وبگاه پاسخگویی به سوالات دینی هدانا

حقیقت مطلق است یا نسبی

0

حقیقت مطلق است یا نسبی

آيا حقيقت مطلقى هست؟ حقيقتى كه بر اساس آن بتوان خوب و بد را تفكيك كرد؟ اصلا معيار خوب و بد به صورت عقلى چيست؟ آيا (حقيقت مطلق) مصداق خارجى دارد؟

در گام نخست براى ارايه پاسخى كامل مى بايست با آناليز و تحليل واژه ها و مفردات پرسش تصوير صحيحى از اصل سؤال به دست آورد و در ادامه به پاسخگويى آن پرداخت لذا ابتدا واژگان «حقيقت» و «مطلق بودن» را مورد بررسى و مطالعه قرار مى دهيم.

يك- حقيقت:

فيلسوفان و منطق دانان همواره در طول تاريخ فلسفه، حقيقت و صدق را به مطابق بودن يك گزاره با واقع تعريف كرده اند و در نقطه مقابل خطا و كذب را به معناى عدم تطابق يك گزاره با واقع دانسته اند(1) اگر چه بعدها در اواخر قرن نوزدهم ميلادى بعضى از فيلسوفان مغرب زمين به دلايلى از اين تعريف رايج دست كشيده اند و به تعريف هاى ديگر روى آورده اند كه نقدهاى فراوانى بر آنها وارد است كه جهت اطلاع و آگاهى شما به برخى از آنها اشاره مى كنيم و براى طولانى نشدن بحث نقد آنها را به كتاب هاى مفصل وامى گذاريم.

تعريف پراگماتيست ها: حقيقت عبارت است از انديشه اى كه در زندگى انسان مفيد باشد. تعريف انسجام گرايان: حقيقت عبارت است از معرفتى كه با ديگر گزاره هاى مورد قبول منافات نداشته باشد و با قضايايى كه اين قضيه جزئى از اجزاى نظام آنهاست سازگار باشد. تعريف بعضى از فلاسفه مغرب زمين: حقيقت عبارت است از آنچه مردم بر آن اتفاق نظر دارند(2) پس با توجه به تعريف صحيح و پذيرفته شده از حقيقت كه همان تطابق قضيه با واقع است روشن مى شود كه حقيقت وصفى براى گزاره و قضيه است و گزاره خود معرفتى است كه با واسطه، كه بالفعل از واقعيتى وراى خود حكايت مى كند از آنجا كه ممكن است واسطه نقش خود را به خوبى ايفا نكند براى قضيه دو حالت قابل تصور است: قضيه يعنى معرفت با واسطه و حاكى بالفعل از خارج با واقعيت وراى خود مطابق باشد كه در اين صورت حقيقى و صادق است وگرنه كاذب و غيرحقيقى به شمار مى آيد.

دو- مطلق بودن:

مطلق بودن امرى به آن است كه براى همگان، همواره، در همه موارد و در تمام زمان ها و مكان ها و در شرايط مختلف يكسان باشد و در برابر اين واژه كلمه نسبى گرايى قرار دارد كه با صرف نظر از شاخه هاى مختلف آن و تنها در چارچوب موضوع مورد بحث عبارت از ديدگاهى است كه معرفت انسان يا حقيقت را در زمان يا مكان يا جامعه يا فرهنگ يا چارچوب معرفتى يا دستگاه شناخت يا تربيت و اعتقاد شخصى مبتنى مى داند. اين نگرش داراى سابقه اى بسيار ديرين است و در انديشه هاى «پروتاگوراس» قابل تعقيب است گفتار وى كه «انسان مقياس همه چيز است»(3) مبين اين است كه هيچ معرفت مطلقى وجود ندارد و همه نگرش هاى گوناگون و مختلف انسانى معتبرند. اينك پس از روشن شدن مفردات بحث به اصل پرسش مى پردازيم كه آيا حقيقت مطلق است يا خير؟

همانگونه كه از تعريف حقيقت روشن شد مى بايد آن را مطلق تلقى كرد زيرا گزاره هايى كه حاكى از امور واقعى اند يا با آن واقعيت مطابقند كه در اين صورت حقيقى ناميده مى شوند و يا با آن واقعيت ناهمگون و در تعارضند كه در اين صورت كاذبند و ديگر جايى براى نسبيت باقى نمى ماند اگر ما دو گزاره به اين صورت داشته باشيم:

الف) ارسطو شاگرد افلاطون است.

 

ب) ارسطو شاگرد افلاطون نيست بالاخره يكى از اين دو، مطابق با واقع است و ديگرى خير و محال است كه هر دو مطابق با واقع باشند. پس حقيقت امرى مطلق است و قضاياى بديهى خصوصا بديهيات اوليه همچون امتناع جمع نقيضان و امتناع ارتفاع آنها و اصل هو هويت و گزاره هايى همچون «كل از جزء خود بزرگتر است» همگى در زمره گزاره هاى مطلق به شمار مى آيند. توضيح يك مثال: اصل امتناع تناقض كه اجتماع سلب و ايجاب و به عبارتى نفى و اثبات در گزاره واحد را محال مى داند از امور و قضاياى حقيقى مطلق است همانگونه كه در مثال پيشين روشن شد هيچ گزاره نمى تواند با نقيض خود همزمان صادق باشد پس بى معنا خواهد بود كه ارسطو هم شاگرد افلاطون باشد و هم نباشد.

مفاد اين اصل بنحو كلى و مطلق در همه جا صادق است.

چند نكته تكميلى:

الف) برخى از مفاهيم همچون بزرگى و كوچكى، اضافى و نسبى هستند مثلا عدد بيست نسبت به عدد ده بزرگتر و نسبت به عدد صد كوچكتر است اما روشن است كه واژه نسبيت در اينجا به معناى اضافه است و غير از اصطلاح ذكر شده در بحث ما مى باشد و بحث ما در چارچوب امورى است كه واقعيتى وراى اضافه دارند(4)

 

ب) حاكم بودن يك نظريه در طول قرنها و سپس كشف خطاى آن باعث نمى شود كه مفاد آن را نسبى تلقى كنيم و نسبيت هر دوره خاص و در همان محدوده صحت آن را مورد تأييد قرار دهيم مانند نظريه زمين محورى بطلميوسى كه در طول قرنها بر مجامع علمى حاكم بود و سپس مخدوش شد زيرا همانگونه كه بيا ن شد ملاك حقيقت تطابق گزاره با واقع است و نشانگر آن است كه تنها مفاد يك گزاره از ميان دو قضيه نقيض، حقيقت به شمار مى آيد اگر چه ما در طول قرنها به اشتباه طرف غلط را حقيقت پنداشته باشيم.

 

ج) بحث مهم درباره حقيقت ارايه معيار براى شناخت حقايق و تمييز قضاياى صادق از كاذب است كه عقلگرايان ملاك آن را در بداهت عقلى مى دانند كه تفصيل آن در كتب معرفت شناسى آمده است.

 

د) نسبى گرايى در باب معرفت و حقيقت خودشكن است و خود بهترين دليل بر وجود حقايق مطلق است زيرا مفاد آن يعنى: «حقايق جهان نسبى اند» از دو حال خارج نيست يا صادق است و مطلق كه در اين صورت بدين معناست كه هيچ حقيقت مطلقى وجود ندارد در اين صورت روشن است كه لااقل يك حقيقت مطلق كه مفاد همين گزاره است مورد پذيرش واقع شده است كه از اين رو پارادوكسيكال است و يا اين كه مفاد اين گزاره به صورت مطلق و كلى نبوده بلكه به معنى وجود برخى امور نسبى در عالم است كه در اين صورت باز هم به وجود حقايق مطلق اعتراف شده است‏(5)

(1) (مصباح، محمدتقى، آموزش فلسفه، ج 1، ص 218، سازمان تبليغات، چاپ سوم، 1368).
000 (2) (حسين زاده، محمد، معرفت شناسى، ص 110- 115، مؤسسه امام خمينى، 1380).
000 (3) (فروغى، محمد على، سير حكمت در اروپا، ص 14، انتشارات زوار، چ 6، 1375).
000 (4) (سبحانى، جعفر، نظريه المعرفه، ص 226، المركز العالمى للدراسات الاسلاميه، چ اول، 1411 ه. ق).
000 (5) (طباطبايى، محمد حسين، اصول فلسفه و روش رئاليسم، مقاله چهارم). پرسمان

نظر مخاطبان درباره این مطلب:

دیدگاه های ارسال شده توسط شما، پس از تایید توسط سایت هدانا منتشر خواهد شد.

با توجه به حجم سوالات، به سوالات تکراری پاسخ داده نمی شود لطفا در سایت «سرچ» کنید.