عرفان اسلامی چیست
از نمونههاى عارف حقيقتبين، حارثه بوده است. پيامبر صلىاللهعليهوآله خطاب به وى فرمود: اى حارثه! چگونه صبح نمودى؟گفت: صبح نمودم با ايمانى حق.فرمود: اى حارثه! براى هر حقى حقيقت است، پس حقيقت ايمان چيست؟ گفت: شناختم خودم را از دنيا، پس بيدار ماندم شبم را و تشنگى كشيدم روزم را و گويى مىنگرم در عرش پروردگارم را آشكار و گويى اهلبهشت را در بهشت مىبينم
عرفان اسلامی چیست
فهرست این نوشتار:
ساختار عرفان اسلامى
على فضلى
چكيده
اين مقاله، بر خلاف توهّم برخى، عرفان اسلامى را داراى ساختارى منتظم مىداند. از اين روى، سعى دارد عرفان اسلامى را، كه در دامن خود شاخههايى چون عرفان عملى، عرفان نظرى، عرفان ادبى و تأويل عرفانى پرورانده است، داراى ساختارى نظاممند بازشناساند. بدين روى، كوشيده است تا همانند خواسته هر علم نظاممندى، پايه و چارچوب تعريف شدهاى براى عرفان مشخص نمايد و براى تأمين هدف خود، رويكرد دينى را، كه عارفان نيز بر آن اصرار دارند، برگزيده است. لذا در آغاز حقيقت دين را در سه ساحت شريعت، طريقت و حقيقت بررسى كرده و آنگاه شاخههاى عرفانى را تعريف و تبيين نموده، سپس به تعاملات ريشهدار اين شاخهها با ساحتهاى دين پرداخته است و براى پيوند شاخههاى عرفانى در ساختار عرفان، نحوه ترابط و پيوستگى آن گرايشها را روشن ساخته است.
كليد واژه
دين، شريعت، طريقت، حقيقت، عرفان عملى
مقدمه
برخى بر اين باورند كه «عرفان اسلامى»، كه يك جنبش معنوى ـ روحى و به تعبيرى، يك خيزش روانشناسانه، هستى شناسانه، ذوقى و تأويلى است، بىپايه و وهمانه است و به هيچ عنوان نظامى تحليلى و ساختارى دينى ندارد. اينان تأكيد دارند كه شاخههاى عرفان اسلامى، يعنى عرفان عملى، عرفان نظرى، عرفان ادبى و تأويل عرفانى از هم گسسته و پراكندهاند و هيچگونه ترابطى با هم ندارند. شگفت آنكه مصرانه فرياد مىزنند كه عرفان اسلامى فرآيندى برون دينى است و ميراث انديشههايى مانند فلسفه نوافلاطونى و عرفان اوپانيشادى و بودايى است و نه تنها در دين متوطّن نيست، كه هيچ نوع تعاملى با دين ندارد.
نوشتار حاضر كه در صدد نقد و بررسى همين باور است، ساختار عرفان اسلامى را بر پايه دين و ساحتها و لايههاى آن نظام مىبخشد و تعاملات ريشهدار شاخههاى عرفان با دين را بررسى مىنمايد. در ضمن به زنجيره به هم پيوسته آن شاخهها، كه لازمه هر ساختار نظاممندى است، مىپردازد.
حق سبحانه و تعالى دين را كه در صقع ذاتش به گونه جمعى و قرآنى مكنون و پنهان بود، از باب رحمت به جهانيان و به جهت هدايت آنان، از مراتب هستى مانند عالم ارواح و برزخ گذراند و بر دل پاك بىنقش رسول اكرم صلىاللهعليهوآله فرو فرستاد و آن را توسط ايشان به گونه تفصيلى و فرقانى در وعاى الفاظ گنجاند.
اين دين تنزل يافته، به جهت سفرى كه از عرش الهى تا فرش واژگانى پيموده، صراطى به نام صراط مستقيم هدايت را براى سعادتطلبان و هدايتجويان ترسيم كرده است. در اين ترسيم تمام معارف و حقايقى را كه در طى اين سفر دريافت كرده است، به زبان آورده و راه و رسم پيمودن آن صراط و كيفيت دريافت آن حقايق را بيان نموده است. اين پيمايش را نيز منوط به انجام وظايف و تكاليفى كرده است. در فرهنگ دينى، به آن معارف و حقايق، «حقيقت» و به راه و رسم پيمودن، «طريقت» و به احكام تكليفى، «شريعت» گفته مىشود.
دين با طرح صراط مستقيم هدايت و بيان سه ساحت شريعت، طريقت و حقيقت زمينه را براى يك جنبش و خيزش معنوىِ گسترده و شورانگيز براى جانهاى پاك فراهم كرده است. اين خيزش معنوى ـ روحى، عرفان اسلامى مىباشد. بدين جهت محققان و پژوهشگران عرفان بر اين باورند كه خاستگاه بنيادين عرفان اسلامى جز دين، امر ديگرى نيست و ساختار آن از حوزههاى درون دينى تأمين گشته و آيين هاى غير اسلامى ـ مانند آيين مسيحى و بودايى ـ در شكلگيرى و پويايى عرفان اسلامى نقش چندانى نداشتهاند.
به مرور زمان سه حوزه شريعت، طريقت و حقيقت شكوفا گشته و منشأ پيدايش و پىريزى علومى مانند فقه، اخلاق، كلام و عرفان شده است. عرفان ـ بر خلاف فقه كه در شريعت تمركز يافته و اخلاق كه فقط حول طريقت گشته و كلام كه تنها به حقيقت پرداخته ـ در يك حوزه خاص متمركز نشده، بلكه سعى نموده تا در هر سه حوزه ياد شده وارد شود و آنها را به گونهاى سازمان يافته بررسى نمايد. همين كوشش موجب پيدايش شاخهها و شبكههاى گوناگونى مانند عرفان عملى، عرفان نظرى، عرفان ادبى، تأويل عرفانى و سلسله شد. بدين صورت، عرفان عملى، كه يك نوع روانشناسى1 عارفانه است، درصدد توصيف طريقت و تنظيم منازل آن، مانند توكل و فنا، برآمده است. عرفان نظرى، كه به گونهاى تحليل هستىشناسانه عرفانى است، با تبيين حقيقت و تحليل معارف توحيدى، مانند توحيد و ولايت، تولد يافته و شكوفا گشته است. عرفان ادبى، كه تصوير خيال پردازانه عرفانى است، با بيان ذوقى و شورانگيز از حالات روحى سالكان در هنگام پيمودن طريقت، مانند بلبل شيدا و گلستان جان و از احوال سرّى عارفان در هنگام يافت معارف حقيقت، مانند خال و گيسو، زاده و پويا شده است. تأويل عرفانى نيز، كه تفسير باطنى دين است، با نقبزنى شريعت، مانند اسرار نماز و بازيابى طريقت مانند سرّ مراقبه و ژرفكاوى حقيقت، مانند تشبيه و تنزيه حق سبحانه در متنهاى اصيل دينى، پا به عرصه عرفان نهاده است. سلسلهها نيز با انتخاب سنتها و آداب مستحسن ويژهاى از سوى عارفان براى پيمودن طريقت و وصول به حقيقت پديدار گشتهاند.
با اين سخن، هدف اين نوشتار روشن شده است. هدف آن است كه سه ساحت شريعت، طريقت و حقيقت تعريف و تبيين شوند. آنگاه چگونگى زايش شبكههاى عرفان اسلامى از اين سه ساحت و نحوه تعامل دين با هر يك از آنها روشن، سپس هر يك از شبكههاى عرفان تعريف و پيشينه تاريخى و مسائل آن به اختصار بيان شود. سرانجام، براى نشان دادن پيوند و ترابط شاخههاى عرفان، كه بايسته هر ساختار نظاممندى است، به پيوند آن شاخهها بپردازد.
شريعت، طريقت، حقيقت
مسئله شريعت، طريقت و حقيقت از مسائلى است كه از متن دين برخاسته است. نبى اكرم اسلام صلىاللهعليهوآله مىفرمايد: «الشريعه اقوالى و الطريقه اعمالى و الحقيقه احوالى» (آملى، سيد حيدر، جامع الاسرار، 346 و 359)؛ يعنى شريعت گفتِ انبيا، طريقت كردِ انبيا و حقيقت ديدِ انبيا است. (نسفى، انسان كامل، 73 و 74) عرفان و تصوف نيز ـ كه خاستگاهى جز دين اسلام ندارد و پديدهاى درون دينى است ـ از همان عصر طلايى و شكوفايى، يعنى سده سوم و چهارم هجرى قمرى، اين مسئله را بهگونه ممتازى مورد توجه قرار داده، فرهنگ رايج خويش ساخته و بزرگان عرفان را به تعريف و تبيين آن واداشته است. به عنوان نمونه، شبلى (وفات 334 ه . ق) گفته است: «شريعت آن است كه او را پرستى، و طريقت آن است كه او راطلبى، و حقيقت آن است كه او را بينى». (عطار، تذكرهالاولياء، 718)
اين مسئله را مىتوان از زواياى گوناگون مورد بحث قرار داد كه بررسى همه آنها خارج از هدف اين نوشتار است. اما آنچه اين نوشتار، به عنوان تبيين زير ساخت عرفان اسلامى و شاخههاى آن نياز دارد، هويت شريعت، طريقت و حقيقت با نگاهى پديدارشناسانه و روانشناسانه است. گرچه اغلب عارفان با ديده سلوكى و روانشناختى بدان پرداختهاند.
دين، سفره رحمت و خوان گستردهاى است كه خداى سبحان انسانهاى كمالطلب و سعادتخواه را به آن دعوت نموده است. اين خوان رحمت الهى، كه ترسيم كننده صراط مستقيم هدايت است، براى تسهيل هجرت سالكانِ دعوت شده به سوى آستان قدس ربوبى، به تبيين اين صراط پرداخته تا به عنوان مهندس اين راه، آن را به ايشان بازشناساند: وَ نَزَّلْنا عَلَيْكَ الْكِتابَ تِبْياناً لِكُلِّ شَيْءٍ وَ هُدىً وَ رَحْمَةً وَ بُشْرى لِلْمُسْلِمِينَ؛ اين كتاب را، كه روشنگر هر چيزى است و براى مسلمانان هدايت و رحمت و بشارتگرى است، بر تو نازل كرديم. (نحل: 89)
اين تبيين، كوشيده است تا سه حوزه را روشن نمايد، كه عبارتند از:
1. مبانى و اصول صراط هدايت به نام معارف الهى، مانند توحيد و ولايت؛
2. برنامه سفر و نقشه مسير صراط هدايت به نام فضيلتهاى الهى، مانند رضا و فنا؛
3. وظايف و تكاليف در صراط هدايت به نام احكام الهى، مانند روزه و حج.
حوزه اول را حقيقت، حوزه دوم را طريقت و حوزه سوم را شريعت گويند و به انسانهايى كه در اين سه حوزه وارد شوند و به آنها متصف گردند، شريعتمدار، طريقتپيما و حقيقتبين گويند.
شريعت، آيين ظاهرى عبوديت و بندگى است؛ مانند ظاهر نماز، روزه، حج و خمس:وَ أَقِيمُوا الصَّلاةَ وَ آتُوا الزَّكاةَ وَ أَطِيعُوا الرَّسُولَ لَعَلَّكُمْ تُرْحَمُونَ؛ نماز را بر پا داريد و زكات بدهيد و رسول خدا را فرمان بريد تا مورد رحمت قرار گيريد. (نور: 56)
شمس الدين محمد لاهيجى در شرح گلشن راز، شريعت را اين گونه تعريف مىكند:
«شريعت در لغت مشرعه الماء را مىگويند، يعنى مَورد شاربان آب. و در اصطلاح، عبارت است از: امور دينى كه حضرت عزّت ـ عزّ شانه ـ براى بندگان به لسان پيغمبر تعيين فرموده، از اقوال و اعمال و احكام كه متابعت آن، سبب انتظام امور معاش و معاد باشد». (لاهيجى، مفاتيحالاعجاز، 301)
ساحت شريعت، از مقام رسالت پيامبر خدا برمىخيزد؛ (ر.ك. آملى، جامع الاسرار، 346) زيرا تشريع و وضع احكام ظاهرى دين تنها از ناحيه پيامبران مرسَل صورت مىگيرد و انبياى غيرمرسَل موظف به تشريع نيستند و در شريعت نيز تابع رسول زمان خويش هستند. مانند تبعيت انبياى بنىاسرائيل از شريعت حضرت موسى: ما آتاكُمُ الرَّسُولُ فَخُذُوهُ وَ ما نَهاكُمْ عَنْهُ فَانْتَهُوا؛ آنچه رسول او به شما داد، آن را بگيريد و از آنچه شما را بازداشت، بازايستيد. (حشر: 7)
انسانِ شريعتمدار كسى است كه گفتار و كردار رسول خدا را با جان و دل تصديق كند و آن را تكليف خويش بداند و بدان ملتزم گردد و همانند وى خدايش را بپرستد2: وَ يُقِيمُونَ الصَّلاةَ وَ يُؤتُونَ الزَّكاةَ وَ يُطِيعُونَ اللّهَ وَ رَسُولَهُ؛ نماز را برپا مىكنند و زكات مىدهند و از خدا و پيامبرش فرمان مىبرند. (توبه: 71)
طريقت، برنامه سير و سفر دلِ پاك به سوى خداوند محبوب است؛ مانند باطن نماز، مراقبه،اخلاص، توكل و صبر: وَ اصْبِرْ نَفْسَكَ مَعَ الَّذِينَ يَدْعُونَ رَبَّهُمْ بِالْغَداةِ وَ الْعَشِيِّ يُرِيدُونَ وَجْهَهُ؛ با كسانى كه پروردگارشان را صبح و شام مىخوانند و وجه او را مىخواهند، صبر و شكيبايى پيشه كن. (كهف: 28)
ساحت طريقت، ارمغان مرتبه نبوت پيامبر خداست (آملى، همان، 346)؛ زيرا نبوت انبيا متكفل ارشاد و هدايت امت به سوى كمالات است. لازمه اين هدايت، ترسيم راههاى سعادت و كمال است. اين همان تبيين طريقت است: وَ جَعَلْناهُمْ أَئِمَّةً يَهْدُونَ بِأَمْرِنا؛ آنان [حضرت اسحاق و يعقوب عليهماالسلام] را پيشوايانى قرار داديم كه به فرمان ما هدايت مىكردند. (انبياء: 73)
بنده طريقتپيما، سالكى است كه با طهارتپيشگى از شهر گناه هجرت كند و ريشه تعلقات آلوده به دنيا را از دل بزدايد و با مركب تزكيه به مقصد بارگاه خداى سبحان گام بردارد و منزل به منزل خود را به صفتى از صفات الهى آراسته سازد و به اخلاق الهى متخلّق گرداند.3 عَلَيْهِ تَوَكَّلْتُ وَ عَلَيْهِ فَلْيَتَوَكَّلِ الْمُتَوَكِّلُونَ؛ بر خدا توكل كردم و توكل كنندگان بايد بر او توكل كنند. (يوسف: 67)
لاهيجى در تفسير طريقت و معرفى طريقتپيمايان مىگويد:
«طريقت در لغت، مذهب است و در اصطلاح، سيرى است مخصوص به سالكان راه اله از قطع منازل بُعد دورى و ترقى به مقامات قرب. [سالك، ]طريقت را كه روش خاص ارباب قربست از تبتّل و انقطاع و اخلاص و توكل و تسليم و رضا و تجريد و تفريد و غيره دثار [و جامه] خود گرداند و به اخلاق و ملكات فاضله مثل صفات مذكوره، كه سبب قرب به مبدأ و وصول تام مىگرداند، متخلق و متصف و متحقق گردد». (مفاتيح الاعجاز، 301)
حقيقت، نه حكم شرعى است و نه يك دستور عمل سلوكى، بلكه هستى است و در آن، سخن از توحيد، ربوبيت، اسماى حسناى الهى، نبوت، رسالت، ولايت انسان كامل، عالم مثال، عالم عقل و ديگر تعينات جهان هستى مانند بهشت و جهنم مىباشد: قُلْ هُوَ اللّهُ أَحَدٌ * اللّهُ الصَّمَدُ؛ بگو! او خدايى است يكتا* خداى صمد. (توحيد:1 و 2)
قطب العارفين، مولانا اميرالمؤمنين عليهالسلام در پاسخ كميل كه پرسيد: «حقيقت چيست؟»، فرمود: «كشف سبحات الجلال من غير اشارة» يعنى، حقيقت آن است كه پردههاى حجاب ظلمانى و نورانى از ميان برخيزند و انوار عظمت ذات الهى بدون قيدى و كيفى ظاهر و منكشف گردند.كميل گفت: «بيان را زياده گردان». فرمود: «محو الموهوم مع صحو المعلوم» يعنى، حقيقت آن است كه كثرات جهان هستى، كه وجود موهومند در هنگام صحو معلوم يعنى در زمان ظهور نور تجلى حق سبحانه، متلاشى گردند و غير حق نماند. (كاشانى، رساله شرح حديث الحقيقة، مجموعه رسائل و مصنفات، 639ـ645)
ساحت حقيقت از شئون ولايت پيامبر خداست (ر.ك. آملى، جامع الاسرار، 346)؛ زيرا پيامبران با ولايتشان، ذات و صفات و افعال الهى را در مظاهر كمالات و مجالى تعينات خداى سبحان مشاهده نموده، آن مشاهدات را با زبان شرع بيان مىكنند: لَقَدْ رَأى مِنْ آياتِ رَبِّهِ الْكُبْرى؛ به راستى كه [پيامبر اكرم صلىاللهعليهوآله، برخى ]از آيات بزرگ پروردگار خود را [در سدره المنتهى و جنه المأوى] بديد. (نجم: 17)
بنده حقيقتبين، عارف شريعتمدارى است كه با پيمودن صراط مستقيم هدايت و پالايش كامل جان، به اقيانوس وحدت حق سبحانه بار مىيابد و پنجره دلش را آهسته آهسته رو به سوى آن مىگشايد تا اينكه غرق آن وحدت مىگردد و بر دُرر حقايق نهفته در آن، آگاه مىشود و از علم حق سبحانه خبر مىدهد. پس با چشم حقانى كه ثمره وصال به وحدت است به كثرات هستى مىنگرد و همه را تجلّى حق سبحانه مىبيند و تمام هستى را فعل و صفت و ذات او مىيابد.4شَهِدَ اللّهُ أَنَّهُ لا إِلهَ إِلاّ هُوَ وَ الْمَلائِكَةُ وَ أُولُوا الْعِلْمِ قائِماً بِالْقِسْطِ لا إِلهَ إِلاّ هُوَ الْعَزِيزُ الْحَكِيمُ؛ خدا كه همواره به عدل قيام دارد، گواهى مىدهد كه جز او معبودى نيست و فرشتگان [او] و دانشوران [نيز گواهى مىدهند كه] جز او، كه توانا و حكيم است، هيچ معبودى نيست. (آل عمران: 18)
پير هرات، خواجه عبداللّه انصارى گويد:
«جنيد را پرسيدند، علم حقيقت چيست؟ گفت: «علمى است لدنى و ربانى كه صفت از آن رفته و حقيقت مانده و حال عارف همين است كه صفت از آن رفته و حقيقت بمانده و عامه مردم در آن مقامند كه ايشان را صفت پيدا شده و حقيقت از آنان روى پوشيده و خواص را صفات نيست گشته ولى حقيقت بمانده.
چه نيكو سخنى جوانمرد گفته:
نيست عشق لايزالى را در آن دل هيچ كار *** كو هنوز اندر صفات خويش مانده است استوار»
(تفسير ادبى و عرفانى قرآن مجيد، 2/169 و 179)
از نمونههاى عارف حقيقتبين، حارثه بوده است. پيامبر صلىاللهعليهوآله خطاب به وى فرمود: اى حارثه! چگونه صبح نمودى؟گفت: صبح نمودم با ايمانى حق.فرمود: اى حارثه! براى هر حقى حقيقت است، پس حقيقت ايمان چيست؟ گفت: شناختم خودم را از دنيا، پس بيدار ماندم شبم را و تشنگى كشيدم روزم را و گويى مىنگرم در عرش پروردگارم را آشكار و گويى اهلبهشت را در بهشت مىبينم كه يكديگر را ديدن مىكنند و اهل آتش را در آتش كه مانند سگان به يكديگر پارس مىكنند. گفت: شناختى، بر حال خود پايدار باش.5 (كلينى، اصول كافى، 2/44 و 45)
در پايان از باب جمعبندى، سخن هجويرى را در «كشف المحجوب» (ص 18) روايت مىكنيم:
«محمد بن الفضل البلخى (وفات 319 ه . ق) گويد: «العلوم ثلاثة: علم من اللّه و علم مع اللّه و علم باللّه». علم باللّه علم معرفت است كى همه اولياء او، او را بدو دانستهاند و تا تعريف و تعّرف او نبود ايشان وى را ندانستند… علم من اللّه علم شريعت است كه آن از وى به ما فرمان و تكليف است و علم مع اللّه علم مقامات طريق حق و بيان درجات اولياء بود».
عرفان عملى
همه انسانها پيش از آفرينش در لباب هستى حق سبحانه تقرر داشتند و با توجه ايجادى او قوس نزولى را طى كرده و در جهان ماده ظهور يافتند. ليكن در فراخناى دل آنان طلب بازگشت به آن لباب هستى به عنوان وطن اصلى نهفته و پنهان است. از شاخصترين اهداف دين، توجه دادن به اين طلب خفته و پاسخگويى به چگونگى بازگشت به وطن اصلى است. بدين جهت از هدايت انسانها به سوى آستان قدس ربوبى سخن گفته و صراط مستقيم هدايت را ترسيم نموده است.
اين صراط هدايت بيانگر مسير يگانهاى است كه از دل انسان به عنوان نقطه شروع تا بارگاه خداوند سبحان كشيده شده است و به صورت عمودى سير تتور منزل به منزل و تحول گام به گام را با طرح درجات و سبل باز شناسانده است و با عناوين سبيل المؤمنين، سبيل المنيبين، سبيل المتوكلين، سبيل المخلصين، سبيل المخبطين، سبيل الصديقين، سبيل الموحدين و… مطرح كرده است؛ سبل و درجاتى كه سير كنندگان خدايى با عملكرد خود آنها را مىپيمايند و اندك اندك به حق سبحانه نزديك مىشوند. وَ لِكُلٍّ دَرَجاتٌ مِمّا عَمِلُوا؛ (احقاف: 19)
دين با ترسيم اين صراط براى سالكان خداجو ميزان و نقشه راه گشته است تا آنها را از سقوط در درههاى هولناك انحراف نجات بخشد: يَهْدِى بِهِ اللّهُ مَنِ اتَّبَعَ رِضْوانَهُ سُبُلَ السَّلامِ وَ يُخْرِجُهُمْ مِنَ الظُّلُماتِ إِلَى النُّورِ بِإِذْنِهِ وَ يَهْدِيهِمْ إِلى صِراطٍ مُسْتَقِيمٍ؛ خدا هر كه را از خشنودى او پيروى كند، به وسيله آن كتاب به راههاى سلامت رهنمون مىشود و به توفيق خويش آنان را از تاريكيها به سوى روشنايى بيرون مىبرد و به راه راست هدايتشان مىكند. (مائده: 16)
وجود درجات و طبقات و منازل در صراط مستقيم هدايت، همچنان كه در كريمههاى قرآنى بدان تصريح شده است، در فرمودههاى امامان معصوم عليهمالسلام نيز، كه خود پيموده اين صراطاند، به روشنى ديده مىشود.6 به عنوان نمونه، امام صادق عليهالسلام فرمودند:
«ان للايمانِ حالاتٍ و درجاتٍ و طبقاتٍ و منازلَ: فمنه التام المنتهى تمامه و منه الناقص المنتهى نقصانه و منه الزائد الراجح زيادته». (كلينى، اصول كافى، 2/28 و 29)ايمان حالات، درجات، طبقات و منازلى دارد: يكى در اوج كمال و ديگرى در نهايت نقصان و سومى در رجحان فزاينده.
البته نكتهاى كه از باب اشاره لازم به ذكر مىدانيم آن است كه درجات و سبلِ صراط مستقيم، در صحراى جان سالك پيموده مىشوند و منجر به تحول و تبدل درونى او مىگردد و مايه گستردگىِ خميره جان وى مىشوند: هُمْ دَرَجاتٌ عِندَ اللّه (آل عمران: 163) اين نكته مهم كه خود جايگاه ويژهاى در عرفان دارد از سوى حكيم متأله، ملاصدراى شيرازى در مسئله «علم و عمل دو گوهر انسان سازند» به زيبايى مبرهن و به محك دين نشانده شده است.
عارفان بيدار دل كه سوز طلب به وصال الهى در آنها افروخته شده، براى پيمودن صراط مستقيم هدايت، نخست بر جان خويش نهيب مشفقانه زدند و نخستين زاد راه جان را با پيروى از «شريعت» تهيه نمودند و «عبادات» مانند نماز و روزه را در رأس آيين بندگى خود قرار دادند و آن را براى درنورديدن منازل سلوك آماده كردند. آنگاه در مرحله «مهلكات» سرزمين جان را از رذيلتهاى بنيادين مانند كبر و دروغ، كه بزرگترين موانع بندگى و طريقت هستند، پاك و مطهر ساختند و آن را از كمند بندهاى زندان تنگ و تاريك رهايى بخشيدند و سبكبال براى پرواز به سوى عالم قدس آماده گشتند. با تهيه دو عنصر «عبادات» و «مهلكات» سير جان را در اين صراط پرمنزل آغازيدند. گام به گام، بنيان منازلى مانند محاسبه، زهد، مراقبه، رضا، عزم، حكمت، وجد، تمكن و مشاهده را در سرزمين جانشان افراشتند و در اين حركت و شدن آنها را خميرمايه جان ساختند و به گونه ملكه و مقام درآوردند و پله پله جانشان را «متحول» و دگرگون نمودند. با «تجربه» منازل و مقامات برتر و «تحولات» عميقتر، اندك اندك در هستى حق سبحانه محو و فانى گشته، به وجود او بقا يافتند و به قله «توحيد» رسيدند. با اين سير و سلوك، آن منازلى را كه به فرموده خضر نبى، ذوالنون مصرى، بايزيد بسطامى، جنيد و ابوبكر كتانى «بين عبد و مولى هزار مقام» است، (بقلى، مشرب الارواح، 4) در تحولات جان به نحو تمام و كمال تجربه كردند و به كيفيت سير آگاهى كامل يافتند. آنگاه با رنگ لاهوت به ميان خلق بازگشتند و با زبان طريقتى دين، كه زبانى واقعگرا و عامنگر است، آن تحولات جان را در آن سير الهى به تصوير كشاندند و با اين تلاش، علم عرفان عملى را بنيان نهادند. ويليام چيتيك مىگويد:
«[عرفان عملى] علم تحولاتى [است] كه روح در طول سفرش به سوى خدا پيدا مىكند».
(چيتيك، تعاليم معنوى مولوى، 13)
آنان در تدوين اين علم كوشيدند تا آن منازل تجربه شده را به زيور «تعبير» درآوردند و با دقت و زيبايى چشمگيرى «توصيف» و «تبيين» نمودند، كه البته گاهى به ترتب و تدرج منازل نيز پرداخته شده است.
استاد يداللّه يزدانپناه مىنويسد:
«در فرهنگ اسلامى بازگويى و تبيين تجربيات عملى در سير و سلوك عارف، به علم خاص به نام علم عرفان عملى يا علم طريقت انجاميده است كه يكى از علوم مختص به تصوف اسلامى است». (درآمدى بر تاريخ عرفان اسلامى، 5)
اين عارفان با تبيين اين منازل، آغازگران هجرت سالكانه را با چگونگى تعمير باطن و كيفيت سير و سلوك و نتايج آن، آشنا نمودند. محقق قيصرى گفته است:
«مسائل عرفان [عملى] كيفيت رجوع اهل اللّه به سوى خداى متعال و نحوه سلوك و مجاهدات و رياضات اهل اللّه و بيان نتايج دنيوى و اخروى و يكايك از اعمال و افعال و اذكار است، به وجهى كه در حقيقت و واقع ثابت و متحقق است». (قيصرى، رسائل، 6)
بنابراين، بايد علم عرفان عملى را اين گونه بازشناساند: «عرفان عملى، تعبير، توصيف و تبيين تجربه سالكانه و تحولات روانشناسانه و ترسيم راهكارهاى سير در صراط مستقيم هدايت به گونه منازل را بر عهده دارد».
تاريخچه عرفان عملى
بيان تجربيات سالكانه به روزهاى نخست ظهور تصوف، يعنى قرن دوم هجرى قمرى برمىگردد. اما بنابر آنچه كه ابوعبدالرحمن سلمى در طبقات الصوفية (ص 63) گفته است،7 نخستين عارفى كه در سرزمين خراسان به تدوين علم عرفان عملى، يعنى توصيف و تبيين منازل سلوك به گونه متدرج و مترتب پرداخته، شقيق بلخى (وفات 194 ه . ق)8 است. به گفته پل نويا:
«با ظهور شقيق، ذهن صوفيانه گام ديگرى برمىدارد و مىكوشد تا مراحل اصلى اين عروج به سوى خدا را با نشان دادن ارتباط و تدرّج آنها و موقعيت صوفى در درون هر يك از آنها مشخص كند». (تفسير قرآنى و زبان عرفانى، 184)
او در سخنى ديگر مىگويد:
«وى شايد نخستين صوفيى باشد كه در مرحله برشمردن احوال مقامات متوقف نمىماند، بلكه از آن فراتر مىرود و بر توالى و تسلسل پوياى آنها توجه مىكند». (همان، 195)
تأليف وى «آداب العبادات» است، كه به گونه ترتيبى به چهار منزل سلوكى پرداخته است. در مقدمه آن كتاب نوشته است:
«منازلى كه اهل صدق در آنها به عبادت مىپردازد، چهار منزل است: اولين آنها زهد است، دومين، خوف و سومين، شوق به بهشت و چهارمين، محبت به خدا». (همان، 184)
پس از شقيق بلخى، عارفان بزرگى كه نام آنها را با ترتيب زمانى ياد مىكنيم، با تأليف كتابهايى در باب عرفان عملى حركت شقيق را ادامه داده و با نگرشهاى مختلف آن را پويا و شكوفا ساختهاند كه ما تنها به برخى از ديدگاههاى شاخص مىپردازيم و در مابقى به ذكر نام و اثرشان بسنده مىكنيم.
1. ابوسعيد خراز (وفات 279 ه . ق)، در كتاب «الصدق»، كه نام ديگر آن، «الطريق الى اللّه» يا «الطريق السالمه» است. وى، آنگونه كه ابوعبدالرحمن سلمى گفته است،9 اولين كسى است كه در باب علم فنا و بقا سخن رانده است. (سلمى، طبقات الصوفية، 63) اين عارف محقق، در پاسخ يكى از عالمانى كه از حقيقت صدق و كيفيت عمل به آن پرسيده است، كتاب ياد شده را تقرير كرده است. اين كتاب، بايسته هر مريد دلباختهاى را شناختِ سه اصل عملى اخلاص، صدق و صبر برشمرده است. اين سه اصل نه به صورت از همگسيخته، بلكه در هم تنيده و به هم پيوسته هستند، به گونهاى كه اخلاص بدون صدق و صبر، صدق بدون اخلاص و صبر، و صبر بدون اخلاص و صدق به كمال بار نيابد و به اتمام نرسد.
اين عارف راه پيموده، تمام منازل عرفانى را بر پايه اصل صدق ترتيب داده و در ضمن تدرّج آنها، به تحليل عرفانى و تبيين دينى پرداخته است. آن منازل عبارتند از: «صدق در اخلاص، صدق در صبر، صدق در توبه، صدق در معرفت نفس، صدق در شناخت ابليس به عنوان دشمن سالك، صدق در ورع، صدق در حلال پاك، صدق در زهد، صدق در توكل، صدق در خوف، صدق در حيا، صدق در معرفت نعمتهاى الهى و شكر آنها، صدق در محبت، صدق در رضا، صدق در شوق، صدق در انس و در نهايت سكون و طمأنينه و عصمت است».
2. ابوحمزه بغدادى (وفات 289 ه . ق)، در كتاب «مواطنالعباد» (ابننديم، الفهرست، 237)
3. ابوالحسين نورى (وفات 295 ه . ق)، در كتاب «مقامات القلوب» (فؤاد سزگين، تاريخ التراث العربى، 136)
4. حكيم ترمذى، (وفات 318 ه . ق) در كتاب «منازل العباد و العبادة» (همان، 148)
5. ابوبكر محمد كلاباذى، (وفات 380 ه . ق) در كتاب «التعرف لمذهب اهل التصوف».
اين كتاب يكى از كهنترين كتابهاى تصوف است كه به گونه دائرهالمعارفى در هفتاد و پنج باب، به بسيارى از مسائل نظرى، عملى، تاريخى و اعلام عرفانى پرداخته است. قسمت اعظم آن به تشريح چندين منازل عرفانى اختصاص دارد كه عبارتند از: «توبه، زهد، صبر، فقر، تواضع، خوف، تقوى، اخلاص، شكر، توكل، رضا، يقين، ذكر، انس، قرب، اتصال، محبت، تجريد و تفريد، وجد، غلبه، سكر، غيبت و شهود، جمع و تفرقه، تجلى و استتار، فنا و بقا، معرفت و توحيد».
6. ابونصر سراج (وفات 386 ه . ق)، در كتاب «اللمع».
اين كتاب، كه از نخستين كتابهاى دقيق و جامع در باب كليات تصوف و عرفان اسلامى است، داراى يازده كتاب و صد و پنچاه و شش باب است. يكى از بخشهاى آن به بيان احوال و مقامات عرفانى اختصاص دارد، كه به صورت ترتيبى نگاشته شده است. از ديدگاه سراج «حال»، موهبتى الهى است كه نه از طريق مجاهده و رياضت، بلكه به عنايت ويژه خداى سبحان بر دل فرو مىنشيند، مانند محبت؛ و «مقام»، آن است كه سالك در پى مجاهده، رياضت و انقطاع از خلق، آن را كسب نمايد و در جان خود بنشاند، مانند صبر. (سراج، اللمع، 65 و 66)
در باب احوال به نُه حال پرداخته كه عبارتند از: «مراقبه، قرب، محبت، خوف، رجاء، شوق، انس، طمأنينه، مشاهده و يقين». در باب مقامات، هفت مقام را تشريح كرده كه عبارتند از: «توبه، ورع، زهد، فقر، صبر، توكل و رضا».
7. ابوطالب مكى (وفات 386 ه . ق)، در كتاب «قوت القلوب فى معامله المحبوب و وصف المريد الى مقام التوحيد».
اين كتاب، كه شاخصه آن تطبيق «طريقت دينى» با «عرفان عملى» است، به گفته جامى: «احدى در دقايق طريقت، مانند ابوطالب مكى كتابى ننوشته است». (جامى، نفحات الانس، 122) مصنف در اين كتابِ چهل و هشت فصلى، كه مجموعهاى از دستورات و قواعد معطوف به اعمال قلبى و باطنى است، در برخى از فصلها به تشريح منازل سلوكى پرداخته است. در فصل بيست و هشتم مقامهاى مراقبه مقربان و در فصل سى و دوم، مقامات اليقين را عنوان ساخته و احوال موقنين را تشريح كرده است و مقامهاى «توبه، صبر، شكر، رجا، خوف، زهد، توكل، رضا و محبت» را مورد بررسى قرار داده است.
8. ابوعبدالرحمن سلمى، (وفات 412 ه . ق)، در كتاب «المقدمه فى التصوف و حقيقته»،10 كه تمام آن مزين به گفتار بزرگان عرفان مانند جنيد و ذوالنون است، به بررسى منزلهاى «معرفت، توكل، رضا، سخاء، شفقت و تواضع» پرداخته است.
9. ابوسعيد ابوالخير (وفات 440 ه . ق) در «رساله اربعين»:
اين رساله به چهل مقام سلوكى پرداخته و آنها را با استشهادهاى قرآنى همراه ساخته است. چهل مقام در اين رساله عبارتند از: «نيّت، انابت، توبه، ارادت، مجاهدت، مراقبت، صبر، ذكر، رضا، مخالفت با نفس، تسليم، توكل، زهد، عبادت، ورع، اخلاق، صدق، خوف، رجا، فنا، بقا، علماليقين، حقاليقين، معرفت، جهل، ولايت، محبّت، وجد، قرب، تفكّر، وصال، كشف، خدمت، تجريد، تفريد، انبساط، تحقيق، نهايت و تصوّف».
10. عبدالكريم بن هوزان قشيرى (وفات 465 ه . ق)، در كتاب «رساله قشيريه».
اين كتاب، كه يكى از منابع مهم صوفيه است، همانند «اللمع» و «التعرف» به گونه دائرهالمعارفى به ميراث صوفيه پرداخته است. اين اثر داراى پنجاه و پنج باب است كه بخش قابل توجهى از آن به مقامات و منازل اختصاص دارد، گرچه به گونه ترتيبى به آنها نپرداخته است. آن مقامها عبارتند از: «توبه، مجاهده، خلوت، تقوى، ورع، زهد، صمت، خوف، رجا، حزن، جوع، تواضع، مخالفت با نفس، حسد، غيبت، قناعت، توكل، شكر، يقين، صبر، مراقبت، رضا، عبوديت، ارادت، استقامت، اخلاص، صدق، حيا، حريت، ذكر، فتوت، فراست، خلق، سخا، غيرت، ولايت، فقر، توحيد، معرفت، محبت و شوق».
11. ابو منصور معمّر بن احمد اصفهانى (وفات اوايل قرن پنجم ه . ق)،11 در كتاب «نهج الخاص»،12 كه به گفته خواجه عبداللّه انصارى نيكوترين كتابى است كه در باب مقامات سلوكى نوشته شدهاست. (انصارى، طبقات الصوفية، 536)
12. خواجه عبداللّه انصارى (وفات 481 ه . ق)، در كتابهاى «صد ميدان» و «منازل السائرين». صد ميدان كتابى است كه به زبان فارسى به صد منزل سلوكى پرداخته است. خواجه آن را در جوانى به رشته تحرير در آورده است.
اما منازل السائرين، كه در اواخر عمر خواجه اديبانه و بسيار متقن به قلم آمده است، بر تارك اعلاى علم عرفان عملى نشسته و نمايانگر اوج اين علم است. اين كتاب بر اساس سه مرتبه اسلام، ايمان و احسان، ده بابِ «بدايات، ابواب الكمال، معاملات، اخلاق، اصول، اوديه، احوال، ولايات، حقايق و نهايات» را تنظيم كرده است. سه باب «بدايات، ابواب الكمال و معاملات» در مقام اسلام و دو باب «اخلاق و اصول» در مقام ايمان و پنج باب «اوديه، احوال، ولايات، حقايق و نهايات» در مقام احسان جاى گرفتهاند. هريك از اين ده باب را دارنده ده مقام دانسته است و هر يك از اين مقامات را به سه مرتبه عام، خاص و خاصالخاص تقسيم نموده است.13 جايگاه ويژه اين كتاب را خود خواجه در مقدمه اين كتاب متذكر شده است:
«و بعد، مدتى عدهاى از دوستاران شناخت منازل رهروان راه حق ـ عزّ اسمه ـ كه از درويشان اهل هرات و غير هرات بودند، از من مىخواستند كه در معرفى اين منازل چنان سخن بگويم كه نشانههاى هر منزل را بشناسند. من نيز با خيرخواهى و مددجويى از خداوند، درخواست آنها را پذيرفتم. علاوه براين، درخواست ديگر آنها اين بود كه من ترتيب مقامات را چنان رعايت كنم كه توالى آنها معلوم باشد و فروع هر مقامى را به خوبى نشان دهد… بنابراين، به بيان اصول مقامات كه تمام فروع آنها را در برمىگيرد و مقصود از آنها را نشان مىدهد، پرداختم… و عدهاى از پيشينيان و پسينيان در اين موضع كتابهايى نوشتهاند كه چه بسا تو آنها ـ يا بيشترشان ـ را با وجود زيبايى، بسنده و كافى نبينى؛ چه برخى فقط به اصول اشاره كردهاند، ولى آنها را به تفصيل توضيح ندادهاند. برخى ديگر حكايات را گردآورى كرده، ولى آنها را نپيراستهاند و به بيان نتيجه آن حكايات نپرداختهاند. برخى، مقامات خاصان را از آنچه براى عوام ضرورى است، جدا نساختهاند. عدهاى ديگر، هر شطح چيره را مقام شمردهاند و بَوْح واجد14 و رمز متمكّن را همگانى دانستهاند؛ و بالاخره بيشتر اين بزرگان از درجات، سخنى به ميان نياوردهاند».15 (كاشانى، شرح منازل السائرين، 13ـ18)
اين كتاب شروح متعددى دارد كه مهمترين آنها شرح عفيف الدين تلمسانى و ملاعبدالرزاق كاشانى است.
13. عبدالقادر گيلانى (وفات 561 ه . ق)، در كتاب «آداب السلوك و التواصل الى منازل الملوك»، كه برخى آن را «فتوح الغيب» نيز خواندهاند. اين كتاب، كه اثرى بسيار متقن است و از روح پرطمأنينه اين عارف فنايافته تراوش نموده است، به گونهاى زيبا تحولات جان آدمى در سير الهى را پرداخت نموده است.
اين كتاب در آغاز به سه عنصر امتثال امر، اجتناب از نهى و رضا به قدر الهى پرداخته و پس از آن، سرّ بلاها را به ديده خير و شرّ بررسى نموده است. آنگاه دورى از دنيا و بىتوجهى به هواى نفس و اراده خويش را توصيه كرده است. پس از آن با تعريف «وصول الى اللّه» صراط سلوك را تبيين نموده است. سپس به حقيقت نفس انسانى و احوال آن پرداخته و ثمره جهاد با آن را به رشته تحرير درآورده است. آنگاه احوال و مقامات سلوكى مانند توكل، صبر، حسن خلق، شكر، صدق، رضا، تسليم، زهد، فقر و محبت را تشريح كرده است و پس از تعريف تصوف، با وصايايى به پايان رسيده است.
14. روزبهان بقلى فسايى شيرازى (وفات 606 ه . ق) در كتاب «مشرب الارواح» كه به «هزار و يك مقام» شهرت دارد. اين عارف شيداگشته حق سبحانه، اين كتاب را بر خلاف «منازل السائرين» كه هزار منزل را در صد مقام و صد مقام را ده باب، از بدايات تا نهايات، بررسى كرده است، هزار منزل را به ديده خود نام خاصى گذارده است، كه در «منازل السائرين» ديده نمىشود. مانند تهديد، كسب، تصفيق، رمز و بسيارى ديگر. اين هزار منزل را در بيست باب منحصر كرده و هر باب را به طايفه خاصى از اهل طريقت اختصاص داده است. اين طوايف عبارتند از: «مقامات مجذوبين، سالكين، سابقين، صديقين، محبين، مشتاقين، عاشقين، عارفين، شاهدين، مقربين، موحدين، واصلين، نقبا، اصفيا، اوليا، اهل الاسرار از نجبا، مصطفين، خلفا، بدلا، اقطاب». در هر يك از اين ابواب بيستگانه، به پنجاه منزل پرداخته است كه گاهى برخى از آن منازل در مقامهاى ديگر تكرار مىشوند.
15. فريدالدين عطار نيشابورى (وفات 627 ه . ق)، در نظم «منطق الطير».
اين كتاب كه به زبان پرندگان از بلبل جان عارف شوريده، عطار نيشابورى سروده شده است، به گونهاى منسجم به تحرير مسائل عرفان عملى پرداخته است. نخست بايسته سير و سلوك را وجود خضر راه به نام هدهد دانسته است و عناصر توصيفى وى را به تصوير كشانده است. سپس خداى سبحان را با رمز سيمرغ بر پرده خيال تشريح كرده است. آنگاه به موانع سير الهى مانند عشق زوالپذير با رمز بلبل، جنت خواهى با رمز طاووس، زهد فروشى با رمز مرغابى، زردوستى با رمز كبك، بخل با رمز بوتيمار، دون همتى با رمز صعوه و… پرداخته است. پس از آن، زاد راه آغازين سلوك را توفيق الهى، بلند همتى، نااميدى از خويشتن و اميدوارى به خداى سبحان، مبارزه با نفس و ابليس، گريز از حرص و آز، نترسيدن از مرگ، بندگى، جانثارى، وفا، خداخواهى، سوز دل و غيره دانسته است. آنگاه به بيان ترتيبى هفت وادى و منزل عرفانى پرداخته است كه عبارتند از: «طلب، عشق، معرفت، استغنا، توحيد، حيرت و فقر». در پايان، حضور سىمرغ در پيشگاه سيمرغ و مقام بقاى بعد از فنا را به تصوير كشانده است.
عطار منازل ياد شده را در قالب شعر، اين گونه تشريح كرده است: (منطقالطير، 153)
چه گفت ما را هفت وادى در ره است *** چون گذشتى هفت وادى، درگه است
هست وادى «طلب» آغاز كار *** وادى «عشق» است ازآن پس، بىكنار
پس سيم واديست آن «معرفت» *** پس چهارم وادى «استغنى» صفت
هست پنجم وادى «توحيد» پاك *** پس ششم وادى «حيرت» صعبناك
هفتمين وادى «فقرست و فنا» *** بعد ازين روى روش نبود ترا
در كشش افتى، روش كم گرددت *** گر بود يك قطره قلزم گرددت
16. ابوحفض عمر بن على بن محمد معروف به ابن فارض (وفات 632 ه . ق)، در قصيده تائيه به نام «نظم السلوك».
جامى در نفحات الانس در توصيف اين قصيده غرّا چنين مىنگارد:
«وى را ديوانى است مشتمل بر عيون معارف و فنون لطايف. يكى از قصايد آن قصيده تائيه است كه هفتصد و پنجاه بيت است كما بيش. و قد اشتهر هذه القصيده بين مشايخ الصوفية و غيرهم من الفضلاء و العلماء. و على الحقيقه آنچه بعد از سير و سلوك تمام در اين قصيده از حقايق علوم دينيه و معارف يقينيه از ذوق خود و اذواق كاملان اوليا و اكابر محققان مشايخ روّح اللّه تعالى ارواحهم اجمعين جمع كرده است. در چنين نظمى رايق فايق گفتهاند كه كسى ديگر ميسر نشده است و ميسور هيچ كس از اهل فضل و هنر، بلكه مقدور اكثر نوع بشر نتواند بود… .
شيخ ـ رضى اللّه عنه ـ فرموده است كه چون قصيده تائيه گفته شد، رسولاللّه صلىاللهعليهوآله را به خواب ديدم فرمودند كه يا عمر! ما سميت قصيدتك؟ گفتم: يا رسولاللّه آن را لوايح الجنان و روايح الجنان نام كردهام. فقال رسولاللّه صلىاللهعليهوآله لا، بل سمها نظم السلوك! فسميتها بذلك».(جامى، نفحاتالانس، 541)
ابن فارض در اين قصيده، بنابر آنچه كه فرغانى در منتهى المداراك و به تقليد او فنارى در مصباحالانس (ص 62) فرمودند، از ابواب ده گانهاى كه خواجه عبداللّه انصارى در منازل السائرين ترسيم و تشريح كرده، از باب الاخلاق تا باب النهايات را به رشته نظم درآورده و آن را طعامى جاودان براى اهلش به يادگار نهاده است.
بهترين شرح اين قصيده، مشارق الدرارى به زبان فارسى و منتهىالمدارك به زبان عربى نوشته سعيد الدين فرغانى است.16
17. محيىالدين ابنعربى (وفات 638 ه . ق)، در كتاب «مواقع النجوم و مطالع أهلّة الاسرار و العلوم».
اين كتاب، كه از سه بخش با عناوين «توفيق، هدايت و ولايت» سخن گفته است، هر فضيلتى را نتيجه توفيق مقسوم بر شمرده است و توفيق را به سه فلك «بدايت، وسط و نهايت» ترتيب داده است. بدايت را اسلام و انقياد، وسط را ايمان و تصديق، و نهايت را احسان تعريف كرده است. صحت توفيق را به تحصيل علم به حق، خلق، شرع و طريق نجات منوط ساخته است. ثمرهها و نتايج توفيق را به ترتيب اين گونه برشمرده است: «انابه، توبه، حزن، خوف، خلوت، فكر، ذكر، مراقبه، حيا، ادب مع اللّه، مراعات حدود شرعى، قرب، وصال، انس، ادلال و انبساط».
18. سعيد الدين فرغانى (وفات 691 ه . ق)، در كتاب «منتهى المدارك».
اين عارف بلندپايه در قسمتى از بخش آغارين اين كتاب با نگاه عرفان نظرى، هزار منزلى را كه خواجه عبداللّه انصارى در منازل السائرين عنوان كرده، به گونهاى دقيق تحليل كرده است و پيشترفتهترين تحليل در باب عرفان عملى را بر جاى گذارده است. اين قسمت با اندكى تلخيص در فصل پنجم مصباح الانس روايت شده است.
19. عزّالدين محمود كاشانى (وفات 735 ه . ق)، در كتاب «مصباح الهدايه و مفتاح الكفاية».
اين كتاب، كه با توجه به مباحث عوارف المعارف نوشته ابوحفص عمر سهروردى نگاشته شده است، در ده باب تنطيم شده است و تنها سه باب آخر آن به اخلاق، مقامات و احوال اختصاص دارد. در باب اخلاق به «صدق، قناعت، تواضع، حلم، عفو، احسان و…» پرداخته و در باب مقامات ده مقام «توبه، ورع، زهد، فقر، صبر، شكر، خوف، رجا، توكل و رضا» و در باب احوال دوازده حال «محبت، شوق، غيرت، قرب، حيا، انس و هيبت، قبض و بسط، فنا و بقا و بالاخره اتصال»، كه گاهى به ترتّب آنها نيز اشاره شده، تبيين گشته است.
آشنايى اجمالى با مسائل عرفان عملى17
سرّ وجودى انسان، در يك قوس نزول از صقع ربوبى حركت مىكند و بعد از گذر از مراتبى مانند عالم ارواح و مثال، در مرتبه استقرار كه رحم مادر است، نزول اجلال مىنمايد. سپس متولد مىشود و به صورت مزاج انسانى پيش روى ما ظاهر مىگردد. چنين انسان به دنيا آمدهاى به دليل همين نزول، به احكام كثرت متصف مىگردد و از مبدأ وحدت، كه صقع ربوبى است، محجوب مىماند. (ر.ك. فرغانى، مشارقالدرارى، 587)
برخى از انسانها تحت تأثير محيط اسلامى و يا خانواده ايمانى و يا علل ديگر به مبدأ وحدت آگاه شده و با عنايت و توفيق الهى بيدار گشته و در جانشان شوق عودت به موطن اصلىشان، كه همان مبدأ وحدت است، احساس مىكنند و عزم عروج در يك قوس صعود مىنمايند و به سوى آن موطن گام برمىدارند. اين، يعنى گام بر صراط سلوك.
در اين سير انسان سالك در سه ساحت تلاش مىكند:
1. زدايش كثرت از دل، كه در مرتبه نفس است و در مقام اسلام.
2. گرايش دل به وحدت، كه در مرتبه روح است و در مقام ايمان.
3. گسترش وحدت در دل، كه در مرتبه سرّ است و در مقام احسان.
براى توضيح اين سخن بايد گفت: جان آدمى داراى مراتب چندگانهاى است كه از آن جمله، سه مرتبه نفس، روح و سرّ است. مرتبه «نفس»، مرتبه تعلق تدبيرى جان به بدن است (ر.ك. قيصرى، شرح فصوص، 138) و مرتبه «روح» لطيفهاى انسانى است كه هويت تجردى دارد (ر.ك. كاشانى، اصطلاحات الصوفية، ماده روح) و از سنخ عالم ارواح مجرده است (قيصرى، همان، 139) و مرتبه «سرّ»، حصه وجودى انسان است و انسان از اين جهت به حق سبحانه استناد داشته و بدو مرتبط است. (قونوى، شرح الاربعين حديثا، 18) نشأه نفس به مقام اسلام، و نشأه روح به مقام ايمان و نشأه سرّ به مقام احسان اختصاص دارد. (فنارى، مصباحالانس، 38)
مقام اسلام، به عنوان آغاز راه سلوك، آن است كه سالك با پاىبندى به اوامر و نواهى شريعت و التزام عملى به آنها در همه حركات و سكنات، ظاهر نفس را از كمند عادتها و لذتهاى فناپذير دنيا برهاند: يا أَيُّهَا الَّذِينَ آمَنُوا ادْخُلُوا فِى السِّلْمِ كَافَّةً وَ لا تَتَّبِعُوا خُطُواتِ الشَّيْطانِ؛ اى كسانى كه ايمان آوردهايد! همگى نسبت به امر خدا در مقام تسليم در آييد و از وساوس تفرقه آور شيطان پيروى مكنيد. (بقره: 208)
مقام ايمان، به عنوان ميانه صراط سلوك، آن است كه سالك پس از رهايى از بند خلق و خويهاى پست دنيوى و تسليم قواى حيوانى در برابر دستورات دينى، باطن نفس را به اخلاق ملكى و روحانى بيآرايد: قَدْ أَفْلَحَ الْمُؤمِنُونَ * الَّذِينَ هُمْ فِى صَلاتِهِمْ خاشِعُونَ * وَ الَّذِينَ هُمْ عَنِ اللَّغْوِ مُعْرِضُونَ؛ به راستى كه مؤمنان رستگار شدند. همانان كه در نمازشان فروتند و آنان كه از بيهوده رويگردانند. (مؤمنون: 1، 2 و 3) إِنَّ الَّذِينَ هُمْ مِنْ خَشْيَةِ رَبِّهِمْ مُشْفِقُونَ؛ در حقيقت، كسانى كه از بيم پروردگارشان هراسانند (مؤمنون: 57) وَ الَّذِينَ هُمْ بِرَبِّهِمْ لا يُشْرِكُونَ؛ و آنان كه به پروردگارشان شرك نمىآورند. (مؤمنون: 59)
مقام احسان، به عنوان قله سلوك، آن است كه سالك پس از رهيدگى از كمند تعلّقات دنيوى و اتصاف به اخلاق ملكوتى، با تسليم محض در برابر اراده خداوند سبحان و گواهى صادقانه به مالكيت حقيقى او، حجابهاى مراتب نظام هستى را در هم شكند و در وجود بىپايان حق سبحانه فانى گردد و سرّ جانش را با عنايت الهى و تفضّل ربوبى به زيور مشاهده دلرباى حضرت حق سبحانه و تعالى آذين بندد و به نهايت توحيد بار يابد: وَ مَنْ أَحْسَنُ دِيناً مِمَّنْ أَسْلَمَ وَجْهَهُ لِلّهِ وَ هُوَ مُحْسِنٌ وَ اتَّبَعَ مِلَّةَ إِبْراهِيمَ حَنِيفاً وَ اتَّخَذَ اللّهُ إِبْراهِيمَ خَلِيلاً * وَ لِلّهِ ما فِى السَّماواتِ وَ ما فِى الْأَرْضِ وَ كانَ اللّهُ بِكُلِّ شَيْءٍ مُحِيطاً (نساء: 125 و 126)؛ دين چه كسى بهتر است از آن كس كه خود را تسليم خدا كرده و نيكوكار است و از آيين ابراهيم حقگرا پيروى نموده است؟ و خدا ابراهيم را دوست گرفت و آنچه در آسمانها و آنچه در زمين است از آن خداست و خدا همواره بر هر چيزى احاطه دارد. (فنارى، مصباح الانس، 59؛ فرغانى، مشارق الدرارى، 349، 575 و 587)
چنان كه گفتيم انسان براى گام نهادن بر صراط سلوك و پيمايش آن بايد در سه ساحت تلاش كند: ساحت نخست، كه ما آن را مرحله «زدايش كثرت» ناميديم، ساحت رهيدگى از كثرت برآمده از تعلق شديد نفس به بدن است. در اين مرحله سالك با ملازمت بر شريعت و اجراى آن در تمام حركات قولى و فعلى، عادتهاى ناپسند و لذتهاى فناپذير را از خود دور مىسازد و به مقام اسلام مىرسد. (فنارى، همان، 59) اين ساحت در سه مرحله انجام مىگيرد: بدايات، ابواب كمال و معاملات.
در «بدايات»، سالك با دست زدن به «يقظه، توبه، محاسبه، انابه، تفكر، تذكر، اعتصام، فرار، رياضت و سماع» در صدد مهار نفس اماره، كه در گنداب كثرات ظلمانى منغمر است، برمىآيد. در بين اين ده منزل، توبه در فرهنگ دينى تأكيد بيشترى شده است: وَ تُوبُوا إِلَى اللّهِ جَمِيعاً أَيُّهَا الْمُؤمِنُونَ لَعَلَّكُمْ تُفْلِحُونَ؛ اى مؤمنان، همگى به درگاه خدا توبه كنيد، اميد كه رستگار شويد. (نور: 31)
در «ابواب كمال»، سالك مىكوشد تا قواى نفس خويش را، كه مانع سلوك وى هستند، اصلاح نمايد و شيطان وهم را كه آراينده زينتهاى دنيا و شهوتهاست، از خود براند و نفسش را با طاعت و بندگى ورزيده سازد و منازل دهگانه «حزن، خوف، اشفاق، خشوع، اخبات، زهد، ورع، تبتّل، رجا و رغبت» را در هم نوردد. (كاشانى، شرح منازل السائرين، 28 و 29) در ميان اين منازل، زهد در آيين دينى ظهور بسزايى دارد: لِكَيْلا تَأْسَوْا عَلى ما فاتَكُمْ وَ لا تَفْرَحُوا بِما آتاكُمْ؛ تا بر آنچه از دست رفته اندوهگين نشويد و به آنچه دادهاست شادمانى نكنيد. (حديد: 23)
با ظهور آثار و مقامات ابواب كمال و درخشش نور حق بر قلب و بازتاب آن در نفس، درهاى غيب بر سالك گشوده مىشود و قلب وى بر حضرت الهى اطلاع مىيابد و نفسش با طاعت ورزيده مىشود. در اين هنگام، قلب با يقينى اطمينانآور و با انوار مقدسى، كه انس را به ارمغان مىآورد، با منازل «رعايت، مراقبه، حرمت، اخلاص، تهذيب، استقامت، توكل، تفويض، ثقه و تسليم» با خداى متعال «معاملات» مىكند. (همان، 142) در بين اين منازل، اخلاص و توكل در فرهنگ دينى نماى بارزى دارند: قُلْ إِنِّى أُمِرْتُ أَنْ أَعْبُدَ اللّهَ مُخْلِصاً لَهُ الدِّينَ؛ بگو! من خدا را ـ در حالى كه آيينم را براى او خالص گردانيدهام ـ مىپرستم.(زمر: 11) فَتَوَكَّلُوا إِنْ كُنْتُمْ مُؤمِنِينَ اگر مؤمنيد، به خدا توكل كنيد. (مائده: 23)
سالك با تحصيل اين سه مرحله و تكميل مقام اسلام، از احكام كثرت مىرهد و خواطر از او زايل مىگردد و آثار وحدت در قلب وى آشكار مىشود و آنگاه كه سالك نفسش را در اين مقامات سىگانه از حجابهاى كثرت خلاصى داد، به مرحله دوم، كه مرحله گرايش به وحدت و مقام ايمان است، قدم مىگذارد. (فنارى، همان، 61)
ساحت دوم، كه ما آن را ساحت «گرايش به وحدت» ناميديم، ساحت توسعه هويت تجردى روح و تشابه به ارواح مجرده و حركت پراراده به سوى اقيانوس وحدت است. در اين ساحت، احكام انحرافى پنهان، از دايره روح به طور كلى زايل مىشود. اين مرحله داراى دو وادى است: اخلاق و اصول. در وادى اخلاق، كه ميراث قسم معاملات است و با تكرار خالصانه معاملات پديدار مىشود، سالك، به مدد عقل، كه جلوه روح است، ملكات برجسته اخلاقى را در سرزمين قلب مىكارد و فضيلتهاى مقدس، يعنى «صبر، رضا، شكر، حياء، صدق، ايثار، خُلق، تواضع، فتوت و انبساط» را به راحتى از خود به منصه ظهور مىرساند. (كاشانى، شرح منازل السائرين، 28 و 29) در بين اين ده منزل، صبر در فرهنگ دينى بروز چشمگيرى دارد: وَ اصْبِرْ وَ ما صَبْرُكَ إِلاّ بِاللّهِ؛ و صبر كن و صبر تو جز به [توفيق ]خدا نيست. (نحل: 127)
در وادى «اصول»، كه مبناى سلوك و اساس هجرت الهى است، سالك كاملاً توجه قلبش را به آسمان قدس معطوف مىسازد و با تلاشى بليغ به سوى مقصد گام برمىدارد و با عبور از منازل «قصد، عزم، اراده، ادب، يقين، انس، ذكر، فقر، غنى و مقام مراد»، به حركتش سرعت مىبخشد و در پايان اين وادى، خود را از تمام قيد و بندهاى انحرافى رها مىگرداند و به قله مقام ايمان در مىرسد. (كاشانى، شرح منازل السائرين، 262) سپس، به مرحله سوم، كه عرصه ظهور وحدت و وصول به مقام احسان است، گام مىنهد و جانش را در مرتبه سرّ متمركز مىسازد. در بين منازل ياد شده در وادى اصول، يقين در فرهنگ دينى ظهور بيشترى دارد: وَ فِى الأَرْضِ آياتٌ لِلْمُوقِنِينَ؛ و روى زمين براى اهل يقين نشانههايى است.(ذاريات: 20)
ساحت سوم، كه ما آن را ساحت «گسترش وحدت» ناميديم، ساحت گسترش قرب سرّ وجودى به بارگاه خداى سبحان و استغراق در درياى وحدت و اصطياد حقايق الهى است. در اين ساحت، احكام و اوصاف مقيدسازى، كه خود سالك از آن بىخبر است، زايل مىگردد. اين مرحله داراى پنج وادى است: اوديه، احوال، ولايات، حقايق و نهايات.
در وادى «اوديه»، كه معظم منازل سير و سلوك در آن نهفته است، سالك با ورود به صحراى وحدت، چشم به مقصد مىدوزد و با سعى و تلاش وافر، منازل آغازين آن صحرا را با تأييد الهى و رهنمودهاى شرعى مىپيمايد و مقامات «احسان، علم، حكمت، بصيرت، فراست، تعظيم، الهام، سكينه، طمأنينه و همت» را كسب مىكند و به آنها متخلّق مىگردد. (همان، 320) در ميان اين منازل، احسان در فرهنگ دينى بروز بيشترى دارد: هَلْ جَزاءُ الْإِحْسانِ إِلاَّ الْإِحْسانُ؛ مگر پاداش احسان جز احسان است. (رحمن: 60)
در وادى «احوال»، كه منازل آن از مواهب الهى است، سالك بر اثر جذبه الهى از قيدهاى پنهانى خويش كه خود وى از آنها آگاه نيست، مىرهد و در منازل «محبت، غيرت، شوق، قَلَق، عطش، وجد، دهش، هيمان، برق و ذوق» غرق مىشود. (همان، 384) در بين منازل ياد شده، محبت در فرهنگ دينى از بارزترين شاخصههاست: فَسَوْفَ يَأْتِى اللّهُ بِقَوْمٍ يُحِبُّهُمْ وَ يُحِبُّونَهُ؛ به زودى خدا گروهى را مىآورد كه آنان را دوست مىدارد و آنان نيز او را دوست دارند. (مائده: 54)
در وادى «ولايت» كه بيانگر مراتب فناست، اسم و رسم سالك محو مىشود و عين و اثرش محق مىگردد. به حيات حق حيات مىگيريد و به بقاى حق بقا مىيابد و منازلِ «لحظه، وقت، صفا، سرور، سرّ، نفس، غربت، غرق، غيبت و تمكن» در سرزمين سرّش پرورش مىيابند. در اين حالت، خداوند متولى امور عبد فانى مىگردد. (همان، 444) در بين منازل ياد شده، منزل تمكّن جايگاه ويژهاى در فرهنگ دينى دارد. تمكّن آن است كه آدمى به مقامى برتر از طمأنينه دست يابد و در مقام ولايت به اوج استقامت رسد و در برابر استخفاف ديگران، به هيچ وجه سر فرود نياورد: وَ لا يَسْتَخِفَّنَّكَ الَّذِينَ لا يُوقِنُونَ و زنهار تا كسانى كه يقين ندارند، تو را به سبكسرى واندارند. (روم: 60)
در وادى «حقايق»، كه نهايت مراتب تدانى و عروج مقربين و بدايت مقامات تدلّى و نزول مقربين از حق به خلق است، سالك همانند انبيا متصف به بقاء باللّه گشته و با شرح صدرى الهى به ميان مردم برمىگردد و با ديدهاى حقانى به آنان مىنگرد و با يافت مقامات «مكاشفه، مشاهده، معاينه، حيات، قبض، بسط، سكر، صحو، اتصال و انفصال» به ارشاد آنان مىپردازد و آنان را به سعادت و كمال رهنمون مىسازد. (كاشانى، شرح منازل السائرين، 508) در ميان اين ده منزل، مشاهده در فرهنگ دينى ظهور بيشترى دارد: إِنَّ فِى ذلِكَ لَذِكْرى لِمَنْ كانَ لَهُ قَلْبٌ أَوْ أَلْقَى السَّمْعَ وَ هُوَ شَهِيدٌ؛ قطعا در اين عقوبتها، براى هر صاحبدل و حقشنويى، كه خود به مقام مشاهده ايستد، عبرتى است. (ق: 37)
در وادى «نهايات»، سالك پس از رهيدگى از قيد تعيّن و تقيّد وجودى خويش، به مقاماتى كه در پايان سير و سلوك الى اللّه بروز مىكند، نايل مىگردد؛ مقاماتى مانند «معرفت، فنا، بقا، تحقيق، تلبيس، وجود، تجريد، تفريد، جمع و توحيد» (همان، 564) در بين اين منازل، دو منزل معرفت و توحيد از تأكيدات ويژه دين برخورداند: وَ إِذا سَمِعُوا ما أُنْزِلَ إِلَى الرَّسُولِ تَرى أَعْيُنَهُمْ تَفِيضُ مِنَ الدَّمْعِ مِمّا عَرَفُوا مِنَ الْحَقِّ؛ و چون آنچه را به سوى اين پيامبر نازل شده بشنوند، مىبينى بر اثر آن حقيقتى كه شناختهاند، اشك از چشمهايشان سرازير مىشود (مائده: 83) شَهِدَ اللّهُ أَنَّهُ لا إِلهَ إِلاّ هُوَ وَ الْمَلائِكَةُ وَ أُولُوا الْعِلْمِ قائِماً بِالْقِسْطِ لا إِلهَ إِلاّ هُوَ الْعَزِيزُ الْحَكِيمُ؛ خدا كه همواره به عدل قيام دارد، گواهى مىدهد كه جز او هيچ معبودى نيست و فرشتگان و دانشوران [نيز گواهى مىدهند كه ]جز او، كه توانا و حكيم است، هيچ معبودى نيست. (آل عمران: 18)
منابع
1. آملى، سيد حيدر، جامعالاسرار و منبعالانوار، تهران: انجمن ايرانشناسىِ فرانسه و شركت انتشارات علمى و فرهنگى، چاپ دوم، 1368.
2. ابن عربى، محيىالدين، اصطلاحات الصوفية، قاهره: مكتبه عالم الفكر، چاپ اول، 1408 ه . ق.
3. ابن نديم، الفهرست، نشر جامعه طهران، بىتا.
4. انصارى، خواجه عبداللّه، تفسير ادبى و عرفانى قرآن مجيد، تهران: نشر اقبال، چاپ چهارم، 1375.
5. ــــــــــــــــــــ ، طبقات الصوفيه، تهران: نشر فروغى، چاپ اول، 1380.
6. بقلى، روزبهان، شرح شطحيات، تهران: نشر زبان و فرهنگ ايران و كتابخانه طهورى، چاپ دوم، 1360.
7. ــــــــــــــــــــ ، مشرب الارواح، نشر كليهالاداب، استانبول، 1973م.
8. تحقيقات اسلامى، نشريه بنياد دايرهالمعارف اسلامى، ش 1 و 2، 1367.
9. تهانوى، محمدعلى، موسوعه كشاف اصطلاحات الفنون، بيروت: مكتبه لبنان ناشرون، چاپ اول، 1996م.
10. جامى، ملا عبدالرحمن، نفحات الانس من حضرات القدس، تصحيح و تعليق: محمود عابدى، تهران: نشر اطلاعات، 1370.
11. چيتيك، ويليام، تعاليم معنوى مولوى، ترجمه: شهابالدين عباسى، تهران: نشر پيكان، چاپ اول، 1382.
12. سراج، ابونصر، اللمع، قاهره: نشر مكتبه الثقافه الدينية، بىتا.
13. سزكين، فؤاد، تاريخ التراث العربى، قم: مكتبه آيتاللّه مرعشى نجفى، چاپ دوم، 1412 ه . ق.
14. سلمى، عبدالرحمن، طبقات الصوفية، بيروت: دار الكتب العلمية، چاپ اول، 1419 ه . ق.
15. شيخالاسلامى، على، راه و رسم منزلها، تهران: مركز نشر فرهنگى آيه، چاپ اول، 1379.
16. عطار، فريدالدين، تذكره الاولياء، تصحيح نيكلسون، با كوشش توكلى، تهران: نشر بهزاد، 1373.
17. ــــــــــــــــــــ ، منطق الطير، تهران: مؤسسه انتشارات سوره، چاپ اول، 1377.
18. فرغانى، سعيدالدين سعيد ابن احمد، مشارق الدرارى، قم: دفتر تبليغات اسلامى حوزه علميه قم،چاپ اول، 1379.
19. فنارى، محمد بن حمزه، مصباح الانس، تهران: نشر مولى، 1374.
20. قشيرى، ابوالقاسم، رساله قشيريه، ترجمه ابوعلى حسن بن احمد، تصحيح: بديعالزمان فروزانفر، تهران: نشر علمى فرهنگى، 1379.
21. قونوى، صدرالدين، شرح الاربعين الحديثا، قم: نشر بيدار، 1372.
22. قيصرى، داود، شرح فصوص الحكم، تهران: نشر علمى فرهنگى، چاپ اول، 1375.
23. ــــــــــــــــــــ ، رسائل قيصرى، تحقيق: سيد جلالالدين آشتيانى، قم: نشر دفتر تبليغات حوزه علميه قم.
24. كاشانى، عبدالرزاق، مجموعه رسائل و مصنفات، تصحيح: مجيد هادىزاده، تهران: نشر ميراث مكتوب، چاپ اول، 1379.
25. ــــــــــــــــــــ ، لطائف الاعلام فى اشارات اهل الالهام، تصحيح: مجيد هادىزاده، تهران: نشر ميراث مكتوب، چاپ اول، 1379.
26. [كاشانى]، كمالالدين عبدالرزاق القاسانى، شرح منازلالسائرين، تصحيح: محسن بيدارفر، تهران: نشر بيدار، 1372.
27. كبرى، نجمالدين، رساله السفينه، قاهره: نشر دار سعاد الصباح.
28. كلينى، اصول كافى معرّب، تصحيح: حسن حسنزاده آملى، تهران: نشر مكتبه الاسلامية، 1388 ه . ق.
29. لاهيجى، محمد، مفاتيح الاعجاز فى شرح گلشن راز، تهران: نشر علم، 1377.
30. مولوى، مثنوى معنوى، تصحيح: نيكلسون، تهران: نشر پيمان، 1379.
31. ميبدى، رشيدالدين، كشف الاسرار و عده الابرار، تهران: نشر امير كبير، چاپ ششم، 1376.
32. نسفى، عزيزالدين، انسان كامل، تهران: انتشارات طهورى، 1379.
33. نويا، پل، تفسير قرآنى و زبان عرفانى، تهران: مركز نشر دانشگاهى، چاپ اول، 1373.
34. هجويرى غزنوى، ابوالحسن على بن عثمان، كشف المحجوب، تهران: انتشارات طهورى، چاپ پنجم، 1376.
35. يثربى، يحيى، عرفان نظرى، قم: دفتر تبليغات حوزه علميه قم، چاپ سوم، 1377.
36. يزدانپناه، يداللّه، درآمدى بر تاريخ عرفان اسلامى، جزوه مؤسسه آموزشى و پژوهشى امام خمينى قدسسره
پىنوشتها
1 . «روان» در اين سخن، در عامترين معناى ممكن و معادل «جان» اراده گشته است، نه به معناى مصطلح در علم روانشناسى. ر. ك. ويليام چيتيك، تعاليم معنوى مولوى، ترجمه شهابالدين عباسى، ص 13
2 . ر.ك. قشيرى، رساله قشيريه، 127؛ هجويرى، كشف المحجوب، 499؛ محيىالدين ابنعربى، اصطلاحات الصوفيه، 9؛ ميبدى، كشف الاسرار و عده الابرار، ج 2، ص 740؛ نجم الدين كبرى، رساله السفينه چاپ شده در مقدمه فواتح الجمال و فواتح الجلال، 96؛ مولوى، مثنوى معنوى، 621 و 622؛ عبدالرزاق كاشانى،لطائف الاعلام فى اشارات اهل الالهام، 338؛ سيد حيدر آملى، جامعالاسرار، 344 و 345.
3 . ر.ك. نجم الدين كبرى، همان، 96؛ مولوى، همان، 621 و 622؛ عبدالرزاق كاشانى، همان، 374؛ سيد حيدر آملى، همان، 345؛ تهانوى، كشاف اصطلاحات الفنون، ج 2، ص 1133.
4 . ر.ك. قشيرى، همان، 127؛ هجويرى، همان، 499؛ ابن عربى، همان، 14؛ نجمالدين كبرى، همان؛ مولوى، همان، 621 و 622؛ عبدالرزاق كاشانى، همان، 338؛ سيد حيدر آملى، همان، 344؛ رشيدالدين ميبدى، همان، ج 2، ص 740؛ روزبهان بقلى، شرح شطحيات، 559.
5 . ترجمه حديث، از كتاب «مشرب الارواح» صفحه 151 تأليف روزبهان بقلى، استفاده شده است.
6 . ر. ك. اصول كافى، كتاب الايمان و الكفر، بابٌ فى أن الايمان مبثوث لجوارح البدن كلها و بابُ درجات الايمان و بابُ السبق الى الايمان.
7 . «أظنّه اولَ من تكلّم فى علوم الاحوال بكوره خراسان».
8 . ملا عبدالرحمن جامى در نفحات الانس ص 47 مىگويد: «در بعض تواريخ بلخ، مذكور است كه شقيق را در سنه اربع و سبعين و مائه 174 ه . ق در ولايت ختلان شهيد كردند و قبر وى آنجاست».
9 . «قيل انه اول من تكلم فى علم الفناء و البقاء».
10 . اين كتاب، در آخر جلد دوم مجموعه آثار سلمى آمده است.
11 . ابومنصور معمّر بن احمد اصفهانى، هم عصر خواجه عبداللّه انصارى بوده است. بنابر گزارشى كه خود خواجه در طبقات الصوفيه داده است، خواجه، شيخ احمد كوفانى را ديده است و شيخ احمد كوفانى، ابومنصور معمر بن احمد اصفهانى را ملاقات كرده است و از او سخن شنيده است. ر.ك. طبقات الصوفية، ص 536
12 . اين كتاب با تصحيح و مقدمه نصراللّه پورجوادى در نشريه تحقيقات اسلامى، از انتشارات بنياد دايرهالمعارف اسلامى، سال سوم، شماره 1 و 2، 1367 شمسى درج شده است.
13 . ما در بخش آشنايى اجمالى با مسائل عرفان عملى، سه مقام اسلام و ايمان و احسان و همچنين ده باب ياد شده را تشريح كرده و مقامات صدگانه را تنها نام خواهيم برد.
14 . «بَوْح»، به معنى آشكار شدن، فاش شدن و اعتراف كردن است و «واجد»، شخص به وجد آمده است. «بوح واجد»، اعتراف شخص به وجد آمده است كه از سر شوق، راز خود را فاش مىكند. مؤلف بوح واجد، مانند سخن حلاج است كه جمله «انا الحق» را گفت. (كاشانى، شرح منازل السائرين، 18)
15 . اين ترجمه، از كتاب «راه و رسم منزلها» ج 1، صص 23ـ26 نوشته دكتر شيخالاسلامى استفاده شده است.
16 . شمسالدين ايكى كه يكى از اصحاب صدرالدين قونوى است مىگويد: «شيخ سعيدالدين فرغانى تمامى همت خود را بر فهم آنچه حضرت شيخ مىفرمود، آورده بود و آن را تعليق مىكرد. اولاً آن را به فارسى شرح كرد و ثانيا به عربى؛ و آن همه از بركه انفاس حضرت شيخ ماست، شيخ صدرالدين قونوى قدس اللّه تعالى سره». (جامى، نفحاتالانس من حضرات القدس، ص 542)
17 . بررسى مسائل عرفان عملى در اين نوشتار، بر اساس طرح صد منزل خواجه عبداللّه انصارى در منازل السائرين و تحليل سعيدالدين فرغانى در منتهىالمدارك ص 91ـ 109 است. البته لازم به ذكر است كه ما در اين مقاله تنها از دستگاه و چارچوبى كه فرغانى ارائه داده است، استفاده كرديم و به جهت جلوگيرى از تطويل و ثقالت بحث، زواياى تحليلى اين دستگاه را ـ كه تحليلى هستىشناختى است ـ نياورديم. لذا براى تعريف وادىها، از سخنان روان و ساده عبدالرزاق كاشانى مدد گرفتيم.
مجله : معارف عقلی
با سلام
در برخی سایتها تصویر دختر و پسری که عاشقند و حجاب مناسبی هم ندارند ، البته بصورت سانسور شده ، و یا صدای زنان خواننده را قرار می دهند و در ذیل آن به مباحث عرفانی می پردازند ، که علت را از آنها جویا شدم و جواب دادند ما برای جلب مخاطب اینکار را می کنیم ولی نیتمان ارائه معارف محمد و آل محمد علیهم السلام است و چشممان به این تصاویر نیست!
همچنین در مورد تصاویر و یا موسیقی ای که انتخاب می کنند ، با این دلیل که تصاویر سانسور شده است و یا موسیقی برای ما مفسده ندارد کار خود را توجیه می کنند. و برخی می گویند طبق آیه قرآن مومنان با هم برادرند پس خواهران اینها هم به هم محرمند ! ( برخیشان حتی برخی کفار را هم مومن می دانند. )
حتی این تصاویر روی جلد برخی رمان های خارجی و یا کتابهای عرفانی مثل کتاب حافظ هم موجود است و به وفور در بازار یافت می شود.
سوال بنده است آیا این کارشان و توجیهاتی که می آورند از نظر شرعی و از نظر عرفان اسلامی پذیرفته است ؟
سلام علیکم
اینکه تمام زن ومرد ها را همه با هم محرم بدانند!، این خلاف ضروریات دین است و انحراف است. اگر به این اعتقاد داشته باشند خلاف نص قرآن است و مرتد هستند. کجا قرآن تمام زن و مرد ها را برادر و خواهر می داند که با هم محرم باشند، پس اگر محرم می دانند مطابق قرآن احکام ارث را هم قبول کنند شما برادر آنها می شوید و بگویید من حالا که برادر شما هستم و بخشی از اموال پدرشان را درخواست کنید که به عنوان ارث به شما بدهند!. آیا قبول می کنند؟!.اگر قبول کردند که ارث بدهند به ما هم بگویید بیاییم و ارث خود را بگیریم… اینها احمق درجه یک هستند که شیطان آنها را فریفته و به دنبال شهوات هستند و بویی از دین نبرده اند، سواد کودک ابتدایی را هم در دین ندارند.
موسیقی حرام، حرام است ربطی به مفسده و غیر مفسده ندارد. عرفان واقعی در خانه اهل البیت هست و حضرات معصومین در روایات زیادی از موسیقی نهی کرده اند. بزرگان عرفان اسلامی مثل آیت الله بهجت بارها از موسیقی نهی کرده اند.
تصویر زن، قطعا جذب با این روشها جذب به کفر و شیطان هست. اگر قرار به جذب بود خود اهل البیت از این کارها می کردند و از جاذبه جنسی زنها برای تبلیغ دین استفاده می کردند!! العیاذ بالله… اهل البیت مبرا ا این نسبت ها و کارها هستند.
وفقکم الله لکل خیر