وبگاه پاسخگویی به سوالات دینی هدانا

همراهی ابوبکر با پیامبر در جریان غار

0

همراهی ابوبکر با پیامبر در جریان غار

جزء 10
سوره توبه، آيه 39

 

 

همراه در غار

 

«إِلاّ تَنْصُرُوهُ فَقَدْ نَصَرَهُ اللّهُ إِذْ أَخْرَجَهُ الَّذِينَ كَفَرُوا ثانِيَ اثْنَيْنِ إِذْ هُما فِي الْغارِ إِذْ يَقُولُ لِصاحِبِهِ لا تَحْزَنْ إِنَّ اللّهَ مَعَنا فَأَنْزَلَ اللّهُ سَكِينَتَهُ عَلَيْهِ وَ أَيَّدَهُ بِجُنُودٍ لَمْ تَرَوْها…»71؛ «اگر او [پيامبر] را يارى نكنيد، قطعاً خدا او را يارى كرد؛ هنگامى كه كسانى كه كفر ورزيدند، او را [از مكّه ]بيرون كردند و او يكى از دو نفر بود؛ آن گاه كه در غار [ثور ]بودند؛ وقتى به همراه خود مى گفت: «اندوه مدار كه خدا با ماست». پس خدا آرامش خود را بر او فرو فرستاد و او را با سپاهيانى كه آنها را نمى ديديد، تأييد كرد…».

پرسش . آيا آيه «ثانِيَ اثْنَيْنِ إِذْ هُما فِي الْغارِ» در شأن خليفه اول (ابوبكر) نازل شده است؟

طبق نظر مشهور مفسرين، اين آيه در شأن پيامبر صلى الله عليه و آله و ابوبكر نازل شده است و مربوط به هجرت شبانه پيامبر صلى الله عليه و آله از مكه به مدينه است. زمانى كه مشركان مكه به قصد كشتن رسول خدا صلى الله عليه و آله بسيج شدند، آن حضرت پس از خروج از خانه، در حالى كه به طور اتفاقى ابوبكر را ديد، همراه وى به سمت جنوب مكه به راه افتاد؛ در حالى كه براى رفتن به يثرب (مدينه) مى بايست به شمال مكه مى رفت؛ اما براى گمراه كردن مشركان، راه جنوب را برگزيد و به كوه نور رسيد (كوهى كه در جنوب شرقى مسجدالحرام و در راه طائف واقع شده است). آن حضرت به همراه ابوبكر، وارد غار ثور شد و مدت سه روز در آن مخفى بود. مشركان حضرت را تعقيب كردند؛ امّا وقتى به نزديكى غار ثور رسيدند، به اعجاز الهى، عنكبوت هايى تارهايى را بر در غار تنيدند؛ تا مشركان از رفتن به درون آن منصرف شوند و تصور كنند كه كسى وارد غار نشده است. آيه مذكور درباره همين واقعه است.
اهل تسنن مى گويند: اين آيه دلالت بر مدح ابوبكر دارد.

پاسخ اين است:

اولاً، اين آيه صرف اِخبار از واقعه هجرت پيامبر صلى الله عليه و آله است و شامل هيچ مدحى نيست؛ زيرا جمله، يا انشاست، مثل امر و نهى و يا اِخبار و خبر دادن است و جمله خبريه، يا متضمن مدح است يا ذم و يا صرف خبر و نقل واقعه اى خاص است و اين آيه، به وضوح و وجدان، از قسم آخر است.

در قرآن خبرهاى فراوانى نقل شده و حتى گاهى اسم صاحب خبر نيز ذكر شده، مانند واقعه ازدواج و طلاق زيد، پسرخوانده پيامبر؛ ولى مقصود مدح يا ذم زيد نيست؛ بلكه هدف، مسئله ديگرى است.

ثانيا، طبق تاريخ، مسلمانان در آن شب مأمور بودند در خانه هاى خود بمانند و كسى بيرون نيايد؛ ولى ابوبكر به جهت حس كنجكاوى يا… بيرون آمد و هنگامى كه پيامبر صلى الله عليه و آله به او برخورد كرد، براى اين كه نقشه هجرت مخفيانه او براى دشمن آشكار نشود، ابوبكر را همراه خود بُرد؛ زيرا امكان داشت مشركان با اذيت و آزار، او را وادار به افشاى اين سرّ نمايند. پس هيچ دليلى در تاريخ وجود ندارد كه پيامبر صلى الله عليه و آله قبل از آن برخورد اتفاقى در شب، مسئله هجرت را با ابوبكر هماهنگ كرده باشد؛ بلكه برخى معتقدند كه بيرون آمدن از خانه در آن شب، نوعى تخطى از دستور رسول خدا صلى الله عليه و آلهبوده است.

ثالثا، ابوبكر محزون شد و پيامبر صلى الله عليه و آله به او دل دارى داد و اين با مدح و منزلت منافات دارد.

اگر گفته شود: ضمير «يقول» به ابوبكر برمى گردد و ابوبكر به صاحبش گفت «لاتحزن ان اللّه معنا»، مى گوييم:

اولاً، اين تفسير با شأن پيامبر صلى الله عليه و آله سازگار نيست؛ زيرا طبق اين معنا بايد ايمان ابوبكر بيشتر از رسول خدا باشد.

ثانيا، قاعده بر اين است كه هميشه ابتدا اصل را ذكر كنند؛ سپس فرع را به عنوان همراه بياورند (مى گويند رئيس جمهور و هيئت همراه؛ نه اين كه هيئتى رفت و رئيس جمهور همراهش بود).

اگر گفته شود: «فانزل اللّه سكينة عليه» به ابوبكر برمى گردد؛ زيرا رسول خدا صلى الله عليه و آله نيازى به سكينه نداشت و اين مدح است، در پاسخ مى گوييم:

اولاً، خداوند در آيه 26 همين سوره مى فرمايد: «فَأَنْزَلَ اللّهُ سَكِينَتَهُ عَلى رَسُولِهِ وَ عَلَى الْمُؤمِنِينَ». پس معقول است كه بر پيامبر صلى الله عليه و آله سكينه نازل شود و اثر آن، زياد كردن ايمان است؛ «هُوَ الَّذِي أَنْزَلَ السَّكِينَةَ فِي قُلُوبِ الْمُؤمِنِينَ لِيَزْدادُوا إِيماناً مَعَ إِيمانِهِمْ»72؛ «اوست آن كس كه در دل هاى مؤمنان، آرامش را فرو فرستاد؛ تا ايمانى بر ايمان خود بيفزايند».

در نتيجه، شخص پيامبر صلى الله عليه و آله نيز لحظه به لحظه در دنيا و حتى در برزخ و آخرت و بهشت جاويدان، داراى ترفيع مقام مى باشند. از اين رو، در پايان تشهد نماز مستحب است گفته شود: «و تقبّل شفاعته وارفع درجته»؛ «شفاعت رسول خدا صلى الله عليه و آله در حق ديگران را قبول فرما و درجه و مقامش را بلندتر گردان».

ثانيا، خداوند در اين آيه از آوردن ضمير تثنيه كه به دو نفر برمى گردد خوددارى كرده، ضمير مفرد را ذكر كرده است و اگر سكينه را بر هر دو نفر نازل مى فرمود، بايد ضمير تثنيه مى آورد؛ همان گونه كه در قضيه نصرت خداوند در جنگ حنين، قرآن هم رسول را ذكر مى كند و هم مؤمنان را؛ «فَأَنْزَلَ اللّهُ سَكِينَتَهُ عَلى رَسُولِهِ وَ عَلَى الْمُؤمِنِينَ»73؛ «آن گاه خدا آرامش خود را بر فرستاده خود و بر مؤمنان فرود آورد و سپاهيانى فرو فرستاد كه آنها را نمى ديديد و كسانى را كه كفر ورزيدند، عذاب كرد و سزاى كافران همين بود».

ثالثا، در آيه مورد بحث، همه ضميرهاى بعد و قبل از «عليه»، به پيامبر صلى الله عليه و آله برمى گردند؛ اما ضميرهاى قبل، سه ضمير است؛ «الا تنصروه»، «فقد نصره اللّه »، «اذ اخرجه» و اما ضمير بعد، «و ايّده بجنودٍ» مى باشد و اين سياق، قرينه روشنى است كه مرجع ضمير «عليه» نيز پيامبر صلى الله عليه و آله مى باشد.

در هر صورت، در اين آيه جمله «ان اللّه معنا»؛ «خدا با ماست»، استعمال شده و اين مدح ابوبكر است و در غير اين صورت، پيامبر صلى الله عليه و آله مى فرمود: «ان اللّه معى»؛ خداوند با من است».

پاسخ اين است:

اولاً، معناى «معنا» در آيه، اين است كه خدا با ما مسلمان هاست؛ نه با ما دو نفر؛ يعنى باز هم از ضمير تثنيه استفاده نشده، به عبارت ديگر، ما مسلمان ها شكست نمى خوريم و اين، منافات با گناه و انحراف بعضى از مسلمين ندارد.

ثانيا، پيامبر صلى الله عليه و آله مى خواست ابوبكر را دل دارى بدهد كه بر اثر ترس، هياهو و سر و صدا راه نيندازد و اگر مى فرمود: خدا فقط با من است، نقض غرض بود و اضطراب، وجود ابوبكر را فرا مى گرفت.

چرا خداوند صريحا مرجع ضمير «عليه» را مشخص نكرده، تا اين اختلاف ها پيش نيايد؟

بناى قرآن بر اين نيست كه در همه قرآن از نص استفاده شود؛ بلكه اكثر آيات، از ظواهر هستند و حتى برخى آيات متشابه مى باشند و معناهاى خلاف واقع متعددى مى توان از آنها استفاده كرد؛ مانند «يداللّه فوق ايديهم» كه براى خداوند از لفظ يد و دست استفاده شده است.
قرآن درباره آيات خود مى فرمايد: «مِنْهُ آياتٌ مُحْكَماتٌ هُنَّ أُمُّ الْكِتابِ وَ أُخَرُ مُتَشابِهاتٌ»74؛ «پاره اى از آن، آيات محكم [=صريح و روشن] است. آنها اساس كتابند و [پاره اى] ديگر، متشابهاتند [كه تأويل پذيرند]».

وجود آيات متشابه چه فايده و حكمتى دارد؟

اولاً، موجب امتحان قلوب انسان ها مى گردد كه معلوم شود گروهى كه در قلبشان زيغ و شيشه خرده هست و سوء استفاده مى كنند، چه كسانى هستند؟

اصولاً تا متشابهات وجود نداشته باشند، قدر و ارزش مؤمنين واقعى و تفكر و تدبر، معلوم نمى شود.

ثانيا، خداوند خواسته است كه قرآن هيچ گاه از مفسرانى كه اهل ذكر و مرتبط با او هستند، بى نياز نباشد؛ تا مردم به كليات قرآن اكتفا نكنند و به دنبال تفسير و بيان رسول خدا صلى الله عليه و آله و اهل بيت عليهم السلام او باشند.

در اين آيه به ابوبكر، اطلاقِ «صاحب پيامبر» شده، آيا دلالت بر مدح ندارد؟

اتفاقا يكى از مطالبى كه براى اثبات عدم مدح ذكر شده، همين نكته است؛ زيرا صاحب به معناى مطلق همراه است؛ حتى اگر همفكر نباشند و اين همراهى، اختيارى نيز نباشد.

در مفردات راغب، صاحب، چنين معنا شده است: «الصاحِبُ: المُلازِمُ اِنْسَانا كانَ أَو حَيَوَانا، أو مَكانا، أو زَمانا. و لا فَرْقَ بَيْنَ أَنْ تكونَ مُصَاحَبَتُهُ بِالبَدَنِ ـ و هوالأصْلُ والْأكْثَرُـ أو بالعِنَايةِ وَالهِمَّةِ»75.

خداوند در سوره قلم، آيه 48 مى فرمايد: «وَ لا تَكُنْ كَصاحِبِ الْحُوتِ»؛ «مانند همراه ماهى نباش كه همنشين و همسفر حيوان مى باشد».

همچنين در سوره قمر، آيه 29 به كسى كه ناقه حضرت صالح را پى كرد و در روايات به او «اشقى الأولين»؛ «اولين و بدترين شقى» گفته شده، كلمه صاحب به كار رفته است؛ «فَنادَوْا صاحِبَهُمْ فَتَعاطى فَعَقَرَ»؛ «و آنها يكى از همراهان خود را صدا زدند؛ او به سراغ اين كار آمد و (ناقه را) پى كرد»76.

بنابراين، از كلمه صاحب نمى توان مدح را فهميد و اين در حالى است كه خداوند مى توانست از واژه «حبيب»، «اَخ»، «صديق»، «رفيق» و امثال آن استفاده كند.

نكته ديگر اين است كه قرآن مى فرمايد: «إِذْ يَقُولُ لِصاحِبِهِ لا تَحْزَنْ» و يقول، فعل مضارع است كه دلالت بر استمرار و تكرار دارد. اگر قرآن مى فرمود: «إِذْ قَالَ لِصاحِبِهِ…»، معنايش اين بود كه پيامبر صلى الله عليه و آله يك بار به ابوبكر فرمود: «لا تَحْزَنْ»؛ ولى با فعل مضارع آمده و معنايش اين است كه بارها پيامبر صلى الله عليه و آله اين جمله را به او فرموده است. يعنى هنگامى كه پيامبر صلى الله عليه و آله يك يا دو بار او را دلدارى داد، او آرام نشد و همين مسئله موجب استمرار و تكرار كلام رسول خدا صلى الله عليه و آله شده است.

با بيانى كه ذكر شد، آيه اى كه در شأن ابوبكر نازل شده، معنا و دلالتش معلوم شد. اينك اين آيه «إِذْ هُما فِي الْغارِ» را در كنار آياتى بگذاريد كه در شأن اميرالمؤمنين على بن ابيطالب عليه السلام نازل شده، تا فرق آنها روشن شود؛

1. در همان شب (ليلة المبيت) كه آيه «إِذْ هُما فِي الْغارِ» نازل شد، هنگامى كه حضرت على عليه السلام در بستر پيامبر خوابيد، تا پذيراى هرگونه خطر باشد، اين آيه نازل شد: «وَ مِنَ النّاسِ مَنْ يَشْرِي نَفْسَهُ ابْتِغاءَ مَرْضاتِ اللّهِ وَ اللّهُ رَؤفٌ بِالْعِبادِ»77؛ «و از ميان مردم، كسى است كه جان خود را براى طلب خشنودى خدا مى فروشد و خدا نسبت به [اين ]بندگان مهربان است».

2. هنگامى كه على بن ابيطالب عليه السلام در ركوع، انگشترى خود را به فقير بخشيد، اين آيه نازل شد: «إِنَّما وَلِيُّكُمُ اللّهُ وَ رَسُولُهُ وَ الَّذِينَ آمَنُوا الَّذِينَ يُقِيمُونَ الصَّلاةَ وَ يُؤتُونَ الزَّكاةَ وَ هُمْ راكِعُونَ»78؛ «ولىّ شما، تنها خدا و پيامبر اوست و كسانى كه ايمان آورده اند؛ همان كسانى كه نماز برپا مى دارند و در حال ركوع، زكات مى دهند».

3. هنگامى كه عباس بن عبدالمطلب و شيبه به جهت مقام سقايت و آب دادن به حجاج و كليددارى مسجدالحرام و كعبه با يكديگر رقابت و نزاع كردند، على عليه السلام را قاضى قرار دادند و او فرمود: هيچ يك از اين دو مسئله مهم نيست؛ بلكه سمت كسى كه ايمان به خدا آورده (اول ايمان آورنده) از هر دو شخص مذكور، بالاتر است؛ سپس به نزد پيامبر صلى الله عليه و آله رفتند و او را قاضى قرار دادند و اين آيه، در شأن حضرت على نازل شد:

«أَ جَعَلْتُمْ سِقايَةَ الْحاجِّ وَ عِمارَةَ الْمَسْجِدِ الْحَرامِ كَمَنْ آمَنَ بِاللّهِ وَ الْيَوْمِ الاْخِرِ وَ جاهَدَ فِي سَبِيلِ اللّهِ لا يَسْتَوُونَ عِنْدَ اللّهِ وَ اللّهُ لا يَهْدِي الْقَوْمَ الظّالِمِينَ»79؛ «آيا سيراب ساختن حاجيان و آباد كردن مسجدالحرام را همانند [كار ]كسى پنداشته ايد كه به خدا و روز بازپسين ايمان آورده، در راه خدا جهاد مى كند؟ [نه، اين دو ]نزد خدا يكسان نيستند و خدا، بيدادگران را هدايت نخواهد كرد».

4. هنگامى كه على و فاطمه و حسن و حسين عليهم السلام به نذر خود عمل كردند و افطار خويش را تا سه مرتبه، انفاق كردند، سوره انسان در شأن آنها نازل شد؛ «وَ يُطْعِمُونَ الطَّعامَ عَلى حُبِّهِ مِسْكِيناً وَ يَتِيماً وَ أَسِيراً. إِنَّما نُطْعِمُكُمْ لِوَجْهِ اللّهِ لا نُرِيدُ مِنْكُمْ جَزاءً وَ لا شُكُوراً»80؛ «با وجودى كه نياز و علاقه به طعام داشتند، آن را به بينوا و يتيم و اسير بخشيدند. ما براى خشنودى خداست كه به شما مى خورانيم و پاداش و سپاسى از شما نمى خواهيم».

حال در كنار اين آيات، «إِذْ هُما فِي الْغارِ» را بگذاريد؛ واقعا فاصله از زمين تا آسمان است و هر عقل سليمى به خوبى حكم مى كند كه انسان، چه كسى را بايد رهبر و ولى خود قرار دهد.

71. توبه 9، آيه 39.

72. فتح 48، آيه 4.

73. توبه 9، آيه 26.

74. آل عمران 3، آيه 7.

75. علامه راغب اصفهانى، مفردات، تحقيق: عدنان داوودى، بيروت: دارالعلم، ص 47.

76. او يكى از اشرار معروف و از رؤساى قوم عاد بود كه «قداره» نام داشت و مردى زشت صورت و زشت سيرت و از شوم ترين افراد در تاريخ بود.

77. بقره 2، آيه 207.

78. مائده 5، آيه 55.

79. توبه 9، آيه 19.

80. انسان 76، آيه 8 – 9.

منبع: سایت هدانا برگرفته از پرسمان، تفسیر آیات برگزیده (جلد اول).

حتما بخوانيد

 

ویژه نامه قرآن پژوهی

نظر مخاطبان درباره این مطلب:

دیدگاه های ارسال شده توسط شما، پس از تایید توسط سایت هدانا منتشر خواهد شد.

با توجه به حجم سوالات، به سوالات تکراری پاسخ داده نمی شود لطفا در سایت «سرچ» کنید.