عرفان و اسلام
عرفان و اسلام
پرسش 3 . نسبت ميان «دين اسلام» و «عرفان» چيست؟
بايد ملاحظه كرد كه آيا مى توان «عرفان و اسلام» را به معناى واقعى كلمه «عرفان اسلامى» دانست؛ يعنى، عرفانى كه برخاسته از متن اسلام و منابع اصيل مذهبى مسلمانان است (مانند علم فقه، حديث، تفسير) و يا آنكه بايد آن را عرفان مسلمانان دانست؛ يعنى، نوعى علم و معرفت و شيوه زندگى كه ربطى به اسلام ندارد؛ جز آنكه اصحاب و پيروان آن، منتسب به اسلام بوده اند (مانند طب و رياضيات مسلمانان)؟16
در اين خصوص سه ديدگاه وجود دارد:
يكم. بسيارى از عارفان معتقدند: عرفان، محض اسلام و اسلام محض است. ايشان همواره براى مطالب خود، از آيات قرآن و سنت نبوى و رفتار و گفتار امامان (علیه السلام) شاهد مى آورند. اينان مى گويند: اعتقاد به حيات اخروى در اسلام، خيلى غليظ است و اين اعتقاد مستلزم بيهوده شمردن و ناپايدار دانستن خوشى ها و لذات دنيوى است:
«اعْلَمُوا أَنَّمَا الْحَياةُ الدُّنْيا لَعِبٌ وَ لَهْوٌ وَ زِينَةٌ وَ تَفاخُرٌ بَيْنَكُمْ وَ تَكاثُرٌ فِى الْأَمْوالِ وَ الْأَوْلادِ كَمَثَلِ غَيْثٍ أَعْجَبَ الْكُفّارَ نَباتُهُ ثُمَّ يَهِيجُ فَتَراهُ مُصْفَرًّا ثُمَّ يَكُونُ حُطاماً وَ فِى الاْخِرَةِ عَذابٌ شَدِيدٌ وَ مَغْفِرَةٌ مِنَ اللّهِ وَ رِضْوانٌ وَ مَا الْحَياةُ الدُّنْيا إِلاّ مَتاعُ الْغُرُورِ»17؛ «بدانيد كه زندگى دنيا، در حقيقت، بازى و سرگرمى و آرايش و فخرفروشى شما به يكديگر و فزونى جويى در اموال و فرزندان است. [ مثل دنيا] چون مثل بارانى است كه كشاورزان را رُستنى آن [ باران] به شگفتى اندازد، سپس [ آن كشت ]خشك شود و آن را زرد بينى، آنگاه خاشاك شود و در آخرت [ دنياپرستان را ]عذابى سخت است و [ مؤمنان را] از جانب خدا، آمرزش و خشنودى است و زندگانى دنيا جز سراى فريبنده نيست».
خود پيامبر (صلی الله علیه و آله) ـ كه مصداق اسوه حسنه است «لَقَدْ كانَ لَكُمْ فِى رَسُولِ اللّهِ أُسْوَةٌ حَسَنَةٌ»18 ـ براى مسلمين مثالى بود از زهد و سادگى و عدم تكلف در زندگى و طبق روايات بسيار، ايشان علاوه بر عبادات واجب، شب ها مناجات نموده و گاهى انزوا پيشه مى كردند.
همچنين عارفان مناسباتى ميان انسان و خدا مطرح مى كنند كه برگرفته از آيه «فَإِذا سَوَّيْتُهُ وَ نَفَخْتُ فِيهِ مِنْ رُوحِى»19 است و يا مباحثى چون وحدت وجود را از آياتى مانند آيات ذيل برداشت كرده اند و …:
«اللّهُ نُورُ السَّماواتِ وَ الْأَرْضِ»20؛
«أَ لَمْ تَرَ أَنَّ اللّهَ يَعْلَمُ ما فِى السَّماواتِ وَ ما فِى الْأَرْضِ ما يَكُونُ مِنْ نَجْوى ثَلاثَةٍ إِلاّ هُوَ رابِعُهُمْ وَ لا خَمْسَةٍ إِلاّ هُوَ سادِسُهُمْ وَ لا أَدْنى مِنْ ذلِكَ وَ لا أَكْثَرَ إِلاّ هُوَ مَعَهُمْ أَيْنَ ما كانُوا»21.
بنابراين «اسلام»، يعنى «عرفان» و «عرفان»، يعنى «اسلام» و عرفان اسلامى به حقيقت و واقعيت از اسلام گرفته شده است؛ نه از مشرب هاى ديگر.22
دوم. اين ديدگاه معتقد است: عرفان در ميان مسلمانان، از آغاز پيدايش و نيز در مراحل تكاملى خويش، همواره تحت تأثير فرهنگ هاى بيرون از حوزه اسلام بوده و در واقع از بيرون وارد حوزه اسلامى شده است؛ بدين صورت كه مسلمانان در اثر تماس و آشنايى با راهبان مسيحى، عارفان هندى و فلسفه هاى يونانى، چنين راه و روشى را برگزيدند. بنابراين آنچه «عرفان اسلامى» خوانده مى شود، در واقع آميخته اى است از آنچه كه در اين فرهنگ ها و تمدن ها وجود داشته است. البته اين عناصر به دست مسلمانان ـ كه از نبوغ و ذوق سرشارى برخوردار بودند ـ صورت نوينى به خود گرفت و تكامل يافت و به دست كسانى چون محى الدين عربى، به اوج خود رسيد.23
گروهى از معتقدان به اين ديدگاه برآنند كه: در بستر تاريخ انديشه و تأمل انسانى، سه جريان شناختى و اعتقادى عمده شكل گرفته است: جريان وحى (دين و قرآن)، جريان عقل (فلسفه و برهان) و جريان كشف (رياضت و عرفان). اين سه جريان از هم جدا بوده و هيچ ارتباطى به هم ندارند؛ بنابراين از اختلاط شان بايد جلوگيرى كرد.24 برخى از طرفداران اين ايده، به كلمات ابن عربى تمسك كرده و مدعى اند: عرفان يك دين انسانى است كه دين اسلام، آن را تأييد كرده است.25
ابن عربى در فصوص الحكم مى گويد:
«دين بر دو گونه است: دين الهى و دين انسانى. «دين الهى» آن است كه خدا و پيامبران و جانشينان آنان به آن دعوت كرده اند و «دين انسانى» آن است كه بشر ابداع كرده و خداوند هم آن را تأييد كرده است. دين الهى را خداوند برگزيده و آن را از دين خلق، برتر نهاده است … نظام رهبانيت و رياضتى كه بشر آن را ابداع و اختراع كرده است، شامل مجموعه اى از فرمان ها و قواعد مبتنى بر حكمت است كه به وسيله هيچ يك از پيامبران و به آيين و شيوه شناخته شده بعثت، ابلاغ نشده است. امّا چون قواعد و اصول آن با نظام مشروع و حكم الهى سازگار است، خداوند آن را نيز همانند دين الهى، تأييد كرده است … مردم هم با پيروى از اين نظام رياضتى، خوشبخت شده و با مخالفت آن، موجب ناخشنودى حق خواهند بود».26
سوّم. عرفان نخستين مايه هاى خود را ـ چه در زمينه انديشه ها و افكار (عرفان نظرى) و چه در قلمرو و روش و طريقه خاص زندگى (عرفان عملى) ـ از اسلام گرفته است؛ ولى بايد به چند نكته توجه كرد تا مقصود اين ديدگاه روشن شود.
3ـ1. اين عرفان نه مانند علم و فقه و حديث، صددرصد برخاسته از متون و منابع اسلامى و بدون تأثير از افكار و فرهنگ هاى بيرون از حوزه اسلام است و نه مانند علم رياضيات و طب، كاملاً وارداتى به شمار مى رود؛ بلكه حد وسطى ميان آن دو است. هم اصول را از اسلام مايه گرفته است و هم تحت تأثير جريان هاى خارج از جهان اسلام ـ به خصوص فلسفه اشراق ـ بوده است.
البته اينكه عارفان چه اندازه توانسته اند قواعد و ضوابط صحيح براى اصول و مبانى اولى اسلامى بيان كنند و چه اندازه مقيد بوده اند كه از اصول واقعى اسلام منحرف نشوند جاى بررسى و تأمل دارد.
و آيا عرفان اسلامى آنها را در خود جذب كرده و رنگ خود را به آنها داده و در مسير خود از آنها استفاده كرده است و يا برعكس موج آن جريانات، عرفان اسلامى را در جهت مسير خود انداخته است؛ مطلبى است كه بايد درباره آن پژوهش هاى بيشترى انجام گيرد. در هر صورت «عرفان اسلامى» سرمايه اصلى خويش را از اسلام گرفته است.27
3ـ2. بسيارى از آيات قرآنى و روايات موثق و صحيح، حاوى مطالب و نكاتى است كه به هيچ روى نمى توان آنها را خارج از سلوك نظرى و عملى فهميد و دريافت كرد:
«نَحْنُ أَقْرَبُ إِلَيْهِ مِنْ حَبْلِ الْوَرِيدِ»28؛
«فَأَيْنَما تُوَلُّوا فَثَمَّ وَجْهُ اللّهِ»29؛
«وَ مَنْ لَمْ يَجْعَلِ اللّهُ لَهُ نُوراً فَما لَهُ مِنْ نُورٍ»30؛
«فَمَنْ كانَ يَرْجُوا لِقاءَ رَبِّهِ»31؛
«وَ اعْبُدْ رَبَّكَ حَتّى يَأْتِيَكَ الْيَقِينُ»32؛
«وَ كَذلِكَ نُرِى إِبْراهِيمَ مَلَكُوتَ السَّماواتِ وَ الْأَرْضِ وَ لِيَكُونَ مِنَ الْمُوقِنِينَ»33؛
«كَلاّ لَوْ تَعْلَمُونَ عِلْمَ الْيَقِينِ * لَتَرَوُنَّ الْجَحِيمَ»34؛
«سَنُرِيهِمْ آياتِنا فِى الاْفاقِ وَ فِى أَنْفُسِهِمْ حَتّى يَتَبَيَّنَ لَهُمْ أَنَّهُ الْحَقُّ»35.
و …36
3ـ3. قبول الهام گيرى عرفان از اسلام، بدين معنا نيست كه تمامى عارفان از آغاز تاكنون، ابتدا به قرآن مراجعه كرده و بدون هيچ گونه پيش داورى، تنها در پى آن بوده اند كه بدانند قرآن چه مى گويد و آن را نصب العين خويش قرار دهند. البته اگر چنين بود، بسيارى از انحرافات ـ كه در ميان متصوفه وجود دارد ـ زمينه ظهور و تداوم نمى يافت.
3ـ4. عرفان اسلامى داراى تحولات و تطورات فراوانى است و طيف بسيار وسيع و گسترده اى را در بر مى گيرد. از سويى شامل كسانى مى شود كه هيچ گونه تقيّد و التزامى به شريعت اسلامى ندارند و از سوى ديگر كسانى چون صدرالمتألهين، سيد حيدر آملى، ابن فهد حلى، علامه طباطبايى و حضرت امام رحمه الله را شامل مى گردد كه سر سوزنى تخطّى از طريق مستقيم شريعت را جايز نمى شمردند و در عمل نيز خود چنين كرده اند. عرفان راستين و حقيقى ـ كه مايه خود را از قرآن و اسلام مى گيرد ـ با گروه دوّم گره مى خورد؛ نه با گروه نخست.37
3ـ5. كشف و شهود و رياضت، جزء دين است؛ نه كنار و نه خود آن. ما قبول داريم كه تمامى «عرفان» با تمامى «اسلام» برابر نيست؛ ولى از طرفى اين نكته را نمى پذيريم كه كشف و شهود در درون دين، جزء آن نمى باشد و به تمامى در عرض دين و در برابر و مقابل آن است. به اعتقاد ما عرفان و كشف و شهود، يكى از عناصر اصلى دين است.38
16. عرفان دينى و دين عرفانى، ص 37 و 38.
17. حديد 57، آيه 20.
18. احزاب 33، آيه 21.
19. ص 38، آيه 72.
20. نور 24، آيه 35.
21. مجادله 58، آيه 7.
22. عرفان دينى و دين عرفانى، ص38؛ عرفان اسلامى چيست، صص 25ـ30 و صص 107ـ114.
23. نگا: نقد صوفى، صص 32 ـ 51.
24. مكتب تفكيك، صص 54 ـ 74.
25. دين و عرفان، صص 58 ـ 60.
26. فصوص الحكم، فص يعقوبى 8.
27. آشنايى با علوم اسلامى، ج2، ص84؛ تاريخ فلسفه در جهان اسلامى، ص244؛ عرفان دينى و دين عرفانى، صص42 ـ 44.
28. ق 50، آيه 16.
29. بقره 2، آيه 115.
30. نور 24، آيه 40.
31. كهف 18، آيه 11.
32. فجر 15، آيه 99.
33. انعام 6، آيه 75.
34. تكاثر 102، آيه 5 ـ 6.
35. فصلت 41، آيه 53.
36. نگا: دين عرفانى و عرفان دينى، صص 63 ـ 104.
37. نگا: همان، صص 44 ـ 46.
38. نگا: تفسير و نقد و تحليل مثنوى، ج6، صص 35 و 36.
- منبع: هدانا برگرفته از پرسمان، کتاب پرسش ها و پاسخ ها «عرفان و عشق» .