وبگاه پاسخگویی به سوالات دینی هدانا

تفسیر آیه 17 سوره نساء (إنما التوبة على الله للذين يعملون السوء) /شرایط توبه

0

تفسیر آیه 17 سوره نساء (إنما التوبة على الله للذين يعملون السوء) /شرایط توبه

فهرست این نوشتار:

حضرت آیت الله جوادی آملی
حضرت آیت الله جوادی آملی

گناه جاهلانه و فوري بودن شرط قبول توبه در آيه

آيه محلّ بحث مي‌فرمايد: ﴿إِنَّمَا التَّوْبَةُ عَلَي اللّهِ لِلَّذِينَ يَعْمَلُونَ السُّوءَ بِجَهَالَةٍ ثُمَّ يَتُوبُونَ مِن قَرِيبٍ﴾ دوتا قيد دارد كه اين دوتا قيد، آيات ديگر را تفسير مي‌كند:

يكي اينكه گناهشان به سبب جهالت باشد نه به سبب عناد؛

دوم اينكه توبه‌شان خيلي طول نكشد.

اين جهل، در مقابل عقل است، نه جهل در مقابل علم، چون اگر جهل در مقابل علم بود «رُفِع ما لا يعلمون»[3] شاملش مي‌شد. خب، اگر كسي گناهي را ندانسته انجام داد، نمي‌دانست كه فلان شيء معصيت است، اين مشمول عفو خداست. مگر اينكه آن جهل، جهل تقصيري باشد كه عِقاب مي‌شود كه چرا حُكم خدا را ياد نگرفت و اين آيه، شامل علما هم خواهد بود.

 

عالِم ممكن است عاقل نباشد كه «رُبَّ عَالِمٍ قَدْ قَتَلَهُ جَهْلُهُ وَ عِلْمُهُ مَعَهُ لاَ يَنْفَعُهُ»2 كه در بيانات نوراني حضرت امير در نهج‌البلاغه است كه فرمود چه بسا درس ‌خوانده‌اي كه كُشتهٴ جهل‌اند، عالِم‌اند ولي كُشتهٴ جهل‌اند. اين جهل، در مقابل عقل است كه براي عقل، جنودي دارد، براي جهل، جنودي دارد قبلاً هم ملاحظه فرموديد در اين جوامع روايي ما مثل كافي مرحوم كليني، براي كتاب‌العلم مقابل ذكر نفرمود، كتاب‌العلم درباره فضيلت علم و فضيلت علما و اينها نصوصي جمع شده است ولي براي عقل، مقابلي ذكر كرد كتاب‌العقل والجهل است. آن جهل در مقابل عقل است، نه در مقابل علم. علم مقابل ندارد، چون علم، هنر نيست، هنر در عقل است. انسان يا هنر دارد يا بي‌هنر، يا مي‌تواند كاري انجام بدهد كه خود را نجات بدهد يا نه. انسان يا اهل بهشت است يا اهل جهنّم، جهنّميها دو قِسم‌اند يا تحصيل ‌كرده اند يا تحصيل‌ نكرده. اين است كه كتاب العقل والجهل در مقابل كتاب‌العلم است در كافي علم يك چيزي است كه پيامدهاي دنيوي هم دارد، عده‌اي هم خوششان مي‌آيد عالم بشوند و دنيايشان تأمين بشود، «كتاب‌العلم» مقابل ندارد؛ اما «كتاب‌العقل والجهل» است.

عقل همان است كه «عُبِدَ به الرحمان واكْتَسِبَ به الجِنان»[4] آن هنر است.

بهشتيها عاقل‌اند، اين عاقلها دو قِسم‌اند: بعضيها تحصيل‌كرده‌اند و حوزه و دانشگاه را ديدند؛ بعضي نديدند. جهنّميها هم دو قِسم‌اند: آنهايي كه عاقل نيستند. اينهايي كه عاقل نيستند اهل جهنم‌اند، اينها دو قِسم‌اند: بعضيها تحصيلات حوزوي يا دانشگاهي دارند و بعضي ندارند. اين جهل، در مقابل عقل است.

پاسخ: آن وقت اين جهل، در مقابل عناد است. بعضي جاهل‌اند كه در حقيقت سفيه‌اند؛ آن عقلِ عملي را ندارند. بعضي جاهل‌اند آن نكرا و شيطنت و فتنه و عناد را دارند. اينها كساني‌اند كه آيه بعد درباره آنهاست، اينها كساني‌اند كه اگر هم به جهنم بروند و بر فرض محال، از جهنم آزاد بشوند و بيايند به دنيا كه ديگر دنيايي نيست، باز هم معصيت مي‌كنند. اينها را در سورهٴ مباركهٴ «انعام» وضعشان را مشخص كرد، فرمود: اينها بر فرض محال، از جهنم در بيايند به دنيا، باز هم همان تبهكاري را دارند. آيه 28 سورهٴ «انعام» اين است كه ﴿بَلْ بَدَا لَهُم مَا كَانُوا يُخْفُونَ مِن قَبْلُ وَلَوْ رُدُّوا لَعَادُوا لِمَا نُهُوا عَنْهُ﴾ بر فرضِ محال، از جهنم بيايند بيرون به دنيا بيايند، باز هم همان تبهكاري را دارند. اينها كساني‌اند كه خدا درباره آنها فرمود: ﴿سَوَاءٌ عَلَيْهِمْ ءَأَنذَرْتَهُمْ أَمْ لَمْ تُنذِرْهُمْ لاَ يُؤْمِنُونَ﴾2 خودشان هم صريحاً به پيغمبرشان گفتند ﴿سَوَاءٌ عَلَيْنَا أَوَعَظْتَ أَمْ لَمْ تَكُن مِّنَ الْوَاعِظِينَ﴾3.
خب، پس ما يك معاند داريم كه بر اساس تجرّي گناه مي‌كند، يك جاهل داريم كه بر اساس سفاهت گناه مي‌كند، جاهلِ در مقابل عاقل.

معني جهل در آيه مورد بحث

پس جهل يعني به معني سفاهت كه در مقابل عقل است، چه اينكه در سورهٴ مباركهٴ «بقره» فرمود هر كسي از دينِ ابراهيم خليل فاصله گرفت، سفيه است: ﴿وَمَن يَرْغَبُ عَن مِلَّةِ إِبْرَاهِيمَ إِلَّا مَن سَفِهَ نَفْسَهُ﴾[5] اگر كسي روشِ خليل حق را نداشت، او سفيه است كه قبلاً هم مشخص شد اين آيه، به منزلهٴ عكس نقيض آ‌ن حديث شريف است. آن حديث اين است كه عقل يعني« ما عُبِدَ به الرحمن واكتُسِبَ به الجِنان»2 اين اصل قضيه, عكس نقيضش اين است كه «ما لم يعبد به الرحمن و لم يكتسب به الجنان فهو ليس بعقلٍ بل سَفَه»؛ اگر كسي با آن نيروي دروني و به سرمايه‌هاي خدا، نتوانست بهشت را كسب بكند اين عاقل نيست يعني سفيه است. همين مضمون كه عكس نقيض آن حديث شريف است در سورهٴ «بقره» آمده: ﴿مَن يَرْغَبُ عَن مِلَّةِ إِبْرَاهِيمَ إِلَّا مَن سَفِهَ نَفْسَهُ﴾. اگر در ذيل ﴿لاَ تُؤْتُوا السُّفَهَاءَ أَمْوَالَكُمُ﴾3 آمده است كه شارب خَمر، سفيه است4 از اين باب است نه يعني عالِم نيست، بلكه عاقل نيست ﴿أَفَلاَ تَعْقِلُونَ﴾ خب، اين عقلِ در مقابل جهلِ به اصطلاح نصوص است، نه عقلِ نظري. به اين واعظان غير متّعظ مي‌گويد، به عالِم آگاهي كه امر به معروف و نهي از منكر مي‌كند ولي خود آلوده است.
مي فرمايد تو عاقل نيستي، گرچه عالمي ﴿وَأَنْتُمْ تَتْلُونَ الْكِتَابَ﴾؛ همه اينها را خوب بلديد ﴿ أَفَلاَ تَعْقِلُونَ﴾[6] خب، اين عقل كه عقلِ نظري نيست.

 

سفيهانه بودن ارتکاب گناه.

خب، بنابراين اين گناه معلوم مي‌شود كه به سب سفاهت است،‌ به سبب جاذبه‌ها يا دافعه‌هاي طبيعي و مانند آن است، عناد نيست، اين براي ﴿يَعْمَلُونَ السُّوءَ بِجَهَالَةٍ﴾. اما ﴿ثُمَّ يَتُوبُونَ مِن قَرِيبٍ﴾ همين كسي كه بر اساس سفاهت گناه مي‌كند، اگر گناهش متراكم نشود، يك مدت معيّني باشد نه بالأخره برسد به آ‌ن پايان كار، اين گروه اگر توبه كردند خداوند، تعهّد كرده است كه توبه اينها را قبول كند ﴿إِنَّمَا التَّوْبَةُ﴾ يعني آن توبهٴ معهود، آن توبه‌اي كه ﴿كَتَبَ رَبُّكُمْ عَلَي نَفْسِهِ الرَّحْمَةَ أَنَّهُ مَنْ عَمِلَ مِنكُمْ سُوءاً بِجَهَالَةٍ ثُمَّ تَابَ مِن بَعْدِهِ وَأَصْلَحَ فَأَنَّهُ غَفُورٌ رَحِيمٌ﴾2 آن توبه كه خدا تعهّد كرده است، توبهٴ تائبين را قبول كند، آن توبه براي تائبي است كه گناهش از روي جهالت باشد، نه عناد و به فاصلهٴ معيّني هم توبه كند.

تبيين معني «من قريب» در خصوص توبه

 

خب، پس برابر آن آيات ديگر فرمود بعد از گناه توبه كند. برابر اين آيه محلّ بحث فرمود بعد از گناه، به فاصلهٴ كم توبه كند، قريب، نه بعيد، اما مشخص نيست كه تا چه موقع، تا چه اندازه، البته اگر همين بود كه ﴿مِن قَرِيبٍ﴾ خب، قُرب عُرفي بود يعني امروز كه گناه كرد، بعد از مدّتي حالا دو روز، سه روز، مثلاً امثال ذلك توبه كند. ولي آيه بعد مشخص كرد، فرمود: ﴿وَلَيْسَتِ التَّوْبَةُ لِلَّذِينَ يَعْمَلُونَ السَّيِّئاتِ حَتَّي إِذَا حَضَرَ أَحَدَهُمُ الْمَوْتُ قَالَ إِنِّي تُبْتُ الآنَ﴾.

در آنجا فرمود: ﴿إِنَّمَا التَّوْبَةُ عَلَي اللّهِ لِلَّذِينَ﴾ هم «علي» ذكر شد، هم «لام». در اينجا «علي» ذكر نشد، فرمود: ﴿وَلَيْسَتِ التَّوْبَةُ﴾ يعني آن توبه‌اي كه ما گفتيم اگر بنده كرد خدا مي‌پذيرد، اين توبه براي كسي كه ﴿يَعْمَلُونَ السَّيِّئاتِ حَتَّي إِذَا حَضَرَ أَحَدَهُمُ الْمَوْتُ﴾ براي اينها نيست. اولاً در آيه قبل، كلمهٴ سوء را مفرد ذكر فرمود، معلوم مي‌شود اين شخص گناه براي او مَلكه نشد. معصيت مي‌كند، جنس است البته، شامل بيش از يك فرد مي‌شود؛ اما در آيه دوم با جمع محلّي به «الف» و «لام» ذكر كرد يعني كسي كه هر چه از دستش برآمد كرد، آن هم كلمهٴ «جهالت» ندارد ﴿يَعْمَلُونَ السَّيِّئاتِ﴾ هر چه برآمد، اين كسي كه مي‌گويد من هر چه دلم خواست مي‌كنم، كسي كه مي‌گويد من هر چه دلم خواست مي‌كنم، مي‌گويند رهاست ديگر از بندگي حق، ديگر ﴿يَعْمَلُونَ السَّيِّئاتِ﴾ شد، نه ﴿يعملون السُّوءَ﴾ و اگر اول بر اساس جهالت و سفاهت بود، بعد در اثر تجرّي متراكم به عناد كشيد ﴿يَعْمَلُونَ السَّيِّئاتِ﴾ خدا براي اينها توبه قرار نداد ﴿حَتَّي إِذَا حَضَرَ أَحَدَهُمُ الْمَوْتُ﴾ تا اينكه به لبهٴ مرگ رسيد، حالا دارد به سبب ترس توبه مي‌كند.

 

اين كسي كه به لبهٴ مرگ رسيد دارد توبه مي‌كند مسلمان است، چون اگر معتقد نباشد به مبدأ و معاد توبه، معنا ندارد، چون مي‌گويد من بعد از مرگ نابود مي‌‌شوم و چون بعد از مرگ نابودي است، كيفري در كار نيست به زعم او تا توبه كند، ممكن است نادم باشد؛ اما تائب نيست.

 

عدم قبول توبه در حال احتضار

 

براي بعضيها كه به اين حدّ رسيده‌اند و مي‌خواهند توبه كنند، اينجا قرآن مي‌فرمايد اينها حقّ توبه ندارند: ﴿وَلَيْسَتِ التَّوْبَةُ لِلَّذِينَ يَعْمَلُونَ السَّيِّئاتِ﴾ هم «سوء» كه مفرد بود شده «سيّئات»، هم كلمهٴ «جهالت» هم حذف شد. يعني يا اول، بر اساس عناد بود و اين عنادها متراكم شد يا اگر اول بر اساس جهالت بود، در اثر تراكم گناهها به عناد درآمد ﴿ثُمَّ كَانَ عَاقِبَةَ الَّذِينَ أَسَاءُوا السُّوءي أَن كَذَّبُوا﴾[7] نظير آ‌ن كه به گناهان كبيره و بزرگ‌تري مبتلا مي‌شوند ولي هنوز اين شخص مسلمان است يعني معتقد است به خدا و قيامت، چون اگر نباشد جا براي توبه نيست.
حالا برويم به سراغ اين ﴿حَتَّي إِذَا حَضَرَ أَحَدَهُمُ الْمَوْتُ﴾، اين ﴿إِذَا حَضَرَ أَحَدَهُمُ الْمَوْتُ﴾ يعني چه?

 

بررسي مراحل حالت احتضار و توبه عبد در آن مراحل

 

خب، اينكه فرمود توبه براي احتضار نيست، اين كدام حالت است.

يك وقت است كه انسان، عالماً عامداً چون مرگ براي او مشخص نيست، توبه مي‌كند همين كه توبه‌اش تمام شد بلافاصله سكته مي‌كند، اين «طوبيٰ له و حُسن مآب»، اين كاملاً اهل بهشت است و قبول است. چون در حال اختيار، توبه كرد نمي‌دانست كه يك لحظه بعد مي‌ميرد، اين عمل كه يك لحظه قبل از مرگ است كاملاً مقبول است، عملي است از فاعل مختار، بر­اساس حُسن اختيار خودش اقدام كرد و مقبول هم است.  آن روايات كه مي‌فرمايد اگر كسي يك سال قبل از مرگ توبه كند قبول است، يك سال زياد است، يك ماه زياد است، يك هفته و يك روز زياد است، يك لحظه قبل از مرگ توبه كند قبول است[8] اين‌گونه از موارد را كاملاً مي‌گيرد، اين براي اين، پس اين يك فرع.

فرعِ ديگر اين است كه انسان، به اواخر عمر رسيد يا به يك بيماري صعب‌‌العلاجي رسيد كه پزشكان متخصّص گفتند اين درمان‌پذير نيست، بيش از يك روز دوام ندارد يا بيش از دو روز، اين توبه كرد بعد معلوم شد كه تشخيص آن پزشكان درست نبود، مدتها ماند اين هم يك فرض، اين چه حالت دارد? كه اين بايد بحث بشود.

 

فرع بعدي يا فرض بعدي آن است كه كسي نشانه‌هاي مرگ را ديد، حالتِ او حالت احتضار است. در حالت احتضار، اين چهره‌هاي دنيايي او بسته است يعني دوستان و پرستاراني كه كنار بستر بيماري او هستند، اينها را نمي‌شناسد ولي فرستادهٴ الهي را مي‌بيند، عزرائيل(سلام الله عليه) را ديد، فرشتگان مرگ را ديد، آن حالت احتضار كه «حَضَرَهُ الموتُ» يا «حضرته ملائكة الموت» آن حالت، چون حالت تكليف نيست اگر هم بگويد من توبه كردم، توبهٴ اختياري نيست، مثل آدمِ خوابيده كه حرف مي‌زند، همان وعده‌هاي دروغين را مي‌دهد، اين هم يك فرض.

اين دو فرض يعني آنجايي كه نمي‌دانست يك لحظه بعد مي‌ميرد، در كمال اختيار توبه كرد يك لحظه بعد مُرد، اين يقيناً توبه‌اش مقبول است و مي‌تواند مصداق بارز آن روايات2 باشد، اين روشن است. اين فرعي كه اخيراً ياد شد يعني كسي كه وارد دالان برزخ شد يعني ديگر چشمِ او كسي را نمي‌شناسد و اما فرستاده‌هاي الهي را مي‌بيند، اين هم يقيناً توبهٴ او مقبول نيست، براي اينكه او فعلِ اختياري ندارد، تكليف از او منقطع است كسي كه وارد دالان برزخ شد و چشم ملكوتي او باز شد، اين الآن موجود برزخي است نه دنيايي، ديگر مُرد، پس اين دو فرع حكمش گذشت و روشن است.

 

معاني «حضرالموت» در قرآن

 

عمده اين است كه اين ﴿إِذَا حَضَرَ أَحَدَهُمُ الْمَوْتُ﴾ در قرآن چند جا تكرار شد. آيا وِزان اين ﴿حتّي إذا حَضَرَ أَحَدَهُمُ الْمَوْتُ﴾ وِزان آيات ديگري است كه در اين زمينه با همين وضع ياد شده يا نه? اگر اين باشد، كار بسيار مشكل است.

در سورهٴ مباركهٴ «بقره» آيه 133 اين است ﴿أَمْ كُنْتُمْ شُهَدَاءَ إِذْ حَضَرَ يَعْقُوبَ الْمَوْتُ إِذْ قَالَ لِبَنِيهِ مَا تَعْبُدُونَ مِن بَعْدِي قَالُوا نَعْبُدُ إِلهَكَ وَإِلهَ آبائِكَ إِبْرَاهِيمَ وَإِسْمَاعِيلَ وَإِسْحَاقَ إِلهاً وَاحِداً وَنَحْنُ لَهُ مُسْلِمُونَ﴾ يعقوب(سلام الله عليه) «حين حضره الموت» به فرزندانش فرمود كه عقيدهٴ توحيدي شما چيست? چه چيزي را مي‌پرستيد? اين «حضره الموت» يعني در اواخر عمر، نه يعني حالت احتضار به معناي ورود در برزخ، آن حالتي كه همه تكاليف بر او واجب بود، حرفش مسموع بود و امثال ذلك، اين را مي‌گويند «حضره الموت».

در همان سورهٴ مباركهٴ «بقره»، آيه 180 اين است كه ﴿كُتِبَ عَلَيْكُمْ إِذَا حَضَرَ أَحَدَكُمُ الْمَوْتُ إِن تَرَكَ خَيْراً الْوَصِيَّةُ لِلْوَالِدَيْنِ وَالْأَقْرَبِينَ﴾ اين هم آن وقتي است كه انسان حالا يا به پيري رسيده يا در اثر بيماريِ صعب‌العلاج، نشانه‌هاي مرگ را ديد، اينجا وصيت كرد. همهٴ تكاليف فقهي بر او بار است، اين وصيّتش هم مُمضاست و مشروع است؛ منتها بحث در آن است كه منجّزات مريض را از ثلث مي‌گيرند يا از اصل مال مي‌گيرند? اصل وصيت نافذ است، اين هم يك مرحله.

 

بخش ديگر باز كه مربوط به وصيت است، در سورهٴ مباركهٴ «مائده» است كه اگر مسافرت كرديد و دوتا مسلمان نبود ممكن است از غيرمسلمان شاهد بگيريد. آيه 106 سورهٴ «مائده» اين است كه ﴿يَا أَيُّهَا الَّذِينَ آمَنُوا شَهَادَةُ بَيْنِكُمْ إِذَا حَضَرَ أَحَدَكُمُ الْمَوْتُ حِينَ الْوَصِيَّةِ اثْنَانِ ذَوَا عَدْلٍ مِنكُمْ أَوْ آخَرَانِ مِنْ غَيْرِكُمْ﴾.
خب، اينها مربوط به وصيت «عند حضور الموت» است كه همه تكاليف مترتّب است، وصيت هم نافذ است. آيا اين آيه كه مي‌فرمايد: ﴿وَلَيْسَتِ التَّوْبَةُ لِلَّذِينَ يَعْمَلُونَ السَّيِّئاتِ حَتَّي إِذَا حَضَرَ أَحَدَهُمُ الْمَوْتُ﴾ اين را بيان مي‌كند يعني آنجا كه وصيت، نافذ است توبه نافذ نيست، اين اگر باشد كه بسيار كار دشوار است. در اين‌گونه از موارد، همه تكاليف هست، وصيت هم مسموع است، توبه هم بر او واجب است؛ منتها وقتي كه توبه واجب شد، خدا بايد قبول بكند، چون خودش وعده داد ﴿إِنَّ اللَّهَ لاَ يُخْلِفُ الْمِيعَادَ﴾[9].

اگر اين توبه باشد در اين حال باشد، اين حال مسموع است. خداوند وقتي كه عذابي را مقرّر كرده است، مدّتها مهلت مي‌دهد. وقتي عذاب به آن مرحله مقرّر رسيد، ديگر يقيني است. عذاب برداشته نمي‌شود فقط درباره خصوص قوم يونس استثنا شده. دربارهٴ قوم يونس چنين استثنايي هست كه هيچ گروهي هنگام مشاهدهٴ عذاب، نجات پيدا نكردند مگر قوم يونس؛ آيه 98 سورهٴ «يونس» اين است كه ﴿فَلَوْلاَ كَانَتْ قَرْيَةٌ آمَنَتْ فَنَفَعَها إِيمَانُهَا إِلَّا قَوْمَ يُونُسَ لَمَّا آمَنُوا كَشَفْنَا عَنْهُمْ عَذَابَ الْخِزْيِ فِي الْحَيَاةِ الدُّنْيَا﴾ عذابِ الهي وقتي مستقرّ شد براي امّتي، نجات آ‌ن امت مقدور نيست، فقط درباره قوم يونس يك چنين استثنايي شده است. خب، اين به لطف الهي وابسته است كه اينها نشانه‌هاي عذاب را ديدند و توبه كردند و خدا قبول كرد.

قبولي توبه تا زمان وجوب تکليف بر انسان

اينكه فرمود: ﴿إِذَا حَضَرَ أَحَدَهُمُ الْمَوْتُ﴾ كدام است? اگر ناظر باشد به اين توبهٴ عبد يعني توبه‌اي كه بر عبد واجب است، اين راهي ندارد. اين راه ندارد كه حضورِ موت، آنجايي كه وصيت نافذ است در آن حالت، اگر او توبه بكند توبهٴ او مقبول نيست، چون آن حالت، حالت تكليف است و در حالت تكليف، توبه بر او واجب است اگر توبه واجب است خدا يقيناً قبول مي‌كند. شايد اينها زمينه‌اي باشد براي ترجيح آن استنباط سيدناالاستاد(رضوان الله عليه) كه فرمودند اين توبه، توبهٴ اول است نه توبهٴ عبد[10] يعني آن رجوع و لطف خدا كه تا خدا لطفش شامل حال كسي نشود، انسان توفيق پيدا نمي‌كند، آن توبه كه توبهٴ اول است يعني «توبة الله علي العبد» است، نه «توبة العبد الي الله» اين توبه براي كسي است كه كارِ بد انجام مي‌دهد ﴿يَعْمَلُونَ السُّوءَ﴾ است، نه ﴿يَعْمَلُونَ السَّيِّئاتِ﴾ آ‌ن هم «من جهالة» هست، نه «من عناد»، آن هم ﴿ثُمَّ يَتُوبُونَ مِن قَرِيبٍ﴾ است، نه ((حَتَّي إِذَا حضره الْمَوْتُ)) چنين كساني در لطف حق قرار مي‌گيرند، لطف خدا شامل حال اينها مي‌شود.

 

حالا اگر كسي به سبب عناد گناه كرد يا به سبب جهالت بود ولي متراكم شد، به آن پايان عمر رسيد، اينجا خدا وعدهٴ لطف نداد كه لطف خدا شامل حال اينها بشود، اينها را به حال خودشان رها مي‌كند. پس اگر منظور اين توبه ﴿إِنَّمَا التَّوْبَةُ﴾ توبهٴ عبد باشد، همان توبه‌اي كه فقهاً بر هر مكلّفي واجب است، اين به هر سَمت برويم يك محذوري دارد. اگر بگوييم اين توبه كه مقبول نيست يعني وقتي وارد دالان برزخ شدند مقبول نيست، خب آن هيچ تكليفي و هيچ كارِ خيري مقبول نيست اگر قبل از ورود حالت برزخ است؛ زماني است كه وصيتها نافذ است، همه احكام و تكاليف هست، توبه بر او واجب نيست، اينكه نمي‌شود تا آخرين لحظه توبه واجب است. اگر توبه واجب است، يقيناً مقبول است؛ ممكن نيست كه خدا چيزي را بر عبد واجب بكند، بعد از او نپذيرد.

 

مراجعه جامع به قرآن و عترت شرط اصلي صدور فتوا

پرسش:…
پاسخ: اگر توبه هست، خطّ اصلي را قرآن بايد ترسيم بكند، بعد ما روايات را بر قرآن عرضه كنيم آن جمع‌بندي نهايي كه اگر كسي بخواهد در مسئله‌اي از مسائل اسلامي، خواه درباره اصول دين، خواه درباره فروع دين، خواه درباره اخلاق فتوا بدهد، آن به جمع‌بندي قرآ‌ن و عترت است. ولي نظم منطقي اقتضا مي‌كند كه اول به سراغ قرآن برويم، ببينيم قرآن چه مي‌گويد (يك)، چون قانون اساسي اوست بعد برويم به سراغ روايات ببينيم احاديث چه مي‌گويند (دو)، بعد محصول حديث را بر قرآن عرضه كنيم كه رو در روي قرآن نباشد، چون «ما خالَف كتابَ الله و هو باطل»[11] اين (سه)، اگر رودرروي او نبود، در زير شعاع قرآن حركت كرد؛ منتها شرح داد، تخصيص داد، تقييد داد، بيان كرد، مقدمه بود، قرينه بود در اين محور، پذيرفته است (چهار)، اين مي‌شود جمع‌بندي.

هرگز نمي‌شود در مسائل، اول به سراغ روايات رفت، براي اينكه اعتبار روايات به عرض بر قرآن است تا ما منطقي از قرآن نداشته باشيم، معياري نداشته باشيم كه نمي‌توانيم منطوق احاديث را بر چيزي عرضه كنيم، اگر قرآن خطّ حاكمش اين است كه توبه، زمان احتضار قبول نيست، خب آن روايتي كه مي‌گويد يك لحظه قبل از مرگ، اگر كسي توبه كرد قبول است[12]. با قرآن، كاملاً رو در رو اوست ديگر.

 

مگر اينكه اين توجيه بشود يعني بفهميم با شواهد قرآني كه اين كدام توبه است كه براي بنده نيست. فرمود: ﴿لَيْسَتِ التَّوْبَةُ لِلَّذِينَ يَعْمَلُونَ السَّيِّئاتِ حَتَّي إِذَا حَضَرَ أَحَدَهُمُ الْمَوْتُ قَالَ إِنِّي تُبْتُ الآنَ﴾ اين كلمهٴ ﴿الآنَ﴾ هم از باب تعليق حُكم بر وصف مُشعِر به علّيت است، هيچ كس كه نمي‌گويد كه الآن من توبه كردم، اين كلمهٴ ﴿الآنَ﴾ همان است كه ذات اقدس الهي به فرعون فرمود: ﴿آلْآنَ وَقَدْ عَصَيْتَ قَبْلُ﴾2 الآن، اين دليل با خودش است. مثل راننده‌اي كه آگاه نبود و اتومبيل را بيراهه راهنمايي كرد و اتومبيل از اتوبان پَرت شد بين لبهٴ جادّه و درّه در اين وسط كه دارد حركت مي‌كند، راننده بگويد من الآ‌ن احتياط مي‌كنم. اگر بگويد من الآن احتياط مي‌كنم مقبول نيست، چرا?

براي اينكه گفتي الآ‌ن، الآن جاي احتياط نيست، اين كلمهٴ ((الآنَ)) دليلِ بر ردّ است وگرنه تائب كه نمي‌گويد ﴿إِنِّي تُبْتُ الآنَ﴾ كه. اين نظير «أَهِن الفاسق»، «أكرم العالِم» كه تعليق حُكم بر وصف، مشعر به عليت است. اگر گفتند «أكرم العالِم» دليل نمي‌خواهد، معلوم است «لعلمه» «أهن الكافر» دليل نمي‌خواهد معلوم است «لكفره»؛ اما اگر گفتند «أكرم زيداً» سؤال مي‌كنند چرا اكرام بكنم? مي‌گويند «لعلمه» اينجا هست، اگر كسي در حال سقوط به درّه بگويد الآن من احتياط مي‌كنم، اين معلوم است كه اين احتياط او مسموع نيست، اين كلمهٴ «الآ‌ن» دليل بر عدم پذيرش قول اوست.
«و الحمد لله ربّ العالمين»

1.  سوره انعام ، آيه 54
2.  سوره آل عمران ،‌ آيه 60
1. بحارالانوار، ‌ج28 ، ص368
2. سوره مائده ،‌آيه 39
1. ر.ك: التوحيد (شيخ صدوق) ، ص353
2. نهج البلاغه ، حكمت107
1. الكافي ، ج1 ،‌ص11
2. سوره بقره ، آيه 6
3. سوره شعراء ، آيه 136
1. سوره بقره ،‌آيه 130
2. الكافي ،‌ج1 ، ص11
3. سوره نساء ،‌آيه 5
4. نورالثقلين ، ج1 ، ص442
1. سوره بقره ، آيه 44
2. سوره انعام ،‌آيه 54
1. سوره روم ، آيه 10
1. ر.ك: الكافي ، ج2 ،‌ص440
2. ر.ك: الكافي ، ج2 ،‌ص440
1. سوره آل عمران ، آيه 9
1. ر.ك: الميزان، ج4، ص238
1. ر.ك : الكافي ، ج1، ص69
1. الكافي ، ج2 ،‌ ص440
2. سوره يونس ، آيه 91

منبع: سایت هدانا، تفسیر سوره نساء حضرت آیت الله جوادی آملی

نظر مخاطبان درباره این مطلب:

دیدگاه های ارسال شده توسط شما، پس از تایید توسط سایت هدانا منتشر خواهد شد.

با توجه به حجم سوالات، به سوالات تکراری پاسخ داده نمی شود لطفا در سایت «سرچ» کنید.