وبگاه پاسخگویی به سوالات دینی هدانا

دروغ در حال ضرورت

0

دروغ در حال ضرورت

دروغ به لحاظ اخلاقى از بزرگترين گناهان است و به لحاظ شرعى از حرام هاى مسلم شريعت است، زيرا كليد تمامى بدى ها و سرمنشأ همه شرها است. امام حسن عسكرى در اين زمينه در طى روايتى فرموده است: تمام خباثت ها در خانه اى قرار دارد و كليد آن خانه، دروغ است‏(1) دروغ آدمى را از جرگه اهل ايمان خارج و در زمره اهل كفر و نفاق وارد مى نمايد و بازتاب سوء فراوان بر نفس، روح و شخصيت انسان دارد. امام صادق (ع) فرمودند: دروغ همانا باعث خرابى ايمان مى شود و قرآن كريم فرموده است: تنها كسانى دروغ مى گويند كه ايمان ندارند (نحل، آيه 105) و نيز در آيه ديگرى فرموده است: دل هاى ايشان دچار بيمارى نفاق مى شود تا روزى كه او را ملاقات نمايند، به خاطر خلف وعده با خداوند و به خاطر دروغ گويى (توبه، آيه 78).

 

دروغ با انگيزه هاى فراوان، همچون دشمنى، حسادت، تأمين منافع دنيوى، طمع و يا عادت انجام مى شود، ولى مهمترين عامل آن ضعف نفسانى است، به عبارت ديگر دروغ كار آدم هاى ضعيف و ترسو است و انسان قوى و شجاع دروغ نمى گويد زيرا كه نيازى به استفاده از اين روش غلط ندارد. اصولا چرا بايد انسان مرتكب خطا و خلافى بشود و سپس بخواهد براى اين كه مورد سرزنش ديگران قرار نگيرد، دچار خطاى بزرگتر و گناه عظيم ترى همچون دروغ گردد. آيا پسنديده تر آن نيست كه آدمى رفتار روزانه خويش را به نحوى تنظيم نمايد كه مجبور به دروغ گويى نگردد؟ البته دروغ از گناهانى نيست كه هيچ گونه مورد استثنايى نداشته باشد و تمام مصاديق آن، همچون مصاديق «ظلم» قبيح و حرام باشد. گاهى برخى از مصاديق دروغ در شرايط خاصى جايز و بلكه واجب مى شود، مانند نجات جان مسلمان از كشته شدن و يا اسير گشتن، حفظ مال و آبروى مؤمن، اصلاح نمودن ميان مردم و ايجاد صلح و دوستى، فريب دشمن و غلبه بر او در جنگ ها و كسب رضايت و خشنودى همسر، كه البته در همين موارد نيز بهتر است در صورت امكان توريه نمايد، يعنى به گونه اى سخن بگويد كه دروغ محسوب نشود، زيرا دروغ در هر صورت بازتاب ناهنجارى بر روح و شخصيت او خواهد داشت و جرئت او را بر دروغ گويى خواهد افزود.

فلسفه و حكمتى كه باعث مى شود برخى از اقسام دروغ جايز شمرده شود، وجود مصلحت برترى، همچون حفظ منافع معنوى مؤمنين، سلامت و امنيت جامعه ايمانى و خانواده است كه در آن موارد بر مفسده دروغ گويى ترجيح مى يابد. در اين صورت اگر دروغ گفتن باعث حفظ يك مصلحت مهمترى در بين مى شود مثل آنكه اگر دروغ گفته شود با عث مى شود با افشاء نكردن راز يك مومن جان يا مال و يا آبروى او حفظ گردد در اين صورت دروغ گفتن اشكال ندارد جهت مطالعه بيشتر ر. ك:- ترجمه جامع السعادات، مرحوم نراقى، ج 2، بحث دروغ- اصول كافى، ج 2، باب الكذب- ميزان الحكمه، ج 11، ص 5119 با ترجمه فارسى، عنوان 457

همه مراجع:

«دروغ مصلحتى» به معناى رايج نزد مردم- كه در واقع «دروغ منفعتى» است- حرام است. موارد جواز دروغ در اسلام مشخص است از جمله آنها وجود مصلحت اهم (مثل حفظ جان مؤمن و يا رفع نزاع بين دو مسلمان) است.(2)

موارد جواز دروغ

دروغ در اسلام بلكه تمامى اديان الهى حرام است، ولى در مواردى كه مصلحت دروغ گفتن بيشتر از مفسده آن باشد، دروغ حرام نيست، بلكه در برخى موارد واجب است. در اين گونه موارد، دروغ، مصلحت‏آميز نام گرفته است از جمله موارد آن:

1- اصلاح بين مردم امام صادق (ع) فرمود: «انّ اللَّه أحبّ الكذب فى الإصلاح… و أبغض الكذب فى غير الاصلاح‏خداوند دروغ گفتن را در مورد اصلاح بين مردم دوست دارد». (ميزان الحكمه، عنوان 3466، حديث. 17474)

2- دفع شر ظالمان امام صادق (ع) فرمود: «الكذب مذموم الاّ فى امرين: دفع شرالظلمه و اصلاح ذات البين كذب بد است مگر در دو مورد: با دروغ شر ظالمى را از خود يا از ديگران دفع كند، يا با دروغ بين دو نفر اصلاح ايجاد كند». (همان، حديث 17476)

3- دروغ در حال ضرورت: انسان به خاطر ضرر مالى وجانى سنگين مى تواند دروغ بگويد. يعنى ضرر مالى بايد به گونه اى باشد كه تحمل آن دشوار باشد. اما ضرر هاى ناچيز موجب جواز دروغ نمى شود.

تمام موارد را مى توان در يك قاعده كلى خلاصه كرد وآن عبارت است از: به خطر افتادن اهداف مهم تر. در حقيقت تجويز دروغ در اين موارد به خاطر ضرورت است وبايد به همان قدر ضرورت اكتفا شود.

موارد بسيارى نيز وجود دارد كه به عنوان دروغ مصلحت‏آميز در بين مردم شناخته مى‏شود، اما در واقع چنين نيست، مثلاً كسى به خاطر مصلحت فردى خود و منافع شخصى وكارهاى جزيى دروغ مى‏گويد.

آن چه نزد عوام متداول است و آن را دروغ مصلحتى مى نامند كه مصلحت شخصى خودشان است، دروغ واقعى و حرام بوده و داراى آثار خود است و مصلحت انديشى موجب عذر نخواهد بود.

بنا براين، دروغ ذاتاً كار فوق العاده بدى است و بسيارى از مشكلات و بدبختى ها و نابسامانى هاى اجتماع كنونى ما بر اثر همين دروغ است. در بعضى از بياناتى كه از ائمّه اهل بيت (عليهم السلام) رسيده، دروغ را كليد ساير گناهان شمرده اند

ولى در عين حال در پاره اى از موارد استثنايى، پيش آمدهايى مى كند كه اگر انسان در آن جا راست بگويد فتنه و فساد بزرگى برپا مى شود در حالى كه اگر راست نگويد آتش فتنه خاموش مى گردد مثلا، هرگاه ميان دو نفر اختلاف شديدى باشد و يكى از آنها پشت سر ديگرى بدگويى كند و ما هم بشنويم و بدانيم كه اگر در برابر سؤالاتى كه مى شود راست بگوييم و بدگويى هاى او را فاش كنيم، آتش فتنه اى برپا مى شود كه ممكن است تلفات و خسارات مهمّى به بار آورد بديهى است در چنين موردى راست گفتن كار غلطى است و هيچ عاقلى نمى تواند بگويد در چنين موردى هم بايد راست گفت، اين يك قانون مسلّم عقلى است كه هرگاه فساد چيزى از اصلاح آن بيشتر باشد، ما بايد از آن چيز بپرهيزيم.

قوانين اسلامى نيز اين حكم عقلى را تأييد نموده و در چنين موارد استثنايى، از روى ضرورت دروغ گفتن را تجويز مى كند.

ولى به دو موضوع بايد مؤكّداً داشت: نخست اين كه اين موضوع كاملا جنبه استثنايى دارد و جز در شرايط خاصّى دروغ گفتن جايز نيست و نبايد عدّه اى موضوع «دروغ مصلحت آميز» را دستاويز كرده و بدون جهت و يا براى به دست آوردن منافع شخصى دروغ بگويند و اين عمل زشت را به نام اين كه مصلحت ايجاب كرده، مرتكب شوند.

دوّم اين كه اسلام بقدرى به موضوع دروغ اهمّيّت داده كه حتّى در مواردى كه ضرورت ايجاب مى كند كه انسان دروغ بگويد، دستور «توريه» (توريه» بر وزن «توصيه» سخنى است كه دو معنا دارد، گوينده از آن معنا خاصّى را كه حقيقت است اراده كرده و شنونده معنا ديگرى مى فهمد.) داده است و در ميان دانشمندان و فقهاى ما اين فتوا مشهور است.

منظور از «توريه» اين است كه در موارد ضرورى به جاى دروغ گفتن، جمله اى گفته شود كه شنونده به گمان خود از آن مطلبى استفاده كند در حالى كه منظور گوينده چيز ديگرى بوده است مثلا: كسى از ما بپرسد آيا فلان كس درباره من چنين حرف بدى زده؟ ما در جواب مى گوييم: نه و منظورمان اين باشد كه به اين عبارت نگفته- اگر چه همان مطلب را به عبارت ديگر گفته است- ولى شنونده از كلمه «نه» چنين مى پندارد كه اصلا آن حرف درباره او گفته نشده است.

اگر در كلمات پيشوايان دين- به مقتضاى ضرورت و حفظ جان و مال مردم و جلوگيرى از اختلافات و فتنه ها- دروغ مصلحت آميزى بوده باشد، حتماً از قبيل توريه است كه دروغ محسوب نمى گردد.

اين نكته هم ناگفته نماند، در مواردى كه وظيفه انسان توريه يا دروغ مصلحت آميز باشد، اگر راست بگويد گناه كرده و هر فسادى به وجود بيايد او مسؤول است

بنابر اين اگر دروغى‏ براى جلوگيرى از گناه گفته شد يا ظلمى را از مظلومى دفع كرد، جان كسى را خريد، زيانى را از كسى بر طرف كرد، ناروايى‏اش بر طرف مى‏شود و از زمره گناهان‏دسته دوم خارج مى‏گردد و كارش به جايى مى‏رسد كه پسنديده مى‏شود، زيرا داراى‏قبح ذاتى نبوده و قبح عرضى آن هم بدين وسيله بر طرف گرديده است

تقيه از معتقدات كلامى- فقهى شيعه است كه ريشه قرآنى دارد. در قرآن مجيد در چند آيه به طور صريح (نحل، آيه 106) يا ضمنى به تقيه اشاره شده است. قرآن درباره مؤمن آل فرعون مى‏فرمايد: «و قال رجل مؤمن من آل فرعون يكتم ايمانه اتقتلون رجلا ان يقول ربى الله و قد جاءكم بالبينات من ربكم، مرد با ايمانى از آل فرعون كه ايمان خود را كتمان مى‏كرد (در مقام دفاع از موسى بر آمد و) گفت: آيا مى‏خواهيد كسى را به قتل برسانيد كه مى‏گويد: پروردگار من خداست، در حالى كه دلايل روشنى از سوى پروردگارتان براى شما آورده است» (غافر 28:)

جمله «يكتم ايمانه» صراحت در مساله تقيه دارد، آيا سزاوار بود مؤمن آل فرعون ايمان خود را آشكار كند و جان خود را از دست‏بدهد و كارى از پيش نبرد؟

و درباره بعضى از مؤمنان مبارز و مجاهد صدر اسلام كه در چنگال مشركان لجوج گرفتار شدند دستور تقيه مى‏دهد و مى‏فرمايد: «لا يتخذ المؤمنون الكافرين اولياء من دون المؤمنين و من يفعل ذلك فليس من الله فى شى‏ء الا ان تتقوا منهم تقاه، افراد با ايمان نبايد غير از مؤمنان، كسى را از كافران، دوست و ولى خود قرار دهند، هر كس چنين كند رابطه خود را از خدا بريده است مگر اين كه (شما در خاطر باشيد و) از آنها تقيه كنيد». بنابراين «تقيه» يعنى كتمان عقيده، مخصوص جايى است كه جان و مال و عرض انسان در برابر دشمنان متعصب و لجوج به خطر مى‏افتد، بى آن كه نتيجه‏اى داشته باشد، در چنين مواردى نبايد بيهوده افراد را به خطر انداخت و نيروها را از دست داد، بلكه بايد آن را براى مواقع لزوم حفظ كرد، به همين دليل در حديث معروف امام صادق (ع) مى‏خوانيم: «التقيه ترس المؤمن، تقيه سپر دفاعى مؤمن است». (وسايل الشيعه، ج 11، حديث 6 ازباب 24 (ابواب امر به معروف)

تعبير به «ترس» (سپر) تعبير لطيفى است كه نشان مى‏دهد تقيه يك وسيله دفاعى در مقابل دشمنان است.

داستان تقيه كردن «عمار ياسر» در برابر مشركان و صحه نهادن بر آن از سوى پيامبر اسلام (ص) معروف است. استتار سربازان و سلاحها در ميدانهاى جنگ، مخفى نگهداشتن اسرار جنگى و غير آن از دشمنان و امثال اينها، همه نوعى تقيه در زندگى انسانها محسوب مى‏شود، و در مجموع، تقيه يعنى «كتمان» در جايى كه اظهار كردن موجب خطر و ضررى است‏بى آن كه فايده‏اى در بر داشته باشد. اين يك حكم عقلى و شرعى است كه نه تنها شيعه بلكه همه مسلمين جهان بلكه همه عقلاى عالم، در موارد لزوم به آن عمل مى‏كنند.

با اين حال شگفت آور است كه بعضى اعتقاد به تقيه را مخصوص شيعه و پيروان مكتب اهل بيت دانسته و آن را به صورت يكى از ايرادهاى عمده بر آنها در آورده‏اند، در حالى كه مساله روشنى است، هم ريشه در قرآن مجيد دارد و هم در احاديث اسلامى و سيره ياران پيامبر (ص) و هم برنامه‏هاى تمام عقلاى جهان.

در كجا تقيه حرام است

ما معتقديم: دليل اصلى اين سوء تفاهمها عدم آگاهى كافى از عقايد شيعه و يا گرفتن عقايد آنها از دشمنان آنهاست، و تصور مى‏كنيم با توضيحى كه در بالا آمد مساله كاملا روشن شده باشد.

البته نمى‏توان انكار كرد كه در بعضى از موارد تقيه كردن حرام است و آن در جايى است كه اساس دين و اسلام و قرآن، يا نظامهاى اسلامى به خطر بيفتد، در چنين مواردى بايد عقايد را اظهار نمود هر چند انسان قربانى اظهار عقيده‏اش شود، و معتقديم قيام امام حسين (ع) در عاشورا و كربلا، درست در راستاى همين هدف بود، چرا كه حكام بنى اميه اساس اسلام را به خطر افكنده بودند، و قيام امام حسين (ع) پرده از كار آنها برداشت، و جلو خطر را گرفت.

تقيه به معناى كتمان واقع و پوشيده داشتن اعتقاد از مخالفان و ترك مبارزه با آن به خاطر ضرر دينى يا جانى يا دنيوى است. تقيه از جهات گوناگون قابل تقسيم است. معروف ترين اين اقسام عبارتند از:

1 اكراهيه: انجام اعمال بر وفق دستورات حاكمى جائر.

2 خوفيه: انجام اعمال و احكام براساس فتاواى رهبران دينى مخالف مذهب.

3 كتمانيه: پنهان داشتن ايمان خويش براى به انجام رساندن فعاليت پنهانى در جهت پيشبرد هدف هاى دين (نه كسانى كه هيچ گونه فعاليتى ندارند از اين تعريف خارجند).

4 مداراتى: رعايت قوانين همزيستى با اكثريت اهل سنت‏(3) با توجه به موارد فوق، در هر زمان ومكانى، نوعى تقيه جايز است و شرايط خاصى از جمله علم قطعى يا ظن قوى به وجود ضرر و… دارد. حضرت امام خمينى در زمانى كه خفقان همه كشور را فرا گرفته بود و عده اى به خاطر ترس از جانشان به خيال خود تقيه را در پيش گرفته بودند، متذكر مى شوند كه الان جاى تقيه نيست: «حضرات آقايان توجه داريد، اصول اسلام در معرض خطر است، قرآن و مذهب در مخاطره است، با اين احتمال، تقيه حرام است و اظهار حقايق واجب ولو بلغ ما بلغ»(4) توضيح اين عبارت را در متن ديگرى از ايشان مى توان ديد «گاهى وقت ها تقيه حرام است. آن وقتى كه انسان ديد كه دين خدا در خطر است، نمى تواند تقيه كند، آن وقت بايد هر چه بشود برود. تقيه در فروع است، در اصول نيست، تقيه براى حفظ دين است، جايى كه دين در خطر بود، جاى تقيه نيست، جاى سكوت نيست»(5) خلاصه سخن آن كه تقيه به خاطر مصلحت يك امر دينى يا دنيوى مهم است به همين دليل هرگاه به خاطر تقيه و كتمان واقع مصلحت هاى مهمتر از دست برود يا مفسده هاى بزرگتر به وجود آيد به حكم عقل و شرع جاى تقيه نيست. اما معناى سخن امام كه فرمودند «ولو بلغ ما بلغ» به معناى هميشگى بودن نيست بدين معناست كه سكوت يا تقيه حدى دارد ولى هرگاه به خاطر سكوت يا تقيه اسلام در خطر افتد ديگر جاى تقيه نيست حتى اگر به خاطر اظهار واقعيت و يارى نمودن اسلام، افشاگرى و بسيج مردم براى حمايت از دين، خطرات جانى يا مالى مواجه شويم چون اين اصل كه «اسلام اگر افتد خطر، جان را نثارش مى كنيم» درسى است كه امام حسين (ع) با زبان و عمل خود به ما آموخت.

(1) (جامع السعادات، ج 2، ص 323).
000 (2) امام، استفتاءات، ج 2، گناهان كبيره، س 4 دفتر همه مراجع.
000 (3) (نقش تقيه در استنباط، نعمت الله صفرى، دفتر تبليغات، ص 201).
000 (4) (صحيفه نور، ج 1، ص 178).
000 (5) (همان، ج 8، ص 11).

نظر مخاطبان درباره این مطلب:

دیدگاه های ارسال شده توسط شما، پس از تایید توسط سایت هدانا منتشر خواهد شد.

با توجه به حجم سوالات، به سوالات تکراری پاسخ داده نمی شود لطفا در سایت «سرچ» کنید.