رابطه ولایت فقیه و انتخاب مردم
رابطه ولایت فقیه و انتخاب مردم
آيا حكومت اسلامى به دموكراسى و رفراندوم و نظر مردم بستگى دارد؟ يعنى اگر روزى مردم ايران اكثريت شان خواهان تعويض نظام باشند بايد به حرف شان احترام گذاشت. يا آنها را مجبور كرد؟ و اصلا اين راى گيرى هاى متعدد چه معنايى دارد. مثلا مشروعيت شوراى اسلامى شهرها و نمايندگان مجلس به چيست؟ بعضى مى گويند اگر اختيارات رهبر زياد باشد مانند زمان شاه مى شود كه همه اختيارات و قدرت ها در دست يك نفر بود؟ شبهه اين است كه آيا ولى مطلقه فقيه را مى توان با شاه فاسق مقايسه كرد؟
پاسخ سؤال را در دو بخش پى مى گيريم:
يكم- جايگاه مردم در ارتباط با تشكيل حكومت اسلامى است:
اما قبل از پرداختن به آن بايد توجه شود در اين جا مراد از مشروعيت، مشروعيت به مفهوم مقبوليت و مورد رضايت مردم در حوزه جامعه شناسى سياسى نمى باشد بلكه منظور مشروعيت به مفهوم حقانيت در برابر غصب يعنى ناحق بودن حكومت در حوزه ى فلسفه، كلام، حقوق سياسى مى باشد. بر اساس آيات و روايات متعدد مشروعيت حاكم اسلامى (اعم از ائمه اطهار در زمان حضور و ولى فقيه در عصر غيبت) وابسته به رأى و رضايت مردم نمى باشد بلكه رأى و رضايت كمك و همدلى مردم باعث به وجود آمدن و تحقق حكومت اسلامى مى شود.
حضرت امير (ع) مى فرمايد: «لولا حضور الحاضر و قيام الحجه بوجود الناصر… لالقيت حبلها على غاربها اگر حضور بيعت كنندگان نبود و با وجود ياوران حجت بر من تمام نمى شد… رشته كار [حكومت] را از دست مى گذاشتم»(1)
همچنين مى فرمايد: «لا رأى لمن لا يطاع كسى كه فرمانش پيروى نمى شود رأيى ندارد»(2)
اين سخنان همگى بيانگر نقش مردم در پيدايش و تثبيت و كارآمدى حكومت الهى، خواه حكومت رسول الله (ص) و امامان معصوم (ع) و خواه حكومت فقيه در زمان غيبت است. حكومت اسلامى بر اراده ى تشريعى الهى استوار است و رأى خدا در همه جا مطاع است و اعتبار رأى مردم تا وقتى است كه با دين تنافى نداشته باشد. بر اساس اين مبانى مشروعيت، دينى محور است. البته اگر چه مقبوليت مردمى با مشروعيت الهى، تلازمى ندارد اما حاكم دينى حق استفاده از زور براى تحميل حاكميت خويش را ندارد. اگر نفوذ كلمه حاكميت ولى فقيه از دست برود مشروعيتش از دست نمى رود، بلكه تحقق حاكميت با مشكل مواجه مى گردد. كه به حمد الله اين فرض در زمان ما واقع نشده است.
در هر صورت بعد از تشكيل حكومت اسلامى اگر خداى ناكرده اكثريت مردم ديگر تمايلى به ادامه ى حكومت نداشته باشند باز هم حفظ آن بر همه حتى اقليت واجب است زيرا حكومت اسلامى همچنان داراى مشروعيت مى باشد لذا بايد تمامى امكانات و ابزارها و زمينه هاى فراهم سازى مقبوليت مردمى را براى كارآمدى حكومت و تثبيت دوام و استمرار حكومت اسلامى به كار گيرند، ريشه هاى نارضايتى مردم را شناسايى و در صدد حل آن برآيند. ولى اگر اين امر محقق نشد و حكومت اسلامى نتوانست آن حد و نصاب از مقبوليت را كه براى ادامه حفظ و بقاى حكومت لازم مى باشد به دست آورد و يا منجر به كشتار خونريزى و خلاصه مفسده ى عظيمى در اين مرتبت باشد كه موجب رضايت شارع نباشد، تكليف ساقط مى شود. بنابراين با توجه به اين راه كار ارائه شده و با تفكيك مشروعيت از مقبوليت و نقش مردم در مقبوليت و كارآمدى حكومت، مشروعيت آن هيچ گونه تناقض پيش نمى آيد.
براى آگاهى بيشتر ر. ك:
– جوادى آملى، ولايت فقيه، ص 490
– نبى الله ابراهيم زاده آملى، حاكميت دينى، ص 74
– كتاب نقد شماره، 7 آيت الله مصباح يزدى، حكومت و مشروعيت، ص. 54
– محمدهادى معرفت، جامعه مدنى، ص 71
دوم- مطلقه بودن اختيارات ولى فقيه و ضوابط و مقررات آن:
در توضيح ولايت مطلقه فقيه بايد گفت كه بين «ولايت فقيه» با «ولايت مطلقه فقيه» تفاوتى در ماهيت و جوهره ولايت سياسى فقيه جامعالشرايط در عصر غيبت نيست، تنها تفاوتى كه وجود دارد در نحوه نگرش و چگونگى استعمال اين اصطلاح است. زمانى كه ولايت فقيه بدون قيد مطلقه استعمال شود، مراد از آن همان حكومت و زمامدارى امور جامعه است كه براساس ادله عقلى و نقلى (آيات- روايات) متعددى در زمان غيبت امام معصوم (ع) بر عهده فقيه جامعالشرايط گذاشته شده و فقيه عادل جامعالشرايط از سوى آن بزرگواران براى اداره و رهبرى جامعه اسلامى منصوب گرديده و داراى حق حاكميت مىباشد.
اما زمانى كه ولايت مطلقه فقيه استعمال مىشود، ناظر به حيطه اختيارات و گستره وظايف و مسؤوليتهاى ولىفقيه است و الا در اصل اثبات ولايت براى فقيه جامعالشرايط هيچ تفاوتى با «ولايتفقيه» ندارد.
توضيح اين مطلب مبتنى بر تحليل و تبيين دقيق ولايت مطلقه فقيه است كه به اختصار توضيحاتى را بيان مىنماييم:
نظريه حضرت امام (ره) درباره حوزه اختيارات ولى فقيه كه مورد قبول اكثريت فقهاى شيعه مىباشد، اين است كه فقيه همه اختيارات لازم حكومتى امام معصوم (ع) را دارد و هر نوع ولايتى كه در حوزه رهبرى جامعه براى امام ثابت شده براى فقيه نيز ثابت است. جز آنچه كه به دليل خاص از مختصات امام معصوم (ع) شمرده شده است، از قبيل عصمت، ولايت تكوينى و نيز پارهاى از اختياراتى كه پيامبر در حوزه مسائل خصوصى افراد داشتهاند. در حقيقت اختصاصات ياد شده مربوط به جنبه ولايت به معنى زعامت و رهبرى اجتماعى نيست، بلكه به خاطر جهات شخصيتى و شرافت مقام امامت و عصمت امام معصوم (ع) است. از اختيارات حكومتى ياد شده به «ولايت مطلقه» تعبير مىشود كه ما به اختصار به توضيح آن مىپردازيم.
كلمه «مطلق» يا «مطلقه» در لغت به معناى آزادى، رهايى و ارسال است ليكن موارد استعمال آن متفاوت است. به عبارت ديگر گاهى «مطلق») Absolute ( در برابر «نسبى») Relative ( به كار مىرود و گاهى در برابر «مشروط») Conditioned ( . استعمال نخست صرفا در علوم حقيقى است، ولى استعمال دوم هم در علوم حقيقى و هم در علوم اعتبارى (مانند علوم سياسى) جريان دارد. از طرف ديگر كاربرد اين واژه در علوم اعتبارى نيز از نظر دايره و وسعت اطلاق، بسيار متفاوت است. به عبارت ديگر هر كجا كه اين واژه به كار مىرود، بايد به دقت در نظر داشت كه مراد از آن اطلاق در برابر كدامين قيد مىباشد مثلاً «مطلقه») Absolutist ( در نظامهاى سياسى غالبا به رژيمهاى فاقد قانون اساسى) Constitution ( اطلاق مىشود ولى در نظام ولايت فقيه به گونه ديگرى استعمال مىشود. مقصود از «ولايت مطلقه فقيه» اين است كه اگر «مصالح اهم اجتماعى» مسلمانان با يكى از احكام اوليه شرعى- كه از نظر اهميت در رتبه پايينترى قرار دارد- در تزاحم قرار گيرد، ولى فقيه كه موظف به حفظ مصالح عاليه جامعه اسلامى است به خاطر حفظ مصالح اهم جامعه اسلامى مىتواند، بلكه بايد موقتا آن حكم شرعى اولى را تعطيل كند و مصالح اهم جامعه را بر آن مقدم بدارد مثلاً در فقه اسلامى تخريب مسجد حرام مىباشد.
اكنون اگر به تخريب مسجدى جهت خيابانكشى حاجت افتاد، چه بايد كرد؟ ديدگاه مخالف ولايت مطلقه بر آن است كه صرف مصلحت اهم اجتماعى مجوز تخريب مسجد نيست و تا زمانى كه كار به ضرورت نرسد نمىتوان دست به اين كار زد ليكن براساس نظريه «ولايت مطلقه» لازم نيست حكومت اسلامى آن قدر صبر كند كه براى جامعه مشكلات زيادى فراهم شود و كارد به استخوان برسد، تا آن گاه از سر ناچارى و براى خروج از بنبست و انفجار اجتماعى، مسجد را تخريب كند. بلكه اساسا اگر بخواهيم چنين كنيم، هميشه از قافله تمدن عقب خواهيم ماند و همواره در مشكلات دست و پا خواهيم زد و شارع مقدس به چنين چيزى راضى نيست. از آنچه گذشت روشن مىشود كه:
اولاً ولايت مطلقه فقيه از قواعد رافع تزاحم است يعنى، مطلق بودن ولايت گره گشا در تزاحم احكام و مصالح اهم اجتماعى است.
ثانيا ولايت مطلقه خود، مقيد به قيودى است نه اين كه از هر حيث مطلق باشد.
قيودى كه در اعمال ولايت مطلقه وجود دارد عبارت است از: 1- مصلحت، 2- اهم بودن، 3- اجتماعى بودن. به عبارت ديگر، ولى فقيه نمىتواند:
1- به طور دلخواهانه و بدون رعايت مصالح جامعه اقدامى كند.
2- مصلحت مورد نظر در اينجا مصالح امت است، نه شخص ولى فقيه.
3- تنها مصالحى را مىتواند بر احكام نخستين مقدم بدارد كه از نظر اهميت داراى رتبه بالاترى بوده و شارع مقدس راضى به ترك آنها نباشد.
بنابراين ديدگاه هر گاه فقيه واجد شرايط به تشكيل حكومت اسلامى توفيق يابد همان ولايتى را كه پيامبر و امام معصوم (ع) در اداره امور جامعه دارند او نيز دارد. و بر همه مردم لازم است كه از او اطاعت كنند به عبارت ديگر اختيارات حكومتى مربوط به حكومت شرعى است، چه در رأس آن پيامبر (ص) يا امام معصوم (ع) باشد، يا نايب آنان (ولى فقيه). و اين اختيارات چيزى بيش از اختيارات لازم و ضرورى براى حكومت و اداره جامعه نيست و هيچ حكومتى فاقد آن اختيارات نمىباشد. البته فضايل پيامبر (ص) بيش از همه انسانها است و… ليكن فضايل معنوى بيشتر، اختيارات حكومتى را افزايش نمىدهد. خداوند همان اختيارات و ولايتى كه به پيامبر اكرم (ص) و امامان معصوم (ع) در تدارك و بسيج سپاه تعيين واليان و استانداران، گرفتن ماليات و صرف آن در مصالح مسلمانان داده است، براى حكومت فقيه نيز قرار داده است، نهايت تفاوت اين كه ولايت فقيه در رابطه با شخصى معين نبوده و روى عنوان عالم عادل ثابت است.»، (ولايت فقيه امام خمينى، ص 55).
حضرت امام خمينى (ره) در توضيح اين نظريه مىافزايد: «وقتى مىگوييم ولايتى را كه رسول اكرم (ص) و ائمه (ع) داشتند. بعد از غيبت، فقيه عادل دارد، براى هيچ كس اين توهم نبايد پيدا شود كه مقام فقهاء همان مقام ائمه و پيامبر اكرم (ص) است زيرا اينجا صحبت از مقام نيست، بلكه صحبت از ولايت يعنى حكومت و اداره كشور و اجراى قوانين شرع مقدس كه يك وظيفه سنگين و مهم است مىباشد، نه شأن و مقام برتر و غير عادى، به عبارت ديگر ولايت مورد بحث يعنى حكومت و اجراء قوانين الهى و اداره جامعه اسلامى و… ولايت فقيه از امور قراردادى و اعتبارى عقلايى است و واقعيتى جز جعل قانونى ندارد، وقتى كسى به عنوان ولى در موردى نصب مىشود، مثلاً براى حضانت و سرپرستى كسى يا حكومت، ديگر معقول نيست در اعمال اين ولايت فرقى بين رسول اكرم (ص) و امام يا فقيه وجود داشته باشد. به عنوان مثال، ولايتى كه فقيه در اجراى حدود و قوانين كيفرى اسلام دارد، در اجراى اين حدود بين رسول اكرم (ص) و امام و فقيه امتيازى نيست. حاكم، متصدى اجراى قوانين الهى است و بايد حكم خدا را اجرا نمايد، چه رسول الله (ص) باشد و چه امام معصوم (ع) يا نماينده او يا فقيه عصر، (همان، ص 56).
براى اثبات ولايت مطلقه فقيه و گستره اختيارات او در حوزه اختيارات پيامبر اكرم (ص) و ائمه معصومين (ع) دلايل متعددى وجود دارد كه به اختصار عبارتند از:
1 همه دلايل عقلى و نقلى كه ضرورت حكومت و ولايت فقيه را با عنوان فقاهت و عدالت در عصر غيبت اثبات مىكند، دامنه و گستره اين حكومت و ولايت را اثبات مىكند.
2 رسالتها و مسؤوليتهايى كه از جانب خدا و دين او بر عهده ولى فقيه واجد شرايط حكومت و رهبرى نهاده شده است درست همان رسالتها و مسؤوليتهايى است كه پيامبر و امام معصوم (ع) بر عهده داشتند و آن حفظ احكام اسلام از انحرافات، تبليغ و اجراى اسلام، اصلاح امور مسلمانان، هدايت و ارشاد آنها و نيز دفاع از مظلومان و مقابله با زورگويان و ستمگران و برقرارى عدالت اجتماعى انجام اين رسالتها و مسؤوليتها همان گونه كه براى معصومين (ع) قدرت و حكومت مطلقهاى را ايجاب مىكند. قدرت و حكومت مطلقهاى را براى فقيه متصدى حكومت و دولت اسلامى نيز ايجاب مىكند در غير اين صورت بسيارى از احكام به اجرا در نخواهد آمد و معطل خواهد ماند و ايجاد محدوديت در اختيارات باعث تقويت مصالح جامعه مىگردد.
3 ولايت فقيه به عنوان نهاد حكومتى كه در شخصيت حقوقى حاكم تبلور مىيابد، مانند همه نهادهاى حكومتى ديگر اعم از حكومتهاى لائيك، دمكراتيك و ساير انواع آن كه داراى قدرت مطلقه از لحاظ ياد شده هستند، او نيز بايد داراى قدرت و اختيارات مطلقه باشد تا بتواند امور فردى و اجتماعى شهروندان را سامان بخشد و معضلات جامعه اسلامى را حل وفصل كند اين مقدار جاى هيچگونه انكارى نيست. بنابراين قوانين جامع و كامل اسلام، جهت اجرا شدن و تأمين سعادت همه جانبه دنيوى و اخروى انسانها تشكيل حكومت اسلامى با اختيارات كامل و مطلق را كه پيامبر اكرم (ص) و امامان (ع) از آنها برخوردار بودند ايجاب مىكند و ولايت فقيه به عنوان نهاد حكومتى و شخصيت حقوقى فقيه تبلور اين قدرت و ولايت مطلقه است.
بنابراين مشخص مىشود كه ولايتفقيه و ولايت مطلقه فقيه تفاوت ذاتى و ماهوى نيست، بلكه فقط در نحوه كاربرد و استعمال لفظ تفاوت مىباشد.
ولايت فقيه اصطلاحى است براى نظام حكومت اسلامى پس از ائمه طاهرين (ع). ولايت در اين اصطلاح به معناى حكومت و زمامدارى امور جامعه است و ولايت فقيه به مفهوم زمامدارى جامعه اسلامى از سوى كسى است كه به مقام اجتهاد در فقه رسيده و حائز شرايط رهبرى جامعه اسلامى مى باشد. موضوع اصلى ولايت فقيه اين است كه در زمان غيبت امام معصوم (ع) چه بايد كرد؟ آيا امت اسلامى بايد بدون رهبر باشد؟ يا بايد به رهبرى طاغوت تن دهد يا بايد بهترين كسى را كه از نظر علم و زهد و تقوا و مديريت سياسى، كمترين فاصله را با معصوم دارد به رهبرى امت اسلامى بپردازد؟
در واقع ولايت فقيه به همين معناست كه با وجود معصوم (ع) بايد او رهبرى كند و در عصر غيبت به نيابت از امام زمان (عج) ولى فقيه رهبرى و زمام امور جامعه را بر عهده دارد تا امت گرفتار هرج و مرج و آنارشيسم و تعبد به حاكميت طاغوت نشود و احكام و ارزشهاى الهى در جامعه عملى گردد.
فقهاء و متفكران اسلامى براى اثبات ولايت فقيه و مشروعيت حكومت ولايى و وجوب اطاعت از اوامر ولى فقيه به دلايل نقلى- اعم از آيات و روايات پيامبر اسلام (ص) و ائمه (ع)- و دلايل عقلى متعددى تمسك جستهاند كه بيان هر يك و چگونگى دلالت هر كدام بر ولايت فقيه، نيازمند بررسىهاى مفصل با استفاده از روش خاص خود، يعنى اجتهاد مىباشد. از اين رو در اينجا به اختصار به ذكر پاره اى از آنها خواهيم پرداخت.
الف. دلايل نقلى
مقبوله عمر بن حنظله در طول تاريخ مورد استناد فقهاى شيعه بوده است از جمله در ميان متأخرين مرحوم محقق نراقى در «عوائد الايام»، صاحب جواهر در «جواهر الكلام» شيخ انصارى در «القضاء و الشهادات»، بحر العلوم در «بلغه الفقيه»، مامقانى در «هدايه الانام فى حكم الاموال الامام»، ميرزاى نائينى در «منيه الطالب»، سبزوارى در «مهذب الاحكام» امام خمينى (ره) در «البيع»، آيتالله گلپايگانى در «الهدايه الى من له الولايه» آيت الله جوادى آملى در «پيرامون وحى و رهبرى» و بسيارى از انديشمندان ديگر قرار گرفته است.
در اين روايت، امام صادق (ع) مىفرمايند:… من كان منكم ممن قد روى حديثنا و نظر فى حلالنا و حرامنا و عرف احكامنا، فليرضوا به حكما فأنى قد جعلته عليكم حاكما فاذا حكم بحكمنا فلم يقبل منه فانّما استخف بحكمنا و علينا رد و الراد علينا كالراد على الله وهو على حدالشرك بالله.، (اصول كافى، ج 1، ص 67 وسائل الشيعه، ج 18، ص 98).
مرحوم كلينى به سند از عمر بن حنظله روايت مىكند كه: «از امام صادق (ع) پرسيدم: درباره دو نفر از ما (شيعيان) كه در باب «دين» و «ميراث» نزاعى دارند، آن گاه به نزد سلطان يا قاضيان (قضات حكومتهاى جور) جهت حل آن مىروند. آيا اين عمل جايز است؟ حضرت فرمود: هر كس در موارد حق يا باطل به آنها مراجعه كند، در واقع به سوى طاغوت رفته و از طاغوت مطالبه قضاوت كرده است از اين رو آنچه بر اساس حكم او (كه خود فاقد مشروعيت است) دريافت مىدارد، به باطل اخذ نموده است هر چند در واقع حق ثابت او باشد زيرا آن رابر اساس حكم طاغوت گرفته است، در حالى كه خداوند امر فرموده است: كه بايد به طاغوت كافر باشند (و آن را به رسميت نشناسند). خداوند متعال مىفرمايد: يريدون ان يتحاكموا الى الطّاغوت و قد امروا ان يكفروا به آنگاه عمر بن حنظله مىپرسد: پس در اين صورت چه بايد كنند؟ امام (ع) فرمود: بايد به كسانى از شما (شيعيان) كه حديث و سخنان ما را روايت مىكنند و در حلال و حرام ما به دقت مىنگرند و احكام ما را به خوبى باز مىشناسند (عالم عادل) مراجعه كنند و او را به عنوان حاكم بپذيرند. من چنين كسى را بر شما حاكم قرار دادم. پس هرگاه به حكم ما حكم كند و از او پذيرفته نشود، حكم خدا كوچك شمرده شده و مارد شده، و آن كه ما را رد كرده و آن كه ما را رد كند، خدا را رد كرده است و چنين چيزى در حد شرك به خداوند است.»
اين حديث از جهت سند معتبر و مورد قبول فقهاى شيعه است.
دلالت اين حديث بر ولايتفقيه:
مقبوله عمر بن حنظله، مشتمل بر دو توصيه ايجابى و سلبى است:
1 از يك طرف امام صادق (ع) مطلقا مراجعه به سلطان ستمگر و قاضيان دولت نامشروع را حرام مىشمرد و احكام صادره از سوى آنها را- اگر چه صحيح باشد- فاقد ارزش و باطل مىداند.
2 از طرف ديگر، جهت رفع نيازهاى اجتماعى و قضايى شيعيان را بر فقهاى جامعالشرايط، مكلف مىسازد.
3 عبارت فانى قد جعلته عليكم حاكما او را حاكم بر شما قرار دادم با وضوح و روشنى، نصب فقيه عادل بر حكومت و مرجعيت در همه امور سياسى، اجتماعى و قضايى به دست مىآيد.
هر چند ظاهر پرسش در روايت، مسئله منازعه و قضاوت است ليكن آنچه جهت و ملاك عمل است، پاسخ امام (ع) است و سخن آن حضرت عام است، خصوصا جمله فانى قد جعلته عليكم حاكما با توجه به واژه «حاكم»- كه دلالت بر حكومت دارد- نسبت به ساير مسائل و شئون حكومتى تعميم يافته و شامل آنها نيز مىشود.
البته قرائن واضح و روشن ديگرى نير در پاسخ امام (ع) وجود دارد از جمله استناد به آيه شريفه و منع از مراجعه به طاغوتها به طور كلى از طرف ديگر امام (ع) در صدر روايت، دادخواهى و مراجعه به سلطان و قضات حكومتى را حرام شمرده، حكم آنها را باطل مىداند، حتى اگر قضاوت آنها عادلانه و به حق باشد زيرا اصل اين نظام حكومتى در نگاه قرآن و اهل بيت (ع) مردود است و انحصارا مراجعه به حكومت مشروع كه انتصاب از ناحيه شارع مقدس است، مورد توصيه و تكليف امام قرار گرفته است.
امام راحل (ره) در كتاب «ولايت فقيه» در تفسير و تبيين روايت عمر بن حنظله چنين مىنگارد: «همان طور كه از صدر و ذيل اين روايت و استشهاد امام (ع) به آيه شريفه به دست مىآيد، موضوع سؤال، حكم كل بوده و امام هم تكليف كلى را بيان فرموده است و عرض كردم كه براى حل و فصل دعاوى حقوقى و جزائى، هم به قضات مراجعه مىشود و هم به مقامات اجرايى و به طور كلى حكومتى رجوع به قضات براى اين است كه حق ثابت شود و فصل خصومات و تعيين كيفر گردد و رجوع به مقامات اجرايى براى الزام طرف دعوا به قبول محاكمه يا اجراى حكم حقوقى و كيفرى، هر دو است لهذا در اين روايت از امام (ع) سؤال مىشود كه آيا به سلاطين و قدرتهاى حكومتى و قضات رجوع كنيم، حضرت در جواب، از مراجعه به مقامات حكومتى ناروا- چه اجرايى و چه قضايى- نهى مىفرمايند، دستور مىدهند كه ملت اسلام در امورخود نبايد به سلاطين و حكام جور و قضاتى كه عمال آنها هستند، رجوع كنند هر چند حق ثابت داشته باشند و بخواهند براى احقاق و گرفتن آن اقدام كنند.
مسلمان، اگر پسر او را كشتهاند يا خانهاش را غارت كردهاند، باز حق ندارد به حكام جور براى دادرسى مراجعه كند. همچنين اگر طلبكار است و شاهد زنده در دست دارد، نمىتواند به قضات سرسپرده و عمال ظلمه مراجعه نمايد. هر گاه در چنين مواردى به آنها رجوع كرد، به «طاغوت»، يعنى قدرتهاى ناروا روى آورده است و در صورتى كه به وسيله اين قدرتها و دستگاههاى ناروا به حقوق مسلّم خويش نايل آميد، فانما يأخذه سحتا و ان كان حقا ثابتات له به حرام دست پيدا كرده و حق ندارد در آن تصرف كند…. اين حكم، سياست اسلام است. حكمى است كه سبب مىشود مسلمانان از مراجعه به قدرتهايناروا و قضاتى كه دست نشانده آنها هستند، خوددارى كنند تا دستگاههاى دولتى جائر و غير اسلامى بسته شوند، و راه به سوى ائمه هدى (ع) و كسانى كه از طرف آنها حق حكومت و قضاوت دارند، باز شود. مقصود اصلى اين بوده كه نگذارند سلاطين و قضاتى كه از عمّال آنهاهستند، مرجع امور باشند و مردم دنبال آنها بروند… بنابر اين تكلف ملت اسلام چيست؟ و در پيش آمدها و منازعات بايد چه كنند و به چه مقامى رجوع كنند؟ قال: ينظران من كان منكم ممن كان روى حديثنا ونظر فى حلالنا و حرامنا و عرف احكامنا در اختلافات به راويان حديث ما كه به حلال و حرام خدا- طبق قاعده- آشنايند و احكام مارا طبق موازين عقلى و شرعى مىشناسند، رجوع كنند، (ولايت فقيه، صص 80- 77)
«… اين فرمان كه امام (ع) صادر فرموده، كلى و عمومى است همان طور كه حضرت اميرالمؤمنين (ع) در دوران حكومت ظاهرى خود، حاكم و والى و قاضى تعيين مىكرد و عموم مسلمانان وظيفه داشتند كه از آنها اطاعت كنند و تعبير به «حاكما» فرموده تا خيال نشود كه فقط امور قضايى مطرح است و به ساير امور حكومتى ارتباطى ندارد غير از صدر و ذيل روايت و آيهاى كه در حديث ذكر شده، استفاده مىشود كه موضوع، تنها تعيين قاضى نيست كه امام (ع) فقط نصب قاضى فرموده باشد و در ساير امور مسلمانان تكليفى معين نكرده و در نتيجه، يكى ازدو سؤالى را كه مراجعه به دادخواهى از قدرتهاى اجرايى ناروا بوده بلا جواب گذاشته باشد. اين روايت از واضحات است و در سند و دلالتش وسوسهاى نيست. جاى ترديد نيست كه امام (ع) فقها را براى حكومت و قضاوت تعيين فرموده است. بر عموم مسلمانان لازم است كه از اينفرمان امام (ع) اطاعت نمايند»، (همان، ص 102- 106).
نتيجه استدلال اين است كه فقهاى جامع الشرايط علاوه بر منصبهاى ولايت در افتاء، اجراى حدود، اختيارات قضايى، نظارت بر حكومت و امور حسبيه، در مسائل سياسى و اجتماعى نيز ولايت دارند و اين مناصب و اختيارات، از اطلاق ادله ولايت فقيه استفاده مىگردد. بديهى است امام (ع) شخص معينى را به حاكميت منصوب نكرده است بلكه به صورت عام تعيين نموده است. اطاعت از حاكمى كه به نصب عام از جانب معصوم (ع) نصب شده، واجب است و عدم پذيرش حكم وى به مثابه عدم پذيرش حكم معصوم (ع) مىباشد. علاوه بر روايت فوق، روايات متعدد ديگرى نيز دلالت بر ولايتفقيه دارد كه به اختصار به برخى از آنها اشاره مىنماييم و شرح چگونگى دلالت آنها را به منابعى كه معرفى مىشود وا مىگذاريم:
– روايت اميرالمؤمنين (ع) از پيامبر اكرم (ص): اللهم ارحم خلفايى قيل يا رسول اللّه و من خلفائك؟ قال الذين يأتون من بعدى يرووننى حديثى و سنّتى، (وسائل الشيعه، ج 18، باب 8، ح 50).
– روايت امام موسى بن جعفر (ع):.. لأنّ المؤمنين الفقهاء حصون الاسلام كحِصنِ سورِ المدينه لها، (اصول كافى، ج 1، ص 38، بابفقدد العلماء)
3- روايت امام صادق (ع) از پيامبر اكرم (ص): الفقهاء اُمناء الرُسُل…، (اصول كافى، ج 1، ص 46).
– توقيع مبارك حضرت ولى عصر (عج): «واما الحوادث الواقعه فارجعوا فيها الى رواه حديثنا فانّهم حجتى عليكم و انا حجه اللّه»، (وسائل الشيعه، ج 18، ص 101، ح 8).
– حديث امام صادق (ع): «اتقوا الحكومه فانّ الحكومه انّما هى للامام…»، (وسائل الشيعه، ج 18، ص 7، ح 3).
– روايت ابى خديجه از امام صادق (ع): «… واياكم ان يخاصم بعضكم بعضا الى السلطان الجائر»، (وسائل الشيعه، ج 18، ص 100، ح 6)
– حديث امام صادق (ع) از رسول اللّه (ص): «ان العلماء ورثه الأنبياء»، (اصول كافى، ج 1، ص 34).
– روايت: «منزله الفقيه فى هذا الوقت كمنزله الانبياء من بنى اسرائيل»، (بحارالانوار، ج 78، ص 346).
– روايت رسول اكرم (ص): «علماء امتى كساير انبياء قبلى»، (جامع الاخبار).
– روايت: «العلماء حكام على الناس»، (مستدرك وسائل الشيعه، باب 11 از ابواب صفات قاضى، ح 33).
– روايت امام حسين (ع) از حضرت امير (ع): «مجارى الامور والاحكام على اَيدى العلماء باللّه الأُمناء على حلاله و حرامه»، (مستدرك وسائل الشيعه، باب 11 از ابواب صفات قاضى، ح 16)
ب. دلايل عقلى
دلايل عقلى متعددى بر اثبات ولايت فقيه و وجوب اطاعت از اوامر ولى فقيه اقامه شده است كه به دو دليل از آنها اكتفا مىنماييم:
دليل اول. اصل تنزل تدريجى
اين دليل از مقدمات ذيل تشكيل شده است:
1 براى تأمين نيازمندىهاى اجتماعى و جلوگيرى از هرج و مرج، فساد و اختلال نظام، وجود حكومت در جامعه، امرى ضرورى است.
2 اجراى احكام اجتماعى اسلام ضرورى است و اين امر به زمان حضور پيامبر (ص) و امامان معصوم (ع) اختصاص ندارد يعنى احكام اسلام جاودان است و بايد در همه زمانها و مكانها اجرا گردد.
3 حكومت مطلوب در اسلام، حكومتى است كه معصوم (ع) در رأس آن باشد.
4 هنگامى كه فراهم آوردن مصلحت لازم در حد مطلوب ميسر نشد، بايد نزديكترين مرتبه به حد مطلوب را تأمين كرد. هنگامى كه مردم از مصالح حكومت معصوم (ع)، محروم باشند، بايد به دنبال نزديكترين و شبيهترين حكومت به حكومت امام معصوم (ع) باشيم. نزديكى يك حكومت به امام معصوم (ع) در سه امر متبلور مىشود:
نخست، علم به احكام اسلام (فقاهت)
دوم، شايستگى روحى و اخلاقى، به گونهاى كه تحت تأثير هواهاى نفسانى و تهديد و تطميعها قرار نگيرد (تقوا)
سوم، كارايى در مقام مديريت جامعه كه به خصلتهاى فرعى از قبيل درك سياسى، اجتماعى، آگاهى از مسائل بين المللى، شجاعت در برخورد با دشمنان و تبهكاران تشخيص اولويتها و اهميتها.
با توجه به اين مقدمات نتيجه مىگيريم كسى كه بيش از ساير مردم، واجد اين شرايط باشد (فقيه عادل، زمانشناسى و قادر به مديريت كلان اجتماعى) بايد رهبرى جامعه را عهدهدار شود و اركان حكومت را به سوى كمال مطلوب سوق دهد. تشخيص چنين كسى طبعا بر عهده خبرگان خواهد بود چنان كه در ساير شئون زندگى اجتماعى نيز چنين است و وقتى چنين شخصى اقدام به تشكيل حكومت نمود اطاعت از فرامين وى واجب است.
دليل دوم: ولايتفقيه يا حاكميت اصلح در عصر غيبت: اين دليل نيز داراى مقدمات زير است:
1- ولايت بر اموال و اعراض و نفوس مردم، از شؤون ربوبيت الهى است و فقط با نصب و اذن خداى متعال، مشروعيت مىيابد.
2- خداوند اين حق قانونى را به پيامبر اكرم (ص) و امامان معصوم (ع) داده است.
3- در زمانى كه مردم از وجود رهبر معصوم محرومند، يا بايد خداى متعال از اجراى احكام اجتماعى صرف نظر كرده باشد، يا اجازه اجراى آن را به كسى كه اصلح از ديگران است، داده باشد تا ترجيح بلا مرجوح و نقض غرض و خلاف حكمت لازم نيايد و با توجه به باطل بودن فرض اول، فرض دوم ثابت مىشود يعنى ما از راه عقل كشف مىكنيم كه چنين اذن و اجازهاى از طرف خداى متعال و اولياى معصوم (ع) صادر شده است حتى اگر بيان نقلى روشنى در اين خصوص به ما نرسيده باشد.
4- فقيه جامعالشرايط، همان فرد اصلحى است كه هم احكام اسلام را بهتر از ديگران مىشناسد، هم ضمانت بيشترى براى اجراى آن دارد و هم در مقام تأمين مصالح جامعه و تدبير امور مردم كارآمدتر است.
5- تشكيل حكومت توسط ولى فقيه جامع الشرايط مستلزم اطاعت ساير افراد جامعه از فرامين چنين فقيهى است، بنابراين اطاعت از ولايت فقيه عقلا نيز واجب مى باشد.
دقت در دليل عقلى و تبيين فلسفى نظام ولايتفقيه، بيانگر آن است كه صرف نظر از ادله فقهى و تعبدى، عالىترين وجه حكومت اسلامى كه مطلوبيت دارد، حاكميت معصوم (ع) است اما در اسلام چون ارزشها داراى مراتب بوده و بىشك حكومت نيز يك ارزش است، با عدم دسترسى به معصوم، بايد كسى را براى حاكميت برگزيد و از او اطاعت كرد كه در علم و عمل، شبيهترين مردم به معصوم (ع) باشد و آن فقيه جامعالشرايط است كه از جهت صلاحيتها، شباهت بيشترى به معصوم (ع) دارد.
براى آگاهى بيشتر در اين زمينه ر. ك:
1- كاظم قاضى زاده، انديشههاى فقهى سياسى امام خمينى (ره)، ص 190
2- جوادى آملى، ولايت فقيه
3- محمدجوادى نوروزى، نظام سياسى اسلام، ص 221
4- نبىالله ابراهيم زاده آملى، حاكميت دينى، ص 153
5- ولايت فقيه و جهاد اكبر، امام خمينى
6- ولايت فقيه از ديدگاه فقها و مراجع، على عطايى
7- ولايت فقيه به زبان ساده، شفيعى
8- حدود ولايت حاكم اسلامى، احمد نراقى
9- حكومت الهى و ولايت و زعامت، مصطفى آيت اللهى
10- ولايت فقيه و حاكميت ملت، طاهرى خرمآبادى
11- ولايتفقيه، شهيد هاشمىنژاد
12- مجله حوزه شماره 85- 86 بحثى درباره ولايت فقيه، نجابت
13- ولايت فقيه يا حكومت اسلامى در عصر غيبت، محمد يزدى
14- ولايتفقيه، آيتالله معرفت
15- عباس كعبى، تبيين مفهوم ولايت مطلقه فقيه، انتشارات ظفر، 1380
16- امام خمينى و حكومت اسلامى، مجموعه آثار، ج 5، محمد جواد ارسطا، حدود اختيارات ولى فقيه، ص 55
17- محمدمهدى نادرى قمى، نگاهى گذرا به ولايت فقيه، انتشارات مؤسسه آموزشى و پژوهشى امام خمينى (ره)
18- سيد محمد هاشمى، حقوق اساسى جمهورى اسلامى ايران، ج 2، ص 56، نشر دادگستر،. 1380
(1) (نهج البلاغه، خطبه سوم).
000 (2) (نهج البلاغه، خطبه 27). پرسمان