بقاء بالله چیست

بقاء بالله چیست
مقام بقاء
۱- اشاراتی به معانی:
بقاء: پایندگی و بیمرگی؛ زندگانی کردن.
۲- اشاراتی از قرآن:
۱- …وَاللَّهُ خَيْرٌ وَأَبْقَىٰ: …و خداوند بهتر و باقیتر است. (طه: ۷۳)
۲- …كُلُّ شَيْءٍ هَالِكٌ إِلَّا وَجْهَهُ…: …هر چیزی جز ذات پاک الهی نابود است… (قصص: ۸۸)
۳- وَنُفِخَ فِي الصُّورِ فَصَعِقَ مَن فِي السَّمَاوَاتِ وَمَن فِي الْأَرْضِ إِلَّا مَن شَاءَ اللَّهُ…: و هنگامیکه در صور دمند، هر که در آسمانها و زمین است همه یکسر مدهوش مرگ شوند، جز آنکه خدای تعالی بقای او را خواسته باشد… (زمر: ۶۸)
۳- اشاراتی از احادیث:
۱- مردی محضر امام صادق علیهالسلام عرض کرد: ای اباعبدالله، آیا ما برای خودبینی آفریده شدهایم؟ فرمود: خودبینی چیست؟ برای خدابینی تو آفریده شدهای. عرض کرد: برای فناء و نابودی خلق شدهایم؟ حضرت فرمودند: ساکت باش برادر زاده، ما برای بقاء آفریده شدهایم نه فناء… . (علل الشرائع، ترجمۀ ذهنی تهرانی، ج ۱، ص ۶۱)
۲- پیامبر صلّیالله علیه و آله: «شما برای نیستی خلق نشدهاید بلکه برای باقی بودن خلق شدهاید و فقط از خانهای به خانۀ دیگر منتقل میشوید.» (علل الشرائع، ترجمۀ مسترحمی، ص ۴۰)
۳- امیرالمؤمنین علیهالسلام: «و (خداوند) پایدار و ماندگار بدون مدت است.» (نهجالبلاغه، خطبۀ ۱۶۳)
۴- امیرالمؤمنین علیهالسلام: «مردم! بقا پس از فناست، ما وارث گذشتگانیم، آیندگان وارث ما هستند پس با آن چیزها که باید بگذارید و بگذرید سرمنزل مقصود را آباد کنید… .» (تحفالعقول، ترجمۀ آیتی، ص ۳۴۳)
۴- نکتهها:
* بقاء در لغت به معنای پایندگی و بیمرگی است. در اصطلاح، بقاء نهایت حالات مردان خدا و مقصد نهایی و هدف اعلای سالکان است که در این مرحله عارف سالک از کلیۀ اوصاف بشری رهایی یافته و جامع صفات کاملۀ الهی شده و در قرب حق، بقا حاصل کرده که تنها او باقی جاودان است. (۱)
* بعد از اینکه سالک از خود فانی شد و هستی خویش را ندید، خود را بهحق باقی میبیند؛ به عبارت دیگر بقاء، بقای روح است. وقتی آب از کوهها جاری میشود، سر و صدا دارد و آنگاه که به دریا میرسد، دیگر سر و صدایش تمام میشود.
پس وقتی تمام آثار و شواهد فانی شد، بعدش بقاء میآید. وقتی انسان باقی بالله شود، دیگر نفس و روحش اضطراب ندارد.
* روح محجوب از بقاء، بس در عذاب
روح واصل در بقاء، پاک از حجاب (مثنوی)
* گر چه آن وصلت، بقا اندر بقاست
لیک ز اول آن بقا، اندر فناست (مثنوی)
* صبر کن اندر جهاد و در عَنا
دمبهدم میبین بقا اندر فنا (مثنوی)
* بعد از این، شخص از خود فانی میشود، خود را به حق باقی میبیند و وقتی باقی بالله شد، برای راهنمایی و ارشاد، به طرف خلق برمیگردد.
* چون مراتب در فنا گردد تمام
بر خلایق در بقا باشد امام (۲)
پس وقتی عبد فانی شد، بعد به مرحلۀ بقاء برای دستگیری بهطرف خلق برمیگردد. زمین به پای مرد خدا آرامش و بقاء مییابد. مرد خدا که دعا کند، باران میبارد. باران که میبارد این نزول رحمت الهی است؛ و مرد الهی شب جایی بخوابد همه در بقا و آرامشاند. وجود مرد الهی سبب استدامت آرامش و بقا است.
* پیر هرات گوید: بقا، عنوانی است بر آنچه باقی است (وجه حق) بعد از فنای شواهد و سقوط آن. بقا بر سه وجه است:
اول: بقای معلوم بعد از سقوط علم (بقای معلوم در فرو افتادن علم) که باید عیاناً صورت گیرد نه علماً.
دوم: بقای مشهود بعد از سقوط شهود (بقای شهود پس از فرو افتادن شهود) که باید وجوداً صورت گیرد نه وصفاً (نه از روی بیان و صفت).
سوم: بقای ما لم یَزَل (بقای حق که زایل شدنی نیست) بعد از اسقاط ما لم یَکُن (با فرو افتادن آنچه نبوده) که باید لم یزل حقاً و لم یکن محواً صورت گیرد. (۳)
* گفتهاند: فناء، از خود برستن است و بقاء به حقیقت پیوستن.
گفتهاند: بقا، شهود و مشاهدۀ جمال حق است با بیداری.
گفتهاند: بقا، بقای حضور قلب در مشاهدۀ بقای حق است. (۴)
* پس از میدان فنا، میدان بقاست.
علایق منقطع و اسباب مضمحل و رسوم باطل و حدود متلاشی و فهوم فانی و تاریخ مستحیل و اشارات متناهی و عبارات منتفی و خبر متمحی و حق به یکتایی بهخودیخود باقی. (۵)
(منقطع: از هم گسیخته؛ بریدهشده – رسوم: جمع رسم؛ آیین؛ قاعده؛ قانون و نیز ظواهر خلق و ظواهر شریعت را گویند – اسباب: لوازم، ساز و برگ – باطل: ناراست، دروغ – مضمحل: نیست و محو شونده و ناچیز)
* در اصطلاح بقا عبارت است از آنکه بعد از فنای از خود، خود را باقی به حق دیده، از حق به جهت دعوت از اسمای متفرّقه که موجب تفرقه و کثرات است به اسم کلی که مقتضی جمع الفرق است به جانب بیاید و رهنمایی کند. (۶)
* بقا، بقای روح است در مشاهدۀ بیاضطراب، بقای سرّ در توحید، بقای عبودیت به ذهاب نفس. (۷)
* بقا، نسبت ما است به حق، و فنا نسبت ما است به ما، مخیر تویی، به هر نسبتی که مناسب منصب خود دانی خود را به آن نسبت منسوب گردانی؛ و بقا در بدایت بقای خلق است که به ذات خود معدوماند و به وجود حق موجود و قایم به عبودیت و در حقایق بقای مشهود بود به فنای سرّ شاهد. (۸)
* ما همه فانی و بقا بس تور است
ملک تعالی و تقدس تور است (نظامی)
* چو ز پندار فنا فانی شوم
بر زنم سر از گریبان بقا (جامی)
* رؤیت بقا پس از وصال، عبارت از کشف شدن انوار بهاء بر سرمدیت است. پس فانی میشود واصل در لذت انس و سپس به بقای حق باقی میشود.
عارفی گفت: بقا، رؤیت دوام جمال حق است. (۹)
* اگر ناظر به وجود هستی نظر کند و تعلّق داشتن وجود به علم و قدرت، به حیثیتی که معرفتی و نکرتی در آن برای عارف نباشد، بقای وجود را با وجود حق برای ابد میبیند، پس چگونه هستی باقی نماند درحالیکه برای بقای هستی، مکانی در قبال حق سبحانه نیست و حق سبب بقای اوست؛ و چگونه قدرت قدیم فانی میشود درحالیکه آن محال است؛ بنابراین مقدور تحت قدرت پنهان است و قدرت باقی است و شامل و محیط بر مقدور. پس اگر مقدور بخواهد فانی شود باقی نمیماند تا اینکه قدرت فانی گردد، و فنای قدرت قدیم محال است.
علاوه بر این، عالم هستی محل مشاهد تعلّق قدرت است؛ و عارف پس از اتّصاف به صفات، شهود ذات میکند. پس با حق تا ابد باقی میماند، به سبب حقیقت اتّصاف و اتّحادش. هر زمان که بخواهد در ذات، فانی شود صفات، مانع فنای او میشود و چون بخواهد در صفات، فانی گردد انوار ذات، جلوگیر فنای او در صفات خواهد بود. پس به حق در حق با حق تا ابد باقی میماند.
عارفی گفت: بقا، شهود و مشاهدۀ جمال حق با حال صحو است بر نعت سرمدیت. (۱۰)
* هرگاه عقل واصل از تعینات و شرارههای عالم هستی بیرون شود و در بحر بقای بقا واقع گردد، بطون الوهیت را به عین بقا مینگرد و برای وی در لمحهای عیان عیان ذات کشف میگردد، پس در فقدان مقام متحیر میماند و برای قدمهای خود آنجا قرارگاهی نمیبیند. پس در دریاهای بقای بقا بهسوی بقا پیش میرود. (۱۱)
* بقای بقا حضور قلب است در مشاهدۀ بقای حق بعد از اتصاف به بقایش. (۱۲)
* روی بقا روی انسان کامل است که همیشه باقی به عشق است.
* فنا، در فنای بنده باشد از رؤیت بندگی، و بقا، بقای بنده باشد در حضور الهی؛ و گفت، فنا متلاشی شدن است به حق و بقا حضور است با حق. (۱۳)
* چون خم ز شراب شوق او میجوشم
وز جام فنا می بقا مینوشم (۱۴)
* باید دربارۀ بقاء بالله که مقصد سفر است، گفت: این مقام، مقام عبور از مراتب خلوص و وصول به مقام توحید مطلق است. همۀ سالکانی که به مقام فنای ذاتی راه مییابند، به مقام بقا نمیرسند. بعضی فانیان در همان مقام فنا میمانند. اینان در مقام محو باقی مانده و به صحو نمیآیند؛ اما اکثر سالکان واصل، از مقام فنا گذشته به مقام صحو و بقا پر میکشند. مقام بقا مقام رجوع به کثرت و آثار کثرت است. سالکی که به مقام بقا میرسد، به مکاشفات ذاتیه نائل میشود. این مکاشفات از مکاشفات روحیه و سرّیه بالاتر است. مکاشفات ذاتیه مانند:
۱- ادراک حقیقت هستی و آثار آن. ۲- ادراک ترتیب نزول حکم بر عالم امکان. ۳- ادراک مصدر قضا، قدر و مشیّت الهی. ۴- ادراک مصدر تشریع و وحی. ۵- ادراک معیّت و احاطۀ قیومیه. ۶- ادراک کیفیت تحقّق حادث و ربط آن به عوالم ربوبی (ربط حادث به قدیم). ۷- ادراک اتّحاد وحدت و کثرت و رابطۀ آن دو. (۱۵)
* عارف در مقام بقاء بالله در تحت تجلّیات اسمائیه قرار دارد و از اینرو حالاتش مختلف است؛ گاه در حالتی شبیه قبض است و این زمانی است که مورد تجلّی اسمی جلالی است و گاه در حالتی شبیه بسط است و این موقعی است که مورد تجلّی اسمی جمالی است.
* عارفانی که به مقام وصل میرسند و در حق فانی میگردند دو جورند: یکی عارف واصل ناقص؛ و چنین عارفی کسی است که چون سفر دوم را طی کرد و به مرتبۀ فنای فی الله رسید و واصل به حق شد، آن جذبهای که در سفر دوم او را بهسوی الله میکشید و در الله فنا کرد، رهایش نکرده و همچنان در حالت فنا نگه میدارد؛ به این افراد میگویند مجذوبین، مجانینالعقلا، یا والهین. در اثر شدت جذبه اینها از خود بیخود شده و عقل در اینها کار نمیکند و لذا مانند آدمهای دیوانهاند؛ مثل شبلی و ذوالنون مصری، اینها عرفای واصل ناقصاند.
اما عارف واصل کامل کسی است که سفر سوم را انجام میدهد یعنی از فنا بیرون آمده و عقلشان به آنها برمیگردد و البته اینها هم دو جورند. یک عده عارف واصل کامل غیر مکمل هستند و آنها کسانیاند که بعد از به خود آمدن، سفر چهارم ندارند و وظیفه ندارند از خود بهسوی مردم بروند. بلکه آن اسرار و حکمتهایی را که در زمان وصال به دست آوردهاند فقط برای خودشان است. اینها اولیاییاند که پنهاناند و کسی آنها را نمیشناسد و خود نیز حق آشکار کردن خود را ندارند، گرچه وجود اینها برای جامعهای که در آن زندگی میکنند آثار تکوینی دارد مثل دفع بلا. البته ممکن است بعضی اهل الله آنها را بشناسند ولی باید مخفی کنند؛ اما عدۀ دیگری که سفر سوم را طی میکنند و به خود برمیگردند، اجازه دارند که سفر چهارم را نیز انجام داده و بهسوی خلق بروند و هر جا نفس مساعدی دیدند، در او یقظه ایجاد کرده و در آنها شوق این سیر از خلق به حق را به وجود آورده و بعد آنها را وارد این سیر نمایند. (۱۶)
…………………………………………………………………………….
منابع:
۱) دایرةالمعارف تشیّع
۲) تفسیر صفی، ص ۴۹
۳) مقامات معنوی، تفسیر منازل السائرین
۴) کشفالاسرار، ج ۱، ص ۵۹۹
۵) صد میدان، خواجه عبدالله انصاری
۶) کشاف اصطلاحات الفنون، ص ۱۵۹
۷) شرح شطحیات، روزبهان، ص ۵۵۴
۸) رسائل شاه نعمتالله ولی، ج ۴، ص ۱۸۲
۹) مشرب الارواح، ص ۲۱۸
۱۰) مشرب الارواح، ص ۱۹۸
۱۱) مشرب الارواح، ص ۲۱۸
۱۲) شرح شطحیات، روزبهان، ص ۵۵۴
۱۳) تذکرة الاولیاء، ص ۴۶۱
۱۴) دیوان امیرالمؤمنین، ص ۲۱۷
۱۵) رسالۀ سیر و سلوک منسوب به بحرالعلوم، ص ۱۳۸
۱۶) پهلوان نامه، مروجی سبزواری
حجت الاسلام صداقت، مقام معنوی.
گلستان کشمیری
ان شاءالله خدای سبحان شما استاد فرهیخته و تمامی علما و دانشمندان اسلامی، خاصّه آنانی که در راه فلسفه اسلامی و عرفان اسلامی سیر میکنند را مورد عنایات خاصّه خودش قرار بدهد.