وبگاه پاسخگویی به سوالات دینی هدانا

دلایل خانه نشینی حضرت علی

0

دلایل خانه نشینی حضرت علی

سكوت امام على (علیه السلام)

با توجه به اهميت رهبرى سياسى، به چه علت امام على (علیه السلام) 25سال سكوت كردند؟ و در اين باره عقب نشينى كردند؟

 

قبل از ورود به بحث اصلى، لازم است نكاتى به عنوان مقدمه بيان شود:

يكم. حق حاكميت اصالتا از آن خدا است؛ زيرا مالكيت هستى از آن او است: «تَبارَكَ الَّذِى بِيَدِهِ الْمُلْكُ وَ هُوَ عَلى كُلِّ شَيْءٍ قَدِيرٌ»[77]؛ «بزرگوار است آن كه فرمانروايى به دست او است و او بر هر چيزى توانا است».

بر اين اساس حكومت بر انسان ها، در اصل حق خدا و از شئون ربوبيت او است. هيچ كس حق حاكميت بر ديگرى را ندارد؛ مگر آنكه از طرف خداى متعال نصب شده يا مأذون باشد.

 

 

دوم. خداوند در قرآن به انسان ها فرمان داده كه از طريق پيامبر (صلی الله علیه وآله)  و امام (علیه السلام)  اطاعت خدا را انجام دهند: «أَطِيعُوا اللّهَ وَ أَطِيعُوا الرَّسُولَ وَ أُولِى الْأَمْرِ مِنْكُمْ»[78]؛ «اى كسانى كه ايمان آورده ايد! خدا را اطاعت كنيد و پيامبر و اولياى امر خود را اطاعت كنيد».

 

 

سوم. بر اساس ادله متعدد و نصوص قطعى ـ از قبيل حديث غدير ـ حق حاكميت و ولايت بر جامعه اسلامى، براى امام على (علیه السلام)  امرى كاملاً مسلّم است.

از طرف ديگر اِعمال اين حق و فعليت بخشيدن به آن منوط به اقبال، پذيرش و رضايت مردم است.

چهارم. بعد از رحلت رسول اكرم (صلی الله علیه وآله)  از آنجا كه شرايط حكومت براى اميرمؤمنان (علیه السلام)  تحقق نيافت، آن حضرت به دليل رعايت مصلحت اهم[79] و حفظ مصالح عاليه دينى، تا زمان فراهم شدن پذيرش و اقبال مردمى، از حق خود صرف نظر كرد. اما بعد از كشته شدن عثمان، مردم به امام على (علیه السلام)  اقبال نشان دادند و آن حضرت به حق حاكميت خود دست يافت.

 

 

بعد از ذكر مقدمات ياد شده، موضوع اصلى سؤال در بخش هاى ذيل بررسى مى شود:

 

يك. تلاش براى حكومت

افرادى كه سكوت و خانه نشينى امام على (علیه السلام)  را دليل بر فقدان حاكميت الهى آن حضرت و در نتيجه عرفى بودن حكومت و جدايى دين از سياست مى دانند، اگر نگاهى به سخنان آن حضرت (علیه السلام)   و حوادث تاريخى آن زمان بيندازند، به بطلان ادعاى خود پى مى برند؛ از جمله:

 

1. امام على (علیه السلام)  در پى ماجراى سقيفه و غصب خلافت، كوشش هايى را در تصدى حكومت انجام داد تا جايى كه مورد اعتراض برخى ـ مانند ابوعبيده و ابواشعث ـ قرار گرفت و آن حضرت را متهم به حرص و طمع  در امر حكومت كردند. حضرت على (علیه السلام)  در پاسخ آنان بر خواست خويش پافشارى كرد و آن را حق مسلم خود دانست: «انما طلبتُ حقّا لى و أنتم تحولون بينى و بينه و تضربون وجهى دونه»[80]؛ «همانا من چيزى را جست و جو كردم كه حق مسلم من بود؛ ولى شما بين من و آن فاصله انداختيد …».

 

2. علاوه بر تلاش هاى امام على (علیه السلام) ، حضرت فاطمه (علیهاالسلام)  نيز بر مركب سوار مى شد و به خانه هاى انصار مى رفت تا آنان را به حق خلافت امام على (علیه السلام)  تذكر دهد؛ شايد كه آنان به بيعت خواهى آن حضرت پاسخ مثبت دهند.[81] حضرت زهرا (علیهاالسلام)  در خطبه معروف خويش، به اين حوادث تصريح مى كند.[82]

 

بنابراين، اگر مراد از عدم تلاش يا تقاضاى حكومت در مرحله اوليه باشد، اين بر خلاف واقعيات تاريخى و مغاير با سخنان خود حضرت است. اما اگر مراد در مراحل بعدى باشد ـ به اين معنا كه حضرت بعد از مشاهده عدم زمينه لازم براى تصدى حكومت، كناره گيرى نمود ـ اين ادعاى صحيحى است؛ ولى از آن نمى توان عدم حق حاكميت امام (علیه السلام)  را اثبات كرد.

 

3. حضرت در موارد متعدد، به انتقال حق حاكميت از طريق پيامبر (صلی الله علیه وآله)  به خود تصريح و از آن به «حق» و «ارث» ياد مى كرد؛ چنان كه مى فرمود: «فانه لما قبض الله نبيّه (صلی الله علیه وآله) ، قلنا: نحن اهله و ورثته و عترته و اولياؤه دون الناس، لا ينازعنا سلطانه احد و لا يطمع فى حقنا طامع، اذ انبرى لنا قومنا فغضبونا سلطان نبينا فصارت الامرة لغيرنا»[83]؛ «همانا چون خداوند پيامبرش (صلی الله علیه وآله)  را به سوى خود فراخواند، گفتيم ما  اهل و عترت و وارثان و اولياى پيامبر (صلی الله علیه وآله)  هستيم و ديگران را در اين جهت با ما مشاركت نيست و كسى را نشايد كه در حكومت او، با ما بستيزد و چنين نباشد كه كسى در حق ما طمع ورزد؛ ولى ناگاه مردم ما را تضعيف نموده و در حكومت پيامبر (صلی الله علیه وآله)  با ما به ستيز برخاستند! لاجرم حكومت از آن ديگران شد».

حضرت در اين خطبه، بيان مى كند كه مطابق وصيت پيامبر (صلی الله علیه وآله)  لازم بود امر حكومت به ايشان منتقل شود و كسى نبايد به آن طمع داشته باشد؛ اما در عمل، جريان بر عكس شد و حكومت در دست ديگران قرار گرفت.

 

امام (علیه السلام)  در جاى ديگر مى فرمايد: «سوگند به خدا! از آن زمان كه رسول اكرم (صلی الله علیه وآله)  رحلت نمود تا به امروز، مرا از حقم باز داشته اند و ديگرى را بر من برترى داده و برگزيده اند»[84].

همچنين خطبه معروف «شقشقيه» مالامال از گلايه هاى آن حضرت از مردم و حاكمان روزگار است كه حق او را به يغما بردند: «اما والله لقد تقمّصها ابن ابى قحافه و انه ليعلم انّ محلى منها محل القطب من الرحى ينحدر عنى السيل و لايرقى الى الطّير، فسدلت دونها ثوبا … فصبرت و فى العين قذى و فى الحلق شجا، ارى تراثى نهبا …»[85]؛ «آگاه باشيد به خدا سوگند كه پسر ابى قحافه خلافت را چون جامه اى بر تن كرد و نيك مى دانست كه پايگاه من نسبت به آن، چونان محور است به آسياب. سيل ها از من فرو مى ريزد و پرنده را ياراى پرواز به قله رفيع من نيست. پس ميان خود و خلافت پرده اى آويختم و از آن چشم پوشيدم … همانند كسى بودم كه خاشاك به چشمش رفته و استخوان در گلويش مانده باشد. مى ديدم كه ميراث من به غارت مى رود …».

 

دو. راز سكوت

سكوت امام على (علیه السلام) ، در واقع پرهيز از هر گونه اقدام نظامى، براى مقابله با غصب حكومت و نوعى خويشتن دارى آگاهانه و حكيمانه است. آن حضرت در سخنان خويش به چند دليل مهم در اين باره اشاره كرده است:

 

1. حفظ وحدت مسلمين: حضرت على (علیه السلام)  حفظ اتحاد اسلامى و خوف از برگشت دوباره كفر را يكى از علل خويشتن دارى خود ذكر مى كند: «و ايم الله لولا مخافة الفرقة بين المسلمين و ان يعود الكفر و يبور الدين لكنا على غير ما كنا لهم عليه»[86]؛ «خدا را سوگند! اگر ترس از وقوع تفرقه در ميان مسلمانان و بازگشت كفر و نابودى دين نبود، با آنان به گونه اى ديگر برخورد مى كردم».

از اين سخنان به خوبى آشكار مى شود شرايط سياسى و اجتماعى امت اسلام، پس از رحلت پيامبر (صلی الله علیه وآله)  مهيا نبود.

وقتى رهبر يك حركت عظيم تاريخى ـ كه بنيان هاى جامعه آن روز را زير و رو نموده و انديشه و نظامى نوين برقرار كرده است ـ از ميان مردم مى رود؛ بهترين شرايط براى حركت ارتجاعى و ضد تكاملى، فراهم مى آيد. حال اگر در داخل امت و در بين سران و نخبگان آن نيز درگيرى به وجود آيد، روشن است كه امور آن جامعه و امت، هيچ گاه به سامان نخواهد رسيد و چه بسا نتايج همه حركت هاى قبلى نيز از دست برود.

در صدر اسلام نيز دقيقا همين شرايط پيش آمد. دشمنان خارجى حركت عظيم اسلام (همانند روم و ايران) از يك سو و منافقان و عناصر ارتجاعى داخلى  از سويى ديگر، منتظر فراهم آمدن شرايطى بودند تا نهال نورسته اسلام را ازبركنند. اگر در چنين شرايطى امام على (علیه السلام)  براى احقاق حق خود دست به شمشير مى برد، مسلما در جنگ دامنه دارى درگير مى شد كه پايان آن، چيزى جز از بين رفتن زحمات پيامبر (صلی الله علیه وآله)  نبود.

2. نبود ياور: «فنظرت فاذا ليس لى معين الا اهل بيتى …»[87]؛ «در كار خويش انديشه كردم، ديدم كه ياران من منحصر به اهل بيت من است …».

اقدام به قيام با اين تعداد كم، نتيجه اى جز از دست دادن رهبر و مرجعى مانند حضرت على (علیه السلام)  نداشت و اين امر، هيچ سودى براى آيين نوپاى اسلامى به دنبال نمى آورد.

در صورتى كه اقدام براى يك حركت اجتماعى ـ آن هم به صورت نظامى ـ نيازمند شرايط و آمادگى هاى مختلف است و به دلايل چندى، اين زمينه پس از ارتحال پيامبر (صلی الله علیه وآله)  وجود نداشت.

امام على (علیه السلام)  ـ بنابر نقل تاريخ ـ بارها بزرگان اصحاب را براى ايجاد حركتى عليه وقايع پيش آمده فراخواند؛ ولى جز معدودى انگشت شمار، به دعوت آن حضرت پاسخ ندادند. از سوى ديگر شرايط محيط و افكار عمومى نيز آمادگى قبول نبردى داخلى در بين اصحاب پيامبر (صلی الله علیه وآله)  را نداشت؛ زيرا همگان انتظار داشتند كه اصحاب بزرگ پيامبر (صلی الله علیه وآله)  پس از آن حضرت، همانند او عمل كنند و محور وحدت جامعه باشند؛ نه اينكه به نزاع و درگيرى در بين خود اقدام نمايند.

 

 

3. فرا رسيدن وقت لازم: حضرت على (علیه السلام)  در پاسخ ابوسفيان مبنى بر اقدام به  بيعت و مخالفت عملى با خليفه وقت فرمود: «اين مانند آب تلخ و لقمه اى است كه در گلوى خورنده آن گير مى كند و مانند كسى است كه ميوه نارسى را مى چيند …».[88]

از اين رو امام على (علیه السلام)  براى حفظ اساس اسلام و حراست از نهال نورسته آن، از احقاق حق خلافت خويش خوددارى كرد تا ريشه هاى اسلام در پرتو تعاليم پيامبر (صلی الله علیه وآله)  و قرآن و اهل بيت (علیهم السلام)  استحكام يابد و تا روزى كه مردم به خانه آن حضرت هجوم آوردند و خواهان خلافت آن حضرت شدند، از خلافت ظاهرى بركنار ماند.

گفتنى است در امور داخلى امت اسلامى روا نيست كه هركس و در هر شرايطى براى احقاق حق خود، از آغاز دست به شمشير ببرد و مسلحانه در پى به دست آوردن آن باشد. از روش امام على (علیه السلام)  و ديگر ائمه (علیهم السلام)  چنين بر مى آيد كه آنان براى احقاق حق خود در جامعه، هرگز ابتدا به جنگ نكرده اند؛ بلكه سعى مى كردند در صورت امكان با روشنگرى و تبليغ حقيقت، زمينه را براى يك حركت عمومى در جامعه فراهم سازند.[89]

[77]. ملك 67، آيه 1.
[78]. نساء 4، آيه 59.
[79]. از نگاه فقهى و قواعد باب تزاحم ولى امر موظف است مصلحت اهم را بر مصلحت مهم مقدم نمايد.
[80]. نهج البلاغه، خطبه 17.
[81]. بحارالانوار، ج 29، ص 419.
[82]. همان.
[83]. ابن ابى الحديد، شرح نهج البلاغه، ج 1، ص 307.
[84]. نهج البلاغه، خطبه 6.
[85]. همان، خطبه 3.
[86]. همان، خطبه 119.
[87]. همان، خطبه 26.
[88]. همان، خطبه 5.
[89]. براى مطالعه بيشتر ر.ك:

الف. قدردان قراملكى، محمدحسن، تقابل مشى ائمه با سكولاريسم مقاله، مجله معرفت، ش  29؛

ب. فاروقى، فؤاد، 25 سال سكومت على (علیه السلام) ، نشر عطائى، تهران؛

پ. محمديان، محمد، شرحه شرحه، كانون انديشه جوان؛

ت. محمديان، محمد، روايت دريا، كانون انديشه جوان.

منبع: سایت هدانا برگرفته از پرسمان، پرسش ها و پاسخ ها «ولایت فقیه و جمهوری اسلامی ایران» .

حتما بخوانيد

ویژه نامه احکام جامع سایت هدانا

 

نظر مخاطبان درباره این مطلب:

دیدگاه های ارسال شده توسط شما، پس از تایید توسط سایت هدانا منتشر خواهد شد.

با توجه به حجم سوالات، به سوالات تکراری پاسخ داده نمی شود لطفا در سایت «سرچ» کنید.