وبگاه پاسخگویی به سوالات دینی هدانا

آيا خداوند از سرنوشت پاياني انسان خبر دارد؟

0

آيا خداوند از سرنوشت پاياني انسان خبر دارد؟

 

پرسش:  آيا خداوند از سرنوشت پاياني انسان خبر دارد؟

پاسخ(حجت الاشلام ایمانی):

خالقيت و علم پیشین خدا و اختيار انسان

يکي از مسلّمات اعتقادات مسلمين اين است که خداوند عليم و قدير، عالم و خالق مطلق بوده قبل از ايجاد اشياء، به آنها علم داشته و همه ي امور را او آفريده است. و موجودات همانگونه آفريده شده اند که در علم پيشين خدا حضور داشته اند. « … عَالِمٌ إِذْ لَا مَعْلُومَ وَ خَالِقٌ إِذْ لَا مَخْلُوقَ وَ رَبٌّ إِذْ لَا مَرْبُوبَ وَ إِلَهٌ إِذْ لَا مَأْلُوهَ وَ كَذَلِكَ يُوصَفُ رَبُّنَا وَ هُوَ فَوْقَ مَا يَصِفُهُ الْوَاصِفُون؛ … عالم و دانا بود در هنگامى كه هيچ معلومى نبود كه علم به آن تعلق گيرد. و خالق و آفريدگار بود در وقتى كه هيچ مخلوق و آفريده اي نبود. و پروردگارى داشت در زمانى كه هيچ پروريده اي نبود كه قابل تربيت باشد. و معبوديت داشت  آنگاه كه هيچ عبادت  كننده اي نبود كه عبادت كند و پروردگار ما را چنين بايد وصف نمود و آن جناب بالاتر است از آنچه وصف كنندگان ، او را وصف مي كنند.»(التوحيد للصدوق،ص 57)

طبق اين اعتقاد اگر حقيقت علمي همه ي موجودات ، قبل از خلقتشان، در علم خدا حضور داشته و هيچ کس جز خدا خالق آنها نيست، و همه ي موجودات مخلوق او هستند، پس هر موجودي همانگونه خواهد بود که در علم خدا بوده و خدا آن را به آن گونه آفريده است.

حال سوال اين است که تکليف افعال ارادي انسان در اين ميانه چه مي شود؟ آيا افعال ارادي انسان نيز قبل از خلقت انسان در علم خدا حضور داشته؟ و آيا خالق افعال ارادي انسان نيز خداوند متعال است؟ اگر گفته شود که خدا عالم به اين افعال نبوده و خالق آنها نيست و انسان خود پديد آورنده ي افعال ارادي خود است، لازم مي آيد که خدا، عالم و خالق مطلق نباشد و انسان نيز در اين ميان يک نيمچه خالق باشد. و اگر گفته شود که خالق افعال ارادي انسان فقط خداست و افعال انسان همانگونه آفريده شده که در علم پيشين خدا بوده است، جبر لازم مي آيد.

اين مسأله، عدّه اي از مسلمين را بر آن داشت که به سمت اعتقاد به جبر کشيده شده مختار بودن انسان را منکر شوند. در تاريخ کلام از اين عدّه با نام « مُجَبّره » ياد مي شود. اين اعتقاد، بعدها توسّط ابوالحسن اشعري  -موسس مذهب اشعري- چهره اي ديگر به خود گرفته با نام نظريه ي «کسب» مشهور شد ؛ که در حقيقت چيزي جز همان جبر نبود. بر اساس اين تفکّر، علم و خالقيت مطلق خدا حفظ، ولي حکمت و عدل او زير سوال مي رود. چون طبق اين مبنا، وجود بهشت و جهنّم و تکليف و ارسال انبياء و کتب آسماني و وعد و وعيد حقّ تعالي، همگي اموري لغو و بيهوده خواهند بود. و خداوند متعال به خاطر ارتکاب اين امور لغو و بيهوده، ديگر حکيم نخواهد بود. همينطور به خاطر به جهنّم بردن بدکاراني که هيچ اختياري در انجام فعل خود نداشتند ظالم خواهد بود. اشاعره براي اينکه از اين لازمه ي باطل نيز فرار کنند، حسن و قبح عقلي را هم انکار کرده گفتند: عقل انسان به هيچ وجه قادر به درک خوب و بد نيست. حسن و قبح فقط و فقط شرعي است. يعني اگر خدا امر به خوبي چيزي کند آن چيز خوب مي شود و اگر از چيزي نهي نمايد آن چيز قبيح خواهد بود. لذا حسن و قبح براي خدا معنا ندارد. اين نظر نيز به بداهت عقلي باطل است چرا که حتّي منکرين خدا نيز با عقلشان ادراک مي کنند که برخي امور مثل دزدي، دروغگويي، خيانت، تجاوز به حريم ديگران، کشتن ديگران و … قبيح و در مقابل ، راستگويي، وفاداري، رعايت حقوق ديگران و احترام به جان و مال مردم خوب است. لذا در  ملحدترين حکومتها نيز دزد و آدم کش را زنداني و قانون شکن را مجازات مي کنند.

گروه ديگري از مسلمين که متوجّه اين نقيصه ي بزرگ در نظريه ی جبر و کسب شده بودند و آن را در تضادّ با اسلام و قرآن مي يافتند به دفاع از عدل و حکمت خدا پرداخته گفتند خدا ما را آفريده و به ما قدرت انجام افعال ارادي را داده است امّا او خالق افعال ما انسانها نيست. خالق و پديد آورنده ي افعال ارادي انسان ، خود انسان است که با قدرت داده شده از سوي خدا دست به آفرينش افعال خود مي زند. در تاريخ علم کلام، از اين گروه با نام «مُفَوّضه» و از نظريه ي آنها با عنوان « نظريه ي تفويض » ياد مي شود. بارزترين مذهب معتقد به اين نظريه ، مذهب معتزله بوده است، که امروزه وجود خارجي ندارند. بر اساس نظريه ي تفويض، عدل و حکمت خدا توجيه مي شود ولي اوّلاً در مورد علم مطلق خدا سخني نمي گويد و ثانياً خالقيت مطلق خدا زير سوال مي رود؛ و انسان نيز به عنوان شريک خدا در خالقيت، مطرح، و يک نوع خالقيت محدود براي انسان پذيرفته مي شود. و اين در حالي است که خداوند متعال مي فرمايد:«اللَّهُ خالِقُ كُلِّ شَيْ ء»(الزمر:62) و بي ترديد «کلّ شيء»، شامل افعال ارادي انسان نيز مي شود.

اين دو گروه از مسلمين، که همگي از اهل سنّت هستند، بر اين گمان بوده اند که جبر و تفويض، نقيض يکديگرند. و محال است دو نقيض، در آن واحد و از جهت واحد، در يک جا جمع شود يا هر دو باهم برداشته شوند. براي مثال محال است چيزي هم وجود باشد هم عدم و همچنين محال است چيزي نه وجود باشد و نه عدم. يا محال است چيزي هم انسان باشد هم غير انسان کما اينکه محال است چيزي نه انسان باشد نه غير انسان. مجبّره و مفوّضه بر اين گمان بودند که جبر و تفويض نيز شبیه چنين حالتي را دارند لذا مي گفتند محال است انسان در يک فعل ارادي خاصّ، نه مجبور باشد نه مُفَوّض؛ کما اينکه محال است هم مجبور باشد هم مفوّض.

امّا در اين ميان ، اهل بيت(ع) با هر دو نظريه مخالف بوده هر دو را در تضادّ با قرآن و برهان عقلي معرّفي مي کردند. و معتقد بودند که جبر و تفويض نقيض هم نيستند بلکه متضادّ همند. و دو متضادّ اگرچه در يک موضوع جمع نمي شوند ولي مي توان هر دو را از موضوع خاصّي برداشت. مثل سياه و سفيد که محال است يک چيز، هم سياه باشد هم سفيد؛ ولي همان چيز مي تواند نه سياه باشد و نه سفيد بلکه سبز يا قرمز يا آبي باشد. از اينرو امام صادق(ع) فرمودند:«لَا جَبْرَ وَ لَا تَفْوِيضَ بَلْ أَمْرٌ بَيْنَ أَمْرَيْن. ــــــ نه جبر و نه تفويض بلکه امري بين آن دو» (التوحيد للصدوق،ص 206)

امّا در اينکه مراد از«امر بين الامرين» چيست؟ سخنهاي فراواني گفته شده و تفاسير گوناگوني از آن ارائه شده است. از عوامانه ترين تفسير، که مي گويد انسان درصدي مجبور و درصدي مفوّض است، گرفته تا پيچيده ترين تفسير که بر پايه ي وحدت شخصي وجود استوار بوده از حدّ فهم افراد عادي و غير آشنا به عرفان نظري خارج است. در اين نوشته تنها به یک تفسير که فهم آن نسبتاً راحتر است اشاره مي شود.

الف ــ در اين که انسان مختار است شکّي نيست؛ شکّ در مختار بودن انسان شکّ در يکي از بديهي ترين يافتهاي انساني است. چرا که انسان مختار بودن خود را نه از راه استدلال بلکه با علم حضوري و وجداني ادراک مي کند که خطا در آن راه ندارد. انسان همانگونه که وجود خود، شادي خود، غم خود، شکّ خود، عقل داشتن خود و امثال اين امور را با يافتي دروني مي يابد مختار بودن خود را هم به همين گونه ادراک مي کند. انسان به وضوح درمي يابد که ارتعاش دست يک انسان مبتلا به پارکينسون (لرزش بي اختياري بدن) تفاوت فاحشي دارد با لرزش دست يک هنرپيشه که نقش يک انسان مبتلا به پارکينسون را بازي مي کند. همينطور مي فهمد که تفاوت فراواني است بين کسي که در خواب حرف مي زند يا در خواب راه مي رود با کسي که در بيداري سخن مي گويد يا راه مي پويد.

ب ـــ خداوند متعال خالق مطلق و عالم به همه چيز بوده و علم پيشين به همه ي موجودات دارد. لذا او مي داند که فلان شخص در فلان زمان، فلان کار را با اختيار خود انجام خواهد داد. براي مثال خدا مي داند که ابولهب به اختيار خود کافر خواهد شد. يعني خدا به فعل ارادي انسان، با وصف اختياري بودن آن علم دارد نه بدون آن وصف. چون فرض فعل ارادي بدون وصف اختياري بودن، مثل فرض چهارضلعي سه گوش است.نکته ي اصلي نيز همين جاست.

به دو جمله زير توجّه فرماييد.

1) خدا هر شخصي را آفريده و از پيش مي داند که فلان شخص در فلان زمان چه کاري را انجام خواهد داد.

2) خدا هر شخصي را مختار آفريده و از پيش مي داند که فلان شخص در فلان زمان چه کاري را با اختيار خود انجام خواهد داد.

جمله اوّل نادرست است؛ امّا جمله دوم صحيح است.  انسان از آن جهت که ذاتاً مختار آفريده شده است نمي تواند کار ارادي را بدون اختيار انجام دهد. لذا نمي توان وصف اختياري بودن را از فعل ارادي او حذف نمود.علم پيشين خدا نيز به کار اختياري او تعلّق گرفته است نه به کار او صرف نظر از اختيارش. بنابراين، در علم پيشين خدا، چيزي به نام «ابولهبِ کافر» وجود نداشت؛ لذا چنين چيزي نيز خلق نشده و در عالم هستي وجود ندارد؛ آنچه در علم خدا وجود داشته و دارد « ابولهبِ مختاراً کافر» است لذا خدا هم «ابولهبِ به اختيار خود کافر» را آفريده است نه «ابولهبِ کافر» را. بنابراين، از علم پيشين خدا نسبت به کار آينده ي انسان جبري لازم نمي آيد. خدا مي دانست که ابولهب به اختيارش کافر خواهد شد، چنگيزخان مغول با اختيار خود جنايات عظيمي مرتکب خواهد شد؛ لذا ابولهب طبق علم تغيير ناپذير خدا، به اختيار خود کافر شد و چنگيزخان مغول مطابق علم خدا، همان جنايات را با اختيار خود انجام داد. امّا علم خدا باعث مجبور شدن آنها نشد؛ بلکه بر عکس چون در علم خدا ابولهب با اختيار خود کافر بود و چنگيزخان مغول با اختيار خود جنايتکار بود، پس حتماً بايد ابولهب به اختيار خود کافر مي شد و چنگيزخان به اختيار خود جنايت مي کرد. به عبارت ديگر انسان مجبور است که مختار باشد؛ و اين جبر، جبرِ در مقابل اختيار نيست بلکه جبر علّي و معلولي است که بر وجود اختيار تأکيد مي کند. جبر در مقابل اختيار محال است با اختيار جمع شود ولي اين جبر با اختيار جمع مي شود. پس انسان مختار است چون در علم خدا مختار بود؛ و اگر کاري مي کند به اختيار مي کند و اگر جهنّم يا بهشت مي رود به اختيار خود مي رود.

همچنين خدا خالق فعل انسان است؛ به اين معني که خدا به فعل انسان وجود مي دهد؛ امّا مجراي افاضه وجود به فعل ارادي انسان وجود خود انسان است که اختيار عين آن است. لذا فعل ارادي او در عين اينکه مخلوق خداست به اختيار خود او نيز هست. خدا به همه ي موجودات به يک صورت افاضه ي وجود مي کند مثل نور خورشيد که به همه ي اشياء به يک صورت مي تابد. امّا اين فيض وجود، در هر موجودي به تناسب ساختار وجودي آن موجود ظاهر مي شود. لذا اين فيض، وقتي از راه وجود مختار انساني گذر کرده به فعل او مي رسد به صورت فعل اختياري آن شخص ظاهر مي شود. همانگونه که نور سفيد خورشيد در گذر از شيشه ي آبي، آبي رنگ و در گذر از شيشه ي قرمز، قرمز رنگ مي شود. همانطور که در اين مثال حقيقت هر دو نور آبي و قرمز از خورشيد است امّا آبي و قرمز بودن آن ناشي از شيشه هاست نه خورشيد؛ افعال اختياري انسان نيز از نظر وجودي، معلول خدا هستند ولي خوب و بد بودن آنها منتسب به خدا نمي شود بلکه ناشي از وجود مختار آدمي است.

 

نظر مخاطبان درباره این مطلب:

دیدگاه های ارسال شده توسط شما، پس از تایید توسط سایت هدانا منتشر خواهد شد.

با توجه به حجم سوالات، به سوالات تکراری پاسخ داده نمی شود لطفا در سایت «سرچ» کنید.