جبر و اختیار به زبان ساده
جبر و اختیار به زبان ساده
آيا اين درست است كه خداوند هر فردى را كه آفريد سرنوشت او را نيز تعيين كرد؟ آيا همراه خلق شدن ما نامه نوشته شده زندگى مان نيز خلق شد؟ اگر اين موضوع درست است پس چرا چيزى به نام جبر و اختيار داريم؟ اين كه همه اش جبر است يعنى خداوند هر كه را دوست داشت به جهنم فرستاد و هر كه را دوست داشت نعمت داد
خداوند به انسان عقل و اختيار ارزانى داشت تا او خود با اين موهبت الهى آينده خويش را بنا نمايد. او را نه چون فرشتگان كه تنها عبادت توانند كرد و نه چونان حيوانات كه سراسر در پى غرايز و اميال شهوانى خويش اند قرار داد، بلكه او را از معجونى از هر دوى اينان آفريد و به او قدرت تعقل و اراده و اختيار داد تا او هر كدام را خواست برگزيند و سرانجام در جرگه ملائكه و يا در خيل حيوانات درآيد. در اينجا براى روشن شدن مطلب بهتر است كمى در مورد جبر و اختيار در مورد انسان بپردازيم.
جبر يا اختيار؟
بارها در زندگى، خويشتن را در جادهاى تنها و غريب مىيابيم. مسيرى كه ما چارهاى جز حركت در آن را نداريم. جادّه امور ثابت و از پيش تعيين شده زندگى ما يعنى امورى همچون نژاد، مليّت، خانواده، قد و قامت و گويش و امثال آن، اما در مقابل، بارها و بارها در زندگى، خود را در برابر چندين طريق حيران و سر در گم مىيابيم. اوّلين سؤالى كه به ذهن ما مىزند، اين است كه: چه كنم؟ و كدام راه را برگزينم؟ آرى واژه هايى همچون: كدام، چرا، و چه، به خوبى نمايشگر گزينش و اختيار ماست.
اما در باب دايرهى اختيار انسان، بايد گفت: نه اين چنين است كه ما علت تامه در تحقق كارهاى اختيارى خود هستيم و نه اين كه در كارهايمان بدون هيچ نقشى مجبور و مضطّر مىباشيم، بلكه در عين حال كه از ميان همه شروط و مقدمات و علل براى انجام يك فعل ما علت ناقصه مىباشيم، اما اگر همين علت ناقصه يعنى اختيار و ارادهى ما در كار نباشد، فعل به نتيجه نمىرسد.
فعلى كه انسان انجام مىدهد، يكى از پديدههاى جهان آفرينش است و پيدايش آن مانند ساير پديدههاى جهان، بستگى كامل به علت دارد و نظر به اين كه انسان جزء جهان آفرينش بوده و ارتباط وجودى با اجزاى ديگر جهان دارد، اجزاى ديگر در فعل وى بى اثر نخواهند بود.] علت يا به گونهاى است كه براى تحقق معلول، كفايت مىكند و وجود معلول، متوقف بر چيز ديگرى جز آن نيست. به عبارت ديگر، با فرض وجود آن، وجود معلول ضرورى است كه در اين صورت آن را علت تامه مىنامند، و يا به گونهاى است كه هر چند معلول بدون آن تحقق نمىيابد، ولى خود آن هم به تنهايى براى وجود معلول كفايت نمىكند و بايد يك يا چند چيز ديگر را بر آن افزود تا وجود معلول، ضرورت يابد، در اين صورت آن را علت ناقصه مىگويند. [. مثلاً لقمه نانى كه انسان مىخورد، براى انجام اين فعل، چنان كه وسايل دست و پا و دهان و علم و قدرت و اراده لازم است، وجود نان در خارج و در دسترس بودن و مانع نداشتن و شرايط ديگر زمانى و مكانى براى انجام عمل لازم است كه با نبودن يكى از آنها فعل غير مقدور و با تحقق همهى آنها (تحقق علت تامه) تحقق فعل ضرورى است.] طباطبايى سيد محمد حسين، شيعه در اسلام، ص. 78 [(علت تامه تحقق تمام علتها و شرايط انجام يك فعل يا ايجاد يك شىء است.)
حال خداى بزرگ كه صاحب و مالك همه ى ماست اراده كرده است كه انسان در كارهاى اختياريش با ارادهى خود منشاء اثر باشد يعنى اگر براى تحقق يك حادثه مثلاً پنج شرط و علت نيازمند باشد، يكى از آن علتها اختيار و اراده انسان است، بر فرض براى روشن شدن يك چراغ بايد تمام وسايل لازم، سالم و مهيا باشد از جمله: كليد، سيم، لامپ، كنتور برق، اتصال سيم به كارخانه و منبع توليد برق و جريان برق در سيمها. حال يكى از علتهاى روشن شدن چراغ، فشار دادن كليد برق است كه در اين مثال در كارهاى اختيارى ما وقتى همه شروط مهيا است، زدن كليد همان اختيار ماست و خداوند خواسته است كه تا انسان با اختيار خودش كليد برق حادثهاى را نزند، چراغ آن واقعه روشن نگردد (در كارهاى اختيارى)، و ضرورى بودن فعل نسبت به مجموع اجزاى علت تامه منافات با اين ندارد كه نسبت به انسان كه يكى از اجزاى علت تامه است نسبت امكان باشد، در مثال قبل درست است كه اگر تمام علل و شرايط محقق شود چراغ روشن مىگردد، اما آيا فشار دادن كليد برق توسط انسان نيز ضرورى است و يا اين كه ممكن است؟ پاسخ، واضح و روشن است كه در صورت تمايل فرد نسبت به فشار دادن كليد برق، تمام علتها مجتمع گشته و ضرورتاً چراغ روشن مىگردد و همين ميل يا عدم تمايل فرد نسبت به اين كار، نسبت امكان را آشكار مىسازد، و لذا انسان، امكان يعنى اختيار فعل را دارد و ضرورى بودن نسبت فعل به مجموع اجزاى علت، موجب ضرورى بودن نسبت فعل به برخى از اجزاى آن كه انسان است نمىباشد.
درك ساده و بى آلايش انسان نيز اين نظر را تأييد مىكند زيرا ما مىبينيم مردم با نهاد خدادادى خود ميان أمثال خوردن و نوشيدن و رفتن و آمدن و ميان صحت و مرض و بزرگى و كوچكى قامت فرق مىگذارند و قسم اوّل را كه با خواست و اراده انسان ارتباط مستقيم دارد در اختيار شخص دانسته و مورد امر و نهى و ستايش و نكوهش قرار مىدهند، بر خلاف قسم دوم كه در آنها تكليفى متوجه انسان نيست.
در صدر اسلام ميان اهل سنت در خصوص افعال انسان دو مذهب مشهور وجود داشت گروهى از اين روى كه افعال انسان متعلق ارادهى غير قابل تخلف خدا است، انسان را در افعال خود مجبور مىدانستند و ارزشى براى اختيار و ارادهى انسان نمىديدند، و گروهى انسان را در فعل خود مستقل مىدانستند و آن را متعلق ارادهى خدايى نديده از حكم قَدَر خارج مىشمردند. ولى به حسب تعليم اهل بيت پيامبر (ص) كه با ظاهر تعليم قرآن مطابقت دارد، انسان در فعل خود مختار است، ولى مستقل نيست بلكه خداى متعال از راه اختيار فعل را خواسته است. به عبارت ديگر خداى متعال از راه مجموع اجزاى علت تامه كه يكى از آنها اراده و اختيار انسان است فعل را خواسته و ضرورت داده است كه در نتيجه، فعل، ضرورى و انسان نيز در آن مختار مىباشد يعنى فعل نسبت به مجموع اجزاى علت خود ضرورى و نسبت به يكى از اجزاى كه انسان باشد اختيارى و ممكن است.] همان، ص. 79 [در واقع اين نريه همان نظريه امر بين الامرين است كه با مراجعه به بيانات امامن معصوم (ع) قابل درك است.
همانطور كه خاطر نشان گشت بحث جبر و اختيار يكى از مسائل بسيار مهم انسانى است مساله اى كه از دير باز ذهن آدمى را به خود مشغول داشته است. انسان همواره با خود مى انديشد كه آيا در كردار خود آزاد است يا مجبور. آيا هر چه بخواهد مى تواند انجام دهد يا اينكه اراده اى ديگر در كار است و او را به آنچه خود مقدر كرده، سوق مى دهد؟ چنين مساله و مبحثى پيوسته فكر فلاسفه و علماى دين را به خود مشغول داشته است. انسان همواره دچار چنين تفكر يا تحيرى مى شود. در اخلاق و قانون و فلسفه تاريخ و علم كلام و حكمت و فلسفه بطور عام چنين انديشه اى براى او پيش مى آيد. مساله جبر و اختيار در درجه اول مساله اى انسانى است و در درجه دوم مساله اى الهى يا طبيعى است. از آن جهت كه موضوع بحث انسان است كه آيا مختار يا مجبور است، مساله اى انسانى است، و از آن جهت كه طرف مساله خدا يا طبيعت است كه آيا اراده و و مشيت و قضا و قدر الهى و يا عوامل جبرى و نظام علت و معلولى طبيعت، انسان را آزاد گذاشته يا مجبور كرده، مساله اى الهى يا طبيعى است. از اين رو كه چنين مساله، مساله اى انسانى است و با سرنوشت انسان سروكار دارد شايد انسانى يافت نشود كه اندك مايه تفكر علمى و فلسفى در او باشد و اين مساله برايش طرح نگشته باشد و نيز جامعه اى را نمى شناسيم كه در آن اين مساله به نحوى مطرح نباشد.
ما در بررسى اين مطلب ابتدا مفاهيم موجود در بحث را توضيح مى دهيم و پس از آن نظرات قابل طرح در راجع به آن را مطرح مى كنيم و به بررسى آنها و دلايل شان مى پردازيم و سعى مى كنيم تا نظرى را ارائه كنيم كه مورد قبول عقل باشد.
واژه هاى كليدى اين بحث كه نيازمند توضيح اند تا بتوانيم به كمك آنها وارد بحث شويم عبارتند از: جبر، تفويض، اختيار، قضا، قدر، علم الهى.
1. جبر
الف) معناى لغوى جبر: جبر در لغت به معناى واداشتن به كارى با زور است و مجبور يعنى كسى كه با زور به كارى واداشته شده است.
ب) معناى اصطلاحى جبر: جبر يعنى اينكه خداوند متعال بندگانش را بر آنچه مى كنند مجبور ساخته است بگونه اى كه بنده در اين باره اراده و اختيار ترك فعل و سرپيچى از آن را ندارد. (اين سخن اشاعره است)
2- تفويض
الف) معناى لغوى تفويض: تفويض در لغت به معناى واگذار كردن و اختيار دادن.
ب) معناى اصطلاحى تفويض: تفويض يعنى اينكه خداوند متعال كارهاى بندگان را به خود آنان واگذار كرده است و هر چه بخواهند كاملا آزاد و رها و مستقل انجام مى دهند و خداوند قدرتى بر افعال آنان ندارد. (اين سخن معتزله است)
3- اختيار
الف) معناى لغوى اختيار: اختيار در لغت به معناى حق انتخاب و گزينش است. برگزيدن و پسنديدن و آزاد بودن در انتخاب را اختيار گويند.
ب) معناى اصطلاحى اختيار: اختيار يعنى اينكه خداوند متعال بندگانش را به وسيله انبياء و رسولان خود بر برخى از كارها مكلف و از برخى نهى فرموده است. خداوند پس از آنكه قدرت و اراده انجام كار و ترك آن را به بندگانش بخشيده و براى آنان در آنچه مى كنند حق انتخاب و گزينش قرار داده و هيچ كس را در اين راه مجبور نكرد، از آنان خواسته است تا در آنچه به آن فرمان داده يا باز داشته است، او را اطاعت نمايند.
4- قضا و قدر
واژه قدر به معناى اندازه، و تقدير به معناى سنجش و اندازه گيرى و چيزى را با اندازه معينى ساختن است. واژه قضا به معناى يكسره كردن و به انجام رساندن و داورى كردن (كه آن هم نوعى به انجام رساندن اعتبارى است) استعمال مى شود. گاهى اين دو واژه به صورت مترادف و به معناى سرنوشت به كار مى رود.
منظور از تقدير الهى اين است كه خداى متعال براى هر پديده اى اندازه و حدود كمى و كيفى و زمانى و مكانى خاصى قرار داده است كه تحت تاثير علل و عوامل تدريجى، تحقق مى يابد. منظور از قضا الهى اين است كه پس از فراهم شدن مقدمات و اسباب و شرايط پديده اى آن را به مرحله نهايى و حتمى مى رساند.
طبق اين تفسير، مرحله تقدير، قبل از مرحله قضا و داراى مراتب تدريجى است و شامل مقدمات بعيد و متوسط و قريب مى شود و با تغيير بعضى از اسباب و شرايط، تغيير مى يابد مثلا سير تدريجى جنين از نطفه و علقه و مضغه تا حد جنينى كامل، مراحل مختلف تقدير آن است كه شامل مشخصات زمانى و مكانى نيز مى شود و سقوط آن در يكى از مراحل، تغييرى در تقدير آن به شمار مى رود. ولى مرحله قضا، دفعى و مربوط به فراهم شدن همه اسباب و شرايط، و نيز حتمى و غير قابل تغيير است. (ر. ك. مصباح يزدى، آموزش عقايد، 3- 1، ص 151)
5 ج علم الهى
با آنكه در مورد علم الهى نظرات بسيارى وجود دارد اما آنچه يقينى است اين امر است كه خداوندى كه خالق علم و آگاهى به عنوان كمالى براى انسان است خود نمى تواند فاقد چنين كمال و ويژگيى باشد بلكه او اين كمال را به نحوى كامل و تام دارا است. او علمى فراگير و كامل دارد علمى كه عين ذات اوست و از صفات ذاتى وى به شمار مى رود.
بحث جبر و اختيار يا به تعبير دقيق تر موضوع نحوه صدور افعال از انسان، بحثى سخت پيچيده و بغرنج است به تعبير صدر المتالهين دريايى است عظيم و بى كران كه عقل آدمى در آن سرگردان و نظرات در مورد آن آشفته مى گردد. هر چند از نظر عقل اين بحث، امرى غير ممكن و دست نايافتنى نيست اما درك حقيقت آن بسيار مشكل است. چه بسا دليل بر اين مطلب، زنده و مطرح بودن اين بحث تا زمان حال است. انسان از سويى نمى توان بپذيرد كه موجودى مجبور است و ارده او در اعمال و رفتارش هيچ نقشى ندارد و در يك كلام او اصلا از اراده اى برخوردار نيست، و از سوى ديگر به خدايى باور دارد كه قدرتش بسيار و علمش جامع و كامل است خدايى كه خالق تمام موجودات و اشياء است. به هر حال در رابطه انسان با خدا و حد فاعليت انسان براى او بسيار مشكل است. چه بسا اين مسائل دست به دست هم داده تا به سرگردانى او بيفزايد و در اين ميان حكومتهاى ستمگر نيز از اين فرصت سود بردند و با دامن زدن به نظر و عقيده اى ج عقيده جبر از سوى اشاعره ج راه خود را به سوى اغراض و اميال حيوانى خويش باز كردند. آنان يا به دليل اغراض سياسى و يا بخاطر عدم رشد كافى عقل شان هر گونه تاثير و عليتى را از اسباب و وسائط سلب كردند و هر اثرى را به خداوند نسبت دادند و چنين وانمود كردند كه مثلا عادت الهى بر اين جارى شده كه هنگام وجود آتش، حرارت را ايجاد كند يا هنگام خوردن غذا و نوشيدن آب سيرى و سيرابى را بوجود آورد وگر نه آتش و غذا و آب تاثيرى در حرارت و سيرى و سيرابى ندارند. (همان، ص 143)
از سوى ديگر، كسانى كه كمابيش به نقاط ضعف اين گرايش پى برده بودند ولى نه خودشان توان جمع بين توحيد كامل و بين نفى جبر را داشتند و نه از تعاليم اهل بيت عصمت و طهارت (ع) بهره مى گرفتند، به تفويض معتقد شدند و افعال اختيارى انسان را از دايره فاعليت الهى خارج دانستند و به نوع ديگرى از انحراف و كژانديشى مبتلى شدند و از معارف بلند اسلامى و نتايج والاى آن محروم گرديدند.
اما كسانى كه هم استعداد كافى براى درك اين معارف را داشتند و هم معلمين و مفسرين حقيقى قرآن را شناخته بودند از اين كژانديشى ها مصون ماندند و از طرفى فاعليت اختيارى خود را در شعاع قدرتى كه خداى متعال به ايشان عطا فرموده و مسئوليت مترتب بر آن، را پذيرفتند و از طرف ديگر، تاثير عالى و استقلالى الهى را در مرتبه بالاترى درك كردند و به نتايج اين معرفت ارزشمند دست يافتند.
در رواياتى كه از خاندان پيامبر اكرم (ص) به ما رسيده است بيانات روشنگرى در اين زمينه يافت مى شود كه در كتب حديث تحت عنوان استطاعت و نفى جبر و تفويض، و نيز در ابواب اذن و مشيت و اراده و قضا و قدر الهى، مضبوط است و همچنين رواياتى يافت مى شود كه افراد كم استعداد را از غور در اين مسائل دقيق نهى كرده اند تا دچار انحراف و لغزش نگردند. (همان، ص 145- 144)
قدرت تصميم گيرى و انتخاب يكى از يقينى ترين امورى است كه مورد شناسايى انسان واقع مى شود زيرا هر فردى آن را در درون خويش با علم حضورىِ خطا ناپذير مى يابد چنانكه از ساير حالات روانى خود با چنين علمى آگاه مى شود. ما در اينجا سعى مان بر آن است تا بحثى عقلى را در مورد اختيار و نظر شيعه كه بر گرفته از تعاليم امامان معصوم (ع) است، ارائه دهيم نظريه اى كه هم جبر را نفى مى كند و هم تفويض را انكار مى كند و به حالتى ميان جبر و تفويض ج يعنى همان اختيار ج قايل مى گردد. از اين رو ما در ابتدا به بررسى و نقد نظريه جبر و تفويض و دلايل آنان مى پردازيم و در پايان نظريه امر بين الامرين را كه همان نظر شيعه است را مطرح مى كنيم چرا كه نظريه اختيار از سويى شبيه نظريه تفويض است و از سويى نيز همانند نظريه جبر اما در عين حال هر دو نظريه را رد مى كند و گوياى حالتى بين جبر و اختيار است.
دلايل قائلين به آزادى
شيعه و معتزله در اعتقاد به آزادى و مجبور نبودن انسان با هم شريك اند اما در مورد حد و چگونگى آن با يكديگر اختلاف دارند. معتزله با اعتقاد به آزادى انسان قدرت و فاعليت خدا را در مورد افعال انسان نفى مى كنند و بر اين باورند كه انسان در مورد افعال خود تنها فاعل و موثر است و گويا خداوند فقط در آفرينش انسان نقش آفرين و تاثير گذار بوده است و پس از آن انسان را به حال خود گذاشته است و او نيز به حركت خود ادامه مى دهد، دقيقا همانند ساعت سازى كه ساعت را مى سازد و پس از آن ساعت به حيات خود ادامه مى دهد و بود و نبود ساعت سازى هيچ نقشى در حركت و حيات او ندارد. اما اماميه آزادى را تا اين حد قبول ندارند به اعتقاد آنان فاعليت انسان در طول فاعليت خدا است نه در عرض آن، البته ما اين مطلب را در ضمن بحث روشن تر خواهيم كرد. به هر حال آنان درباره آزادى انسان دلايلى دارند كه ما به چند مورد آن اشاره مى كنيم.
هر انسانى با دقت در خويشتن مى يابد كه اعمال روزانه خود را با اختيار و اراده خويش انجام مى دهيد و اين امر را به علم حضورى درك مى كند. او درك مى كند كه اگر بخواهد كارى را بكند و يا نكند، خود را در فعل يا ترك آن مجبور نمى يابد.
ما ميان عمل خوب و عمل بد فرق قايل مى شويم. عمل خوب را بخاطر خوبى آن مى ستاييم و فاعلش را مستحق پاداش مى دانيم و عمل بد را به علت بدى آن ناپسند مى شماريم و فاعلش را نكوهش مى كنيم و مورد باز خواست قرار مى دهيم. ما فرد زيبا و زشت، يا كوتاه و بلند قد را خطاب نمى كنيم و نمى گوييم چرا چنين هستى و او را به خاطر وضعيتش باز خواست نمى كنيم. اما ظالم و دروغگو را مورد مواخذه قرار مى دهيم. خلاصه اينكه از نظر عقل، صحيح نيست بگوييم چرا تو زشت يا كوتاه قد هستى، اما مى توان گفت كه چرا دروغ مى گويى چرا ظلم مى كنى. ما آشكارا ميان اين دو نوع حكم فرق قايل مى شويم و اين از آن روست كه يكى (يعنى ظلم و دروغ) به ما بستگى دارد و ديگرى (يعنى زشتى و زيبايى، كوتاهى يا بلندى) ارتباطى به ما ندارد. اين حاكى از آن است كه امورى را ما با اختيار خود انجام مى دهيم و فاعل و كننده آنها هستيم.
اگر اختيار و آزاديى در كار نباشد و ما مجبور باشيم ديگر نمى توان ميان نيكو كار و بد كار فرق گذاشت و نيز مدح و ذم و ثواب و عقاب بى معنا خواهد بود و ديگر بعثت پيامبران كارى قبيح مى گردد و خداوند فاعل افعال زشت خواهد بود، زيرا بر اساس نظريه جبر، خداوند خالق افعال بندگان مى شود و بندگان در خوبى و بدى كردن همانند ابزارى بى اراده در دستان او مى باشند. آيا تا به حال شنيده ايد كه چاقويى را به زندان اندازند و او را به دار آويزند به جرم اينكه كسى را به قل رسانده است؟ آيا اصلا اين كار در اختيار او است؟ اگر انسان اختيار و آزادى نداشته باشد همچون ابزارى خواهد بود كه در دستان ما اند و هيچ عاقلى فعلى را به اين ابزار نسبت نمى دهد بلكه فاعل و كننده آن را فاعل آن اعمال است.
اگر انسان مجبور باشد ديگر مكلف كردن انسان از سوى خداوند و ثواب و عقاب امرى بى معنا و قبيح مى گردد. چرا كه كافرى كه سر پيچى مى كند و مومنى كه طاعت مى كند در اين كارها اختيارى ندارند و كاملا مجبور مى باشند يعنى كافر مجبور است كافر باشد و مؤمن نيز مجبور است مؤمن باشد.
اگر جبر بر انسان و اعمال او حكمفرما باشد ديگر امر به معروف و نهى از منكر و اصلا تعليم و تربيت معنا ندارد و كارى قبيح مى باشند. زيرا فردى كه مرتكب كار ناپسند و بدى مى گردد در انجام اين كار مجبور و بى اراده است و امر و آموزش او همانند راهنمايى كردن سنگ و چوب خواهد بود و اين تلاش ها در مورد چيزى است كه هرگز واقع نمى گردد و وقوعش غير ممكن است. فرد شرور و بد كار را هرگز نمى توان با امر و نهى و آموزش به فردى خوب و صالح بدل كرد زيرا او مجبور به بد بودن و بدى كردن است.
اگر انسان موجودى مجبور باشد ديگر جنگ با دشمنان خدا عملى پوچ و بى حاصل است زيرا كافر خواهد گفت، چرا با ما مى جنگى، ما كه در كفرمان اختيارى نداريم بلكه كسى ديگر ما را مجبور به كافر بودن نموده است؟ حال اگر جهاد شما با ما بخاطر چيزى است كه خداوند آن را از ما نمى خواهد و آن را دوست ندارد، پس جهاد شما امرى مقبول خداوند نيست و اگر جنگ و جهاد شما با ما بخاطر چيزى است كه خداوند در ما خلق كرده است نمى توان با اين كار آن را از ما جدا ساخت و چنين جهادى واقعا امرى بى فايده و عبث است.
خلاصه و در يك كلام، عقيده به جبر در مورد انسان منجر به بر باد رفتن تمام گزاره هاى اخلاقى و حقوقى و اعتقادى انسان مى گردد و نيز باعث مى شود كه تمام بدى ها و شرارتها و ناپاكى ها تماما به خداوند نسبت داده شود خدايى كه از همه اين نقص ها و كاستى ها مبرا و پاك است.
بايد تاكيد كرد اعتقاد به تفويض و واگذارى كامل اختيارات و دادن آزادى كامل به انسان به گونه اى كه خداوند در قلمرو انسان قدرتى نداشته باشد و او تنها همانند ساعت سازى باشد كه فقط در خلقت انسان نقش داشته و پس از آن تمام امور انسان به خود او واگذار شده باشد، امرى است كه عقل انسان آن را نمى پذيرد و سخنى نابخردانه است. چرا كه انسان نه تنها در خلقت بلكه در استمرار حيات خود نيز يك لحظه از خداوند بى نياز نمى گردد. انسان (به عنوان معلول) كاملا به خداوند (به عنوان علت) محتاج است. چنين رابطه اى را مى توان با مثالى روشن كرد، فرض كنيد شما در اتاق خود نشسته ايد و در روياى خويش باغى سرسبز و زيبا با انواع گلها و درختان ميوه و پرندگان خوش آهنگ را به تصوير مى كشيد و در اين باغ نيز موجودى را خلق مى كنيد كه آزادانه در اين باغ زيبا زندگى مى كند و از هر ميوه اى كه اراده كند مى تواند بخورد اما در همين زمان كه شما در حال انديشيدن هستيد ناگهان زنگ تلفن به صدا در مى آيد و تمام شيرازه تفكر شما را پاره مى كند و در كمتر يك لحظه تمام آن زيبايى هاى ايجاد شده در ذهن شما نابود مى گردد گويى اصلا از همان اول نيز از وجودى بر خوردار نبودند. اين مثال در واقع همان نظريه امر بين الامرين را به خوبى نشان مى دهد و تاكيد مى كند كه وجود ما تنها در خلقت اوليه نيست كه به خداوند نياز دارد بلكه وجود ما لحظه به لحظه به خداوند وابسته است و با قطع شدن يك لحظه اى اين ارتباط وجود ما نيز نابود مى گردد. به هر حال نظريه تفويض، نظريه اى است كه با بسيارى از دلايل عقلى و فلسفى در تضاد است و آنها صراحتا اين كژاندشى را رد مى كنند.
دلايل قائلين به جبر و عدم آزادى
فرقه اشاعره از كسانى اند كه به اختيار انسان باور ندارند و انسان را موجودى مجبور به شمار مى آورند هر چند كه آنان نيز با طرح نظرياتى در بستر اعتقاد به جبر سعى كردند تا به نحوى از جبر مطلق فرار كنند و مثلا نظريه كسب را مطرح كردند ج بدين معنا كه فعل در واقع به خدا نسبت داده مى شود و فاعل آن خداست اما انسان در اين بين فقط كاسب فعل است ج اما چنين تلاشى، امرى بى فايده است چرا كه اين مطلب نيز همان اعتقاد به جبر است هر چند ممكن است نامش چيز ديگرى باشد.
ما معتقديم كه اين عقيده باطل است. چرا كه اعتقاد اين چنينى
1 با عدالت الاهى سازگار نيست.
2 با اهداف انبيا منافات دارد.
3 با صريح برخى از آيات قرآن در تعارض است.
4 آثار و عواقب اجتماعى خطرناكى دارد.
به هر حال آنان براى اين باورشان دلايلى طرح مى كنند كه از آن جمله مى توان به موارد زير اشاره كرد.
1- مهم ترين دليل آنها و يا به تعبيرى مهم ترين شبهه اى كه باعث شد تا آنان به جبر اعتقاد پيدا كنند، مسأله علم الاهى است. و آن اين است كه خداوند از ازل، از آنچه واقع مى شود و آن چه واقع نمى شود آگاه است و هيچ حادثه اى نيست كه از علم ازلى الاهى پنهان باشد. از طرفى علم الاهى نه تغيير پذير است و نه خلاف پذير، يعنى نه ممكن است عوض شود و صورت ديگر پيدا كند، زيرا تغيير با تماميت و كمال ذات واجب منافات دارد و نه ممكن است آنچه او از ازل مى داند، با آنچه واقع مى شود، مخالف و مغاير باشد زيرا لازم مى آيد علم او علم نباشد، جهل باشد. اين نيز با تماميت و كمال وجود مطلق منافى است. جواب اين دليل آن است كه: علم الاهى بر هر حادثه اى آن چنان كه واقع مى شود، تعلق گرفته است، و افعال اختيارى انسان هم به وصف اختيارى بودن، براى خداى متعال معلوم است. پس اگر به وصف جبريت تحقق يابد بر خلاف علم الاهى واقع مى شود. مثلاً خداى متعال مى داند كه فلان شخص در فلان شرايطى تصميم بر انجام كارى خواهد گرفت و آن را انجام خواهد داد، نه اين كه علم الاهى فقط به وقوع فعل، صرف نظر از ارتباط آن با اراده و اختيار فاعل تعلق گرفته باشد. پس علم ازلى الاهى نه تنها، منافاتى با اختيار و اراده آزاد انسان ندارد، بلكه آن را تأييد و اثبات نيز مى كند چون علم الاهى به وقوع اختيارى افعال تعلق گرفته اگر از روى اختيار صورت نگيرد علم خدا بر خلاف واقع در مى آيد و اين محال است.
2 دليل دوم اشاعره در اعتقاد به جبر اين است كه اگر قايل شويم بشر صاحب اختيار است، قلمرو حكومت و قدرت خداوند را محدود ساخته ايم و اين اعتقاد با توحيد منافات دارد و نوعى شرك است زيرا اختيار سبب مى شود كه انسان را به مقام استقلال در مشيت ارتقا دهيم و او را در محدوده افعال خود «فعال ما يشاء» بدانيم كه مستلزم محدود ساختن مشيت الاهى است.
جواب دليل دوم: اين شبهه از آن جا ناشى شده كه آنها تصور كرده اند، اختيار داشتن انسان مستلزم استقلال اوست، ولى اين تصور به هيچ وجه صحيح نيست زيرا وجود انسان و آنچه دارد كه از جمله آنها اختيار اوست، حدوثاً و بقاءً از ناحيه خدا و منوط به اراده اوست.
به بيانى ديگر، انسان در عين داشتن اراده و اختيار و آزادى، در قبضه قدرت او (خدا) قرار دارد كه هر زمان اراده كند، همه اينها را از انسان مى گيرد. شرك هنگامى پيش مى آيد كه ما دو مبدأ مستقل در عالم قايل شويم.
3- از جمله دلايل اشاعره در اعتقاد به جبر عدم سازش بين قضا و قدر الاهى و اختيار انسان است.
منظور از تقدير الاهى اين است كه خداوند براى هر پديده اى اندازه و حدود كمّى و كيفى و زمانى و مكانى خاصى قرار داده كه تحت تأثير علل و عوامل تدريجى تحقق مى يابد و منظور از قضاى الاهى اين است كه پس از فراهم شدن مقدمات و اسباب و شرايط يك پديده آن را به مرحله نهايى و حتمى مى رساند. بنابر اين انسان هيچ تأثير و نقشى در آن پديده و فعل ندارد كه از جمله آن، فعل خود آدمى است.
جواب: استناد وجود افعال اختيارى انسان به خدا منافاتى با استناد آنها به خود وى ندارد، زيرا اين استنادها در طول يكديگرند و تزاحمى با هم ندارند. به بيانى ديگر، استناد فعل به فاعل انسانى در يك سطح است و استناد وجود آن به خداى متعال در سطح بالاترى است كه در آن سطح، وجود خود انسان و وجود ماده اى كه كارش را روى آن انجام مى دهد وجود ابزارهايى كه كار را به وسيله آنها انجام مى دهد، همگى مستند به اوست. پس تأثير اراده انسان به عنوان جزء اخير از علت تامه در كار خودش منافاتى با استناد وجود همه اجزاى علت تامه به خداى متعال ندارد. اين خداوند است كه وجود جهان، انسان و همه شؤون وجودى او را در يد قدرت خود دارد و همواره به آنها وجود مى بخشد و نو به نو آنها را مى آفريند و هيچ موجودى در هيچ حالى و در هيچ زمانى بى نياز از او نيست.
بنابر اين، كارهاى اختيارى انسان هم بى نياز از خداى متعال و خارج از قلمرو اراده او نخواهد بود و همه صفات و ويژگى ها و حدود و مشخصات آنها نيز وابسته به تقدير و قضاى الاهى است و چنان نيست كه يا مستند به اراده انسان باشند يا مستند به اراده خدا زيرا اين دو اراده در عرض يكديگر و مانعه الجمع نيستند و تأثير آنها در تحقق كارها، على البدل، انجام نمى گيرد، بلكه اراده انسان مانند اصل وجودش وابسته به اراده الاهى است و اراده خداى متعال براى تحقق آن ضرورت دارد. (مصباح يزدى، محمد تقى، آموزش عقايد (سه جلدى)، ص. 155) آيه وَ ما تَشاؤُنَ إِلاَّ أَنْ يَشاءَ اللَّهُ رَبُّ الْعالَمين (تكوير/ 29)، (و شما اراده نمى كنيد، مگر اين كه خداوند پروردگار جهانيان اراده كند و بخواهد) به همين معناست.
اين اجمالى بود از دلايل جبريون همراه با رد شبهات آنان درباره افعال انسان. در اين جا ضرورى است بعضى از آثار سوء اين تفكر را متذكر شويم:
تفكر جبر علاوه بر اين كه فاقد استدلال مقبول و معتبر است، با بسيارى از مبانى دينى ناسازگار است:
1 با عدالت الاهى:
در حالى كه خداوند در قرآن مى فرمايد: خداوند گواهى مى دهد كه معبودى جز او نيست و فرشتگان و صاحبان دانش، (هر كدام به گونه اى بر اين مطلب) گواهى مى دهند، در حاليكه (خداوند در تمام عالم) قيام به عدالت دارد…. (آل عمران،. 18)
در رستاخيز، رفتار خداوند نسبت به بندگانش بر اساس دادگرى استوار است و در حق هيچ كس كمترين بى عدالتى روا نخواهد داشت. (انبياء، 47)
بنابر اين، آيا اين عادلانه است كه انسانى را اجباراً به كارى وا دارند و سپس او را به جرم تبهكارى به مجازات و كيفر برسانند.
2 با اهداف بعثت انبياء:
قرآن كريم يكى از اهداف اصلى بعثت انبياء را تعليم و تربيت انسانها بيان مى كند (جمعه،. 2). بديهى است كه اگر انسانها در افعال خود مجبور باشند بعثت انبياء لغو و بيهوده خواهد بود، چرا كه بشارت و انذار آنان تأثيرى در افعال و اعمال آدمى نخواهد داشت. چون طبق اين ديدگاه (جبر) انسان از خود اراده و اختيارى ندارد. ضمن اين كه اگر آزادى اراده انسان را منكر شويم، و هيچ نقش مثبتى براى اراده انسان قايل نباشيم، تفاوتى ميان انسان و ديگر موجودات باقى نخواهد ماند.
علاوه بر اينها به گفته استاد مطهرى، اين عقيده آثار اجتماعى خطرناكى هم دارد. اين عقيده سبب مى شود، دست زورگويان و ستم گران در تجاوز و تعدى بازتر و دست انتقام جويى مظلومان بسته تر شود. تاريخ نشان مى دهد كه اين مسئله در زمان بنى اميه دستاويز محكمى بود براى سياست مداران اموى، آنها از اين عقيده طرفدارى كرده و طرفداران اختيار و آزادى بشر را به عنوان مخالفت با عقيده دينى مى كشتند، يا به زندان مى انداختند. (مطهرى، مرتضى، مجموعه آثار، ج 1، ص 375- 376)
بنابر اين مذهب حق در اين مسئله، ديدگاه شيعه است كه هر كارى كه از انسان صادر مى شود هم فعل او و هم فعل خداوند است چون اين افعال بر اساس اختيار انسان صورت مى گيرد پس فعل انسان است، و چون خداوند خالق و منشأ اصل وجود انسان و تمام قابليتهاى وجودى اوست پس فعل خداوند نيز مى باشد، و به عبارت ديگر فاعليت انسان در طول فاعليت خداوند است و فاعليت خداوند، فاعليت سببى و فاعليت انسان مباشرى است. اين نظريه را در اصطلاح امر بين الامرين مى گويند. اين ديدگاه از بسيارى از آيات قرآن و تعاليم ائمه معصومين (ع) استفاده مى شود و شيعه اماميه طرفدار اين نظريه است.
نظريه امر بين الامرين و حقيقت مطلب در مورد مساله جبر و اختيار
نظر شيعه به تبع ائمه ى اطهار (ع) اين است كه نه جبر امكان تحليل دقيق افعال انسانى را دارد و نه تفويض، بلكه تحليل دقيق كار بشرى، راهى ميان جبر و اختيار است. انسان در فعل و ترك اختيار و قدرت دارد، اما اين قدرت و اختيار را خداى سبحان به او داده و قدرت بشرى نفى كننده قدرت الاهى نيست. به عبارت ديگر، اساس نظريهى جبر به نفى دخالت اراده و اختيار آدمى در افعال صادره از اوست و اساس نظريهى تفويض به علت تامه بودن قدرت و اراده ى انسانى در افعال است و اساس آموزه امر بين امرين بر استناد افعال انسانى به ارداهى الاهى و قدرت و ارادهى انسانى است.
پس امر بين امرين نظريهاى مستقل و به اين معناست كه در عين اين كه افعال صادره از انسان مستند به اوست، مستند به ارادهى ذات بارى تعالى نيز هست، اما اراده و اختيار انسان در عرض ارادهى الاهى نيست تا شريك در ارادهى الاهى شود، بلكه در طول اراده الاهى است يعنى اراده و اختيار و قدرت انسان، يكى از اجزاء علت تامه ى افعال اختيارى اوست. پس انسان مجبور نيست زيرا ملاك اختيار يعنى قدرت و اراده در او موجود است و در عين حال او مختار علىالاطلاق هم نيست زيرا مقدمات كار در اختيار او نيست. و اين همان معناى امر بين امرين است كه بر تمام افعال صادره از انسان حاكم است. پس آموزه ى، امر بين امرين، اثبات اختيار انسان با حفظ ارتباط على و معلولى آن به اراده ى الاهى است و در برابر ناتوانى تحليلى دو نظريهى جبر و تفويض به خوبى افعال اختيارى انسان را تبيين مىكند.
جمله يلاجبر و لاتفويض بل امر بين امرين مضمون احاديث متعددى است كه از اهل بيت عصمت و طهارت در نقد دو نظريهى نادرست جبر و تفويض بيان شده است و در حقيقت آموزهاى مستقل و دقيقى است كه افعال اختيارى انسان ها را بدرستى تبيين مىكند. (ن. ك: بحار الانوار، باب اوّل و دوم از ابواب العدل، ج، 5 ص، 2 ج 84) مبحث جبر و اختيار و امر بين امرين از مباحث پيچيده و مشكل كلامى و فلسفى و اخلاقى است كه درك و فهم آن نياز به تفكر و تأمل بيشترى دارد.
با مثالى شايد بحث روشن تر شود. علاّمه طباطبائى در اين باره در تعليقات خود بر «كافى» مثالى زدهاند كه بسيار جالب است. مىفرمايند: فرض كنيد شخصى داراى مال فراوانى است از باغ و خانه و غلامان و كنيزان و سائر لوازم زندگى. و اين شخص يكى از غلامان خود را انتخاب نموده، و براى او يكى از كنيزهاى خود را تزويج مىكند، و به آن غلام جميع حوائج زندگيش را از خانه و اثاثيّه منزل مىدهد، و از باغهاى خود به اندازه اى كه در آن كار كند و كسب روزى در مدّت حيات خود بنمايد نيز مىدهد. حال در اين فرض اگر بگوئيم: آن دادن مالها، از خانه و اثاث البيت و باغ و ضياع و عَقار هيچگونه در ملكيّت غلام اثرى نمىگذارد، و مولى همان مولاى مالك است، و تملّك او نسبت به جميع آنچه به غلام داده است، قبل از دادن و بعد از دادن مساوى است اين قول جبريّون است و اگر بگوئيم: چون مولى به غلام اين اموال را داد، ديگر از اين به بعد، غلام تنها مالك اين اموال مىشود، و ملكيّت مولى باطل مىگردد، و امر به دست غلام مىافتد كه هرگونه تصرّفاتى در اين اموال مستقلاّ بكند، يَفْعَلُ مَا يَشَآءُ وَ يَحْكُمُ مَا يُرِيدُ اين قول اهل تفويض است. و اگر همانطور كه حقّ است، بگوئيم: غلام مالك مىشود آنچه را كه مولى به او داده است، و ليكن نه مستقلاّ بلكه در ظرف ملك مولى و در طول ملكيّت او، نه در عرض آن، و بنابراين مولى مالك اصلى است و بنده و غلامْ مالك تَبعى است، و ملكيّت در ضمن ملكيّت است اين همان گفتارى است كه ائمّه عليهم السّلام دراينباره بيان فرموده و بر اين اساس مسأله را حلّ كردهاند. و اينست قول حقّ.
همچنانكه كتابت و نويسندگى كه بدون شكّ، فعل اختيارى انسان است، مىتوان آن را به دست انسان نسبت داد و گفت: دست مىنويسد، و مىتوان به نفس انسان نسبت داد و گفت: انسان مىنويسد، بدون آنكه يكى از اين دو نسبت، نسبت ديگر را باطل كند
روشن است كه نظريه امر بين امرين بسيار دقيق تر از آن است كه اين مثال با آن تطبيق كند، بدين جهت توضيح اين مطلب عميق نياز به مقدمات فلسفى دارد. اما به اختصار بيان مىشود كه هستى هر موجود و پديدهاى، پرتويى از شأن و هستى خداست و هيچ ذرهاى در عالم نيست، مگر اين كه تحت پرتو نور الاهى قرار دارد، به همين طريق هر فعل و كار و اثرى كه از موجودات صادر مىشود، فعل و اثر خداوند است. پس همان گونه كه هستى و حالات و حواس و ويژگى هاى انسان از خداست، فعل و عمل و كار و آثارش نيز حقيقتاً به خدا منتسب است. با دقت در اين بيان معلوم مىشود كه هر دو نظريهى جبر و تفويض صحيح نيستند زيرا در عين حال كه انسان حقيقتاً موجود بوده و هستى حقيقتاً به او نسبت داده مىشود، در عين حال هستى او به خدا منسوب است، و او هستى را از ذات پاك هستى بخش گرفته است. بدين ترتيب فعل و عمل صادره از انسان، حقيقتاً و واقعاً فعل و عمل و كار اوست و به اين دليل به خداوند نسبت داده مىشود زيرا چنانچه تمام هستى او از خداوند است، تمام حالات و آثار وجودى او- همچون افعال اختياريش- وابسته به خداوند است.
بنابر اين، افعال اختيارى انسان- از روى حقيقت نه مجاز- به خود انسان منسوب است و به نحو حقيقت به خداوند انتساب دارد. منسوب به انسان است زيرا بر اساس قدرت و اراده ى او و تحت تأثير عزم و جزم و تصميم و گزينش او انجام مىپذيرد. و منسوب به خداوند است زيرا هستى انسان و تمام آثار وجودى او، از جمله افعالش معلول خداوند و وابسته به اوست. (ن. ك: استاد جعفر سبحانى جبر و اختيار- نگارش على ربانى گلپايگانى، موسسه ى تحقيقاتى سيد الشهداء، قم، ص، 291- 286 سعيدى مهر، محمد، آموزش كلام اسلامى، ج 1، ص 359- 358، مركز جهانى علوم اسلامى)
پس امر بين امرين به اين معناست كه در عين اين كه فعل مستند به انسان است، مستند به اراده ى ذات بارى تعاى نيز است. اما اراده و اختيار انسان در عرض ارادهى الاهى نيست تا شريك در ارادهى الاهى شود، بلكه به بيانى كه عرض شد در طول اراده ى الاهى است يعنى اراده و اختيار و قدرت انسان، يكى از اجزاء علت تامه ى افعال اختيارى اوست. پس انسان مجبور نيست زيرا ملاك اختيار يعنى قدرت و اراده در او موجود است و در عين حال او مختار على الاطلاق نيز نيست زيرا مقدمات كار در اختيار او نيست. و اين همان معناى امر بين امرين است كه بر تمام افعال صادره از انسان حاكم است. ([[6 طباطبائى، محمد حسين، اصول فلسفه و روش رئاليسم، ج 3، ص 161- 174، پاورقى استاد شهيد مرتضى مطهرى، انتشارات صدرا) پس آموزه ى امر بين امرين اثبات اختيار انسان با حفظ ارتباط على و معلولى آن به اراده الاهى است و در برابر ناتوانى تحليلى دو نظريه جبر و تفويض به خوبى افعال اختيارى انسان را تبيين مىكند.
اختيارى هست ما را بى گمان/ حس را منكر نتانى شد عيان
سنگ را هرگز نگويد هين بپر/ از كلوخى كس كجا جويد وفا
كس نگويد سنگ را دير آمدى/ يا كه چوبا تو چرا بر من زدى؟
امر و نهى و خشم و تشريف و عتاب/ نيست جز مختار را اى پاك جيب
اختيارى هست در ما ناپديد/ چون دو مطلب ديد، آيد در مزيد
اوستادان كودكان را مىزنند/ آن ادب سنگ سيه را كى كنند؟
هيچ گويى سنگ را فردا بيا/ ور نيايى من دهم بد را سزا
هيچ عاقل مر كلوخى را زند؟/ هيچ با سنگى عتابى كس كند؟
نغز مىآيد برو كن يا مكن/ امر ونهى و ماجراها و سخن
اينكه فردا اين كنم يا آن كنم/ اين دليل اختيار است اى صنم
و آن پشيمانى كه خوردى زآن بدى/ ز اختيار خويش گشتى مهتدى. (مثنوى مولوى، دفتر پنجم)
گر نبودى اختيار اين شرم چيست؟/ وين دريغ و خجلت و آزرم چيست؟
زجر شاگردان و استادان چراست/ خاطر از تدبيرها گردان چراست؟
منابعى براى مطالعه:
جبر و اختيار/ استاد جعفر سبحانى
جبر و اختيار/ زينالدين قربانى
جبر و اختيار/ محمد تقى جعفرى
انسان و سرنوشت/ شهيد مطهرى
جبرهاى اجتماعى و اختيار يا آزادى انسان/ ژرژ گورويچ/ ترجمه: حسن حبيبى
اصول فلسفى و روش رئاليسم/ علامه طباطبايى/ ج 3
تفسير الميزان/ علامه طباطبايى/ ج 5، ص
254 خيرالاثر در رد جبر و قدر/ آيت الله حسن زاده آملى
عدل الهى/ استاد مطهرى
آموزش عقايد/ آيت الله مصباح
آموزش كلام اسلامى/ محمد سعيدى مهر /پرسمان