وبگاه پاسخگویی به سوالات دینی هدانا

آیا عرب جاهلی، منكر الله بوده است و خدا را با این لفظ نمی شناختند؟

0

آیا عرب جاهلی، منكر الله بوده است و خدا را با این لفظ نمی شناختند؟

پرسش:اگر الله خود را در غار حرا به پيامبر اسلام معرفي ميكند چرا اسم پدر پيامبر اسلام عبدالله بوده است؟
اسم پدر حضرت محمد كه عبدالله بوده است احتمالا الله؛ نام يكي از بت هاي پيش از اسلام بوده ريشه اين مطلب مي شود در پروسه اي باشد كه اتفاقا در تاريخ اديان ديگه هم قابل پيگيري است (مانند انتخاب اسم «دوغدوا» شيرده به عنوان اسم مادر زرتشت) كه پيروان يك دين، سعي در حذف نشانه هاي غيرديني از گذشته خود داشته اند و طبيعي هم هست. آیا چنین حرفی درست است؟

 

پاسخ(حجت الاسلام ایمانی):

1ـ الله خود را در غار حرا معرّفي نكرد، بلكه آدم(ع) الله را مي شناخت، فرزند او شيث هم الله را مي شناخت. انبياي بعد از آنها هم مي شناختند تا برسد به اسماعيل(ع). اعراب نيز فرزندان اسماعيل(ع) هستند، كه اين لفظ را از اسماعيل(ع) گرفتند، و ساليان درازي فقط الله را مي پرستيدند، تا آنكه به مرور در دين اسماعيل(ع) كه همان دين حنيف ابراهيم(ع) بود، انحراف ايجاد كردند و براي الله، شريكاني در اداره ي جهان قائل شدند و مجسمه ي آن شريكان ماوراء الطبيعي را درست نموده آنها را هم در طول الله، پرستيدند.
دقّت شود!
اعراب بت پرست، بتها را خالق جهان نمي دانستند، بلكه بتها را شريك الله در تدبير جهان مي دانستند. آنها خود بتها را هم مخلوق الله مي دانستند. لذا اعراب بت پرست، به خالق يگانه ولي به ربّها و معبودهاي متعدّد اعتقاد داشتند؛ يعني به توحيد در خالقيّت ولي شرك در ربوبيّت معتقد بودند.
لذا لفظ الله همواره در ميان اعراب، نام خداي خالق و نام خداي خدايان بوده است. آنها حتّي بت الله را هم درست نمي كردند؛ چون معتقد بودند كه الله فراتر از ادراك بشر است. و دقيقاً براي همين هم بتها را پرستش مي كردند. چون مي گفتند: الله، برتر از آن است كه ما بتوانيم او را درك و عبادت كنيم، لذا كارگزاران او بر جهان هستي را مي پرستيدند. پس توهّم نشود كه عرب جاهلي، منكر الله بوده است. ابداً چنين نبوده، آنها مشرك بودند نه ملحد؛ يعني منكر الله نبودند بلكه براي الله، شريك قائل مي شدند، آن هم نه در خالقيّت، بلكه فقط در ربوبيّت.

البته همه ي اعراب، بت پرست نبودند؛ بلكه در عهد مشركين قبل از اسلام گروهي به دين حنيف حضرت ابراهيم پاي بند بودند و از بت پرستي و شرك بيزار بودند و اجداد گرامي پيامبر (ص) داراي اين مرام بودند و لذا عبدالمطلب پدر بزرگ پيامبر نام فرزندش را عبدالله نهاد.

پس بت پرستان منكر خدا نبودند بلكه به خالق يكتا ايمان داشتند و آن خالق يكتا را الله مي ناميدند؛ و شرك آنها در ربوبيّت و عبادت بود ؛ يعني معتقد بودند كه خالق يكتا ، موجوداتي خداگونه را آفريده و امور جهان را بعد از خلق ، به آنها سپرده است. آنها معتقد بودند كه اين خدايان پايين دستي هستند كه مستقيماً امور ما را تدبير مي كنند ؛ لذا بايد از اينها طلب حاجت كنيم و بايد اينها را عبادت نماييم . لذا خداوند متعال فرمود: « وَ لَئِنْ سَأَلْتَهُمْ مَنْ خَلَقَ السَّماواتِ وَ الْأَرْضَ لَيَقُولُنَّ اللَّهُ قُلْ أَ فَرَأَيْتُمْ ما تَدْعُونَ مِنْ دُونِ اللَّهِ إِنْ أَرادَنِيَ اللَّهُ بِضُرٍّ هَلْ هُنَّ كاشِفاتُ ضُرِّهِ أَوْ أَرادَني‏ بِرَحْمَةٍ هَلْ هُنَّ مُمْسِكاتُ رَحْمَتِهِ قُلْ حَسْبِيَ اللَّهُ عَلَيْهِ يَتَوَكَّلُ الْمُتَوَكِّلُونَ ـــــــ و اگر از آنها بپرسى: «چه كسى آسمانها و زمين را آفريده؟» حتماً مى‏گويند:«الله» بگو: «آيا هيچ درباره ي معبودانى كه غير از الله مى‏خوانيد انديشه مى‏كنيد كه اگر الله زيانى براى من بخواهد، آيا آنها مى‏توانند گزند او را برطرف سازند؟! و يا اگر رحمتى براى من بخواهد، آيا آنها مى‏توانند جلوي رحمت او را بگيرند؟!» بگو: «الله» مرا كافى است؛ و همه ي متوكّلان تنها بر او توكّل مى‏كنند!» (الزمر:38)

پس رسول الله (ص) عرب را به قبول نمود خدا فرانمي خواند ؛ بلكه آنها را دعوت مي نمود به قبول نمودن فقط خدا؛ يعني آنها را دعوت مي نمود كه براي الله شريك قرار ندهند. البته بايد دانست كه همه ي اعراب ، چنين عقيده اي نداشتند ؛ گروهي از اعراب ، كه عمدتاً نيز در قبيله ي بني هاشم بودند ، در دين حنيف (دين ابراهيم(ع)) بودند كه جز خداي يگانه به معبودي اعتقاد نداشتند. پدر و اجداد رسول الله (ص) ، بدون استثناء ، همگي موحّد بوده اند و جز خداي واحد را نپرستيده اند.
لفظ الله، در ميان تمام انبياء شناخته شده بوده، و همه مي دانستند كه نام عربي خدا، الله است، لكن اوّل كسي كه آن را به كار برده، اسماعيل(ع) بوده كه بنيانگذار زبان عربي است. البته انبياي سابق هم عربي را مي دانستند، ولي اذن بيان آن را نداشتند. طبق روايات، آدم(ع) آنگاه كه در بهشت بود، به زبان عربي تكلّم مي نمود، ولي وقتي به زمين هبوط نمود، به زبان سرياني تكلّم نمود. وحي نيز به زبان اهل بهشت نازل مي شود، ولي در سامعه ي انبياء، به زبان قوم آنها ترجمه مي شود.

شاید این مطالب را هم بپسندید:

2ـ امّا اينكه فرموده ايد اوّلين سيره ي پيامبر(ص) 200 سال بعد نوشته شده، جوك است. سيره ي پيامبر(ص) در احاديث آن حضرت موجود بوده و هست. لذا هشام، سيره ي پيامبر را از معده ننوشته، بلكه همان روايات موجود از صدر اسلام را گرد آوري نموده و در كتابي قرار داده است. او سيره ي پيامبر را اختراع نكرده بلكه فقط از ميان احاديث گرد آوري نموده و در كتابي قرار داده است.

3ـ باقي مطالبي هم كه به نقل از دشمنان اسلام آورده ايد، مطالبي است كه نزد دانشمندان تاريخ، پشيزي ارزش ندارد.

4ـ امّا در مورد اسم ابولهب، سه قول وجود دارد.
عدّه اي گفته اند: ابولهب، نام اوست نه كنيه اش، اگر چه به شكل كنيه است؛ و اين ميان عرب رواج داشته كه برخي كنيه ها را به صورت اسم بر افراد وضع مي كردند.
عدّه اي ديگر گفته اند: نام او عبد مناف بود، و ابولهب كنيه اش بود.
عدّه اي ديگر گفته اند: نام عبد العزّي بود و ابولهب، كنيه اش بود.
داوري:
هيچكدام از اين اقوال، سند معتبري ندارند. لذا به صورت قطعي نمي توان در مورد اسم او قضاوت نمود؛ امّا طبق شواهدي مي توان قول اوّل را قويتر دانست. چون؛
ـ عرب معمولاً كنيه را از اسم فرزند مي گرفت. پس اگر ابولهب، كنيه ي او بود، بايد اسم فرزندش لهب مي بود. حال آنكه، عرب، واژه ي لهب را به عنوان اسم بر كسي نمي نهد.
ـ عرب گاه كنيه را اموري كه در شخص بارز است هم اخذ مي كند، مثلاً فرد گوشه گير را ابوزاويه مي گويند. لذا گفته شده كه او را ابولهب گفتند چون صورتش سرخ رنگ و آتش گون بود.
امّا بعيد است اين معنا درست باشد. چون در اين صورت، ابولهب در واقع يك لقب زشت خواهد بود نه براي تعريف شخص. و ابولهب فردي با نفوذ و شاخص در ميان عرب، لذا كسي جرأت نداشته رنگ قيافه اش را مسخره كند، آن هم در حدّي كه از اين بابت برايش كنيه درست كند.
ـ اشكال:
ممكن است گفته شود: پس چرا چنين اسمي را روي او گذاشته اند؟
پاسخ:
كنيه يا براي احترام است يا براي تحقير و تنقيص، امّا اسم چنين حالتي ندارد. لذا عربها، حتّي عربهاي شاخص، گاه اسمهاي مزخرفي روي فرزندان خود مي گذاشتند. مثلاً معاويه يعني سگ عوعو كننده. يا يزيد، اصلاً اسم نيست بلكه فعل است كه به صورت اسم استعمال شده است.

5ـ امّا جناب عبد مناف(ع)
نسب رسول خدا(ص) چنين است:
محمد بن عبد اللَّه بن عبد المطلب بن هاشم بن عبد مناف بن قصىّ بن مرة بن كعب ابن لوى بن غالب بن فهر بن مالك بن النضر بن كنانة بن خزيمة بن مدركة بن الياس‏ بن مضر بن نزار بن معد بن عدنان. ‏
و عدنان همان ادّ بن ادد بن اليسع بن هميسيع بن سلامان بن نبت بن حمل بن قيدار بن اسماعيل بن ابراهيم بن تارح بن تاخور بن ساخور بن ارعواء بن فالغ بن عابر (اين همان هود پيغمبر است) بن شالخ بن ارفخشذ بن سام بن نوح بن لمك بن متوشلخ بن اخنوخ (اين همان ادريس نبى است) بن يارد بن مهلائيل بن قينان بن أنوش بن شيث بن آدم.
در روايات اهل بيت(ع) تصريح شده كه تمام اجداد رسول خدا(ص) موحّد بوده اند، و عبد مناف، در روايات، جزء اولياي الهي نام برده شده است.
« اصبغ بن نباته گويد، شنيدم امير المؤمنين (ع) مي فرمود: به خدا پدرم و اجدادم عبد المطلب و هاشم و عبد مناف هرگز بت نپرستيدند. عرض شد چه پرستش مي كردند؟ فرمودند: به پيروى كيش ابراهيم بسوى خانه ي كعبه نماز مي گزاردند و بدان متمسك بودند.»
امّا معني مناف.
از نظر لغوي، مناف يعني جايگاه بزرگي و عظمت و شرافت و بلند مرتبگي. لذا مناف و منيف، مي توانند از اسماء الله باشند. چون مناف و منيف به معني متعال هستند، و متعال، از اسماء الله مي باشد. در روايات نيز واژه ي منيف به عنوان اسماء الله به كار رفته است، براي مثال فرموده اند: « عظيم السلطان منيف الآلاء ــ آنكه عظيم السلطه و بزرگ نعمت است.»
و در دعاها آمده است: « … سُبْحَانَ ذِي الْعِزِّ الشَّامِخِ الْمُنِيفِ، سُبْحَانَ ذِي الْجَلَالِ الْبَاذِخِ الْعَظِيمِ، سُبْحَانَ ذِي الْمُلْكِ الْفَاخِرِ الْقَدِيمِ، سُبْحَانَ مَنْ لَبِسَ الْبَهْجَةَ وَ الْجَمَال، … .»
لذا «عبد مناف» به معني « بنده ي بلند مرتبه » است؛ يعني بنده اي كه بلند مرتبه است. يعني تركيب «عبد مناف» مثل تركيب « عبد صالح» و « عبد محمود» و « عبد كريم» و « عبد جواد» است.
دقّت شود!
عبد صالح، يعني بنده اي كه صالح است، نه يعني بنده ي كسي كه اسمش صالح است.
عبد محمود، يعني بنده اي كه ستوده شده است، نه يعني بنده ي كسي كه اسمش محمود است.
عبد كريم، يعني بنده اي كه بزرگوار است، نه يعني بنده ي كسي كه اسمش كريم است.
عبد جواد، يعني بنده اي كه بخشنده است، نه يعني بنده ي كسي كه اسمش جواد است.
اگر بخواهيم معاني دوم را درست كنيم بايد چنين بگوييم:
عبد الصالح، عبد المحمود، عبد الكريم، عبد الجواد.

نتيجه:
لذا اينكه ادّعا شده «مناف» اسم بتي از بتهاي عرب بوده و « عبد مناف» يعني « بنده ي بت مناف» سخني از گزافه. بلي اگر اسم جدّ رسول خدا(ص) « عبد المناف» بود چنين تهمتي جاي طرح داشت؛ اگر چه باز هم ثابت نمي شد. چون مناف، در اصل اسم خداست، كه برخي ها آن را روي بت خودشان هم گذاشته اند. همان گونه كه رحمان و رحيم و كريم و غفّار و غفور و وحيد و حميد همه اسماء الله هستند كه برخي انسانها هم همين اسمها را روي خودشان مي گذارند.
خلاصه آنكه: « عبد مناف» به معني « بنده ي بلند مرتبه » است نه به معني « بنده ي كسي كه اسمش مناف است». كساني كه معني دوم را براي «عبد مناف» كرده اند، در واقع فارسي را با عربي خلط نموده اند. در فارسي » بنده ي مناف» يا « بنده ي كريم» دو معني دارد، يكي : « بنده اي كه مناف(بلند مرتبه) يا كريم است»، دومي « بنده ي كسي كه مناف يا كريم است.» امّا در عربي، اين اصطلاح، يك معني بيشتر ندارد، و آن همان معني نخست است. اگر بخواهيم معني دوم را بدهد، بايد يك ال بر سر واژه ي دوم بياوريم، يعني بگوييم: « عبد المناف» يا « عبد الكريم».

توجّه!
تعبير « عبد الله » در اصل « عبد ال اله » است؛ يعني الله همان « ال اله » است. لذا گفته نشود كه چرا در عبدالله، واژه ي الله، ال برنداشته؟ چون اين واژه خودش ال دارد.

سخن آخر:
بر فرض كه كسي بپذيرد كه «عبد مناف» به معني « بنده ي موجودي به نام مناف» است، باز بت پرست بودن جناب عبد مناف ثابت نمي شود. چون اسم دليل بر عقيده ي شخص نيست. مثلاً خيلي ها هستند كه اسمشان، عبدالعلي، عبدالحسين، عبدالرضا است. آيا اينها علي پرست و حسين پرست و رضا هستند؟ روشن است كه اينها خدا پرست مي باشند و اين اسمها دلالت بر مشرك بودن اينها ندارد. افرادي هستند كه فاميلي آنها، وطن پرست مي باشد. آيا منطقي است كه به سبب فاميلي اينها كسي ادّعا كند كه اينها مشرك مي باشند؟
معاويه يعني سگ عوعو كننده، آيا اين دليل است كه معاويه يا پدر معاويه سگ پرست بوده اند، يا سگ را تقديس مي نموده اند. تاريخ گواه است كه خود معاويه نه ابوسفيان(پدر معاويه) نه سگ پرست بودند نه سگ را مقدّس مي دانستند. حتّي بعد از اسلام نيز افراد زيادي اسمشان را معاويه گذاشته اند. حتّي بين اصحاب اهل بيت(ع) نيز تعداد زيادي هستند كه اسمشان معاويه است.
پس چرا اين اسم را مي گذاشتند؟
چون يك اسم رايج بوده است. لذا اصلاً كسي به معني لغوي آن توجّه نمي كرده است.
مثلاً در زمان سابق، بخصوص در آذربايجان، افرادي بودند كه اسمشان خاور يا قزبي بي(دختر عمه) يا قزبس (دختر بس) يا نه نه قز (نه نه دختر) يا گولسون(بخندند) يا بيوك آقا (آقا بزرگ) و … بوده است؛ در حالي كه امروزه براي ما عجيب است كه كسي چنين اسمي روي فرزندش بگذارد.
در برخي ملل مثل سرخپوستها نيز اسمهاي عجيبي مي گذارند مثل: اسب تيز رو، سوسك قرمز، مار زهرآگين و … .
اينها در واقع به معاني اين اسمها توجّهي ندارند، بلكه چون اين اسمها به مرور زمان رايج شده اند، استفاده مي كنند. مثلاً در كشور خودمان اسمهايي چون ايرج، اسكندر، كورش، اردشير، داريوش و … روي افراد گذاشته مي شوند، در حالي كه والديني كه اين اسمها را روي فرزندان خود گذاشته اند، خودشان هم نمي دانند كه اين اسمها چه معنايي دارند، بلكه فقط از اين جهت كه اين اسمها رايج بوده اند، آنها را روي فرزندان خود گذاشته اند.
حاصل بحث اين كه، قضاوت در مورد دين و اعتقاد يك فرد بر اساس اسم او، كاري است غير منطقي.

نظر مخاطبان درباره این مطلب:

دیدگاه های ارسال شده توسط شما، پس از تایید توسط سایت هدانا منتشر خواهد شد.

با توجه به حجم سوالات، به سوالات تکراری پاسخ داده نمی شود لطفا در سایت «سرچ» کنید.