وبگاه پاسخگویی به سوالات دینی هدانا

عرفان حلقه چیست

0

عرفان حلقه چیست

فهرست این نوشتار:

در نوشتار قبل عرفان کیهانی از  نظر مراجع عظام تقليد مطرح شد از اینجا کلیک کنید و بخوانید


از جمله جريانات معنويت گرا در کشور، عرفان حلقه است. اين گروه که نام ديگرش عرفان کيهاني است، از علني شدن آن در ايران کمتر از يک دهه مي گذرد. در سال هاي اخير دوره ها و کلاس هايي توسط اين گروه برگزار شده است.

بنيان گذار اين فرقه فردي به نام «محمد علي طاهري» است که کتاب هاي «انسان از منظر ديگر»، «بينش انسان»، «عرفان کيهاني»، «انسان و معرفت» و «موجودات غيرارگانيک» تاکنون به نام وي چاپ شده است.

متأسفانه برخي از ابتدا با اين تصور که آموزه هاي عرفان حلقه با اصطلاحات و تعابير عرفان اسلامي مطابقت دارد عرفان حلقه را همراهي کردند. چنين پنداري باعث شد که بسياري با اعتماد به اين چهره هاي مذهبي در کلاس ها و دوره هاي عرفان حلقه حضور پيدا کنند. اما در ادامه با آشکار شدن اينکه برخي سردمداران عرفان حلقه التزامي به مسائل شرعي ندارند و آسيب هاي عملي هم چون اختلاط در جلسات عرفان حلقه راه پيدا کرده است، بسياري از جذب شدگان اوليه دچار ترديد شدند و راه خود را جدا کردند.(1)

عرفان ديني يا غيرديني؟


يکي از محورهاي قابل رصد در کتب عرفان حلقه که ديني بودن مباني اين فرقه را به طور جدي مورد ترديد قرار مي دهد، نگاه اين جريان به نقش دين در سلوک معنوي است.

قبل از ورود به اين بحث تبيين يک مفهوم کليدي به روايت عرفان حلقه ضروري است و آن هم کليد واژه «شبکه شعور کيهاني» است. 
در منابع عرفان حلقه آمده است: «اساس اين عرفان بر اتصال به حلقه هاي متعدد «شبکه شعور کيهاني» استوار است و همه مسير سير و سلوک آن، از طريق اتصال به اين حلقه ها صورت مي گيرد.»2

مؤلف ضمن اين که اين شبکه را مجموع هوش و خرد حاکم بر هستي مي داند، آن را داراي خالق معرفي مي کند3 و از طرف ديگر نقشي که وي به اين شبکه مي دهد، از حيث نظري و مفهومي جايي براي حضور خدا نمي گذارد!!
وي مي گويد: «عامل مشترک فکري بين همه انسان ها و يا به عبارتي زيربناي فکري همه انسان ها، شعور حاکم بر جهان هستي است. در اين تفکر، اين عامل مشترک «شبکه شعور حاکم بر هستي» ناميده مي شود.»4

اين عامل مشترک فکري انسان ها که در عرفان حلقه بر آن تأکيد مي شود، اگر کسي در خارج آن را مصداق يابي کند؛ شبکه اي است که کارش در درمان گري خلاصه مي شود!! 
در کتاب عرفان کيهاني نيز آمده است: «اعتقادات افراد به دو بخش زيربنا و روبنا تقسيم مي شود: «زير بنا» بخش اشتراك فكري انسان هاست، در بخش نظري و عملي عرفان كيهاني، شعور الهي و يا هوشمندي حاكم بر جهان هستي زيربناي پذيرفته شده است. «… روبناي فكري» نيز شامل دستورالعمل های اديان و مذاهب و تعاريف و راه هاي مختلف رسيدن انسان به تعالي است و عرفان حلقه با بخش اختصاصي روبناي فكري انسان ها كه شامل اعتقادات و مراسم و مناسك مختلف است، برخورد و مداخله اي ندارد.»5

يکي از نکات در خور دقت در گفته بالا اين است که تمامي آن چه در دين الهي اسلام به عنوان اصول دين معرفي شده است که اعتقاد به توحيد و خدا باوري هم در رأس آن قرار دارد، همگي از نظر سردمداران عرفان حلقه جزء شاخ و برگ هاست و اساساً در درجه دوم اهميت قرار دارند. 

نکته مهم تر اين است که در عبارات بالا به جاي زيربناهاي اعتقادي و اصول دين، مفهومي جعلي و جديد جايگزين شده است به نام «شبکه شعور کيهاني». طبق اصل بالا، کسي که به شعور کيهاني ايمان داشته باشد در حقيقت اصول عقيدتي اش کامل است و اگر کسي به اين شبکه شعورمند معتقد نباشد، چون زير بنا را تحصيل نکرده است به هر چه که باور داشته باشد، سودي به حالش نخواهد داشت؛ هرچند که آن باور، باور به خدا و رسولانش و عالم رستاخيز باشد. اما اگر کسي که به شبکه شعور جهاني ايمان بياورد، اگر به ولايت معصومين هم باور نداشته باشد، اشکالي در عقايد و باورهايش نيست. چنان که وي در کتاب انسان از منظري ديگر (صفحه 89( در نموداري رابطه انسان را با خدا ترسيم مي کند و فقط يک واسطه را به عنوان رابط و واسطه ذکر مي کند؛ آن هم شبکه شعور کيهاني است، نه ولايت اولياي الهي و نه شريعت وحياني و نه کتاب خدا. 

وي دقيقاً همين نمودار را در کتاب عرفان کيهاني (صفحه 87( هم ترسيم کرده است و باز تنها واسطه ارتباطي بين انسان و خدا را شبکه شعور کيهاني معرفي مي کند.
رهبر عرفان حلقه به صراحت مي گويد: «جهت بهره برداري از عرفان عملي نياز به اتصال به شبکه شعور کيهاني است»6.
در قدم دوم مي گويد: «اين اتصالات، اصل جدايي ناپذير اين شاخه عرفاني است.» 
در قدم سوم مي گويد: «تنها شرط حضور در حلقه وحدت شاهد بودن است.»7
به عبارت واضح تر آن جا که وي مي گويد: «عرفان حلقه، با بخش اختصاصي روبناي فکري انسان ها که شامل اعتقادات و مراسم و مناسک مختلف است، برخورد و مداخله اي ندارد.»8

نتيجه اين نوع تفکر، عدم لزوم اعتقادات ديني است، بنابراين يک مسيحي همان ميزان مي تواند عرفان حلقه اي باشد که يک مسلمان و هندو و يهودي.9
زيربنا بودن شبکه شعور کيهاني و روبنا بودن دين و مذهب از نگاه عرفان حلقه موجب مي شود که اعتقاد به توحيد با اعتقاد به تثليث يکسان باشد!! و قبول معاد با پذيرش تناسخ تفاوتي نکند!! با اين وصف پيوند بين روبنا و زيربنا چه مي شود؟ اين شکاف بين زير بنا و روبنا را بايد چگونه توجيه کرد؟ فقط يک جواب دارد و آن هم اين است که در عرفان حلقه، غير از اعتقاد به شعور کيهاني همه چيز روبنا و غيراساسي محسوب مي شوند.(دقت شود!) 

ممکن است تصور شود که مراد رهبر عرفان حلقه اين است که بطن اديان، همان عرفان است و غايت دين، معرفت الهي است و نقش مهم شريعت آن است که به حقيقت ختم شود. در حالي که اين تصور با اصول تصريح شده در عرفان حلقه نمي سازد. زيرا در اولين اصل از اساسنامه عرفان حلقه تصريح شده؛ «همه انسان ها صرف نظر از دين و مذهب مي توانند جنبه نظري عرفان حلقه را بپذيرند و از جنبه عملي آن بهره مند شوند.»10 

آن چه به روشني از اين اصل استنباط مي شود، اين است که عارف شدن تلازمي با دين داري ندارد و بدون دين و دستورات شريعتي هم مي توان عارف شد!!
وي آيه «فاستقيموا اليه» را «مستقيم به سمت خدا رفتن» ترجمه مي کند! در حالي که «فاستقيموا» از ريشه استقامت و به معني ثبات قدم و پايداري است نه به معني مستقيم به سمت خدا رفتن و حذف واسطه.
وي در ادامه آيه، «ويل للمشرکين» را به کساني تفسير مي کند که «فاستقيموا اليه» را نقض مي کنند. در حالي که ادامه آيه، خود مشرکين را معنا کرده است و نيازي به تأويل و تفسيرهاي شخصي نيست. ادامه آيه مي گويد: 
«وَ وَيْلٌ لِّلْمُشرِكِينَ الَّذِينَ لا يُؤْتُونَ الزَّكوةَ وَ هُم بِالاَخِرَةِ هُمْ كَفِرُونَ»11؛ «مشرکين کساني اند که اهل زکات نيستند و به انکار معاد مي پردازند».
هر چند در عرفان حلقه تلاش مي شود که با تأويل هاي نابجاي آيات قرآن، تأييدات قرآني براي خود دست و پا کنند، ولي واقعيت آن است که هدف آنان از تمسک به ادله ديني، اين است که نشان دهند آموزه هاي اسلامي هم تعليمات عرفان حلقه را تأييد مي کند، نه اين که اين عرفان برآمده از اسلام است. (دقت شود!) شاهد مطلب هم اين است که وي عرفان خود را ايراني معرفي مي کند!!

وي خاستگاه و ماهيت عرفان خود را جغرافيايي مي داند نه ديني و مأموريت خود را زنده کردن عرفان ايران مي داند. وي پيش گفتار کتاب عرفان کيهاني را با عنوان «ايران و دنياي عرفان» نوشته است و در اين متن بيش از 10 بار اين مطلب را يادآور مي شود که عرفان حلقه ايراني است12 و صريحاً از مأموريت خود پرده برمي دارد که «يکي از رسالت هاي ما اعتلاي عرفان ايران است.»13

اشتباه نشود، اختلاف بر سر اين نيست که چرا وي از ايران دم مي زند، بلکه وي عرفان را محصولِ دين و شريعت نمي داند و تلازمي بين دين داري و عرفان نمي بيند و اديان الهي را نه به عنوان مصدر و پشتوانه عرفان، بلکه در حد تأييدکننده عرفان مي داند. به همين علت است که وي در کتابش حتي يک بار از پيامبر خاتم ياد نمي کند و تمام سعي اش بر اين است که بگويد بدون نياز به دين و شريعت مي توان مستقيم با خدا ارتباط گرفت و عارف شد. به همين جهت است از نگاه وي نوع دين مهم نيست و عرفان حلقه با دين شخصي افراد کاري ندارد.

عرفانِ شريعت ستيز


«شريعت» در نگاه بزرگان معرفت، چنان مهم است که به عنوان معيار و ضابطه شهود رحماني و غيررحماني مطرح است. از نگاه عارفان اصيل اسلامي، ميان «شريعت و طريقت و حقيقت» ارتباط ناگسستني وجود دارد. «طريقت» همان آداب سلوکي اسلام است که طبق آن سالک مسلمان، در قالب قواعد وآدابي به پيمودن راه سير و سلوک و کسب معرفت مي پردازد و «حقيقت» دست يابي به حقايق و معارف شهودي است که پس از عمل به دستورات شريعت و پيمودن منازل طريقت، به قلب عارف مي تابد.

از نگاه عرفاي مسلمان شريعت و طريقت و حقيقت در طول همديگرند و «طريقت»، باطن «شريعت» است و «حقيقت»، باطن طريقت محسوب مي شود و هر کدام ضمن اينکه محافظ مرتبه بعدي است، مرتبه اي از دين را تشکيل مي دهند. چنان که سيد حيدر آملي از اين سه به ترتيب با عناوين: «قشر، لب و لب اللب» نام برده است.14 

وي شريعت را قشر بادام و طريقت را به مغز بادام و حقيقت را به روغن(عصاره) بادام تشبيه کرده است که عارف در هيچ مرحله اي از عمل به شريعت بي نياز نيست.

بنا بر آنچه گفته شد؛ نگاه عرفان حلقه به شريعت با آنچه در عرفان اصيل اسلامي وجود دارد بسيار متفاوت و دور از حقيقت است.
در عرفان حلقه از همان قدم اول ظواهر شرعي تأويل مي شود و براي مناسک ديني، صورت هاي دروني ترسيم مي شود به گونه اي که اين صورت هاي دروني، ما را از افعال خارجي بي نياز مي کند. چنان که مؤلف کتاب عرفان کيهاني «نماز» را «اتصال» معنا مي کند! به همين جهت هيچ گاه در دوره هاي عرفان حلقه، نماز با تعريف فقهي (يعني عملي که با شرايط و اجزاء خاص بايد انجام پذيرد)، مورد توصيه و تأکيد قرار نمي گيرد بلکه يک خانم مسلمان مي تواند با توجه دروني و اتصال قلبي، نمازش را در حال آشپزي نيز ادا نمايد!!
با اين وصف واژه شريعت در کتب عرفان حلقه، يک اصطلاح جديد است که هيچ اشتراک معنايي با اصطلاح رايج در منابع عرفان اسلامي ندارد.
مؤلف کتاب عرفان کيهاني مي گويد: «در عرفان کيهاني، مسير اصلي طريقت است که بر روي اين مسير که مسير عمل است، از شريعت و حقيقت بر روي آن دريافت صورت مي گيرد و در انتها هر سه بر يکديگر منطبق مي گردند».15

در عبارت بالا آن چه به عنوان مسير اصلي مورد توجه نويسنده است، «طريقت» است و سلوک عملي سالک معطوف به طريقت است. در حالي که بزرگان معرفت اذعان کرده اند که مسير عملي و چهارچوب اعمال براي سالک، «شريعت» است.
به عبارت ديگر از نظر مؤلف عرفان حلقه، شريعت «مي تواند» با طريقت هم سو و هم جهت گردد، نه اين که «بايد» از کانال شريعت به طريقت دست يافت. بنابراين در عرفان حلقه بحث بر سر «امکان انطباقِ» شريعت با طريقت است نه لزوم متابعت از شريعت. بگذريم که انطباق نهايي شريعت، طريقت و حقيقت، و دريافتِ همزمانِ طريقت از کانال هاي حقيقت و شريعت که نويسنده ادعا کرده است، بيان گر عدم تصور صحيح از ارتباط اين سه است؛ چرا که تقدم و تأخر اين سه به صورت منطقي لحاظ نشده است و هدف و غايت در اين مسير فراموش شده است. در حالي که از نگاه عرفاي مسلمان، هدف نهايي دست يابي به حقيقت است.
هم چنين در هيچ کجاي منابع عرفان حلقه، گفته عارفان مسلمان در باب لازم بودن شريعت در تمامي مراحل و مراتب، مورد تصريح قرار نگرفته است. 
در حالي که ابن عربي مي گويد: «هر كه از شريعت فاصله بگيرد، اگر تا آسمان هفتم بالا رفته باشد، به چيزي از حقيقت، دست نخواهد يافت… چرا كه حقيقت، عين شريعت است. شريعت، مانند جسم و روح است كه جسمش، احكام است و روحش، حقيقت».16

علامه طباطبايي در اين باره گفته است: «اين كه از بعضي شنيده شده است كه مي گويند: تکليف سالك پس از وصول به مقامات عاليه و وصول به فيوضات ربانيه، ساقط مي گردد؛ سخني است كذب و افترايي است بس عظيم؛ زيرا رسول اكرم( صلي الله عليه و آله) با اين كه اشرف موجودات و اكمل خلايق بودند، با اين حال، تا آخرين درجات حيات، تابع و ملازم احكام الهيه بودند. بنابراين، سقوط تكليف به اين معني، دروغ و بهتان است». 

به حاشيه راندن عقل


در عرفان حلقه «عقل» چنين توضيح داده مي شود: «عقل پيوسته با کارهايي که منافع ملموس و مادي نداشته باشد، مخالفت مي کند و هر کجا که انسان بخواهد کار دل را دنبال کند، مخالفت سرسختانه نشان مي دهد. براي نمونه وقتي که شخصي بخواهد تجربه اي ماورائي و غيرمتعارف پيدا کند، عقل به شدت واکنش نشان داده و چنين دنيايي را منکر مي شود.»17

وي در جاي ديگر مي گويد: «در اکثر مواقع تبعات عشق با مخالفت عقل مواجه مي شود. براي مثال اگر کسي جاي خود را به ديگري بدهد و ايثار و فداکاري بکند، اين عمل توجيه عاقلانه اي نداشته و عقل آن را رد مي کند.»18

در حالي که برخلاف آن چه که نويسنده کتاب «انسان از منظر ديگر» پنداشته است؛ «عقل» جهت دست يابي به حقايق و معارف توحيدي، نه فقط مانع تراشي نمي کند، بلکه اين دو هم افق هستند و عقل در ساحت عالم معنا، انسان را در ادراک حقيقت مدد مي رساند. چنان که بزرگان عرفان اسلامي يادآور شده اند.
ملاصدرا که پرچم دار «وحدت کشف و برهان» است، امکان تعارض ميان برهان حقيقي و کشف يقيني را منتفي مي داند و هر دو راه را ناظر به کشف واقع معرفي مي کند. بايد توجه داشت که نزاع پاره اي از عرفا با عقل، ناظر به عقل گروي افراطي مکتب فلسفي مشاء بوده که اين مکتب قادر به حل پاره اي از اشکالات وارده به اين مکتب نبوده است.
در هر صورت، بر خلاف توهم رهبر عرفان حلقه که همراهي عقل و دل را منکر مي شود و برهان و شهود را ناسازگار مي داند؛ ابن عربي تصريح مي کند: «عقل ظرفيت قبول و پذيرش دريافت هاي قلبي را دارد.»19 درست است که در پاره اي از ساحت ها، عقل نمي تواند به طور مستقل شهود هاي عرفاني را درک کند، ولي حاصل مکاشفه را نفي نمي کند و از اين جهت موضع «انکار» ندارد. بنابراين بهتر است مؤلف عرفان کيهاني گفته هاي بزرگان عرفان را با خيال خود تفسير ننمايد.
چنان که ملاصدرا اشاره کرده؛ «برحذر باش که با عقل ناقص خود فکر کني و منظور عرفاء و بزرگان شهود را به دور از حکم عقل بپنداري.»20

ملاصدرا در مورد کساني که بين درک مستقل عقل و موضع و حکم عقل، تفاوت نمي گذارند، قضاوت زيبايي دارد. وي مي گويد: «من لم يفرق بين ما يحيل العقل و بين ما لا ينال العقل فهو احسن ان يخاطب فيترک و جهله»21؛ «هر کسي که ميان آنچه عقل آن را محال مي داند با آنچه عقل را بدان دسترسي نيست فرق نگذارد، پس او فروتر از آن است که سزاوار صحبت باشد. پس بايد او را در جهلش رها نمود.»

نتيجه آن که ادعاي رهبر عرفان حلقه که مي گويد: «اگر کسي بخواهد جايش را به ديگري ببخشد و ايثار کند اين عمل توجيه عاقلانه ندارد و عقل آن را رد مي کند»؛ چنين حکمي را بزرگان معرفت نه حکم عقل سليم، بلکه حکم عقل آميخته با توهمات مي دانند. عقل با اعمالي مانند ايثار نه فقط مخالفتي ندارد، بلکه چنين اموري کاملاً توجيه عاقلانه دارد. به عبارت ديگر هر چند حکم اوليه عقل نمي تواند به جزئيات تعلق گيرد، اما عقلاء چنين حکمي دارند و به حسن اين عمل اذعان دارند. (تأييد عقلاء نه حکم اوليه عقل)
قيصري در مقدمه خود در شرح فصوص مي گويد:
«ان القلب اذا تنور بالنور الالهي، يتنور العقل بنوره و يتبع القلب لانه قوه من قواه»؛ «اگر قلب کسي به نور الهي منور شود. عقل او نيز به اين نور روشن مي شود و عقل در حکم کردن، از قلب تبعيت مي کند؛ چون عقل نيرو و مرتبه اي از قواي قلب است.»22
بنابراين کسي که قلب سليم نداشته باشد، ممکن است حکمي را که نويسنده کتاب عرفان کيهاني به عقل نسبت داده از او سربزند؛ ولي اين حکم، حکم عقل سليم و نوراني نيست، بلکه حکم هوي و هوس است که نويسنده کتاب آن را موضع عقل پنداشته است.

عرفان حلقه و شيطان گرايي


از جمله مباحثي که در عرفان حلقه به صورتي پررنگ تبليغ مي شود، نگرشي جديد، به موجودي به نام «شيطان» است. اين نگرش از آن جا که به عنوان يک بينش اسلامي در کتب عرفان حلقه ارائه مي شود، نياز به بررسي و نقد دارد. در کنار آن، تبيين بينش قرآني و روايي ضرورت دارد، که مخاطبين عرفان حلقه اين نگرش را به حساب متون اسلامي نگذارند. 

در کتاب هاي عرفان حلقه آمده است: «براي به وجود آمدن چرخه جهان دو قطبي (مَلَک جاري کننده قانون تضاد)، وجود عامل تضاد ضرورت داشت و براي اين منظور، ابليس به فرمان سجده بر آدم اعتنا نکرد و اين وظيفه را انجام داد.»23

در فايل صوتي که از رهبر عرفان حلقه منتشر شده است و در بسياري از سايت ها وجود دارد، عنوان مي شود: «شيطان اول موحد عالم است. چون به غيرخدا اصلا سجده نکرد». 
وي اضافه مي کند: «خدا با خلقت آدم، خواست شيطان را آزمايش کند. اگر شيطان سجده مي کرد، خدا به او مي گفت که مگر به تو نگفتم به غير من سجده نکن».

وي در يکي از نوشته هاي خود مي نويسد: «خداوند به ابليس مأموريت داد که به فرمان سجده بر آدم اعتنا نکند و او نيز اين مأموريت را پذيرفت و برخلاف ملائکي که بر آدم سجده کردند (يعني هرکدام در مقطعي از مقاطع حرکت آدم در چرخه جهان دو قطبي تحت سيطره او درمي آيند) از فرمان سجده سرپيچي کرد و به اذن خداوند تا پايان سير او در جهان دو قطبي، به سجده در برابر وي در نخواهد آمد. يعني تا مقطع معلومي بر سر نقش خود پابرجا خواهد بود.»24

جاي ديگر مي گويد: «پس تبعيت نکردن از فرمان سجده در ظاهر نافرماني است و اگر نافرماني نبود تضادي هم نبود؛ اما در عين حال، فرمانبرداري است. چون خداوند آن را از پيش تعيين کرده است. خداوند با امر به اين که ابليس جز بر او سجده نکند، نقش موحدي را به او مي دهد که براي انجام مأموريت خود از جهان تک قطبي (بارگاه الهي) رانده مي شود.»25

به راستي در کجا آمده که خدا از قبل دستور جدايي و امر مجزايي براي شيطان صادر کرده باشد که بر غير من سجده نکن؟ در کدام حديث يا آيه وارد شده که امر به سجده بر آدم ـ که خطاب به همه ملائکه بود ـ فقط براي امتحان شيطان بوده است؟ در کدام منبع آمده است که شيطان يک مأموريت قبلي از خداوند دريافت کرده بود که در نتيجه بعد از دستور عام «اسجدوا»، شيطان مي بايست دستور قبلي را اصل و اساس قرار دهد و از دستور دوم سرپيچي کند؟ که در نتيجه، اين سرپيچي، نه فقط براي شيطان معصيت به حساب نيايد؛ بلکه اين سرپيچي نشان از کمالِ توحيد براي شيطان بدهد!

به گزارش قرآن فقط يک امر وجود داشت و آن هم امر «اسجدوا» است و مخاطب هم همگان بودند. از همه اين ها گذشته، سجده به آدم عين توحيد بود. چرا که درخواست مستقيم خداوند بود و از آن جا که اين امر از جانب خود خداوند صادر شده بود، سجده به آدم در حقيقت سجده به خداوند بود نه خلاف توحيد.

دو نکته مهم در اين باب وجود دارد که مؤلف کتاب عرفان کيهاني نتوانسته اين دو نکته را دقيقاً هضم نمايد. به همين جهت در تحليل خود از نگاه توحيدي قرآن فاصله گرفته است.
نکته اول اين است که وي نتوانسته بين اذن تکويني خداوند و خواست تشريعي او آشتي ايجاد کند، به همين جهت به خطا رفته است. وي تصور کرده که اگر خدا واقعاً مي خواست شيطان سجده کند، پس شيطان قدرت مخالفت نداشت.
نکته دوم اين که وي ساحت هاي وجودي انسان را به گونه ديگر تصور کرده، به همين جهت گزارشي که از «ابعادِ وجود انسان» مي دهد، يک گزارش غيرواقعي و غيرمنطبق با متون ديني است. برداشت وي را در هر دو محور، به صورت تفصيلي پي مي گيريم.

1. شيطان مأمور يا ماذون؟

بايد دانست که اوامر الهي در يک تقسيم بندي، به امر تکويني و امر تشريعي تقسيم مي شود. اوامر تشريعي همان مطالبه خداوند از بندگان و موجوداتِ داراي اختيار است که در قالب احکام پنجگانه (واجب، حرام، مستحب، مکروه و مباح) خود را نشان مي دهد و امر تکويني، همان اراده الهيه است که تحققش حتمي است و هرگز تخلف نمي پذيرد.
«إِنَّما قَوْلُنا لِشَيْ ءٍ إِذا أَرَدْناهُ أَنْ نَقُولَ لَهُ كُنْ فَيَكُونُ»26؛ «اراده ما هنگام خلقت اشياء اين گونه است که بگوييم ايجاد شو؛ پس آن شي ايجاد مي شود».
اين همان مشيت قطعيه خداوند است که وقوعش حتمي است .
در جريان سجده ابليس بايد دانست که امر به سجده، امري تكويني نبوده، چرا که در آن صورت تخلف ابليس امکان نداشت. 

قابل ذکر است که گاهي در يک جريان، اراده الهي از حيث هاي مختلف تکويني و تشريعي متعدد مي شود. به طور مثال در امتحان حضرت ابراهيم، اراده ي تشريعي خداوند نسبت به حضرت ابراهيم، بر ذبح اسماعيل(عليه السلام) تعلق گرفت؛ ولي ارادة تکويني او در همين داستان نسبت به ابزار و اسباب عالم، بر عدم همراهي اسباب (نبريدن چاقو) تعلق يافت.
در مورد شيطان مسئله اين است که؛ شيطان به جهت سرپيچي در برابر فرمان تشريعي سجده، گرفتار عذاب الهي مي باشد، اگرچه به جهت تکويني خداوند مي توانست اراده خودش را بر او حاکم کند و قدرت تخلف نداشته باشد.

در مورد اعمال انسان ها نيز اراده تشريعي خداوند و مطالبه او از بندگان اين است که ما به تکاليف عمل کنيم، اما از جهت تکويني اذن داده که در سايه اختيارمان برخلاف فرمان او عمل کنيم. اين اذن تکويني مخالفت و اجازه ارتکاب گناه با خواست و اراده تشريعي او بر انجام واجبات، دو مقام و مقوله اي است که وجود هر دو به طور همزمان امکان دارد.
در عباراتي که از منابع عرفان حلقه نقل شد، ملاحظه مي شود که وي حتي گناهِ تمرُّد شيطان را به گردن خدا مي اندازد و عدم سجده شيطان را نقشه خود خدا معرفي مي کند و در عمل کارشيطان را برتر از ديگر ملائک نشان مي دهد؛ چرا که خداوند از قبل حرف هاي درگوشي با شيطان داشت؛ ولي ديگر ملائک در اين محفل خصوصي راهي نداشتند. در حالي که قرآن کار ديگر ملائک را با تعظيم و تکريم ياد مي کند و از آن ها تمجيد مي کند؛ زيرا فرمان برداري داشته اند و سرپيچي شيطان را ناشي از تکبر او و نافرماني تشريعي او مي داند. خداوند بارها و بارها در کتاب آسمانيش به مذمت و سرزنش شيطان پرداخته و رجيم بودن و رانده شدن شيطان را به خاطر همين نافرماني مي داند.

اشتباه مؤلف کتاب عرفان کيهاني در اين باب، آميختگي و خلط دو مقام اذن تکويني و اذن تشريعي است.
اين ديدگاه در قالب يک سؤال ديگر هم قابل طرح است که اساساً «انگيزه شيطان» آيا سرکشي و عصيان بود يا اجراي دستور قبلي خداوند؟ در عرفان حلقه اظهار مي شود «انگيزه شيطان» انجام مأموريت بود و شيطان از طرف خودِ خدا مأموريت داشت که سجده نکند. درحالي که متون ديني تصريح مي کنند که شيطان مأمور به سجده بود، نه مأمور به عدم سجده. در نتيجه عرفان حلقه اعتقاد به «مأمور بودن» شيطان دارد، اما متون ديني بر «مأذون بودن» شيطان تأکيد دارد. به همين دليل است که امام صادق(عليه السلام)، تمرد شيطان را ناشي از حسد و تکبر وي مي شمارد، نه خداباوري وي. 
«ابليس از روي حسد امتناع كرد، و به جهت شقاوتي كه بر ابليس چيره شد، خداوند او را لعن كرد و از صف فرشتگان خارج ساخت و ملعون و شكست خورده به زمين پايين آورد، و به همين سبب از آن زمان به بعد دشمن آدم و اولاد او شد».27

اگر باور عرفان حلقه در مورد شيطان را بپذيريم، بايد قائل شويم که توبه شيطان لازم نبود، چرا که شيطان به وظيفه الهي خود عمل کرده بود. در حالي است که بزرگان دين به موضوع توبه شيطان هم پرداخته اند.
اگر گفتار طاهري در باره شيطان را بپذيريم، بايد بگوييم که خدا شيطان را اغوا کرد. چرا که از يکطرف وي را مأمور به عدم سجده بر آدم کرد و از طرف ديگر بعد از سجده نکردن شيطان، او را لعن کرد و از درگاه رحمت خويش اخراج کرد. خوشمزه اين خواهد بود که در اين صورت، گفته طاهري با گفته خود ابليس يکي خواهد بود؛ چرا که ابليس هم اغواي خودش را به خدا نسبت داد و با گفتن «اغويتني»؛ (تو مرا گمراه کردي)، گمراهي خود را به خدا ربط مي دهد، نه به تمرد و سرکشي خود. در قرآن آمده است:
«إِبْليسَ أَبي وَ اسْتَکبَرَ وَ کانَ مِنَ الْکافِرينَ ‍»28.
«وَ کانَ الشَّيطانُ لِرَبِّهِ کفُورًا ‍»29. 
در اين دو آيه خداوند دليل عدم سجده شيطان را استکبار او معرفي مي کند نه مأمور بودن او و به علاوه خداوند از کفر شيطان سخن به ميان مي آورد و روشن است که کفر هيچ گاه با ايمان قابل جمع نيست. هم چنين خداوند کار شيطان را فسق مي شمارد نه انجام مأموريت.
«فَسَجَدُوا إِلاّ إِبْليسَ کانَ مِنَ الْجِنِّ فَفَسَقَ عَنْ أَمْرِ رَبِّه»30.
در آيه ديگر کار شيطان، معصيت شمرده شده نه اطاعت.
«إِنَّ الشَّيطانَ کانَ لِلرَّحْمنِ عَصِي ‍»31. 
لازمه گفته رهبر عرفان حلقه در باب شيطان اين است که خداوند بايد به خاطر عدم سجده بر غيرخدا، شيطان را تکريم نمايد و از او تمجيد کند؛ در حالي که قرآن خبر از خطاب وهن آميز به شيطان مي دهد. قرآن خبر مي دهد که شيطان نه تنها با اين عمل، بزرگ نشد؛ بلکه به خواري و پستي رسيد و با خطاب توبيخي خداوند مواجه شد. «فاخرج انك من الصاغرين»؛ «بيرون رو كه از حقارت شدگان هستي». 
جاي ديگر شيطان را رانده شده از درگاه خدا خطاب مي کند. «قالَ فَاخْرُجْ مِنْها فَإِنَّكَ رَجيمٌ»32.
در آيه ديگر خداوند خود شيطان را لعن مي کند. 
«وَ إِنَّ عَلَيْكَ اللَّعْنَةَ إِلي يَوْمِ الدِّينِ»33.
تعبير «كان من الكافرين» ـ با لحاظ اين که کان فعل ماضي است و حکايت از گذشته وضعيت شيطان دارد ـ نشان مي دهد كه شيطان نه فقط در عدم سجده بر آدم جزء فرمان پذيران نبود؛ بلکه حتي قبل از اين فرمان نيز حساب خود را از مسير فرشتگان و اطاعت فرمان خدا جدا كرده بود و در سر فكر استكبار مي پروراند. به همين جهت در روايات، جمله «ما كنتم تكتمون»؛ «آنچه را كتمان مي کنيد» که خداوند قبل از فرمان سجده خطاب نمود، اشاره اي به کفر قبلي شيطان دانسته شده است که قبل از اين پنهان مي نمود؛ چنان که در تفسير قمي از امام عسكري(عليه السلام) اين معني نقل شده است.
بنابراين تعبيراتي هم چون فسق، کفر، عصيان، رجيم، ملعون، صاغر، استکبار که قرآن در مورد شيطان به کار برده است، پرده از انگيزه شيطان بر مي دارد و کوچک ترين قرابتي با تصور رهبر عرفان حلقه ندارد.

در عرفان حلقه تلاش مي شود که شيطان در تمردش تبرئه شود و شرارت خواهي شيطان را از اذهان ديگران بزدايند. 
يادآور مي شويم که «انتوان لاوي» در کتاب انجيل شيطاني، به همين جهت به اديان الاهي حمله ور شده و آنها را به خاطر تهاجم به شيطان مورد نکوهش قرار داده است. وي که از اديان الاهي به «نيروهاي دست راستي» تعبير ميکند، از اين جهت که شيطان را موجودي بدنام و نماد شرارت معرفي کردهاند، به شدت رنجيده خاطر است.
لاوي در فصل دوم از کتاب انجيل شيطاني اش فصلي به عنوان «کتاب لوسيفر»34 مي گويد که «لوسيفر خداي رومي، درخت بارور و روح آسمان و الهه روشن گري (هدايت گرِ انسان به سوي يافتن درخت معرفت) بود35 اما با تغيير دين رسمي به مسيحيت، اين خدا جاي خود را به خدايي که مسيح معرفي مي کرد داد و در عوض در جايگاه تاريکي و بدي نشست و ناگهان نماد بدي و شرارت شد. بنابر باور لاوي تمام اديان دست راستي36 و روحاني و همه کتاب هاي مقدس به دروغ به شيطان تهمت زده اند، او حقيقتي متعالي است نه موجودي پست.»

نتيجه اين که با وجود آيات بالا، هيچ جايي براي دفاع سران عرفان حلقه از شيطان و تبرئه ابليس باقي نمي ماند. اضافه مي کنيم که برخلاف تصور رهبر حلقه، سجده بر آدم از آن جا که به دستور خود خداوند بود، نه فقط تنافي با توحيد ندارد، بلکه عين توحيد است. سجده بر آدم نه سجده بر مشتي خاک، بلکه سجده بر روحي الهي بود که خداوند در او دميده بود. در حقيقت سجده بر تطور و شاني الهي بود که در کالبد آدم تجلي کرده بود.

از امام صادق(عليه السلام) سؤال شد: مگر سجده بر غيرخداوند صحيح است؟ فرمود: نه. سؤال شد: پس چگونه فرشتگان را امر به سجده آدم كرد؟ فرمود:
«به درستي هر كه به دستور خداوند سجده كند در اصل خدا را سجده كرده، پس سجده او اگر در پي دستور حضرت حقّ باشد همان سجده خدا است.»37
قابل ذکر است که بزرگان معرفت جمله اي را در باب شيطان گفته اند که شايد سردسته عرفان حلقه اين جمله را نتوانسته درک کند. به همين جهت مسئله را به صورتي ديگر تحليل کرده است.
عرفا گفته اند که شيطان سگ دست آموز درگاه خداست. منظورشان اين است که ورود به درگاه الهي فقط از مخلصين ساخته است. چرا که افرادي که ولايت شيطان را پذيرفته اند و اهل معصيت اند، راهي به درگاه الهي ندارند و کار شيطان (همچون سگي که به غريبه ها اجازه ورود به حريم صاحب خانه را نمي دهد) دور نمودن فساق و معاندين از درگاه خداست.
بزرگان گفته اند که «نتيجه کار شيطان» ـ نه انگيزه شيطان ـ مانند سگي است که اجازه نمي دهد کسي به منزل صاحبش نزديک شود. عرفا هيچ گاه نگفته اند
که شيطان تمرد نکرد و از قبل با خدا ساخت و پاخت کرده بود که خدا دستوري ظاهري بدهد و شيطان هم عمل نکند تا شيطان مجوز داشته باشد که انسان را اغوا کند.

مأموريت مشترک فيلم هاي هاليوودي و عرفان حلقه


نگاهي مختصر به پاره اي از محصولات هاليوود و مقايسه آن با نگرش طاهري در باب شيطان مفيد خواهد بود. در فيلم گابريل (که همان جبرئيل است)، خداوند بزرگ ترين و قدرتمندترين فرشته خود به نام گابريل را مأمور نجات جهان مي نمايد؛ اما گابريل بعد از نزول به زمين متوجه مي شود كه قبل از او فرشتگان ديگري كه مأمور اين كار بوده اند در برابر قدرت عظيم شيطان همگي درمانده و تسليم و يا شكست خورده اند. 

رومن پولانسكي کارگردان يهودي هاليوود، نيز در فيلم Ninth Gata (دروازه نهم) اثبات نيروهاي خارق العاده و قدرت هاي ماورائي براي شيطان را به عنوان هدف فيلم تعقيب مي کند و شيطان را به عنوان قدرتي عظيم و تأثيرگذار در جهان هستي معرفي مي کند. 

در بسياري از فيلمهاي سينمايي ـ مانند طالع نحس4، شيطان داراي قدرت اهريمني و ويران گر در برابر قدرت خداوند قد علم ميکند و انسان موجودي ضعيف و بي پناه معرفي ميگردد که در چنگال قدرت شيطان اسير است و هيچ امدادي از ناحيه خداوند به او نميرسد و چارهاي جز پناه بردن به شيطان و نيروهاي او ندارد. به دنبال آن، شيطان «تنها منجي» عالم هستي معرفي مي شود که بايد در «دنياي تاريک» به او روميآورد. در فيلم موميايي شيطان در عرض قدرت خدا ظاهر مي شود و مي تواند در برابر خدا عرض اندام کند. 

در نگاه هاليوودي، شيطان از آن جا که قدرت مند و غالب است، قابليت ظهور و نمود در چهره هاي مختلف دارد. از همين روست که مي تواند در کالبد انسان حلول کند و براي اعمال نيروهاي خود، کالبد آدمي را به خدمت مي گيرد. با همين نگرش است که شيطان گاه در جسم يک کودک معصوم، گاه در کالبد يک زن، گاه در جسم يک سياستمدار به اعمال تصرف در عالم مي پردازد. اين تفکر در مجموعه هري پاتر و طالع نحس، جنگير، خون آشام و آثار ديگري تعقيب شده است.
در عرفان حلقه، مؤلف کتاب «موجودات غيرارگانيک»، همين نگرش را تقويت و ترويج مي کند. موجودات غيرارگانيک که رهبر عرفان حلقه در قالب موجودات نوع A و B بر مي شمارد، قابليت اعمال چنين تصرفاتي را دارند. 
به گفته وي «وجه اشتراک اين دو گروه، امکان تسخير کالبد ذهني افراد و از اين طريق ايجاد مزاحمت و بيماري و اعمال نفوذ در انتخاب هاي آنان است»38. طبق نظر وي «ابليس در زمره گروه A محسوب مي شود»39. البته تفاوت نگاه هاليوودي با عرفان حلقه در دو موضوع است. 

اول اين که آثار هاليوودي، هم چنان شيطان را موجودي شرور معرفي مي کنند؛ اما در عرفان حلقه شيطان الان هم مأموريتي الهي را به انجام مي رساند؛ بنابراين عذاب الهي براي شيطان در آخرت ظالمانه خواهد بود.40 به همين جهت است که عرفان حلقه سعي مي کند عذاب الهي را در قيامت براي شيطان تأويل کند و هم چنان شيطان را دوست و همکار خدا بداند. در کتاب فوق شيطان نه فقط در قيامت عذاب ندارد، بلکه در جهنم همچون همراهي دلسوز، پيروان خود را همراهي مي کند و فقط با يادآوري اشتباهات انسان و ايجاد حسرت در او، باعث سوختن انسان مي شوند. به گفته وي هر کدام از موجودات گروه A در جهنم براي پختگي انسان نقشي دارند. 
«اين شياطين بيروني در جهنم نيز انسان را همراهي مي کنند. در جهنم هستي بانان، کفر انسان (پوشاندن تقدس اجزاي هستي) را به رخ او مي کشند؛ جهت بانان انحراف او از يکتابيني را يادآور مي شوند؛ حکمت بانان، تمايل او به گمراهي را نشان مي دهند؛ آزمون بانان، ترجيح لذت و قدرت را به چشم وي مي آورند.»41 
با چنين نگاهي، طبيعي است که عذابي که خداوند به شيطان و پيروانش وعده داده در عرفان حلقه هيچ ذکري از آن به ميان نيايد و عذاب اخروي شيطان کاملا در متون عرفان حلقه به فراموشي سپرده شود و حتي رجيم بودن شيطان را به «تغيير وضعيت ابليس در جهان دو قطبي» تفسير کنند، نه به لعن و نفرين الهي در حق شيطان. بگذريم که نام بردن از چنين موجوداتي با نقش هاي ويژه و با ساختار وجودي متفاوت، در هيچ کتاب ديني و روايي سابقه ندارد و جزء ابتکارات و مکاشفات رهبر عرفان حلقه خواهد بود!! 

دوم اين که شيطان هاليوودي موجودي است که هر چند قادر است در کالبد انسان حلول کند؛ اما بالاخره وجودي مسقل از وجود انسان دارد و حتي آدمي مي تواند تن به اين حلول و اتحاد ندهد؛ اما در عرفان حلقه تصرح مي شود که؛ «شياطين بخشي از وجود انسان است که هيچ وقت از بين نمي روند»42.

در عرفان حلقه شيطان نه موجودي ضعيف، بلکه به عنوان موجودي که قادر است جهان را از شکل تک قطبي خارج سازد و تبديل به جهان دو قطبي نمايد، معرفي شده است. هرچند مؤلف تلاش مي کند که اين نگرش را از ثنويت و دوگانه انگاري دور کند و بگويد که شيطان يک منبع شر مطلق در برابر خير مطلق نيست؛ اما آن بينشي که مؤلف کتاب به آن تن نمي دهد و از زير بار آن فرار مي کند، نگاه توحيدي قرآن به «ماسوي الله» است. در متون ديني همه چيز در سايه اذن الهي قدرت ظهور دارد و کائنات همه تحت قدرت ربوبي او نظام يافته اند و گناه و معصيت پيروان شيطان هم در اين بين، در سايه «آزادي انتخاب راه» است که خداوند به موجودات مختار و صاحب اراده بخشيده است. خلاصه آن که برخلاف گمان رهبر حلقه، نظامي که قرآن بر هستي حاکم مي داند نظامي تک قطبي است نه دو قطبي.

نگاه يهودي – مسيحي به شيطان


در نگاه يهودي ـ مسيحي شيطان يك فرشته است که در داستان آدم(عليه السلام) و حوا به نوعي نقش يك منجي را براي نوع بشر بازي مي كند و با راهنمايي آن دو به سمت ميوه درخت معرفت! آن ها را از باطن امور آگاه و از يوغ بندگي استثمارگونه خداوند رها مي نمايد. به روايت تورات شيطان در قالب يک مار وارد بهشت شد تا آدم و همسرش را فريب دهد.

در اولين کتاب از اسفار پنجگانه تورات که به سفر پيدايش شهرت دارد، آمده است:
«و مار از همه حيوانات صحرا که يهوه خدا ساخته بود، هشيارتر بود و به زن گفت: «آيا خدا حقيقتاً گفته است که از همه درختان باغ نخوريد؟». زن به مار گفت: «از ميوه درختان باغ مي خوريم، لکن از ميوه درختي که در وسط باغ است خدا گفت که از آن مخوريد و آن را لمس مکنيد مبادا بميريد». مار به زن گفت: «هر آينه نخواهيد مرد، بلکه خدا مي داند در روزي که از آن بخوريد، چشمان شما باز مي شود و مانند خدا عارف به نيک و بد خواهيد بود»43.
در روايت گري تورات نکته قابل تأملي به دست مي آيد که طبق اين نقل، خداوند پس از آن که از سرپيچي آدم و همسرش مطلع مي شود، کلام شيطان را تأييد نموده و رو به ملائکه خود مي گويد: «همانا انسان مثل يکي از ما شده است که عارف به نيک و بد گرديده. اينک مبادا دست خود را دراز کند و از درخت حيات نيز گرفته و بخورد و تا به ابد زنده ماند»44.

رهبر عرفان حلقه صريحاً از شيطان به عنوان کسي که به آدم درس هايي را آموخت و با نام معلم آدم نام مي برد. روشن است که اين نگرش زاييده نگاه يهودي مسيحي به شيطان است نه برآمده از قرآن و متون اسلامي.

در متون مقدس مسيح و يهوديت از شيطان، چهرهاي به عنوان «معلم آدم» و «راهبر معرفت» و «راهنماي درخت دانش» تصوير ميشود و به عنوان موجودي که مي تواند علومي را به انسان بياموزد و راهبر انسان به دسته اي از معلومات شود؛ مورد توجه قرار مي گيرد. البته چنين تصويري از شيطان مقدمه «تدوين ايدئولوژي شيطاني» در مغرب زمين شد و بدين گونه شيطان مظهر خرد و آگاهي معرفي شد و فرقه شيطان پرستي با همين نگرش شکل گرفت.
طبق اين نگرش شيطان يک فرشته است؛ اما در نگرش قرآني شيطان يک جن است که در سايه عبادت هايش به جمع ملائک راه يافت. در متون عرفان حلقه از شيطان به عنوان ملک و فرشته ياد مي شود که در حال انجام مأموريت الهي است. 
«براي به وجود آمدن چرخه جهان دو قطبي (مَلَک جاري کننده قانون تضاد)، وجود عامل تضاد ضرورت داشت و براي اين منظور، ابليس به فرمان سجده بر آدم اعتنا نکرد و اين وظيفه را انجام داد.»45

2. ارتباط شيطان با ساحت هاي وجودي انسان

رهبر عرفان حلقه معتقد است که اگر شيطان نبود، انسان قدرت انجام گناه نداشت. وي مي گويد: «پس تبعيت نکردن از فرمان سجده در ظاهر نافرماني است و اگر نافرماني نبود، تضادي هم نبود»46؛ جاي ديگر مي گويد: «خداوند خواسته است که ابليس عامل برقراري تضاد در زمينه حرکت آدم باشد تا در اين چرخه، او همواره در معرض خير و شر بماند و به اين وسيله بتواند با انتخاب هر يک، هدايت يا گمراهي خود را تعيين کند».47 

در عبارتي ديگر مي گويد: «شيطان در وجود هر انساني سهم مشخصي دارد و کسي نيست که در درون خود، عامل تضاد نداشته باشد.»48 از اين جملات بر مي آيد که اگر شيطان سر به نافرماني برنداشته بود، انسان هم وجودش متضاد نبود. وي از اين نکته غفلت ورزيده که آدم از بدو خلقت و قبل از تمرد شيطان، برخوردار از دو جنبه ملکوتي و مادي بود.

به عبارت ديگر اگر شيطان هم نبود، باز هم انسان شهوت و غرايز حيواني داشت. بنابراين اين طور نيست که اميال نفساني انسان، منحصر به وساوس شيطان باشد. شيطان ـ آن گونه كه قرآن معرفي مي كند ـ موجودي است كه از باطن بر انسان تأثيرگذار است؛ يعني در طول اراده انسان هاست نه عرض آن. يعني همين غرايز شهواني که در انسان وجود دارد، زايد بر اينها شيطان ابزاري ندارد و او از همين ناحيه به انسان نفوذ مي کند. 

به عبارت واضح تر، اين طور نيست که براي دعوت آدمي به شر و فساد، دو عامل وجود داشته باشد؛ يک عامل هواهاي نفساني، يک عامل هم شيطان. بلکه همان گونه که ملائکه اي که انسان را به سوي امور خير و نيکي دعوت مي کنند، عامل مجزايي به حساب نمي آيند؛ بلکه در طول گرايش هاي متعالي وجود انسان اند و هم چنان که ملائکه، عامل ثانوي در مقابل زمينه هاي دروني انسان محسوب نمي شوند؛ شيطان هم عامل ثانوي در مقابل الهامات شر نيست.49 چنان که در حديث آمده است که: «دل انسان دو گوش دارد، از گوش راست ملائکه مي آيد الهام خير مي کند و از گوش چپ شيطان مي آيد و القاي شر مي کند».
از اين رو، نقش شيطان و هواهاي نفساني براي انسان، فقط در حد «دعوت» است، نه بيش تر؛ يعني راه تسلط شيطان همان راه هواهاي نفساني است و هواهاي نفساني هيچ وقت عامل اجبار كننده نيستند، چرا که انسان هميشه خود را در مقابل دو ميل مختلف مي بيند و در ميان اين دو ميل مختلف، يك راه را انتخاب مي كند.50 

قرآن از اين نقش، براي شيطان به «تزيين» (زينت دادن) ياد مي کند؛ عبارت «و زين لهم الشيطان»51 همان رنگ و لعاب دادن به اموري است که مطلوب شيطان است. روشن است که رنگ و لعاب دادن فقط ممکن است تمايل انسان را به ارتکاب بيشتر نمايد و هيچ گاه به مرز اکراه و اجبار آدمي و در نتيجه تسلط تکويني شيطان بر انسان نمي رسد.
بنا به گفته قرآن، تصرّف شيطان قهري و اضطراري و اجباري نيست كه انسان را دربند بكشد و به گناه وادارد، بلكه فقط مجرّد وسوسه و صرف دعوت است ؛ آن هم به نحو ضعيف .

زنديق از امام صادق(عليه السّلام) پرسيد: آيا اين از حكمت خداست که ابليس را آفريد و بر بندگان خود مسلّط نمود تا ايشان را به خلاف عادت او بخواند، و به معصيت امر كند؟ چرا دشمنش را بر بندگان خود مسلّط ساخت و راه اغوايشان را بر او باز نگه داشت؟
فرمود: «اين دشمني كه نام بردي نه دشمني اش زيان رساند و نه دوستي اش فايده بخشد، و دشمني او از ملك خداوند هيچ نكاهد و دوستي اش در آن نيفزايد، و تنها بايد مراقب دشمني قدرتمند بود كه در سود و زيان مؤثّر باشد، اگر به كشوري حمله كند آن را بگيرد و حكومت پادشاهي را نابود نمايد. ابليس جز وسوسه و خواندن به بي راه هيچ سلطه اي بر فرزندان آدم ندارد.»52

نکته قابل توجه اين است که تعبيراتي مانند «سوَّلَ، اَملي، زَيَّن، يُوحُونَ، يَعِدُهم و يُمني»، همه در وضعيتي معنا مي دهند که قبل از تسويل و املا و تزيين و ايحاء، در وجود آدمي زمينه اي جهت ميل به عصيان و گناه وجود داشته باشد، در غير اين صورت تزيين و تسويل شيطان کاملاً بي معنا و البته بي اثر خواهد بود. کار شيطان اين است که اين زمينه دروني را با تسويل و تزيين سرعت مي دهد.
اين «زمينه نفساني»، همان چيزي است که از نگاه رهبر عرفان حلقه مخفي مانده است. وي اين زمينه و بستر دروني انسان را انکار نموده و به همين جهت، تمامي گرايش هاي منفي وجود انسان را به تصرفات شيطان برمي گرداند و به اشتباه، شيطان را جزء وجود انسان معرفي مي کند.

شبکه مثبت و منفي


مؤلف کتاب عرفان کيهاني مي گويد: «اسرار حق اطلاعات محرمانه اي است که افشاي آن نقض عدالت خدا و ستارالعيوب بودن اوست که افراد اجازه ورود به حريم آن را ندارند و ورود به آن فقط به کمک شبکه منفي امکان پذير است و شبکه مثبت اين اطلاعات را در اختيار کسي قرار نمي دهد. «اصل الله عليم بذات الصدور».53

در جاي ديگر مي گويد: «شبكه ي مثبت، خود ستارالعيوب بوده و عيب همگان را مي پوشاند».

بنابراين، غيرممكن است كه اطلاعات مربوط به شخصيت و معايب افراد را در اختيار كسي قرار دهد؛ پس اگر فردي چنين آگاهي هايي دريافت مي كند كه مربوط به شخصيت ديگران است و مي تواند با اين اطلاعات عيب كسي را آشكار كرده و يا درون كسي را ببيند، به طور قطع و يقين اين آگاهي از شبكه ي منفي است. فقط خداوند است كه از ذات انسان ها خبر دارد: «اِنَّ الله عليم بذات الصدور»54. به همين دليل است كه قضاوت در مورد انسان ها به طور مطلق، مختص خداوند است و كليه ي قضاوت هاي انساني، سطحي و ناقص است»55.

جالب است که وي دسترسي به اسرار حق را نه فقط با کمال در تضاد مي بيند، بلکه نقض کننده ستارالعيوب بودن خدا هم مي داند.
طبق اصل بالا گويا تنها منبعي که مي تواند قدرت هاي غيرعادي را در اختيار ديگران قرار دهد، نيروهاي شيطاني و شبکه منفي است. با اين توصيف معجزه انبياء و کرامات اولياء و علم غيب آنها چه مي شود؟ و به علاوه آيا هميشه آگاهي از وضعيت ديگران نسبت به گناهان و اشتباهات آنان است؟
نکته قابل توجه اين است که آن چه وي به عنوان ضابطه آورده است، در مورد طرق شيطاني درست است. به اين معنا که اگر کسي به قدرت هاي شيطاني دست يابد، از همان لحظه ايمان مي گريزد و سقوط و تباهي آغاز مي شود. پس قدرت هاي غيرشرعي هيچ گونه دلالتي بر کمال و تعالي فرد ندارند و اتفاقاً در مورد رهبران عرفان حلقه ـ که ادعاي تحصيل قدرت هاي غيرعادي مي نمايند و چندان هم تأکيدي بر شرعي بودن طريقت خود ندارند ـ اين معيار کاملاً تطبيق مي کند.
اين مطلب برعکس نگاه متوليان عرفان حلقه، در کتب عرفاني اسلام به صورت ديگري تبيين شده است؛ با اين توضيح که کرامت و قدرت هاي موهبتي هر چند غايت نهايي براي سالک نيست، اما از جمله مؤيدات محسوب مي شود، يعني کرامت اگر رحماني باشد، نشان دهنده سلامت طريق است نه شيطاني بودن آن. 
به عبارت ديگر کرامت رحماني، عين کمال است و نشان دهنده قرب الهي محسوب مي شود. هرچند سالک حقيقي نبايد به اين گونه موهبت ها قانع باشد و بايد به ادامه مسير بينديشد.

به زعم مؤلف عرفان کيهاني دست يابي به اسرار حق امکان پذير است، امّا فقط با کمک شبکه منفي. اگر اين گفته با متون و نصوص ديني سنجيده شود، نتيجه قابل تأملي به دست مي آيد. قرآن کريم اذعان دارد که موحدين واقعي گواهان اعمالند و بر کرده هاي ديگران اشراف دارند.
«فَسَيرَي اللّهُ عَمَلَکمْ وَ رَسُولُهُ وَ الْمُؤْمِنُون»56؛ «خدا و رسولش و مؤمنين اعمال شما را مي بينند». 
معلوم مي شود رهبر حلقه، اشراف پيامبر و مؤمنين نسبت به اعمال ديگران را ناقض عدالت خدا و ستارالعيوب بودن او مي داند و به علاوه شبکه اي که اين قدرت را به رسولان الهي و مؤمنين اعطاء مي کند شبکه شيطاني مي داند!! و اصولاً اين مقام را به عنوان يک امتياز براي بندگان برگزيده خدا نه فقط نمي پذيرد بلکه از اساس اين جايگاه را منکر مي شود.

البته وي در جاهاي ديگر، وساطت انبياء ـ بين خلق و خالق ـ را با روش ديگري زير سؤال مي برد و انسان ها را بدون اين که نيازمند به رسولان الهي بداند مستقيماً به خود خدا ارجاع مي دهد. امّا چون اصل نياز به واسطه فيض را نمي شود منکر شد؛ وي شبکه شعور کيهاني را به عنوانِ جايگزينِ انبياء و رسولان الهي معرفي مي کند.

جمع بندي و نتيجه گيري


1. در عرفان حلقه، شيطان يکي از موحدين معرفي مي شود و تمرد شيطان از دستور خداوند را نشانه ايمان او مي شمارند، در حالي که قرآن نه فقط عصيان شيطان را گوشزد مي کند؛ بلکه به طور صريح انگشت روي کفر شيطان مي گذارد.

2. شيطان در عرفان حلقه، يک فرشته و مَلَک معرفي مي شود؛ اين نگاه، نگاه يهودي ـ مسيحي به شيطان است، قرآن کريم تصريح مي کند شيطان از جنيان بود و جنس او از آتش بود، شيطان فقط در صف فرشتگان بود و از جنس آن ها نيست.

3. «خوش بيني نسبت به شيطان» که در ميان بعضي از سران حلقه وجود دارد، ريشه در موحد دانستن شيطان دارد که رهبر عرفان حلقه به صورت پررنگي آن را مطرح مي کند. اين خوش بيني، با رويکردي که قرآن نسبت به شيطان دارد، متفاوت است. قرآن کريم شيطان را دشمن انسان معرفي مي کند و از انسان مي خواهد که اين دشمني را جدي بگيرد. قرآن در تعليماتش تلاش مي کند که انسان با عينک خوش بيني با شيطان مواجه نشود.
«إِنَّ الشيْطنَ لَكمْ عَدُوُّ فَاتخِذُوهُ عَدُواًّ»57؛ «شيطان دشمن شماست، پس او را دشمن بگيريد».
جمله «انه لكم عدو مبين» كه متجاوز از ده بار در قرآن مجيد به دنبال نام شيطان آمده است، براي اين است كه تمام نيروهاي انسان را براي مبارزه با اين دشمن بزرگ و آشكار بسيج كند.

4. بزرگ نمايي که رهبر عرفان حلقه از قدرت هاي شيطاني به نمايش مي گذارد، با آموزه هاي قرآني هماهنگي ندارد، بلکه در آثار سينمايي هاليوود اين قدرت نمايي با زبان هنر به تصوير کشيده شده است. قرآن کيد شيطان را ضعيف مي شمارد و کار او را فقط دعوت و تزيين مي شمارد.

5. در نگاه قرآن نظام عالم دو قطبي نيست، بلکه نظام هستي هميشه تک قطبي بوده و تا ابد هم تک قطبي خواهد ماند. قرآن نظام هستي را «توحيد محور» مي داند و تمامي غيرخدا را مصداق بالذات عدم مي داند و مصداق بالعرض وجود و اين طور نيست که قبل از سجده بر آدم، نظام عالم تک قطبي بوده باشد و بعد از تمرد شيطان نظام عالم دو قطبي شده باشد. در نگاه توحيدي، دو قطب معنا ندارد، تمامي عوالم با نگاه توحيدي، تک قطبي اند.

6. شيطان بر خلاف گمان رهبر عرفان حلقه، جزئي از وجود انسان نيست؛ بلکه همان طور که ملائکه بخشي از وجود انسان نيستند، شيطان هم کارش بسترسازي براي اِعمال قواي نفس اماره است. وجود انسان از ابتداي خلقت، متضاد خلق شده بود و داراي دو گرايش الهي و حيواني بوده است. کار شيطان جهت دادن به گرايش هاي غريزي و کار ملائکه تقويت گرايش هاي متعالي است 

7. يکي از نکات بسيار قابل تأمل در عرفان حلقه، تأکيد بر شعورمندي موجودات به جاي تأکيد بر خد گرايي است؛ به عبارت ديگر چندان تأکيد و تکيه اي بر خدا نمي شود و تمامي کارکردهايي که از خدا انتظار مي رود، به پديده اي به نام شعور کيهاني نسبت داده مي شود.

به راستي مگر ادعاي مادي گرايان و دهريون غير از اين است که ماده را از اين جهت که متکي به شعور ذاتي خويش است، بي نياز از خالق معرفي مي کردند؛ به همين جهت ماده را اصيل و خودخلاق مي دانستند و در نتيجه ابدي و ازلي بودن را به ماده نسبت مي دادند.
«وَ قالُوا ما هِي إِلاّ حَياتُنَا الدُّنْيا نَمُوتُ وَ نَحْيا وَ ما يهْلِکنا إِلاَّ الدَّهْرُ».58 
پذيرش شبکه شعور کيهاني به عنوان غايت در عرفان حلقه مورد توجه قرار مي گيرد و بحث از خدا بيشتر تبعي و طفيلي است؛ به عبارت ديگر در فرايندِ هدف گذاري، آن چه به عنوان غايت براي پيروان عرفان حلقه مشخص مي شود، اتصال به حلقه هاي شعور کيهاني است و در عرصة نظري هم که اتصال به اين شبکه و برخورداري از فوايد درماني اين شبکه، ـ به فرض پذيرش ادعاي درمانگري ـ قاصر از اثبات خداشناسي عملي است.

نتيجه اين که آن چه در عرفان حلقه تحت عنوان خداشناسي عملي ادعا شده فريبي بيش نيست. يعني ادعا مي شود که ما شما را به خدا مي رسانيم؛ اما در عمل چيز ديگري به عنوان هدف معرفي مي شود و غايت مداري غيرخدا مورد تأکيد قرار مي گيرد. بنابراين، مدل خداشناسي عرفان حلقه براي کسي که خدا باور است، سودي ندارد؛ چون آن چه عرفان حلقه به آن دعوت مي کند، باور به خودمختاري ماده و شعورمندي آن است، نه ايمان به خدواند؛ و براي کسي که منکر خداست هم نه فقط خداباوري در پي ندارد که او را در مادي گرايي اش تثبيت کرده و در باور ضدتوحيدي اش جسورتر مي کند. 

8. رهبر عرفان حلقه مي گويد: «انسان نمي تواند عاشق خدا شود، زيرا انسان از هيچ طريقي قادر به فهم او نيست و در حقيقت خدا عاشق انسان مي شود و انسان معشوق مي باشد و مشمول عشق الهي. و انسان مي تواند فقط عاشق تجليات الهي، يعني مظاهر جهان هستي شود.»59
از گفته وي معلوم مي گردد که انسان فقط بايد با مخلوقات کار داشته باشد نه با خود خدا. اين در حالي است که قرآن کريم صريحاً مي گويد: انسان هاي با ايمان به طور عميق عاشق خدايند. «الَّذِينَ آمَنُوا أَشَدُّ حُبًّا لِلَّهِ».60
روشن است وي در جملات بالا، دچار يک مغالطه شده است و آن اين است که شناخت خدا از طريق مخلوقات و آياتش را مانع ارتباط مستقيم با خدا فرض کرده است.

9. آن چه در عرفان اسلامي تحت عنوان «تجربه وحدت» مطرح است؛ وحدت با مبدأ هستي و خالق کل است و اگر از آن به تجربه وحدت با هستي ياد مي شود، مراد از هستي همان وجود مطلقي است که تمامي کائنات، تطورات و شئونات اويند. به عبارت ديگر مراد مصداق بالذات وجود است که همان ذات مقدس باري تعالي است.
اما آن چه در عرفان حلقه آمده است تجربه وحدت با جهان هستي مادي است نه بيشتر. به عبارت گوياتر اين غايت، عرفان حلقه را با عرفان ساحري در يک مسير قرار مي دهد و عرفان حلقه از اين نظر با عرفان سرخ پوستي هم افق تر است تا با عرفان اسلامي. آن چه در عرفان سرخ پوستي برجسته مي شود، تقدس طبيعت و درک تجربه وحدت با طبيعت است و کشف نيروهاي طبيعي. بنابراين تفاوت بين تجربه وحدت با جهان هستي مادي، با تجربه وحدت با وجود مطلق؛ همان فاصله بين عرفان سرخ پوستي و عرفان اسلامي است.

10. بايد ديد آن چه که به نام دفع نيروهاي غيرارگانيک در جلسات و نشست هاي درماني حلقه اتفاق مي افتد؛ چيست؟ آيا آن چه که تحت نام فرادرماني و برون ريزي در اين جلسات صورت مي پذيرد، درون ريزي است يا برون ريزي؟
واقعيت اين است که آن چه در عمل ديده شده و افرادي که در عمل درمان شده اند، هم همين را حکايت مي کنند؛ اين است که هر چند در کوتاه مدت در سايه تلقين و ايجاد ذهنيت و تصرف در هيجانات فرد، نوعي تسکين در درون فرد احساس مي شود، اما بعد از گذشت مدتي، موجوداتي به زندگي اين افراد وارد مي شوند که منجر به اختلال رواني و دروني و از هم پاشيدگي سلامت رواني ايشان مي گردد. البته بستري که باعث مي شود اين نيروها بتوانند به راحتي بر ديگران تأثير گذارند، همان است که عرفان حلقه از آن تحت عنوان «شاهد محض»
ياد مي کند.

به عبارت ديگر اين نيروها که در سايه «عمل شاهد» و «تسليم و ناظر بودن» در درمان شونده ها، قدرت ورود پيدا مي کنند، همان تسلط جنيان و شياطين بر روان افراد است. يعني چيزي که به نام برون ريزي نيروي هاي موذي انجام مي شود؛ در حقيقت وارد کردن جن و ارواح به زندگي افراد است.
روشن است که ارتباط با جنيان و ارواح هر چند که واقعيت دارد اما حقيقت ندارد، يعني به هيچ گونه تعالي با واسطه اين قدرت ها نمي توان دست يافت.

11. در عرفان حلقه، اتصال با شبکه شعور کيهاني از اين جهت مهم شمرده مي شود که مي تواند دسته اي از نيروهاي غيرعادي را جهت درمان ديگران استخدام کند؛ نه از اين جهت که محصولِ ارتباط با اين شبکه، تربيت انسان الهي و تعالي اخلاقي انسان باشد. در عرفان حلقه پيش شرطِ استفاده از اين شبکه، تقوي و پرهيزگاري نيست بلکه صريح آورده اند؛ «پاکي يا ناپاکي افراد و گناهکاري و بي گناهي، براي ارتباط با اين شبکه تفاوتي نمي کند»61، و نتيجه اتصال افراد با اين شبکه، تحصيل فضايل اخلاقي نيست؛ چرا که در فرايند درمان، اتصال گيرنده به تهذيب نفس دعوت نمي شود و دستورالعمل، رهنمود و برنامه اي براي تهذيب اخلاقي به عنوان معيار عمل پيشنهاد نمي شود. از همه بالاتر اين که اصولاً نه درمان گر و نه درمان شونده هيچ کدام با اين قصد و هدف پا در اين مسير ننهاده اند.
 

پی نوشت :
1. سايت بهداشت معنوي، مصاحبه اسماعيل منصوري لاريجاني.

2. انسان از منظر دیگر، ص25.
3. همان، ص 20 به بعد.
4. عرفان کیهانی، ص58.
5. عرفان کیهانی، ص 70.
6. همان، ص 83.
7. همان، ص 87.
8. عرفان کیهانی، ص71.
9. انسان از منظر دیگر، صص 20 و 126.
10. عرفان کيهاني، ص55.
11. فصلت، آيه 6.
12. همان، ص 41.
13. ر.ک: انسان از منظر دیگر، ص 60.
14. جامع الاسرار، سید حیدر آملی، ص353.
15 . عرفان کیهانی، ص 112.
16. ابن عربی، فصوص، ج 1، ص 35.
17. انسان از منظر ديگر، ص74.
18. همان.
19. فتوحات مکیه ابن عربی، ج4، ص 261.
20. اسفار ج 8، ص 142.
21. ملاصدرا، اسفار، ج2، ص323، به نقل از مبانی عرفان نظری، یزدان پناه ص145.
22. قیصری، شرح فصوص، ص347.
23. موجودات غيرارگانيک، ص14.
24. انسان و معرفت، ص 218.
25. همان؛ سايت عرفان حلقه.
26 . نمل (16)، آيه 40.
27. احتجاج، ترجمه جعفرى، ج 2، ص 203.
28. بقره، آيه 34.
29. اسراء، آيه 27.
30 . کهف، آيه 50.
31 . ‍مريم، آيه 44.
32 . حجر، آيه 34.
33 . حجر، آيه 35.
34 . THE BOOKOF LUCIFER.
35. The Roman god, Lucifer, was the bearer of light, the spirit of the air,…
36. هر دینی که ابلیس و شیطان را موجودی پست و شریر معرفی می کند از نظر لاوی دین دست راستی است و مکتبی که او در برابر این ادیان دست راستی بنیان می نهد را مسیر دست چپ می نامد.
37. احتجاج، ترجمه: جعفرى، ج 2، ص 203.
38. موجودات غيرارگانيک، ص 11.
39. همان، ص13.
40. همان، ص 14.
41. موجودات غيرارگانيک، ص35.
42. موجودات غيرارگانيک، ص15.
43. عهد عتيق، سفر پيدايش، فصل 3.
44. همان.
45. موجودات غيرارگانيک، ص14.
46. انسان و معرفت ؛ سايت عرفان کيهاني.
47. انسان و معرفت، ص 218.
48. همان، ص 219.
49. ر.ک؛ مرتضي مطهري، مجموعه آثار، ج 7، ص 213.
50. ر.ک: مرتضي مطهري، مجموعه آثار، ج 7، ص 213.
51. انعام، آيه 43 .
52. احتجاج، ترجمه جعفرى، ج 2 ، ص 203.
53 . عرفان کيهاني ص 97.
54. آل عمران، آيه 119.
55. انسان از منظر دیگر، ص 202.
56 . توبه، آيه 102.
57 . فاطر، آيه 6.
58. جاثیه، آيه 24.
59. عرفان کیهانی.ص124.
60. بقره، آيه 165.
61. انسان از منظري ديگر، ص15 و 80.

حتما بخوانيد

عرفان کیهانی چيست همراه با نظر مراجع

نظر حضرت آيت الله مكارم شيرازي درمورد عرفان حلقه

عرفان و تصوف

مقایسه عرفان بودايى، مسيحى و اسلام



کلید:

نظر مخاطبان درباره این مطلب:

دیدگاه های ارسال شده توسط شما، پس از تایید توسط سایت هدانا منتشر خواهد شد.

با توجه به حجم سوالات، به سوالات تکراری پاسخ داده نمی شود لطفا در سایت «سرچ» کنید.