در «تنگه ابوقريب» دقيقاً چه گذشت ؟

در «تنگه ابوقريب» دقيقاً چه گذشت و چگونه اين حماسه، سوژه بهترين فيلم جشنواره فجر شد؟
آفتاب سوزان و لبهاي تشنه هم مانع مقاومت عماريون نشد

وضعيت جبههها در آخرين سال جنگ
جنگ ايران و عراق با پايان يافتن عمليات بزرگ كربلاي5 وارد مرحله جديدي شد. در اين مقطع موازنه جبههها به رغم فراز و فرودهايش به سود نيروهاي ايراني تغيير كرد. رزمندگان توانستند افزون بر بازپسگيري بخش گستردهاي از مناطق اشغال شده، مناطق محدود اما استراتژيكي و مهمي از خاك عراق را تصرف كنند كه اوج آن فتح فاو بود. پس از اين پيروزي و بعد از عمليات كربلاي5 كه طي آن شهر بصره نيز در معرض تهديد نيروهاي ايراني قرار گرفت، تحليلگران غربي و شرقي از احتمال پيروزي قريب الوقوع ايران در جنگ و سرنگوني رژيم بعث سخن گفتند.
پس از اين عمليات بر دشمن بعثي مسجل شد كه توان نفوذ و شكست نيروهاي ايراني را ندارد و آن تصورات بچگانه پيش از شروع جنگ مبني بر اشغال خوزستان و تصرف تهران توهم و سرابي بيش نبوده است. دشمن بعثي زخم خورده از توان نظامي ايران، ديگر مانند سالهاي شروع جنگ از توان اقتصادي و نظامي لازم برخوردار نبود و به فكر پايان جنگ از طريق تصويب قطعنامه در سازمان ملل و روشهاي ديپلماتيك بود. رژيم بعث كه از تهاجم زميني و گرفتن خاك ايران نااميد بود رو به بمباران شهرهاي ايران آورد و امريكا در خليج فارس وارد جنگ مستقيم با ايران شد. از نظر آنتوني كردزمن، درگيريهاي ايران با امريكا در سال 1366 در خليج فارس و عدم تعرض جدي به استحكامات عراق در همين سال، يك فضاي تنفس حياتي را براي عراق فراهم آورد؛ فضايي كه اين كشور از آن براي سازماندهي كامل نيروها و قابليتهاي جديدش بهره گرفت، بنابراين در سال 1366، در وضعي كه ايران عميقاً درگير مشكلات فزاينده ناشي از فشارهاي بينالمللي و حملات عراق به مراكز صنعتي و اقتصادي بود «فضاي تنفس حياتي» براي عراق فراهم شد تا با سازماندهي كامل نيروهايش و ايجاد قابليتهاي جديد دفاعي و تهاجمي، براي حمله به مواضع و استحكامات ايران كمين نمايد.
آخرين سال جنگ، سال اتفاقات سريع و مهم در جنگ است. عراق در سال 67 از فرصت پيش آمده براي تجديد قوا و تغيير استراتژي استفاده ميكند و به تقويت قوايش ميپردازد. در مقابل، ايران در چند جبهه مشغول نبرد است. فشارهاي ديپلماتيك، جنگ با امريكا و تحريمهاي نظامي و تسليحاتي نمونهاي از اين قبيل تلاشها جهت تضعيف ايران است. عراقيها علاوه برتقويت نيروهاي ارتش بعث، با حمايت از اعضاي گروهك منافقين به فكر بهرهبرداري از آنها در جهت منافع خود و به دنبال تلاشي همه جانبه براي فشار عليه ايران بودند.
عراق در اولين روزهاي اين سال با انجام حملات شيميايي فاو را از نيروهاي ايراني ميگيرد و در خرداد ماه به شلمچه حمله ميكند و اين منطقه را مورد تعرض قرار ميدهد. همچنين يك ماه پس از سقوط شلمچه، دشمن با استفاده گسترده از سلاح شيميايي در بامداد 4تير 1367 به جزاير مجنون حمله ميكند و با آغاز تاريكي مناطق مزبور را از تصرف نيروهاي ايراني درميآورد و بدين ترتيب موقعيت خود را تثبيت ميكند.
در چنين شرايطي، اتفاقات «تنگه ابوقريب» به وقوع ميپيوندد. در 22 تيرماه، كمتر از يك هفته به پذيرش قطعنامه 598 مانده و در حالي كه رزمندگان به هيچ عنوان آمادگي دفاع نداشتند، عراقيها شروع به پيشروي در تنگه بسيار استراتژيك
گلعلي بابايي، نويسنده و پژوهشگر دفاع مقدس در اين باره ميگويد:«نيروهاي ايراني در آن بازه زماني همه درگير بودند، عدهاي در شمال غرب و عدهاي ديگر در شلمچه و جزيره مجنون درگير بودند. بچههاي گردان عمار تازه از خط پدافندي برگشته بودند، به آنها مرخصي داده بودند تا برگردند تهران، چون بيشترشان بچه تهران بودند. اين بچهها حمام رفتند و آماده شدند و بليت قطارشان را دريافت كردند. قطارهاي انديمشك معمولاً بعد از ظهر راه ميافتاد. ساعت 11 – 10 صبح اعلام كردند عراق به تنگه ابوقريب حمله كرده است و كسي را نداريم كه برود جلوي آنها بايستد. ميگويند گردان عمار را بفرستيد، اطلاع ميدهند كه گردان عمار آماده شدهاند كه مرخصي بروند. دستور ميدهند گردان عمار را به تنگه ابوقريب برگردانيد. بچههاي گردان عمار را به پادگان دوكوهه برميگردانند و سريع تجهيزات ميدهند و با كاميون آنها را به خط ميفرستند. از وقايع مهم آن روز ميتوان به شهادت غلامرضا صالحي، قائم مقام لشكر 27 محمد رسول الله(ص) اشاره كرد كه در تنگه ابوقريب روز 22 تير شهيد شد. «تنگه ابوقريب» اسم داستان رشادتها و ايستادگيهاي بچههاي گردان عمار است.»
شهيد غلامرضا صالحي تير 1367 در منطقه دشتعباس، حوالي چاههاي ابوقريب، در حالي كه نيروهاي لشكر را براي مقابله با دشمن هدايت ميكرد، مورد اصابت تركش گلوله توپ قرار گرفت و به درجه رفيع شهادت نائل آمد. آخرين كلام او ذكر مقدس « يا حسين» بود و با اين ذكر به محضر دوست و به ديدار يار شتافت.
سردار محمدرضا يزدي، فرمانده گردان عمار نيز كه در آن مقطع در منطقه حضور داشت، در گفتوگو با «جوان» اتفاقات آن روز را اينگونه بازگو ميكند: «تعدادي از نيروهاي عمار به مرخصي رفته و در شهر بودند. به هر شكلي بود تعدادي كه برگشته و در دوكوهه حاضر بودند را سريع جمع و توجيه كردم. ابتدا خيلي از نيروها باورشان نميشد كه ميخواهند بروند عمليات اما بعد از گذشت مدتي با ديدن رفتار ما و اتفاقات متوجه شدند كه بله مثل اينكه قضيه جدي است. يادم است مهمات و تداركات نداشتيم. با همان تعداد بچهها با مهمات محدود در تسليحات گردان راهي شديم. حتي يادم ميآيد كه در تسليحات را شكستيم. مسئول آن نبود و ما نميتوانستيم منتظر بمانيم. كاميونها آمد و تقريباً تا بعدازظهر نيروهاي ما كمي جمع و جور شدند. حركت كرديم و به پل كرخه رسيديم. تجمع عجيبي آنجا بود. ترافيك هم شده بود. يكسري عقب ميآمدند و تعدادي به جلو و اين باعث ترافيك شده بود. وقتي رسيديم به دژبان آنجا گفتم اولاً اينها را پخش كن تا حين بمباران و زماني كه دشمن آتش ميريزد تلفات كمتر باشد. چون لباس بسيجي به تن داشتم او مرا نشناخت و گفت اصلاً شما كي هستيد؟ به شما چه؟ و… گفتم در ثاني اين ترافيك را طوري حل و فصل كن تا ما رد شويم. وقتي ديدم گوشش بدهكار نيست كمي تندي كردم و گفتم اگر لازم باشد ما برويم و شما را در رودخانه بيندازيم، اين كار را ميكنيم! در كل بعد از اتفاقاتي راه را باز كردند و ما پياده از پل كرخه حركت كرديم. دو تيم را جلوتر فرستاده بودم تا منطقه را چك كنند. چون اصلاً نميدانستيم دشمن كجاست.
حدود هشت كيلومتر پياده رفته بوديم. نيروها غذا نخورده بودند و آب و مهمات كم بود. بعد از رسيدن به تنگه دو گروهان را در دو طرف تنگه مستقر و با دو دسته از تنگه عبور كردم. با عبور از تنگه با دشمني كه در 150 متري پشت خاكريز مستقر بود، درگير شديم و آتش پرحجم دشمن اعم از توپخانه، ادوات، تانكها و تيربارها حاكي از ترس، نگراني و در انتظار بودن عراقيها بود.» گرماي شديد هوا و نبود آب كار را براي مقابله با دشمن مجهز سخت كرده بود. استعداد دشمن چيزي در حدود يك تيپ نيرو بود و در مقابل، تعداد نيروهاي ايراني بسيار كم بود. نيروها در سختترين شرايط در برابر دشمن بعثي ايستادگي كردند و با مقاومتي مثالزدني حماسه «تنگه ابوقريب» را رقم زدند. اگر عراقيها در آن مقطع ميتوانستند از «تنگه ابوقريب» عبور كنند و به پل كرخه برسند انگار اصلاً اين هشت سال را نجنگيده بوديم.