دارد. امريكايىها و امپرياليسم اين دو مقوله را خدشهدار مىكنند و در مقابل، ملتها در برابر آنها مىايستند، مقابلهى ما با امريكايىها به دليل اين بود كه آنها استقلال و حاكميت ملى را خدشهدار كرده بودند بله، ما از لحاظ ايدئولوژى هم با امريكا درگير هستيم ولى اگر اين ايدئولوژى هم نبود براى هر ايرانى و نظام انقلابى كه مىخواهد مستقل باشد (كه استقلال حاكميت ملى در آن شرط شده است) مقابله با امريكا يك اصل قلمداد مىشود به همين دليل مىبينيم كه امريكا منفورترين نظامها در تمام دنيا است به طورى كه جرأت نمىكنند در بعضى از كشورها در خيابانها قدم بزنند مثل برخوردى كه در اندونزى با امريكايىها صورت گرفت چرا كه سفير آنها برخورد توهين آميزى با ملت آن كشور داشت و چنان با او مقابله شد كه مجبور به فرار از آن كشور شد.
در صورتى كه اين كشور مبتنى بر يك نظام ايدئولوژيك نيست. بنا بر اين كسانى كه اعتقاد به استقلال و حاكميت ملى نداشته باشند و معتقد باشند كه ما بايد با تكيه به غرب و امريكا زندگى خودمان را ادامه دهيم، اينها عاشق امريكا هستند. براى آنها امريكا بهشت موعود است و باور ندارند كه مىتوان در مقابل امريكا ايستاد و زندگى خوبى هم كرد. بنده معتقدم كه از لحاظ ايدئولوژى اختلافات اساسىاى داريم چرا كه اگر ايدئولوژىِ ما نبود، يقينا امكان سازش ما با امريكا بيشتر بود. همان طور كه ديده مىشود، كشورهايى كه ايدئولوژى مادّى داشتند- مثل سازمان آزادىبخش فلسطين- با امريكا سارش كردهاند. ايدئولوژى ما باعث مىشود كه خيلى وسيعتر و مقتدرانهتر با آنها برخورد كنيم.
بعضىها معتقدند ريشهى جنگ هشت سالهى بين ايران و عراق، اشغال لانهى جاسوسى بوده است. آيا شما اين نظر را قبول داريد؟ تحليل شما در مورد ريشهى تحقق جنگ چيست؟
همهى اقداماتى كه بر ضد جمهورى اسلامى انجام شده است اعم از شورشهاى محلى، كودتا و جنگ هشت ساله جزئى از برنامههاى استكبار بر ضد نظام اسلامى بوده است. آنان زمانى كه مأيوس شدند كه از طريق سياسى (به خصوص به وسيلهى ليبرالها) نمىتوانند به نتيجه برسند، اقدام به حملهى نظامى كردند. اگر انقلابهاى موفق دنيا مورد مطالعه قرار گيرد، همهى آنها بدون استثنا يك جنگ خارجى داشتهاند مثل انقلاب فرانسه، چين، كوبا و… و اگر ما از ديدگاه خردگرايى نگاه كنيم و خودمان را جاى دشمن قرار دهيم، مىبينيم كه به وسيلهى يك انقلاب، تمام منافع آيندهى ما در خطر است چون بر اساس تئورى دومينو معتقد بودند كه اگر جلوى انقلابى گرفته نشود، به ساير كشورها هم سرايت مىكند بنابراين جلوگيرى مىكردند و به صراحت گفته بودند كه بعد از انقلاب ايران، نوبت انقلاب عراق است و… و ديگر شيوخ خليج فارس امكان مقابله با انقلابها را ندارند.
البته از يك نظر، حرف اين آقايان درست است زيرا كه اگر لانهى جاسوسى اشغال نمىشد و ليبرالها همچنان حاكم بودند، اميد اينكه جمهورى اسلامى را از راههاى سياسى به سازش بكشاند خيلى زياد بود. ولى چون ليبرالها حذف شدند در نتيجه اميدى به اينكه خواستههاى خودشان را از طريق سياسى بهدست آورند نداشتند. به همين دليل عراق را تشويق به جنگ با ايران كردند بنابراين بايد بپذيريم كه از لحاظ تئورى، جنگ تحميلى هم جزئى از برنامههاى ترديدناپذير دشمنان انقلاب براى بر گرداندن شرايط گذشته بوده است كه معمولا تمام آنها شكست خورده است. بنده يادم هست در زمانى كه عراق جنگ را عليه ايران شروع كرد، روزنامهى واشنگتن پُست مقالهاى نوشت با عنوان «هرگز به يك انقلاب حمله نكنيد» زيرا يك جنگ خارجى موجب انسجام بيشتر آن جامعه خواهد شد مثلا در جنگهايى كه عليه انقلاب فرانسه صورت گرفت، آنچنان مردم فرانسه منسجم شدند كه به جهانگشايى پرداختند. در انقلاب روسيه هم مردم و حتّى افسران نظامى هم به كمك بُلشويكها و كمونيستها آمدند و با هم منسجم گشته و دشمن را شكست دادند. در جنگهاى ديگر مثل جنگ خليج خوكها و… هم همينطور بوده است. با اينكه بارها شكست خوردند، باز هم اين تئورى را تكرار كردند مثلا در ماجراى طبس تنها آزادى گروگانها هدف نبود بلكه هدف سقوط كل نظام بود. برنامههاى آنها به ترتيب بود. اول از طريق سياسى، بعد از طريق براندازى و كودتا و بعد هم جنگ. به نظر بنده اگر سفارت اشغال نمىشد و امريكايىها از طريق سياسى به اهداف خود نمىرسيدند، باز هم جنگ بر ما تحميل مىشد.
شما قطع رابطه با امريكا را، در جايگاه بينالملى ايران و نفوذى كه مىتوانيم در دنيا داشته باشيم، چگونه ارزيابى مى كنيد؟ زيرا بعضىها معتقدند كه قطع رابطه با امريكا ما را در دنيا ذليل كرده و اروپا بر ما مسلط شده است كه خواست اسراييل نيز همين است و اين امر به ضرر منافع ملى ما مىشود. پس ايجاد رابطهى فورى ضرورى است. اگر مىشود در اين رابطه توضيح دهيد.
اين گفتهى افراد مفلوكى است كه عشق امريكا را در دل دارند و امريكا را قدرت مافوق تصورى مىبينند كه اگر امريكا نبود هيچ چيز نبود. اين طرز تفكر بسيار ذليلانه است زيرا ما مىبينيم كه جمهورى اسلامى ايران به دليل مقابلهاى كه با امريكا كرد، در دنيا يك جايگاه و احترام خاصى پيدا كرده است مثلا در سفرى كه مقام معظم رهبرى به آفريقا داشتند، به ايشان گفته بودند كه ما از امريكا مىترسيم. شما چگونه نمىترسيد؟ براى ما خيلى عجيب است كه شما در مقابل يك قدرت بزرگى ايستادهايد و آنها نمىتوانند به شما صدمهاى بزنند. بنابراين، جايگاه معنوى ما فوقالعاده در دنيا حتّى در ميان دولتهاى غربىِ غير امريكا بالا رفته است و جالب است و بدانيد كه غربىها- به خصوص اروپايىها- در زمانى كه شرايط دو قطبى حاكم بود و غربىها مجبور بودند از امريكا تبعيت كنند، از اين روند خيلى ناراحت بوده و علاقهمند بودند كه بتوانند مستقل برخورد كنند امّا الان اروپا رابطهى خود را از امريكا ازلحاظ اقتصادى و نظامى و…- جدا مىكند و امريكا از اين جريان خيلى ناراحت است. و در مورد اين كه ادعا كرده كه اروپا را بر ما مسلط كرد، بايد بگوييم كه ما در اروپا يك مجموعهى منسجم و به هم پيوسته نداريم بلكه اروپا تشكيل شده از تعداد قابل توجهى از دولتهاست كه اين دولتها بازيگران مستقلى در نظام بينالملل هستند و ما با همهى اينها رابطه داريم و به راحتى مىتوانيم اگر يكى از آنها با ما مشكل پيدا كرد با ديگرى رابطه برقرار كنيم. اروپايىها در يك چيز با هم مشتركند و آن نگران بودن از سلطه جويى امريكا است. بدين ترتيب ما نياز داريم نفت خود را بفروشيم و تكنولوژى پيدا كنيم. پس طبيعى است اگر نمىخواهيم با امريكا رابطه برقرار كنيم، به دليل سلطه جويى او و وضع كردن قوانين غير قابل تحمل، به سراغ اروپايىها و ژاپن و ياكشورهاى ديگر مىرويم و اگر سفارت امريكا در ايران به دليل كودتا تسخير شد، در عوض اروپايىها بيش از بيست سفارت در تهران دارند كه هر كدام فىنفسه مستقل عمل مىكنند و برخورد ما با بعضى از آنها متفاوت با بعضى ديگر است مثلا رابطهاى كه ما با ايتاليا داريم متفاوت است با رابطهى ما با انگليس.
و اين ما هستيم كه معيّن مىكنيم كه به هر كشور در زمينههاى تجارى، فرهنگى، سياسى و اقتصادى چه قدر ميدان بدهيم و در كجا روابط خود را كمتر كنيم. اگر ادعا كردهاند كه ما سلطهى اروپا را پذيرفتهايم، چهطور در ماجراى سلمانرشدى همهى آنها قهر مىكنند و مىروند و بعد بدون اينكه كوچكترين تغيير در سياست ايران پيدا شود، آنها ذليلانه برمىگردند. و جالبتر از آن، جريان ميكونوس است كه دوباره قهر مىكنند و مىروند و وقتى كه دوباره خواستند برگردند، ما تعيين مىكرديم كه چه كسى برگردد و چه كسى برنگردد كه مقام معظم رهبرى فرمودند آلمان آخر از همه بيايد. پس معلوم شد كه ما در مقام اروپا كاملا با عزت و مستقل برخود كرده و اصلا اجازهى سلطهى به آنها ندادهايم. و اين اروپا است كه به ما احتياج دارد زيرا در بين اين كشورهاى نفتخيز تنها كشورى كه زير سلطهى امريكا نيست، ايران است و اروپا از اين جريان خيلى خوشحال است زيرا اگر بخواهد از كشورهاى عربى نفت بگيرد، مىبايست از كانال امريكا وارد شود. و در بسيارى از مذاكرات خصوصى و ديپلماتيك كشورهاى اروپايى خوشحالى خود را ابراز داشتهاند.
بعضىها اين طور ادعا كردهاند كه مشكلات اقتصادى ايران، ناشى از قطع رابطهى با امريكا است و در برخى روزنامهها نوشتهاند كه رابطهى با امريكا ضرورت دارد زيرا در آن صورت هم وضع اقتصادى مردم بهبود مىيابد و هم راه براى تبليغ اسلام باز مىشود. و بعضى ديگر ادعا كردهاند كه قطع رابطه با امريكا، ملت ايران را سالانه متحمل ميلياردها دلار خسارت مىكند و مىگويند كه بهتر است عاقلانه فكر كنيم و خود را از اين محروميت نجات دهيم.
شما نظر خودتان را در مورد قطع رابطه و ارتباط آن را با رفع مشكلات اقتصادى بيان بفرماييد و آيا اگر ما رابطه برقرار كنيم، مىتوانيم اميد داشته باشيم كه مشكلات اقصادى ما حل شود؟
اين هم يكى ديگر از آن حرفهاى احمقانه و بدون سند و دليل است. كسانى كه اين حرف را مىزنند بايد نشان دهند كه كدام دولت جهان سومى با امريكا رابطهى مستقل برقرار كرده و مشكلات اقتصاديش بر طرف گشته است. بعضى از دولتها در حقيقت مستعمرهى امريكا شدهاند مثلا در كرهى جنوبى و تايوان تمام سلطهى امريكا وجود دارد و آنهاجزئى از اقتصاد امريكا شدهاند. امريكايىها براى راضى نگهداشتن اين دو كشور، يك كمك مختصرى هم به آنها مىكردند ولى وابستگى اين دو به امريكا يك وابستگى مطلق بود يعنى هيچوقت دولت كرهى جنوبى و تايوان نمىتوانند سياستى را اتخاذ كنند كه غير از سياست امريكا باشد. و وقتى شير رابطهى اقتصادى امريكا با اين دولتها قطع شود، بلاى اَسَفناكى كه بر سر اندونزى و مالزى آمد بر سر اين دو هم مىايد زيرا ديگر از مخزن، تزريق به پايين نمىشود و اين طور نيست كه امريكايىها به راحتى پول خود را در جايى هزينه كنند. در مقابلِ هر يك دلار اگر در دلار به بهره بردارى نكنند، امكان ندارد كه در آن محل سرمايهگذارى كنند مثلا بعد از آن كه اتحاد جماهير شوروى از هم پاشيد، آقاى يلتسين كه در يك كشور مقرض بود، اميدوار بود كه با دست برداشتن از ايدئولوژى خودش، امريكايىها كمك زيادى به آنها كرده و مسائل اقتصادى آن كشور حل و فصل كنند ولى مشاهده مىكنيم كه نه تنها كمك نكردند بلكه آنها را زير پاى خود له كردند و هر روز توقعات امريكايىها بالاتر مىرفت چناچه برژنفسكى در يك مصاحبه گفته بود كه تجزيهى جماهير شوروى به هفده كشور كافى نيست بلكه بايد كمك كنيم كه بيش از اين از هم بپاشد تا ديگر امپراتورى و ابرقدرتى به وجود نيايد. پس امريكا هيچ وقت بىخود در يك كشور سرمايهگذارى نمىكند. مخصوصا در كشورى مثل كشور ما كه داراى منابع نفت و ذخاير عظيمى است بلكه آنها چه در زمان شاه و چه بعد، تلاششان اين بود كه اين كشور را از منبعى كه مىتواند نوعى استقلال در تصميمگيرى بدهد محروم كنند.
قبل از انقلاب، امريكا برنامهاى براى ايران داشت كه روزانه هشت ميليون بشكه نفت استخراج كند به طورى كه ايران در سال 1992 جزء صادر كنندگان نفت نباشد يعنى آنها به فكر خودشان بودند كه از منابع اين كشور استفاده كنند و الان هم عينا همين كار را در عربستان انجام مىدهند. كشورى با دوازده ميليون جمعيت چه نيازى دارد كه روزى هشت ميليون بشكه نفت توليد كند؟ بلكه امريكايىها با خود مىگويند كه از اينها استفاده كنيم تا حدى كه گرسنه و بدبخت و مفلوك بشوند كه آن وقت دست نياز به طرف ما دراز كنند و ما به صورت ارباب رعيت با آنها برخورد مىكنيم.
پس معلوم شد كه اين حرف اصلا درست نيست. اگر ما زمان شاهِ كشور خودمان را نگاه كنيم و با كشورى مثل تركيه كه رابطهى با امريكا دارد مقايسه كنيم، مىفهميم كه امريكايىها بىخود در جايى ميلياردها دلار سرمايه گذارى نمىكنند مگر اينكه چند برابر از آن سود ببرند.
اگر ممكن است، در خصوص كشورهايى مثل تركيه مطلب را عينىتر توضيح دهيد زيرا براى برخى اين مطلب كه كشورى مثل تركيه نيز از نظر اقتصادى ضعيف باشد، قابل پذيرش و باور نيست.
تركيه در حال حاضر كشور فقيرى است كه بيش از صد و ده ميليارد دلار بدهىهاى خارجى دارد و هرگز بودجهى اين دولت بدون كمك خارجى نمىتواند كافى باشد و تحميلهايى كه بر اين دولت مىشود ناشى از مسئلهى اقتصادى و وابستگى ان به امريكا مىباشد. اينكه تركيه با داشتن جمعيت بسيارى مسلمان، به اسراييل پايگاه نظامى دهد و رابطه برقرار مىكند، ناشى از اين مسئله است زيرا اگر اين كار را نكند وضعيت اقتصادىاش درهم ريخته مىشود. مصر هم همينگونه مىباشد كه اين دو، دو كشور بزرگ مسلمان نشين هستند كه از لحاظ رفاه اقتصادى حتّى از ما هم عقبتر هستند مثلا آب آشاميدنى مردم با بطرى تهيه مىشود و ارزش پول تركيه شش برابر پايينتر از ارزش پول ما است. يا در عربستان با آن سرمايهى عظيم نفت، آن چنان سياست وابستهاى دارد كه گاهى مجبور مىشود باكمبود بودجه تأمين كند و اين به خاطر ان است كه برنامهى اقتصادى آنها، روى برنامهى ملى تنظيم نمىشود مثلا ارتش امريكا نياز به يك وسيلهى نظامى دارد و پول هم ندارد. قبل از اينكه اين وسيلهى نظامى را سفارش بدهد، دولتهايى مثل عربستان را مجبور مىكند كه آن وسيله را از قبل خريدارى كند. همين كار را با شاه هم كرد: مثلا اف 16 را قبل اين كه ارتش امريكا سفارش بدهد، ايران خريدارى كرده بود. دولتهاى فقيرى مثل مصر و تركيه با كمكهاى اقتصادى وابستهتر شدهاند و از لحاظ نظامى و سياسى ناچارند كه از سياستهاى امريكا تبعيت كنند. اعتقاد بنده بر اين است كه امريكا با تحريمهاى اقتصادى كه عليه ما وضع كرد، دست به حماقت زد و اين خود نعمتى بود بر ما زيرا اگر اين كار را نكرده بود، با توجه به وابستگى شديد ما قبل از انقلاب همچنان رغبت داشتيم كه رابطه برقرار كنيم و به اين موقعيت نمىرسيديم ولى اين تحريمهاى اقتصادى و نظامى كمك كرد كه اين مملكت يك صنعت مستقلى داشته باشد.
(چه صنايع نظامى كه در زمان جنگ به وجود آمد و چه بعد از آن). ما واقعا موفق عمل كرديم مثلا سيستم تعميراتى و ساخت قطعات يدكى در صنايع نظامى ما در دنيا بى نظير است به دليل اينكه در دنيا به خيلى از چيزها به دليل اين كه برايشان تأمين مىشد نياز نداشتند و به همين علّت اقدام به ساخت ان نمىكردند امّا ما مجبور شديم كه مشابه سازى كنيم و بنده در يكى از مصاحبههايى كه با امريكايىها داشتم گفتم كه شما با اين كارتان حماقت كرديد و اين تحريمها نعمتى بود براى ما كه امروز با گذشت بيست و دو سال از انقلاب، كشور ما از لحاظ صنعت يك صنعت مستقلى دارد مثلا قبل از انقلاب همه چيز صنايع مونتاژى كه ما داشتيم همه چيزش وابسته بود. حتّى كاديلاك ايرانى هم مىساختيم. بنده يادم است كه در زمان طاغوت يك تراكتور بسيار قدرتمندى را ديدم كه روى ان نوشته شده بود ساخت ايران. از تكنيسين ان پرسيدم كه چه چيز اين ساخت ايران است؟ جواب داد: آب راديات و باد لاستيكهايش. و بعد قسم خورد كه حتّى اين آرمى كه نوشته ساخت ايران، همين از خارج وارد شده است. امّا امروز تا حدى رفتهايم كه توانستهايم به صنعت خود كفايى برسيم.
بعضىها معتقدند اگر رابطهى ايران با امريكا برقرار شود، باعث مىشود كه اسلام در غرب و امريكا بيشتر تأثير بگذارد. نظر شما در اين باره چيست و آيا واقعيت دارد و ما براى تبليغ در امريكا مشكلى داريم؟
بنده گفتم كه خودِ رابطهى با امريكا فىنفسه چيز منفىاى نيست و ما با امريكا قهر نكردهايم بلكه او قهر كرده است. منتها رابطهى با امريكا را به چه بهايى مىخواهيم برقرار كنيم؟ امريكايىها برقرارى رابطه را با يك سرى شروط و عدول از سياستهاى انقلابى و كلان ملى قبول دارند به عنوان مثال مىگويند: در ايران بايد حقوق بشر رعايت شود (البته در همين هم دروغ مىگويند) و منظور آنها از حقوق بشر باز شدن كاوارهها و بىحجاب بودن زنها و آزاد بودن خوردن مشروب است. شرط بعدى آنان، عدم حمايت از تروريسم كه مصداق ان را حزب الله لبنان و فلسطين معرفى مى كنند. شرط سوم عدمِ مخالفت با قرارداد اعراب و اسراييل است: يعنى قبول كنيم كه عرفات سرنوشت مردم فلسطين را به دست اسراييلىها داده است. چهارم، عدم دسترسى به سلاحهاى هستهاى و مجموعهى اين چهار چيز يعنى عدول كامل از سياستهاى ملى و انقلابى جمهورى اسلامى. اگر امريكا بگويد كه رابطه برقرار باشد، به اين صورت كه اين شروط نباشد و دو طرف سفارت داشته باشند و به هم احترام بگذارند، حرف ديگرى است امّا امريكايىها اين را نمىخواهند بلكه چيزى كه آنها مىخواهند در حقيقت عدول و توبه از تمام معيارها و اصولاسلامى است.
داشتن سفارت در هر كشورى جزء سياستهاى جمهورى اسلامى است ولى از اين لحاظ، ضرر زيادى هم نكردهايم زيرا در حال حاضر ايران در نيويورك دفتر نمايندگى دارد كه بسيار هم مراجعه كننده دارد و در واشنگتن هم دفتر حفاظت منافع داريم كه فقط پرچم جمهورى اسلامى بر روى آن نيست (قبلا پرچم الجزاير بود و الان هم پاكستان) و نزديك هفتاد تا هشتاد نفر پرسنل كارى دارد. كه به كار پانصد هزار نفر ايرانى مقيم امريكا رسيدگى مىكنند و اين طور نيست كه بگوييم به خاطر قطع رابطه با امريكا ديگر نمىشود اسلام را در غرب و امريكا تبليغ كرد و از اين موضوع خيلى ناراحت هستند مثلا گاهى وقتها ويزا صادر نمىكنند و گاهى انگشت نگارى مىكنند كه اينها هم ربطى به داشتن سفارت و نداشتن آن ندارد و امكان دارد كه در هر زمانى سياستهاى خود را سختتر و ياتصحيحبكند.
آيا الان امريكا در ايران مركزى دارد؟
بله، امريكا در ايران تحت سفارت سويس است.
(منبع: رابطه ايران و امريكا، مصاحبه با دكتر منوچهر محمدى، كانون انديشه جوان)
پرسمان