حلّ چند شبهه(پيرامون عصمت انبياء)/درس بیست و ششم از کتاب آموزش عقاید آیت الله مصباح یزدی

حلّ چند شبهه(پيرامون عصمت انبياء)/درس بیست و ششم از کتاب آموزش عقاید آیت الله مصباح یزدی
پيرامون عصمت انبياء (عليهم السلام) شبهاتى مطرح شده اينك به ذكر و پاسخ آنها مىپردازيم:
1- نخستين شبهه اين است كه اگر خداى متعال انبياء را از ارتكاب گناهان، مصون و معصوم داشته و لازمه آن، ضمانت انجام دادن وظايف هم هست در اين صورت، امتياز اختيارى براى ايشان ثابت نمىشود و استحقاق پاداشى براى انجام وظايف و اجتناب از گناهان نخواهند داشت. زيرا اگر خدال متعال هر شخص ديگرى را هم معصوم قرار مىداد مانند ايشان مىبود.
پاسخ اين شبهه از بيانات گذشته بدست مىآيد و حاصل اين است كه معصوم بودن به معناى مجبور بودن بر انجام وظايف و ترك گناهان نيست چنانكه در درس گذشته روشن شد و خدا را عاصم و حافظ دانستن براى معصومين نيز به معناى نفى استناد كارهاى اختيارى به خود ايشان نمىباشد زيرا هر چند همه پديده ها در نهايت، مستند به اراده تكوينى الهى است چنانكه توضيح خاصى از سوى خداى متعال، وجود داشته باشد استناد كار به او وجه مضاعفى خواهد داشت ولى اراده الهى در طول اراده انسان است نه در عرض آن و نه بعنوان جانشينى براى اراده وى.
اما عنايت خاص الهى نسبت به معصومين مانند ديگر اسباب و شرايط و امكانات ويژهاى كه براى افراد خاصى فراهم مىشود مسئوليت ايشان را سنگينتر مىكند و همچنانكه پاداشكارشان افزايش مىيابد كيفر مخالفت را نيز افزايش مىدهد و بدين ترتيب، تعادل بين پاداش و كيفر، برقرار مىگردد هر چند شخص معصوم با حُسن اختيار خودش استحقاق كيفرى پيدا نخواهد كرد. نظير اين تعادل را در مورد همه كسانى كه از نعمت ويژهاى برخوردار هستند مىتوان ملاحظه كرد چنانكه علماء و وابستگان به خاندان پيامبر اكرم(ص)1 داراى مسئوليت حساستر و سنگين ترى هستند و همانگونه كه پاداش اعمال نيكشان بيشتر است كيفر گناهانشان (به فرض ارتكاب) افزونتر مىباشد2. و به همين جهت است كه هركس مقام معنوى بالاتر داشته باشد خطر سقوطش بيشتر و بيم هراسش از لغزش، زيادتر است.
2- شبهه ديگر آنكه: برحسب آنچه از دعاها و مناجاتهاى انبياء و ساير معصومين (عليهم السلام) نقل شده، ايشان خودشان را گنهكار مىدانستهاند و از گناهانشان استغفار مىكردهاند و با وجود چنين اقرارها و اعترافاتى چگونه مىتوان آنان را معصوم دانست؟
پاسخ اين است كه حضرات معصومين (عليهم الصلاة و السلام) كه با اختلاف درجات، در اوج كمال و قرب الهى قرار داشتند براى خودشان وظايفى فوق وظايف ديگران قائل بودند و بلكه هرگونه توهى به غير معبود و محبوبشان را گناهى عظيم مىشمردند و از اينروى در مقام عذرخواهى و استغفار برمى آمدند. و قبلا گفته شد كه منظور از عصمت انبياء، مصون بودن از هر كارى كه بتوان به وجهى آنرا گناه ناميد، بلكه منظور، مصونيّت ايشان از مخالفت با تكاليف الزامى و از ارتكاب محرمات فقهى است.
3- شبهه سوم آنكه: در يكى از استدلالات قرآنى براى عصمت انبياء (عليهم السلام) آمده است كه ايشان، از «مُخْلَصين» هسنتد و شيطان را طمعى در آنان نيست در صورتى كه در خود قرآن كريم تصرفاتى براى شيطان در مورد انبياء (عليهم السلام) ذكر شده است: از جمله در آيه (27) از سوره اعراف مىفرمايد: «يا بَنِي آدَمَ لا يَفْتِنَنَّكُمُ الشَّيْطانُ كَما أَخْرَجَ أَبَوَيْكُمْ مِنَ الْجَنَّة» كه فريفتن حضرت آدم و حوّاء و در نتيجه، بيرون كردن ايشان از بهشت را به شيطان، نسبت مىدهد، و در آيه (41) از سوره ص از قول حضرت ايّوب (عليه السلام) مىفرمايد: «إِذْنادى رَبَّهُ أَنِّي مَسَّنِيَ الشَّيْطانُ بِنُصْب وَ عَذاب» و در آيه (52) از سوره حج نوعى القائات شيطانى براى همه انبياء ثابت مىكند زيرا مىفرمايد: «وَ ما أَرْسَلْنا مِنْ قَبْلِكَ مِنْ رَسُول وَ لا نَبِيّ إِلاّ إِذا تَمَنّى أَلْقَى الشَّيْطانُ فِي أُمْنِيَّتِهِ».
پاسخ اين است كه در هيچ يك از اين آيات، تصرفى كه موجب مخالفت انبياء (عليهم السلام) با تكاليف الزامى شود به شيطان، نسبت داده نشده است. اما آيه (27) از سوره اعراف، اشاره به وسوسه شيطان در مورد تناول از «شجره منهيّه» است كه نهى تحريمى به خوردن از آن، تعلق نگرفته بود و فقط به آدم و حواء تذكر داده شده بود كه خوردن از آن، موجب خروج از آن «جنت» و هبوط به «ارض» خواهد شد و وسوسه شيطان، سبب مخالفت آنان با اين نهى ارشادى گرديد. و اساساً آن عالَم، عالَم تكليف نبود و هنوز شريعتى نازل نشده بود. و اما آيه (41) از سوره ص اشاره به رنجها و گرفتاريهايى است كه از ناحيه شيطان، متوجه به حضرت ايّوب (عليه السلام) گرديد و دلالتى بر هيچ نوع مخالفت آن حضرت با اوامر و نواهى الهى ندارد. و اما آيه (52) از سوره حج، مربوط به كارشكنيهايى است كه شيطان در مورد فعاليتهاى همه انبياء (عليهم السلام)مى كند و اخلالهايى است كه در راه تحقق يافتن آرزوهاى ايشان در مورد هدايت مردم، انجام مىدهد و سرانجام، خداى متعال مكر و حيله هاى وى را ابطال، و دين حق را استوار مىسازد.
4- شبهه چهارم آنكه، در آيه (121) از سوره طه نسبت عصيان، و در آيه (115) از همين سوره، نسبت نسيان به حضرت آدم (عليه السلام) داده است، و چنين نسبتهايى چگونه با عصمت آن حضرت، سازگار است؟
جواب اين شبهه از بيانات گذشته معلوم شد كه اين عصيان و نسيان، مربوط به تكليف الزامى نبوده است.
5- شبهه پنجم اين است كه در قرآن كريم، نسبت دروغ به بعضى از انبياء (عليهم السلام) داده شده است و از جمله در آيه (89) از سوره صافّات از قول حضرت ابراهيم (عليه السلام) مىفرمايد: «فَقالَ إِنِّي سَقِيمٌ» در حالى كه مريض نبود، و در آيه (63) از سوره انبياء از قول آن حضرت مىفرمايد: «قالَ بَلْ فَعَلَهُ كَبِيرُهُمْ هذا» در حالى كه خودش بتها را شكسته بود و در آيه (70) از سوره يوسف مىفرمايد: «ثُمَّ أَذَّنَ مُؤَذِّنٌ أَيَّتُهَا الْعِيرُ إِنَّكُمْ لَسارِقُونَ» در حالى كه برادرانيوسف، مرتكب دزدى نشده بودند.
جواب اينست كه اينگونه سخنان كه بحسب بعضى از روايات از روى «توريه» «= اراده معناى ديگر» گفته شده بخاطر مصالح مهمترى بوده و از بعضى از روايات مىتوان استظهار كرد كه با الهام الهى بوده است چنانكه در داستان حضرت يوسف (عليه السلام) مىفرمايد: «كَذلِكَ كِدْنا لِيُوسُفَ» و بهرحال، چنين دروغهايى گناه و مخالف با عصمت نيست.
6- شبهه ششم آنكه: در داستان حضرت موسى (عليه السلام) آمده است كه يك فرد قبطى را كه با يكى از بنى اسرائيل درگير شده بود به قتل رسانيد و به همين جهت از مصر فرار كرد و هنگامى كه از طرف خداى متعال، مأمور به دعوت فرعونيان شد عرض كرد: «وَ لَهُمْ عَلَيَّ ذَنْبٌ فَأَخافُ أَنْ يَقْتُلُونِ»3 و سپس در پاسخ فرعون كه قتل مزبور را به او گوشزد كرد فرمود: «فَعَلْتُها إِذاً وَ أَنَا مِنَ الضّالِّينَ»4. اين داستان چگونه با عصمت انبياء حتى قبل از بعثتشان سازگار است؟
جواب اين است كه اولا قتل فرد قبطى، عمدى نبود بلكه در اثر نواختن مشتى بر وى اتفاق افتاد. ثانياً جمله «وَ لَهُمْ عَلَيَّ ذَنْبٌ» بر طبق نظر فرعونيان گفته شده و منظور اين است كه ايشان مرا قاتل و گنهكار مىدانند و مىترسم بعنوان قصاص مرا بكشند. و ثالثاً جمله «وَ أَنَا مِنَ الضّالِّينَ» يا از روى مماشات با فرعونيان گفته شده كه گيرم در آن موقع، من گمراه بودم ولى اينك خدا مرا هدايت كرده و با براهين قاطع بسوى شما فرستاده است، و يا منظور از «ضلال» ناآگاهى از عواقب آن كار بوده است و در هر صورت، دلالتى بر مخالفت حضرت موسى (عليه السلام) با تكليف الزامى الهى ندارد.
7- شبهه هفتم آنكه: در آيه (94) از سوره يونس، خطاب به پيامبر اكرم (صلّى اللّه عليه و آله و سلّم) مىفرمايد: «فَإِنْ كُنْتَ فِي شَكّ مِمّا أَنْزَلْنا إِلَيْكَ فَسْئَلِ الَّذِينَ يَقْرَؤُنَ الْكِتابَ مِنْ قَبْلِكَ لَقَدْ جاءَكَ الْحَقُّ مِنْ رَبِّكَ فَلا تَكُونَنَّ مِنَ المُمْتَرِينَ» و در آيات (147) از سوره بقره و (60) از آل عمران و (114) از انعام و (17) از هود و (23) از سوره سجده نيز آن حضرت را از شك و ترديد، نهى مىفرمايد، پس چگونه مىتوان گفت كه ادراك وحى، غيرقابل شك و ترديداست؟
پاسخ اين شبهه آن است كه اين آيات، دلالتى بر روى دادن شك براى آن حضرت ندارد بلكه در مقام بيان اين نكته است كه رسالت آن حضرت و حقّانيت قرآن كريم و محتواى آن، جاى شك و ترديدى ندارد. و در حقيقت، اينگونه خطابها از قبيل «اِيَّاكَ أعْنى وَ اسْمَعى يا جارة»(= در بزن ديوار تو بشنو) مىباشد.
8- شبهه هشتم آنكه: در قرآن كريم گناهانى به پيامبر اكرم (صلّى اللّه عليه و آله و سلّم) نسبت داده شده است كه خدا آنها را آمرزيده است در آنجا كه مىفرمايد: «لِيَغْفِرَ لَكَ اللّهُ ما تَقَدَّمَ مِنْ ذَنْبِكَ وَ ما تَأَخَّرَ»5.
جواب اين است كه منظور از «ذنب» در اين آيه شريفه، گناهى است كه مشركان براى آن حضرت پيش از هجرت و پس از آن، قائل بودند كه به معبودهاى ايشان، توهين كرده است و منظور از مغفرت آن، دفع آثارى است كه ممكن بود بر آن، مترتّب شود و شاهد اين تفسير، آن است كه فتح مكه را علت آمرزش آن شمرده، مىفرمايد: «إِنّا فَتَحْنا لَكَ فَتْحاً مُبِيناً لِيَغْفِرَ…» و بديهى است كه اگر منظور از آن، گناه مصطلح مىبود تعليل آمرزش آن به فتح مكه، وجهى نمىداشت.
9- شبهه نهم آنكه: قرآن كريم در داستان ازدواج پيامبر اكرم (صلّى اللّه عليه و آله و سلّم) با همسر مطلّقه زيد (پسر خوانده آن حضرت) مىفرمايد: «وَ تَخْشَى النّاسَ وَ اللّهُ أَحَقُّ أَنْ تَخْشاهُ»6 و چگونه چنين تعبيرى با مقام عصمت، سازگار است؟
جواب اين است كه پيامبر اكرم (صلّى اللّه عليه و آله و سلّم) بيم آن داشتند كه مردم در اثر ضعف ايمان، اين اقدام را كه به دستور خداى متعال و براى شكستن يكى از سنتهاى غلط جاهليّت (همسان شمردن فرزند خوانده با فرزند حقيقى) انجام مىگرفت حمل بر تمايل شخصى آن حضرت كنند و موجب ارتداد ايشان از دين شود، و خداى متعال در اين آيه شريفه، پيامبر خود را آگاه مىسازد كه مصلحت اين سنت شكنى، مهمتر و ترس از مخالفت با اراده الهى مبنى بر مبارزه عملى پيامبرش با اين پندار غلط، سزاوارتر است. پس اين آيه شريفهبه هيچ وجه در مقام نكوهش و سرزنش آن حضرت نيست.
10- شبهه دهم آنكه: قرآن كريم در مواردى پيامبر اكرم (صلّى اللّه عليه و آله و سلّم) را مورد عتاب، قرار داده است از جمله در مورد اجازهاى كه پيامبر اكرم (صلّى اللّه عليه و آله و سلّم) مبنى بر ترك شركت در جنگ، به بعضى از افراد داده بود مىفرمايد: «عَفَا اللّهُ عَنْكَ لِمَ أَذِنْتَ لَهُمْ»7 و در مورد تحريم بعضى از امور حلال، بخاطر جلب رضايت بعضى از همسرانش مىفرمايد: «يا أَيُّهَا النَّبِيُّ لِمَ تُحَرِّمُ ما أَحَلَّ اللّهُ لَكَ تَبْتَغِي مَرْضاتَ أَزْواجِكَ»8 و چنين عتابهايى چگونه با عصمت آن حضرت، سازگار است؟
پاسخ اين است كه اينگونه خطابها در واقع «مدح در قالب عتاب» است و دلالت بر نهايت عطوفت و دلسوزى پيامبر اسلام (صلّى اللّه عليه و آله و سلّم) دارد كه حتى منافقان و بيماردلان را نيز نااميد نمىكرد و پرده از رازشان برنمى داشت و نيز رضايت خاطر همسرانش را مقدّم بر خواسته هاى خودش مىداشت و كار مباحى را بوسيله سوگند بر خودش حرام مىكرد نه اينكه (العياذ باللّه) حكم خدا را تغيير دهد و حلالى را بر مردم حرام سازد.
در حقيقت، اين آيات از يك نظر، شبيه آياتى است كه به تلاش و دلسوزى فوق العاده آن حضرت براى هدايت كافران، اشاره مىكند مانند: «لَعَلَّكَ باخِعٌ نَفْسَكَ أَلاّ يَكُونُوا مُؤْمِنِينَ»9 يا آياتى كه دلالت بر تحمل رنج فراوان در راه عبادت خداى متعال دارد مانند «طه. ما أَنْزَلْنا عَلَيْكَ الْقُرْآنَ لِتَشْقى»10 و بهرحال، منافاتى با عصمت آن حضرت ندارد.
پانویس:
1. قرآن كريم در اين باره مىفرمايد: «يا نِساءَ النَّبِيِّ لَسْتُنَّ كَأَحَد مِنَ النِّساء…». سوره احزاب، آيه 30-32
2. چنانكه در روايت آمده است: «يُغْفَرُ لِلجاهِلِ سَبْعُونَ ذَنْباٌ قَبْلَ أَنْ يُغْفَرَ لِلْعالِمِ ذَنْب واحِدٌ».
3. سوره شعراء، آيه 14.
4. سوره شعراء، آيه 20.
5. سوره فتح، آيه 2.
6. سوره احزاب، آيه 37.
7. سوره توبه، آيه 43.
8. سوره تحريم، آيه اول.
9. سوره شعراء، آيه 3.
10. سوره طه، آيه اول.
منبع:کتاب آموزش عقاید آیت الله مصباح یزدی
امتیاز بینندگان:5 ستاره