وبگاه پاسخگویی به سوالات دینی هدانا

ماجرای فدک چیست

0

ماجرای فدک چیست

ماجراي فدك و شهادت حضرت زهرا(س) و علل شهادت حضرت چه بود؟ درباره حضرت زهرا(س) چه كتابهاي مفيدي وجود دارد؟ لطفاً براي ما بيان داريد.

 

پاسخ:
فدك آن چنان كه مورخان نوشتهاند، قريه آبادي بوده، در حدود 140 كيلومتري مدينه در قسمت خيبر. اين قريه در سال هفتم هجري به دست پيامبر اسلام افتاد. جريان از اين قرار بود:

پيامبر(ص) پس از محاصره خيبر و درهم شكستن قدرت يهود در آن محيط، و عطوفت و مهرباني آن حضرت نسبت به چند قريه از آن آباديها، مردم آبادي فدك حاضر شدند با پيامبر(ص) مصالحه كنند كه نصف سرزمين آنها اختصاص به پيامبر(ص) داشته باشد و نصف ديگر از آن خودشان، در عين حال كشاورزي سهم پيامبر به عهده خود آنها باشد و در برابر زحماتشان مزد بگيرند. بنابراين با توجه به آيه 6 سوره حشر:

و ما افاء اللَّه علي رسوله منهم فما اوجفتم عليه من خيل و لا ركاب، و لكن اللّه يسلط رسله علي من يشاء واللّه علي كل شيء قدير

اين قسمت ملك پيامبر گرديد و پيامبر آن گونه كه ميخواست در آن تصرف ميكرد تا آيه 38 سوره روم و آت ذا القربي حقه نازل شد. پيامبر از جبرئيل پرسيد منظور از اين آيه چيست؟ پاسخ داد: فدك را به فاطمه ببخش تا براي او و فرزندانش مايه زندگي باشد و به جاي ثروتي كه خديجه عليها السلام در راه اسلام مصرف كرده بود، قرار گيرد.

پيامبر(ص) فاطمه(س) را خواست و فدك را به او بخشيد. از اين ساعت ملكيت پيامبر به فدك پايان يافت و فدك ملك فاطمه(س) شد.

پس از رحلت آن حضرت و تسلط ابوبكر بر خلافت، فدك را از فاطمه(س) گرفت و به عنوان رئيس حكومت در اختيار خود قرار داد. فاطمه(س) مطالبه ملك خود را كرد و گفت: اين نحله، عطيه و بخشش پيامبر است. ابوبكر در پاسخ از او مطالبه بينه و شاهد نمود تا بدين وسيله فاطمه ثابت كند كه فدك ملك او است.

گرچه از نظر اسلام، هرگاه ملكي در تصرف فردي باشد، از او درخواست بينه و شاهد نميشود و نفس تصرف، دليل مالكيت است، بلكه كسي كه ادعاي خلاف آن را داشته باشد، بايد بينه اقامه كند زيرا او مدعي است. دليل اين كه فدك در تصرف زهراي اطهر بود، واژه ايتاء در آيه و آت ذالقربي حقه ميباشد و نيز لفظ اعطاء و اقطاع كه در روايات آمده است.

با اين حال زهرا(س) براي اثبات حقانيت خود، به ناچار به اقامه بينه اقدام كرد. علي(ع) و ام ايمن هر دو شهادت دادند كه فدك ملك زهرا است، اما پاسخ ابوبكر اين بود كه شهادت يك مرد و يك زن كافي نيست، بلكه بايد دو مرد و يا يك مرد و دو زن باشند.

البته زهرا به اين مسئله توجه داشت، ولي جريان اختلاف در اين مورد از باب قضاوت نبود، چرا كه در اين مورد ابوبكر، قاضي و طرف دعوا به شمار ميآمد. اگر قضاوتي حقيقي بود، ميبايست قاضي شخص سومي باشد. بنابراين در مورد بحث يك شاهد كافي بود كه گفته مدعي را تصديق كند و جريان پايانپذيرد؛ نه از باب قضاوت اسلامي.

در عين حال زهرا(س) براي بار دوم علي(ع)، ام ايمن، اسماء بنت عميس، حسن و حسين را به عنوان شاهد همراه آورد، اما باز مورد قبول خليفه واقع نشد؛ به اين دليل كه علي(ع) همسر فاطمه است و حسن و حسين فرزندان او هستند و طرف فاطمه را خواهند گرفت و به نفع او شهادت خواهند داد.

اسماء بنت عميس بدان جهت گواهيش مورد قبول واقع نگرديد كه همسر جعفر بن ابيطالب بود و به نفع بنيهاشم شهادت ميدهد و ام ايمن گواهيش پذيرفته نشد به اين جهت كه زني است غير عرب و نميتواند مطالب را روشن بيان كند.

بايد پرسيد: آيا فاطمه، علي، حسن و حسين(ع) كه براساس آيه 33 سوره احزاب و رواياتي كه در شأن نزول آنان رسيده است كه از هر گناه و آلودگي به دورند، سخنشان مورد قبول نيست؟ آيه 33 سوره احزاب ميفرمايد: انما يريد اللَّه ليذهب عنكم الرجس اهل البيت و يطهركم تطهيرا؛ خداوند اراده كرده است كه شما اهل بيت را از هر گونه پليدي پاك گرداند. حال چگونه سخنان آنها براي ابوبكر باور نكردني است؟ مطلبي است كه با ملاحظه آنچه ابن ابي الحديد از علي بن فارقي نقل كرده، ميتوان فهميد. به اين جريان در ذيل اشاره مي شود.

اما اين كه اسماء بنت عميس همسر جعفر بود و به اين جهت به بنيهاشم علاقه دارد، از اين رو شهادتش پذيرفته نيست، مطلب عجيبي است و جواب آن روش است، زيرا در قضاوت، اين شرط نشده كه دشمن انسان شهادت دهد، بلكه شرط، عدالت شاهد است. علاوه بر اين مگر پيامبر گواهي نداد كه اسماء اهل بهشت است؟

آيا فرموده پيامبر درباره اسماء براي عدالت اين بانوي بزرگ كافي نيست؟ اما اين كه ام ايمن عجمي است، آيا شرط قبول شهادت، عرب بودن است يا فصاحت و بلاغت يا جملاتي كه برساند گفته فلاني درست است؟!

آيا ام ايمن كه از زمان كودكي پيامبر در خانه آن حضرت بود و در ميان مردم حجاز زندگي ميكرد و حدود بيش از 60 سال از عمرش را در ميان مردم حجاز سپري كرد، هنوز نميتوانسته است به زبان عرب حرف بزند؟

راستي بايد پرسيد: علي(ع) كه پيامبر او را اقضي الامة و صديق اكبر ميداند و ميگويد:

حق با علي است و علي با حق است و حق همواره از علي جدا نميشود و ا و را ولي و سرپرست مؤمنان و اَوْلي نسبت به جان مؤمنان ميداند، شهادتش در مورد قطعه باغي هم چون فدك پذيرفته نيست؟! آن هم علي كه ميگويد:

اگر تمام جهان را در اختيار من بگذارند كه من پوست جوي را به زور از دهان مورچهاي بگيرم، چنين نخواهم كرد و تاريخ زندگي وي شاهد و گواه گفتههايش ميباشد؟! آيا در اين جا شهادت به ناحق ميدهد؟ مسلّماً چنين نيست، بلكه بايد گفت: تمام تلاش زمامدار وقت اين بود كه فدك، اين باغ پر درآمد در اختيار علي و فاطمه عليهما السلام قرار نگيرد، مبادا درآمدهاي آن را صرف درهم شكستن حكومت كنند.(1)

ابن ابيالحديد در شرح نهجالبلاغه ميگويد:

از علي بن فارقي مدرّس مدرسه غربي بغداد پرسيدم: آيا فاطمه در ادعايش راست ميگفت؟ پاسخ داد بلي! پرسيدم: با اين كه ميدانست فاطمه راستگو است پس چرا ابوبكر فدك را واگذار نكرد؟ استاد تبسم نمود. سپس جمله لطيف و جالبي را در قالب شوخي فرمود با اين كه چندان اهل شوخي و مزاح نبود. گفت:

اگر روز اوّل به مجرد ادعاي فاطمه فدك را باز ميگرداند، فردا فاطمه ادعاي خلافت همسرش را مطرح ميساخت و ميبايست ابوبكر از مقام خلافت كنارهگيري كند، و در اين مورد عذر زمامدار خلافت پذيرفته نبود، چرا كه با عمل نخستش اقرار به صداقت و راستگويي دختر پيامبر كرده بود، و بايد پس از آن بدون نياز به بينه و شهود، هر گونه ادعايي ميكرد، قبول نمايد.

ابن ابيالحديد ميافزايد: اين سخن صحيح و درستي است، گرچه استاد به صورت شوخي بيان نمود.(2)

همان در نقل ديگري مي نويسد: حضرت زهرا(س) نزد ابوبكر رفت و به او فرمود: پدرم فدك را به من بخشيد و علي و ام ايمن بر اين مطلب گواهي مي دهند. ابوبكر گفت: تو جز حق و راستي چيزي به پدرت نسبت نميدهد. من آن را به تو بر مي گردانم. بعد تكهاي پوست طلبيد و سند فدك را براي حضرت نوشت. حضرت از نزد او خارج شد و در بين راه به عمر رسيد. عمر پرسيد: اي فاطمه! از كجا مي آيي؟ گفت: از نزد ابوبكر مي ايم. به او گفتم كه رسو خدا فدك را به من بخشيده و علي و ام ايمن نيز بر اين مطلب گواهند. وي فدرك را به من برگرداند و اين نوشته را به من داد.

عمر نوشته را از حضرت گرفت و نزد ابوبكر آمد و گفت: تو فدك را به فاطمه دادهاي و سندش را نوشتهاي؟ گفت: آري. گفت: علي به سود خود گواهي مي دهد و ام ايمن يك زن است. بعد آب دهان روي سند انداخت و نوشته را پاك و سند را پاره كرد.(3)

امّا ماجراي شهادت حضرت زهرا(س):

از بيشترين متون و روايات شيعي استفاده مي شود كه فاطمه زهرا(س) در اثر ضرب و شتمي كه توسط مخالفان بر حضرت وارد شد، بيمار شد و سرانجام به شهادت رسيد. روايات و متون در بيان چگونگي ضرب و شتم حضرت زهرا(س) توسط دشمني و چگونه بيمار شدن حضرت اختلاف دارند؛ ولي اصل حادثه را بيشتر متنون شيعي گزارش كردهاند. در اين جا گزارش علامه مجلسي را كه وي از كتاب سليم بن قيس هلالي گزارش داده است، تقديم مي كنيم. علامه مي نويسد:

روزي عمر به ابابكر گفت: چرا علي و بني هاشم با تو بيعت نكردهاند؟! بايد علي را احضار كني كه با تو بيعت كند. وي پسر عموي عمر را كه قنفذ نام داشت، نزد علي(ع) فرستاد و او را نزد خويش فرا خواند، اما علي(ع) اجابت نكرد.

عمر غضب آلود شد و از جا برخاست و خالدبن وليد را نيز فراخواند و با قنفذ راهي خانه علي(ع) شد. عمر به آن دو گفت: هيزم با خود بياوريد. چون به در خانه علي(ع) رسيدند، فاطمه (ع) پشت در بود، در حالي كه از غم مرگ پدر سخت ناراحت بود. عمر كوبه در را به صدا در آورد و فرياد زد: اي پس ابوطالب! در بگشاي. فاطمه فرمود: اي عمر! ما را به خود وانمي گذاري كه به عزاداري مشغول باشيم؟!

عمر گفت: در راه بگشاي وگرنه آن را مي سوزانيم. فاطمه فرمود: از خدا نميترسي و بي اذن وارد مي شوي؟! هر چه كرد، عمر از تصميم خويش منصرف نشد و دستور داد كه در خانه را آتش زنند. طولي نكشيد كه در مشتعل گشت و سوخت. عمر در نيم سوخته را انداخت و وارد خانه شد. فاطمه زهرا(س) فرياد زد: يا ابتاه، يا رسول اللَّه! عمر شمشير خود را به پهلوي حضرت نواخت، حضرت فاطمه(س) فرياد وا ابتاه برآورد. وي تازيانه بر پهلوي فاطمه زهرا(س) زد…. قنفذ نيز تازيانهاي بر بدن حضرت زهرا(س) زد كه اثر آن تا هنگام مرگ بر بدن حضرت باقي بود. پس فاطمه زهرا(س) به چهار چوب در پناه برد. قنفذ درِ نيم سوخته را فشار داد و بر پهلوي فاطمه زهرا(س) اصابت كرد و پهلوي حضرت شكست و جنين خود را سقط كرد. فاطمه زهرا(س) از آن روز به بعد مريض شد و در بستر بيماري افتاد تا اين كه دار دنيا را وداع كرد.(4)

در بيشتر روايات تصريح شده كه فاطه زهرا(س) در اثر ضرب و شتم مخالفان از دنيا رفته است.(5) امام صادق(ع) فرمود: حضرت زهرا(س) به علت ضرب و شتم قنفذ، محسنش را سقط نمود و مريض شد و به شهادت رسيد.

در خصوص زندگينامه فاطمه زهرا كتابهاي متعددي وجود دارد كه به چند تا اشاره مي شود:

1. جعفر شهيدي، زندگاني حضرت فاطمه(ع).

2. عقيقي بخشايشيك صديقه طاهر(ع).

3. عذرا انصاري، جلوههاي رفتاري حضرت زهرا(س).

4. سيد محمد كاظم حايري، فاطمه از ولادت تا شهادت.

5. حسين عمادزاده اصفهاني، فاطمه زهرا(س).

6. عباس محمود عقاد (ترجمه جواد شرافت) فاطمه زهرا(س).

7. ناصر مكارم شيرازي، فاطمه زهرا(س).

8. ناصر مكارم شيرازي، فضائل فاطمه از ديدگاه ديگران.

9. مهدي شجاعي، كشتي پهلو گرفته.

***
پاورقي:
1. ر.ك: دايرة المعارف بزرگ اسلامي، ج 5، ص 231.

2.شرح نهج البلاغه، ابن ابي الحديد، ج 16، ص 284.

3. همان، ص 274.

4. بحارالانوار، ج 43، ص 197.

5. احتجاج طبري، ج 1، ص 108.

نظر مخاطبان درباره این مطلب:

دیدگاه های ارسال شده توسط شما، پس از تایید توسط سایت هدانا منتشر خواهد شد.

با توجه به حجم سوالات، به سوالات تکراری پاسخ داده نمی شود لطفا در سایت «سرچ» کنید.