زندگینامه ی علامه محمد تقي جعفری
زندگینامه ی علامه محمد تقي جعفری
فهرست این نوشتار:
ولادت –
استاد محمد تقي جعفري در سال 1304 هـ . ش. در شهر تبريز به دنيا آمد.[1] پدرش، «كريم» درس نخوانده بود، امّا صدق و صفاي خاصي داشت. پدرش نانوا بود و هيچ وقت بدون وضو دست به خمير نان نميزد. حافظة اين نانواني مكتب نرفته چنان قوي بود كه اغلب سخنان واعظان شهر را با دقت و تفصيل، براي ديگران بيان ميكرد.
در روزگاري كه تبريز دچار قحطي شده بود، در يكي از شبها، كريم با هزار زحمت دو عدد نان سنگگ و مقداري شيريني خريد، در بين راه منزل، دو نفر را در خرابهاي ديد كه مشغول خوردن استخوان و لاشة گوسفند و مرغ مردهاي بودهاند،او كه چنين ديد، دلش به حال آنان سوخت و يكي از نانها و شيريني را به آنها داد. چند قدمي دور نشده بود كه به نزد آن دو برگشت تا شايد بتواند كمك ديگري انجام دهد. در اين هنگام ديد كه آنان دست به دعا بلند كردند و با سوز دل گفتند: اي مرد مهربان! خداي بزرگ و بخشنده به تو فرزندي صالح و نيك عنايت فرمايد. هم چنان كه ما را خوشحال كردي، خداي رحيم چشم تو را روشن كند.[2]
تحصيل –
همسر كريم با سواد بود و قرآن را به خوبي ميخواند. او قرائت قرآن را به محمد تقي تعليم داد. محمد تقي چنان خوب قرائت قرآن را فرا گرفته بود كه وقتي در 6 سالگي، در سال 1310 هـ . ش براي اولين بار وارد مدرسة «اعتماد» تبريز شد، مدير مدرسه، آقاي جواد اقتصاد خواه، بعد از شنيدن قرائت قرآن او لبخندي زد و گفت: بارك الله! خيلي خوب خواندي! نيازي به درسهاي كلاس اول و دوم نداري؛ از فردا ورود كلاس سوم شو![3]
حافظة قوي محمد تقي همگان را به شگفتي وا ميداشت؛ به طوري كه متن كليله و دمنه را از حفظ ميتواند و معناي عبارات مشكل را شرح ميداد. معلمان مدرسة اعتماد، همواره او را تشويق ميكردند.[4]
تربيت و پرورش
روزي اقتصاد خواه مدير مدرسه، براي بازرسي به كلاس رفت و به همة بچهها گفت: دفترهاي مشقتان را روي ميز بگذاريد. آقاي مدير وقتي دفتر مشق محمد تقي را ديد، آن را برداشت و با ناراحتي پرسيد: جعفري! اين چه خطي است كه تو داري؟! محمد تقي با خونسردي پاسخ داد: من ايرادي در خطم نميبينم. خيلي خوب است! آقاي اقتصاد خواه با تعجب گفت: پس خودت مينويسي و خودت هم آن را تأييد ميكني؟! بيا بيرون ببينم! سپس با تركة قرمز رنگ درخت آلبالو بر كف دست محمد تقي زد و گفت: اين خط از نظر من خيلي هم بد است. بايد از همين امروز ياد بگيري كه خوش خطتر بنويسي! فهميدي؟! محمد تقي كه دستش از شدت درد ميسوخت، اندكي رنجيد؛ ولي وقتي بيشتر در خط خود دقت كرد، به آقاي مدير حق داد و از آن به بعد تصميم گرفت خواناتر و بهتر بنويسد. دهها سال بعد (حدود سالهاي 1340 ـ 1350) روزي دانشگاه مشهد، استاد محمد تقي جعفري را دعوت كرد تا در آنجا سخنراني كند. جمعيت بسياري جمع شده و منتظر آمدن ايشان بودند؛ همة صندليها پر شده و عده فراواني نيز ايستاده بودند. محمد تقي كه ديگر «علامة جعفري» ناميده ميشد و اسلام شناس و صاحب نظري مشهور شده بود؛ پشت ميكروفون قرار گرفت. در بين نگاههاي مشتاق، چشمش به يك پير دانا خيره شد و حدود يك دقيقه به سكوت گذشت. بعد از اتمام سخنراني، آن استاد كهن سال كه كسي جز آقاي جواد اقتصاد خواه، مدير مدرسة اعتماد تبريز نبود، جلو آمد و در حلقة كساني در آمد كه بعد از سخنراني به دور علامه جعفري جمع شده بودند. علامه جعفري بعد از سلام و احترام، پرسيد: يادتان هست با آن تركة آلبالوي قرمز رنگ مرا زديد؟ آقاي اقتصاد خواه سر به زير انداخت، امّا علامه جعفري با احترام و مهرباني گفت: كاش خيلي از آن چوبها به من ميزديد. اين مركب بدن، تازيانه ميخواهد تا روح را حركت بدهد و جلو ببرد. علامه جعفري به گرمي دست استاد پيرش را گرفته و فشرد.[5]
هجرت
محمد تقي در 15 سالگي و در سال 1319 ش. براي ادامه تحصيل، تبريز را به مقصد تهران ترك كرد.
مدرسة فيلسوف، واقع در جوار امامزاده اسماعيل و ابتداي يكي از وروديهاي بازار قديمي تهران،[6] اولين جايي بود كه محمد تقي براي كسب دانش قدم به آنجا گذارد. او در مدرسة فيلسوف؛ از استاد آيت الله حاج شيخ محمد رضا تنكابني (1283 ـ 1385 هـ . ق.) پدر حجت اسلام محمد تقي فلسفي «مكاسب» و «كفايه» را آموخت.[7] آيت الله ميرزا مهدي آشتياني (1306 ـ 1372 هـ . ق) حكيمي بود كه در مدرسة مروي تدريس ميكرد. محمد تقي نزد آن استاد بزرگ رفت و حكمت منظومة حكيم ملاهادي سبزواري و بخشي از امور عامة اسفار را از ايشان ياد گرفت. روزي محمد تقي بعد از درس آيت الله ميرزا مهدي آشتياني، دربارة «بسيط الحقيقة» از ايشان پرسيد: اگر واقعاً در عالم يك وجود است؛ يعني «ليس في الدّار وجودٌ إلا هو» و بقية موجودات، تحيّثات و تشخّصات اوست، و به قول جامي:
آن شاهد غيبي ز نهانخانة بود زد جلوه كنان خيمه به صحراي وجود
از زلف تعينات بر عارض ذات هر حلقه كه بست، دل ز صد حلقه ربود
جناب عالي ارسال رسل، مسئوليت و حتي تكليف عشق را چگونه حلميكنيد؟ اگر من جزئي يا موجي از كمال مطلقهستم، پس عاشق چه كسي ميشوم؟! و استاد آشتياني انصاف داد و به درستي گفت:
اينها ذوقياتي است كه بزرگان ما فرمودهاند. اعتقادات قلبي اين بزرگان اين نبوده است. صدر المتألهين همواره با وضو بوده و پاي پياده به مكه رفته و تعبد بسيار داشته است.[8]
بعد از مدتي، محمد تقي براي ادامة تحصيل به قم رفت و در مدرسة دارالشفاء اقامت كرد. روزي آيت الله سيد محمد حجت كوهكمرياي (1310 ـ 1372 هـ . ق) و آيت الله شهيد محمد صدوقي به حجرة او آمدند و لباس روحانيت را به او پوشانيدند.[9]
حجت الاسلام محمد تقي جعفري معقول را از آيت الله شيخ مهدي مازندراني و عرفان را از آيت الله شيخ محمد تقي زرگر فرا گرفت. درس اخلاق امام خميني در مدرسة فيضيه، روح تشنة محمد تقي را سيراب كرد. روز اولي كه او در درس امام خميني شركت كرده بود، مشاهده كرد كه استاد، آيات آخر سورة حشر را تفسير ميكند او دريافت كه اين درس خيلي ژرف است و امام خميني از مواهبي برخوردار است كه ديگران از آن بيبهرهاند.[10]
يك سال تحصيل در قم
استاد پس از تحصيل در تهران عازم قم ميشود و در آنجا مدت يك سال به ادامه به ادامه تحصيلات خود ميپردازد. به مدت يك سال از درسهاي اخلاق امام خميني استفاده ميكند. در اين مدت از دروس آياتي چون حاجميرزا محمد فيض قمي (1293-1370 ق) سيد محمدتقي خوانساري (1305-1371 ق) سيد محمد حجت كوه كمري (1310-1372 ق) و سيد صدرالدين صدر (1299-1373 ق) شركت ميكند. در دوران تحصيل در حوزهي قم، استاد درگير فقر شده تا حدي كه يك بار مدت دو شبانه روز گرسنگي ميكشد و براي تهيهي مواد غذايي به بقالي محل سكونت خود رجوع ميكند تا مقداري برنج و روغن و خرما تهيه كند. بقال پس از آنكه ، آنها را وزن ميكند تقاضاي پول ميكند و چون ايشان اظهار ميكند كه بعداً وجه آن را پرداخت خواهد كرد، بقال آن مواد غذايي را به جاي خود باز ميگرداند و ايشان را نااميد روانهي خانه ميسازد. استاد بر اثر گرسنگي در حجرهي خود دچار بيحالي ميشود كه ناگاه طلبهاي جهت رفع اشكال درسي خود به ايشان در حجرهي خود به ايشان رجوع ميكند و استاد را جهت صرف نهار به حجره خويش دعوت ميكند. به اين ترتيب استاد از گرسنگي نجات پيدا ميكند. از اين قبيل محروميتها در دوران طلبگي استاد بسيار بوده است.
پس از يك سال اقامت در قم به تبريز ميرود تا مادر خود را كه مريض بوده ملاقات كند. امّا با ورود به تبريز خبر مرگ مادر را ميشنود و اين حادثه ايشان را سخت ناراحت ميكند.
17سال تحصيل در نجف
پس از مدت كوتاهي اقامت در تبريز استاد در سال 1320 ه.ش. به اصرار آيةاللّه ميرزا فتاح شهيدي (1296-1372 ق) رهسپار نجف ميشود. در اين هنگام، يكي دو هفته از فوت آيات عظام شيخ محمدحسين اصفهاني – معروف به كمپاني – و آقا ضياء عراقي (1361 ق) ميگدشت. در نجف به مدرسه صدر وارد ميشود و يك بار ديگر جلد دوم كفايه را بحث و مطالعه ميكند و سپس دروس خارج را شروع كرده و مقدار زيادي از باب طهارت و مكاسب محرمه را نزد مرحوم آيةاللّه شيخ محمدكاظم شيرازي(1290-1367 ق) و حدود دو دوره اصول فقه را با ابوابي از فقه مانند مكاسب محرمه نزد آيةاللّه آقاي حاج سيدابوالقاسم خويي (1317-1414 ق) ميخواند و براي مطالعهي كتاب صيد و ذباحه در دروس آيةاللّه آقاي سيد محمود شاهرودي(1301-1394 ق) شركت ميكند. حدود يك سال و نيم از درسهاي آيةاللّه حكيم(1306-1390 ق) ، و قاعدهي فراع و تجاوز را نيز از درس آيةاللّه سيدجمال گلپايگاني (1296-1377 ق)، و هفت سال از درسهاي آيةاللّه سيد عبدالهادي شيرازي (1302-1382 ق) بهره ميبرد. همچنين در درسهاي فقه و اصول آيةاللّه ميلاني (1313-1395 ق) شركت ميكند.
آموزش فلسفه در نجف
استاد دروس فلسفه را در بعضي از مباحث نزد آقا شيخ صدراقفقازي و دروس فلسفي و عرفاني را از آقا شيخ مرتضي طالقاني (1280-1364 ق) فرا ميگيرد و به مطالعهي كتابهاي علوم انساني به ويژه آثار فلسفي ميپردازد؛ اين كتابها از مصر و ايران و تركيه و لبنان وارد نجف ميشده است. به اين وسيله، استاد با انديشهها و معارف شرق و غرب آشنا ميشود.
پس از تحصيل در نزد اساتيد فوق، استاد به تدريس خارج فقه و اصول، به ويژه كتابهاي مكاسب و كفايه ميپردازد. در نجف قسمتي از تقريرات درس آيةاللّه خويي را با عنوان «امربين الامرين» تحرير ميكند و «مسائل رضاع» از درسهاي آيةاللّه سيد عبدالهادي شيرازي را نيز به نگارش در ميآورد. جلد اول كتاب ارتباط انسان و جهان را در نجف تأليف ميكند و جلدهاي دوم و سوم آن را سپس در مشهد به اتمام ميرساند.
سختيهاي طلبگي در نجف
استاد در دوران طلبگي خود در نجف به علت كمبود شهريه ناگزير بود تا مدتها روزي دو الي سه ساعت كار كند. در مجموع حدود هفده سال ايشان در نجف تحصيل ميكنند. (37-1320 ه.ش) در مدت اقامت در نجف، به تدريس فلسفه و معارف اسلامي نيز ميپردازد. چنان كه شهيد آيةاللّه محمدباقر صدر(1353-1400 ق)مدت يك سال از درسهاي ايشان بهره ميگيرد.
شاهد مسافر ديار ابديت
از ميان استادان متعدد ايشان در حوزهي نجف، مرحوم شيخ مرتضي طالقاني كه فقيه و عارف والا مقامي بوده تأثيرات اخلاقي بسيار بر استاد گذاشته است. استاد از ايشان خاطرهاي دارد كه به نقل آن ميپردازيم:
« داستان از اين قرار بود كه من در دوران حضور در محضرشان، روزي كه آخرين روزهاي ذيالحجه بود براي درس به خدمتشان رسيدم. همين كه وارد شدم و رويارويشان نشستم، فرمودند: براي چه آمدي آقا؟ من عرض كردم: آمدم كه درس را بفرماييد. ايشان فرمودند: برو آقا، درس تمام شد. چون ماه محرم رسيده بود من خيال كردم ايشان ميفرمايد كه تعطيلات محرم (14 روز) رسيده است، لذا درس تعطيل است، و آنچه كه به هيچ وجه به ذهنم خطور نكرد، اين بود كه ايشان خبر مرگ و رحلت خود را از دنيا به من اطلاع ميدهد. و همهي آقايان كه در آن موقع در نجف بودند ميدانند كه ايشان بيمار نبود، لذا من عرض كردم: آقا دو روز به محرم مانده است و درسها تعطيل نشده است. ايشان كلمهي اخلاص (لاالهالااللّه) را با هيجان غير قابل توصيفي به زبان آورد و فرمود: ميدانم آقا! ميدانم! به شما ميگويم درس تمام شد. خر طالقان رفته پالانش مانده، روح رفته جسدش مانده، و خدا را شاهد ميگيرم هيچ گونه علامت بيماري در ايشان نبود. من متوجه شدم كه آن مرد الهي خبر رحلت خود را ميدهد. سخت منقلب شدم. عرض كردم پس چيزي بفرماييد براي يادگار. بار ديگر كلمه لاالهالااللّه را با يك قيافهي روحاني. رو به ابديت گفت. در اين حال اشك از ديدگان مباركش به محاسن شريفش جاري شد و اين بيت را در حال عبور از پل زندگي و مرگ براي من فرمود:
تا رسد دستت به خود شو كارگر
چون فتي از كار خواهي زد به سر
« بار ديگر لاالهالااللّه را با حالتي عاليتر گفت. من برخاستم و هر چه كردم كه بگذار دستش را ببوسيم نگذاشت و با قدرت بسيار دستش را كشيد و من خم شدم پيشاني و محاسن مباركش را چند بار بوسيدم و اثر قطرات اشكهاي مقدس آن مسافر ديار ابديت را در صورتم احساس كردم و رفتم».
پس فردا در مدرسهي صدر كه ما در آنجا درس ميخوانديم و محرم وارد شده بود، به ياد سرور شهيدان امام حسين (علیه السلام) نشسته بوديم كه مرحوم آقا شيخ محمدعلي خراساني كه از زهاد معروف نجف بود، براي منبر رفتن آمدند و همين كه بالاي منبر نشست پس از حمد و ثناي خداوند گفت، انالله و انا اليه راجعون. شيخ مرتضي طالقاني به لقاءلله پيوست. برويد به تشبيع جنازه. ايشان در يكي از حجرههاي مدرسه آيةاللّه العظمي آقا سيد محمد كاظم يزدي سكونت داشت و ازدواج نكرده بود، رفتيم. اغلب مراجع و عظماي حوزه و طلبهها آمده بودند. از يكي از طلبههاي مدرسه سيد پرسيدم؛ شيخ چگونه از دنيا رفت؟ او گفت: ديشب هم مانند همه شب يك ساعت به اذان صبح مانده شيخ از پلههاي پشت بام بالا رفت و به طور آهسته مناجات گفت. او هميشه آهسته مناجات ميكرد. آمد پايين. نماز صبح را خواند و رفت حجره. ما ديديم آفتاب برآمده است و شيخ بيرون نيامد، لذا از پنجره نگاه كرديم، ديديم چشم از اين دنيا بر بسته و حوالي طلوع خورشيد، روحش از اين فضا ناپديد شد و به ابديت پيوسته است». (كيهان فرهنگي، 1363 ه.ش. مهر ماه ص 5. )
بازگشت به ايران ؛ خواست خدا
پس از اتمام تحصيلات در حوزه نجف،در سال 1337 ه.ش. عازم ايران ميشود. استاد در ضمن نقل خاطرهاي، علت بازگشت خود به ايران را چنين بيان ميكند:
« از جمله خاطرات من يكي داستاني شخصي است كه با مرحوم آقا سيدعبدالهادي شيرازي داشتم. زماني كه من از نجف برگشته بودم به ايران بعد از دو سه سال دو بار به نجف برگشتم و نظرم اين بود كه آنجا بمانم آن زمان آقا سيد عبدالهادي مريض بود. رفتم دست بوش ايشان. ديدم در بستر بيماري ناله ميكنند. عرض كردم آقا چيزي نيست ان شاءاللّه هر چه زودتر بهبود مييابيد. ايشان با يك حالت خاص فرمودند:
جان عزم رحيل كرد گفتم كه مرو گفتا چه كنم خانه فرو ميآيد.
با ايشان مشورت كردم كه ميخواهم نجف بمانم چگونه است؟ فرمودند: اگر نجف بمانيد براي شما راهي هست، ولي من معادش را نميدانم. فرداي آن روز آيةاللّه خويي ما را به نهار دعوت كرده بودند. من در آنجا قبل از صرف نهار به ايشان نيز گفتم كه ميخواهم نجف بمانم. ايشان نيز فرمودند: اگر بمانيد براي شما راهي هست، ولكن نميدانم معادش چه ميشود! از اينرو من نود درصد تصميم به بازگشت گرفتم. در عين حال گفتم خوب است برويم كربلا تا در ضمن زيارت يك استخاره هم بكنم. رفتم كربلا، هنگام اذان صبح مشرف شدم حرم اباعبداللّه عليهاسلام و مطلب را با ايشان در ميان گذاشتم و خواستم از خداوند بخواهند تا در يك استخاره امر را بر من روشن كنند. استخاره كردم آيهي شريفهاي آمد كه به طور شگفتانگيز اشاره به حركت از عراق داشت. فهميدم كه خداوند سرنوشت مرا اين گونه قرار داده است كه برگردم به ايران و برگشتم و ابتدا رفتم مشهد. زمان مرحوم آيةاللّه ميلاني بود. در جلسات استفتائات ايشان شركت ميكردم و همچنين يكي از درسهاي عمومي ايشان نيز ميرفتم.» (مجله حوزه، شمارهي اول، سال چهارم، صص 8-27. )
تدريس در مدرسه مروي
پس از بازگشت به ايران، در قم به خدمت آيةاللّه بروجردي شرفياب ميشود. ايشان از استاد ميخواهد تا در قم بماند و به تدريس بپردازد. چون آب قم با مزاج استاد سازگار نبود، عازم مشهد ميشود و پس از يك سال اقامت در آنجا به تهران ميآيد و در مدرسهي مروي به تدريس ميپردازد. آيات عظام شيخ محمدتقي آملي و سيد احمد خوانساري؛ نيز از ايشان ميخواهند تا امامت جماعت مسجدي را بپذيرند ولي چون احساس ميكند كه براي اداره مساجد اشخاص بسياري هستند، به كار تدريس و تحقيق و تأليف ميپردازد.
حضور در انقلاب –
به تدريج، استاد جعفري براي اقشار گوناگون مردم در دانشگاهها و مساجد و… به سخنراني پرداخت. ساواك براي كنترل اين جلسات، مأموراني را ميفرستاد تا از آن گزارش تهيه كنند. هم اكنون بيش از 180 سند گزارشهاي ساواك دربارة علامه جعفري در دست است كه در كتاب «چراغ فروزان» منتشر شده است.[11]
چون مأموران ساواك به درستي نميتوانستند از مباحث علمي و فلسفي استاد آگاه شوند، به ناچار از طريق منابع و مأموران متعدد از جلسات استاد گزارش تهيه ميكردند؛ به طوري كه در طول سالياني كه استاد زير نظر ساواك بود، بيش از 20 منبع از جلسههاي ايشان گزارش دادهاند.[12]
بنابر اسناد ساواك، در جلسات استاد جعفري، عموماً جوانان و دانشجويان شركت ميكردند و تعداد آنها زياد و حدود 500 نفر و… شركت داشتند.[13]
ساواك در سال 1344 استاد را احضار كرد و تأكيد كه در درسهاي خودتان دو موضوع را رعايت كنيد: «1. نسبت به شاه مطلبي نگوييد؛ 2. نسبت به اسرائيل حمله و اعتراض نكنيد».[14]
در بهمن 1346، استاد براي بار دوم به ساواك احضار شد. در آبان ماه سال 1351 ساواك تهران به مدير كل ادارة پنجم دستور داد كه مكالمات تلفني محمد تقي جعفري را كنترل و شنود كند.[15]
ساواك يك بار نيز در ساعت 2 نيمه شب به منزل استاد جعفري حمله كردند و تا ساعتي كتابخانة ايشان را بازرسي كردند، امّا چيزي نيافتند و دست خالي برگشتند.[16]
يكي از بازجويان ساواك، با اشاره به مباحث فلسفي استاد جعفري ميگويد: «ايشان با همين حركت جوهري و همين حرفها، جوانان را به مبارز تبديل ميكند و به جان حكومت مياندازند.»[17]
«بر اساس اسناد ساواك، تعداد قابل توجهي از عناصر گروه به اصطلاح مجاهدين خلق ايران (منافقين) به منظور بالا بردن بينش و اطلاعات فلسفي خود، در جلسات استاد جعفري شركت ميكردند. يكي از اين اسناد در تاريخ 8/12/1353 و سند ديگر در تاريخ 4/9/1353 تنظيم شده است و اين مطلب نشان ميدهد كه حضور آنها قبل از تغيير ايدئولوژي سازمان بوده است؛ زيرا كودتاي خونين درون سازماني و كشتن عناصر مذهبي سازمان ـ مثل مجيد شريف واقفي ـ و تغيير ايدئولوژي سازمان از اسلام به ماركسيسم، در سال 1354 روي داد.[18]
مدتي بعد از آن كه استاد جعفري از مشهد به تهران رفت، اطلاع يافت كه در منزل دكتر محمود حسابي ـ فيزيكدان ـ جلسات علمي برگزار ميشود. استاد در اين جلسات هفتگي، شركت ميكرد. اين جلسات 24 سال ـ تا پايان عمر دكتر حسابي ـ ادامه يافت. دكتر محمود حسابي نظرية جديدي دربارة «ذرات بنيادي» داشت. در يكي از اين جلسهها دكتر حسابي توضيحاتي دربارة نظريه خود و ملاقاتش با انيشتين داد و گفت: هر ذرهايكه در نظر گرفته شود؛ مثل الكترونها يا پروتونها، دامنة موجوديتش تا كهكشانها نيز كشانده شده است و براي شناسايي دقيق آن بايد اجزاي ديگر عالم را نيز در نظر گرفت.
استاد جعفري گفت: شيخ محمود شبستري مطلبي گفته است كه شبيه به نظرية شماست:
جهان چون خطّ و خال و چشم و ابروست كه هر جزئي به جاي خويش نيكوست
اگر يك ذرة را بـر گـيري از جــاي
خلل يابد همه عالم سراپاي
استاد حسابي كه بيشتر اهل سكوت بود و بسيار كم حرف ميزد، با وجد و هيجان بلند شد و فرياد زد: شبستر كجاست؟ شبستري كيست؟! استاد جعفري با احترام پاسخ داد: شبستر يكي از شهرهاي نزديك تبريز و شيخ محمود شبستري از عرفاي بزرگ قرن هشتم است.
دكتر حسابي كه شور و نشاط بيشتري يافته بود، خودكاري آورد و از استاد جعفري خواست كه دوباره اشعار شبستري را بگويد تا يادداشت كند و در اولين فرصت آن را در كتاب گلشن راز بيابد.[19] در اين جلسات هفتگي، جمعي از دانشمندان از جمله دكتر رياحي، كرماني، دكتر فرشاد، دكتر جماراني و دكتر كاشيگر شركت ميكردند.[20]
ترجمه و تفسير نهج البلاغه
استاد جعفري به تفسير مثنوي پرداخت تا مقدمهاي باشد براي شناخت و تفسير كلام امير المؤمنين ـ عليه السلام ـ (نهج البلاغه) . يكي از بستگان نزديك استاد، در خواب ديد كه در برابر علامه عبدالحسين اميني (1320 ـ 1390 هـ . ق) ـ صاحب الغدير ـ نشسته است. علامة اميني پرسيد: آيا شما جعفري را ميشناسيد؟ گفت: آري.
علامه اميني گفت: نامهاي ميدهم به ايشان بدهيد. پرسيد: اجازه دارم نامه را باز كنم و بخوانم؟ وقتي پاسخ مثبت شنيد، در نامه نظر انداخت؛ ديد خيلي معنوي و ملكوتي است؛ به قدري نوراني بود كه حالي خاصّ پيدا كرد. علامه اميني با تأكيد گفت: اين نامه را بدهيد به جعفري و به ايشان بگوييد ما اكنون در اين عالم (برزخ) ديگر نميتوانيم كاري بكنيم ولي شما در آن دنيا در ميدان كار هستيد و ميتوانيد دربارة اميرالمؤمنين ـ عليه السلام ـ كار كنيد. به اين ترتيب، ترجمه و تفسير نهج البلاغه آغاز شد و تا پايان عمر استاد ادامه يافت و 27 جلد از آن منتشر شد.
علامه جعفري با تمام صلاحيتهايي كه در شناخت هستي و جهان بينيهاي شرقي و غربي داشت، كوشيد كلام امير المؤمنين ـ عليه السلام ـ را به درستي بشناسد و به بهترين شكلي بشناساند. در اين راه، او مكاتب گوناگون و نظريههاي مختلف را به ميدان طلبيد و با قدرت استدلال نشان داد كه نهج البلاغه كلام خالق نيست، امّا برتر از كلام هر مخلوقي است و مطالب آن اگر درست و كامل روشن گردد، سراسر حقيقت و درستي است و در آن هيچ كژي و اشتباهي راه ندارد.
وفات
استاد در اواخر زندگي، دچار بيماري سرطان ريه شد. پزشكان اين بيماري را در ايشان در مرداد ماه 1377 تشخيص دادند. فرزند علامه ـ دكتر غلامرضا جعفري ـ كه در نروژ مشغول تحصيل در دورة فوق دكترا، به ايران آمد تا ايشان را براي ادامة معالجه به آن جا ببرد. استاد هنگام خداحافظي با خانواده گفت: «اين سفر بدون بازگشت است. پس از مرگ من، دربارة من اغراق نكنيد.» و به فرزندش گفت: «جلال الدين! حال كه به عمر خود نگاه ميكنم ميبينم كه چقدر سريع گذشت.»
در نروژ ماجراي جالبي روي داد: شبي يكي از دوستان دكتر غلامرضا جعفري او و استاد را براي شام به منزل خود دعوت كرد. استاد و فرزندش در موقع مقرر به آن جا رفتند. هنگام شام، استاد ناراحت شد و گفت: «بوي تعفّن ميآيد!» هرچه به او گفته شد كه تعفنّي در كار نيست، نپذيرفت؛ سرانجام دكتر غلامرضا جعفري برخاست و همراه پدر؛ شام نخورده از آن جا خارج شدند. صبح روز بعد دكتر جعفري با آن دوست تماس گرفت تا عذر خواهي كند، امّا با كمال تعجب دوستش گفت: براي شام شب گذشته نتوانستم مرغ ذبح اسلامي تهيه كنم، به ناچار از مرغهاي معمولي استفاده كردم. از اين كه داشتم مرغ نجس به استاد ميدادم؛ بسيار ناراحت بودم؛ و خيلي خوشحال شدم كه ايشان شام نخوردند!
استاد جعفري در بيمارستان «ليستر» شهر لندن نيز بستري شد؛ امّا سرانجام در 25 آبان 1377 ش به ملكوت اعلي پيوست.[21]
پی نوشت:
- [1] . فيلسوف شرق، محمد رضا جوادي، دفتر نشر فرهنگ اسلامي، چ اول، 1378، ص 6.
[2] . آقاي مرزباني، عبدالله نصري، انتشارات سروش، چاپ اول، 1377، ص 21 و 22.
[3] . علامه جعفري، محمد ناصري، دفتر انتشارات كمك آموزشي، چ اول، 1377، ص 10.
[4] . همان، ص 11.
[5] . ر.ك: علامه جعفري، ص 14 و 15و ص، 46 ـ 48.
[6] . همان، ص 20.
[7] . همان، ص 21 و 22.
[8] . آفاق مرزباني، ص 28.
[9] . فيلسوف شرق، ص 24 و علامه جعفري، ص 28.
[10] . آفاق مرزباني، ص 23 و فيلسوف شرق، ص 24 و 25.
[11] . «چراغ فروزان» از مجموعه ياران امام به روايت اسناد ساواك، مركز بررسي اسناد تاريخي وزارت اطلاعات، چاپ اول، 1377.
[12] . فيلسوف شرق، ص 74.
[13] . چراغ فروزان، ص 200، 175، 231 و… .
[14] . همان، ص 34.
[15] . همان، ص 126.
[16] . همان، ص 165.
[17] . همان، ص 194.
[18] . فيلسوف شرق، ص 88 و 89 و چراغ فروزان، ص 205 و 187.
[19] . فيلسوف شرق، ص 105 و 106 و علامه جعفري، ص 51 ـ 13 و آفاق مرزباني، ص 49.
[20] . علامه جعفري، ص 51 - [21] . فيلسوف شرق،ص 158 ـ 164 و ص 208، 209 و 213.
- منبع: سایت هدانا برگرفته از راسخون همراه با ویرایش و اضافات.