معرفت به نفس، مقدمه عبوديت

معرفت به نفس، مقدمه عبوديت
هر انساني با اندك تأملي بر حالات خود، تصديق ميكند كه خودش منحصر به اين جسد مادي نيست و خواهد گفت: «ما بدانستيم، ما نَه اين تنيم». يعني علاوه بر اثبات وجود نفس مجرد، هركس ميتواند به راحتي بفهمد كه روحش فراختر از بدنش هست. جالب آن است كه پس از آگاهي به اين نكته، راهي را ميطلبد تا اين قفس تنگ را بشكند و به آن فراخناي لازم دست يابد. اين است كه ناله سر ميدهد:
اي تنِ گشتهوِساقجان، بس است چند تانَد بحر در مَشكي نشست
اي هزاران جبـرئـيل اَنـدر بشــر اي مسيحاي نهان در جوف خر
يعني گِله سرميدهد كه تا كي بايد گرفتار تن باشد، چرا كه صورت آدمي، رهزن و حجاب واقعيتِ اوست و نميگذارد آدمي به واقعيت خود دست يابد، مگر اينكه سر را از يقة تن بيرون كشد و از ماوراء تن، خود را به نظاره بنشيند.
برآميختن جسم و روح، موجب شده كه روح مجال پريدنش را از دست بدهد، چرا كه سبكي و سبكبالي، شأن روح است مگر اينكه روح، اصل خود را فراموش كند و تابع جسم شود.
برخوردهاي غائبانه
وقتي روح در صحنة حيات انسانها مورد توجه قرار نگيرد، انسانها غائبانه با هم برخورد ميكنند و حقيقت همديگر را نميبينند و در واقع بيگانگاني هستند كنار يكديگر همراه با تحليلهاي غير واقعي نسبت به هم، چرا كه:
آدمي همچونعصاي موسياست آدمي همچونفسون عيسياست
يعني همچنانكه ظاهر كار آن دو پيامبر بزرگ يك چوب و يا يك دَم و نفس است، ولي باطن كار آن دو بزرگوار يكي اژدهايي فعّال و ديگري نفخة حياتزايي است كه مرده زنده ميكند، انسان نيز باطني بسيار اسرارآميز دارد. به همين دليل است كه نبايد از انسان ساده گذشت و وسعت روحش را در محدوده تنگ ماده به فراموشي سپرد.
خويشتن نشناخت مسكين آدمي از فـزونـي آمـد و شـد در كمي
خويشتن را آدمي ارزان فروخت بود اطلس، خويشرابردلقدوخت
حقيقتاً مشكل آدمي همين است كه خود را «بد» ميشناسد و با خود «بد» عمل ميكند و لذا همة استعدادهاي خود را از بين ميبرد. برعكس؛ انبياء آمدند تا از ضايعشدن انسان جلوگيري كنند. يعني:
آنچــه صاحـبدل بداند حال تُو تو زحـال خـود نــداني اي عمـو
جوهر صدقت خفيشد در دروغ همچو طعم روغن اندر طعم دوغ
آن دروغـت ايــن تـن فاني بـود راستت آن جـــان ربــاني بــود
سالها اين دوغ تـن پيـدا وفاش روغن جان انــدر او فاني و لاش
دوغ را در خمـره جنبــاننـدهاي تا فـرستـد حق رسولي، بنـدهاي
تا بجنبانـد به هنـجار و به فــن تا بدانم من كه پنـهان بـود «مَن»
يعني از طريق رياضتهاي شرعي و واردشدن در دستورات منظم انبياء ميتوان به جوهر اصلي وجود خود دست يافت و فهميد نظر را منحصر در تن كردن، نظر بر سراب انداختن است و ندا سر ميدهد كه:
مــرغ بــاغ ملكــوتم نيـم از عالـم خاك چند روزي قفسي ساختهاند از بدنم
اي خوش آنروزكهپروازكنمتابردوست بـه هواي سركويش پروبالي بزنــم
و آن وقت است كه خوب حس ميكند كه:
جان گشايد سوي بالا بالها تن زده اندر زمين چنگالها
بايد در بحث انسان شناسي يا معرفت نفس روشن شود كه آدمي، آفتابي پنهان است بسيار گستردهتر از آنكه در بدن بگنجد، و اگرچه به ظاهر فرشته پنهان است ولي انسان از آن پريان و فرشتگان پنهانتر است. يعني:
گَر به ظاهر آن پري پنهان بود آدمي پنهانتر از پريان بود
تدبّر در متون اسلامي به راحتي ما را نسبت به انسان متوجه ماورائي فوق اين تن خاكي ميكند و نه تنها مولوي، كه همه فرياد برخواهيم آورد كه:
ما بدانستيــم، ما اين تن نهايــم از وراي تــن به يـزدان ميزييــم
ايخنكآنراكه ذاتخودشناخت در رياضِ سرمدي قصريبساخت
آري؛ خوشا به حال آن كس كه خود را شناخت كه در اين صورت خود را ارزان نميفروشد و متوجه يوسف خود ميگردد و ميفهمد كه:
گوهري در ميـان اين سنگ است يوسفي در ميان اين چاه است
پَسِ اين كوه قرص خورشيد است زير اين ابر زهره و ماه اسـت
و لذا بعد از معرفت به خود، دست در اصلاح خود ميزند و عقل نظري را چراغ عقل عملي قرار ميدهد و آن ميشود كه بايد بشود. و اين استكه گفته ميشود: «معرفت به نفس، مقدمة عبوديت است» و هر چه معرفت به نفس شديدتر باشد، راه كمالِ عبوديت بيشتر وسعت مييابد.
منبع:هدانا برگرفته از کتاب ده نکته از معرفت نفس-اصغرطاهرزاده
امتیاز بینندگان:5 ستاره