وبگاه پاسخگویی به سوالات دینی هدانا

آیا خودبرتربینی گناه است

0

آیا خودبرتربینی گناه است

احساس بزرگى كردن اشتباهه؟ اگه آدم پيش خودش به علمى كه داره و راهى كه رفته افتخار كنه بده؟ مصداق خودبزرگ بينى و كبره؟

به نظر مى رسد كه مصداق سوال شما عجب و خودبينى باشد. در كتاب مصباح الشريعه از امام صادق عليه السّلام روايت شده: «عجب» گياهى است كه دانه‏اش كفر و زمينش نفاق و آبش سركشى و شاخه‏هايش جهل و برگ‏هايش گمراهى و ميوه‏اش لعنت و خلود در آتش است، پس كسى كه «عجب» را برگزيند بذر كفر در مزرعه نفاق پاشيده و چاره‏اى ندارد جز آنكه ميوه آن را بچيند.

عالمان اخلاقى يكى از بدترين بيمارى هاى اخلاقى انسان را تحت عنوان عجب و خود پسندى معرفى نموده اند، زيرا اين بيمارى مطابق روايات معصومين (ع) يكى از سه صفت و سه بيمارى خطرناكى است كه باعث هلاكت شخصيت انسان مى شود و آدمى را از انسانيت ساقط مى كند.

اين سه صفت را پيامبر گرامى اسلام بدين گونه معرفى فرموده است: «ثلاث مهلكات شح مطاع و هوى متبع و اعجاب المرء بنفسه بخلى كه شخص مطيع آن باشد، هواى نفسى كه آدمى از فرمانش پيروى نمايد، وآنكه شخص خود را و همچنين كارهاى خود را با چشم غرور و اعجاب بنگرد».

در برخى روايات آمده است كه خداى متعال مى دانست گناه بهتر از عجب است، از آن رو مومن را به گناه مبتلا نمود تا دچار عجب نشود و اگر اين طور نبود هرگز مومن را به گناه مبتلا نمى نمود «انّ اللّه تعالى علم انّ الذّنب خير للمؤمن من العجب و لو لا ذلك ما ابتلى مؤمنا بذنب ابدا».

على عليه السلام در روايتى فرموده است: «سيئه تسوك خير عندالله من حسنه تعجبك گناهى كه ترا آزار دهد و مايه رنج و ناراحتى درونيت گردد در پيشگاه الهى بهتر از كار خوبى است كه باعث غرورت شود و ترا به عجب وا دارد».

و در روايت ديگرى فرمود: «العجب رأس الحماقه خود پسندى اساس همه حماقت ها است».

و نيز فرمود: «اعجاب المرء بنفسه يدل على ضعف عقله خود پسندى، خودستايى و اعمال ناچيز خود را بزرگ تصور كردن دليل بر ناتوانى عقلى و ضعف و سستى درايت و درك او مى باشد».

در كلام ديگرى فرمود: «لا حسب اعظم من التواضع، ولا وحده اوحش من العجب هيچ اصل و تبارى بزرگتر از تواضع نيست و هيچ تنهايى، وحشتناكتر از عجب نمى باشد».

امام صادق (عليه السلام) از پيامبر- صلى الله عليه و آله و سلم- نقل نموده است كه فرمود: خداوند متعال بر حضرت داود وحى فرستاد كه: اى داود به گنهكاران بشارت بده و صديقين را انذار نما. گفت: چگونه گنهكاران را بشارت و صديقين را بيم دهم؟ فرمود: به گنهكاران بشارت بده كه من توبه را مى پذيرم و از گناه در مى گذرم. و صديقين را بيم بده كه مبادا به خاطر اعمالشان مغرور شوند كه هرگز بنده اى به حسابش مغرور نشد مگر آنكه هلاك و نابود گرديد.

قرآن كريم در مورد كسانى كه به بيمارى خود پسندى دچارند فرموده است: زيانكارترين مردم كسانى هستند كه كوشش آنها در راه زندگى دنيا تباه شده ولى گمان مى‏كنند كه نيكوكارى مى‏كنند. الّذِينَ ضَلَّ سَعْيُهُمْ فِى الْحَياهِ الدّنْيا وَ هُمْ يَحْسَبُونَ انَّهُمْ يُحْسِنُونَ صُنْعا (سوره كهف، آيه

104 عجب و خود پسندى از طرفى ريشه در خود دوستى و حب نفس مذموم دارد، واز طرف ديگر خود ريشه بسيارى از آفات و صفات مهلك نفس همچون كبر و خود بزرگ بينى، خود پرستى، نخوت، تفاخر و مانند آن است، امورى كه در مجموع، منشا آثار و مضرات بيشمارى براى نفس آدمى مى باشند.

حقيقت عجب و خود پسندى

عجب آن است كه آدمى خويش را به جهت داشتن صفت كمال و نعمت، خوب و مهم انگارد و به راى و فكر و عمل خويش متكى باشد و فراموش كند كه هر چه از كمال و توفيق فكر و عمل و خوبى دارد، از خداى متعال است و بسياراند كسانى كه از او در داشتن اين كمالات برتر و بالاتر اند. البته گاهى ممكن است خيال كند كه آدم خوب و صاحب كمال و نعمت است ولى در حقيقت آنچه دارد كمال و نعمت نباشد، در اين صورت، افكار، صفات و اعمال زشتى كه دارد، پيش او زيبا جلوه مى نمايد و به چيزى خود را مى ستايد كه شايسته نيست.

فرق عجب با تكبر آن است كه انسان معجب، تنها خويش را مهم و خوب مى انگارد، بدون اينكه بخواهد در سايه آن ديگرى را تحقير كند و كوچك شمارد، ولى آدم متكبر علاوه بر آن، بر ديگران بزرگى مى كند و آنها را حقير مى شمارد. به عبارت ديگر: عجب «به معناى» خوب انگاشتن «نفس است، بدون آن كه شخصى توجه به غير داشته و خود را از ديگران برتر، همسان يا فروتر بيند و كبر «و» تكبر «به معناى» خود برتر بينى «است. بنابراين كبر از عجب بدتر است، زيرا در آن تحقير ديگران نيز نهفته است.

راه شناخت عجب و تكبر دوگونه است:

الف (راه درونى: هر انسانى از نفس خود آگاه است و با ژرف‏كاوى در نفس خويش به خوبى مى‏تواند اوصاف و احوال دل خود را باز شناسد.

ب (راه بيرونى: با نگرش بر اعمال مى‏توان اوصاف درونى را شناخت. مثلاً كسى كه همواره از خود تعريف و تمجيد مى‏كند. معلوم است كه گرفتار عجب و خودبينى است، مانند رفتار كسى كه متكبرانه بر خورد مى نمايد و ديگران را خوار و كوچك مى‏شمارد، ما از نوع رفتار او متوجه مى شويم كه مبتلا به بيمارى كبر شده است. البته اينگونه صفات مراتب مختلفى دارند. مراتب بالاى آن واضح و آسان‏ياب است، ولى مراتب خفيف و نازل آن بسيار پيچيده و ديرياب است و به سادگى قابل تشخيص نيست.

پى آمد هاى زشت خود پسندى

آفات و مضرات عجب بسيار است ما در اين فرصت تنها به گوشه اى از انها اشاره مى كنيم.

1- كسى كه خود پسند است، اين صفت كم كم او را به وادى خطرناك كبر مى كشاند و گرفتار آفات آن مى كند، چه اينكه عجب يكى از عوامل كبر است و در حديث از امام باقر (ع) است كه اگركسى در قلبش به اندازه سنگينى دانه خردلى از كبر باشد، هرگز داخل در بهشت نخواهد شد» لايدخل الجنه من فى قلبه مثقال حبه من خردل من كبر اصول كافى، جلد 2، صفحه 2

310- آدم معجب و خود پسند به اين دليل كه خود رانيكو مى انگارد و از خويش راضى و خوشنود است، گناهان خويش را فراموش كرده به آنها اهميت نمى دهد و خود را از بررسى اعمال خود بى‏نياز مى‏داند، در نتيجه توفيق توبه نمى يابد و در جهل و گناه خود غوطه ور مى ماند.

3- ديگر اينكه عجب طاعات و عبادات را در نظر انسان بزرگ مى‏كند و باعث مى‏شود كه انسان به خاطر عباداتش بر خدا منّت نهد و همين براى نقصان يك انسان و حبط عمل يعنى بطلان و خنثى شدن اثر اعمال و عبادات او، كافى است. از امام صادق (ع) نقل است كه فرمود: عالمى نزد عابدى آمده از او پرسيد: نمازت چگونه است؟ عابد گفت: آيا از چون منى درباره نمازش سؤال مى‏كنى در حالى كه از فلان وقت خدا را عبادت مى‏كنم.

پرسيد: گريه‏ات چگونه است؟ جواب داد: مى‏گريم تا اشكم جارى مى‏شود.

عالم گفت: اگر در حال ترس از خدا مى‏خنديدى از اين گريه در حال ادلال و ناز كردن بهتر بود زيرا چيزى از عمل شخص مدل بالا (ناز و فخر داشتن) نمى‏رود.

4- همچنين عجب و خود پسندى اگر به واسطه عبادات حاصل شود، انسان را از دريافت آفات آنها كور مى‏كند كسى كه دچار عجب است خود را فريب مى‏دهد و با پروردگارش خدعه مى‏كند و خود را از مكر خدا (عذاب الهى) در امان مى‏داند و از عقاب خدا غافل مى‏شود در صورتى كه قرآن عظيم مى‏فرمايد: «لا يَأْمَنُ مَكْرَ اللَّهِ الا القَوْمُ الخاسِرُونَ از عقاب الهى غافل نمى‏شوند مگر زيانكاران» (اعراف، آيه 99).

5- انسان خود پسند، خويش را از مشورت و استفاده از ديگران بى نياز مى بيند در نتيجه اين حالت او را از مشورت و يادگيرى باز مى‏دارد و سبب مى‏شود كه هميشه در ذلّت جهل و ناآگاهى باقى بماند. چه بسا كسانى كه در اثر يك نظريه اشتباهى كه در اصول يا فروع آن دچار عجب مى‏شوند، سبب هلاكت خود را فراهم كنند.

6- عجب حتى باعث مى شود كه آدم خود پسند در حالى كه زشت رفتار است، خود را خوش رفتار بداند و اعمال زشت نزد او زيبا جلوه نمايد و مصداق اين آيه از قرآن كريم قرار گيرد: «افَمَنْ زُيّنَ لَهُ سُوءُ عَمَلِهِ فَرَآهُ حَسَنا آيا كسى كه كردار زشتش در نظرش زينت داده شده و آن را نيكو پنداشته است؟» (فاطر، آيه 8).

يا اين آيه كه مى فرمايد: «زيانكارترين مردم كسانى هستند كه كوشش آنها در راه زندگى دنيا تباه شده، ولى گمان مى‏كنند كه نيكوكارى مى‏كنند» (سوره كهف، آيه 104).

7- عجب در نهايت باعث هلاكت انسان است و موجب مى شود كه آدمى صورت انسانى خود را از دست بدهد و از مرتبه انسانيت سقوط نمايد.

نبىّ گرامى اسلام صلى اللّه عليه و آله و سلّم در اين زمينه مى‏فرمايد: «ثلاث مهلكات شحّ مطاع و هوى متّبع و اعجاب المرء بنفسه سه چيز است كه باعث هلاكت مى‏شوند: بخلى كه از آن اطاعت شود، هوى و هوسى كه از آن پيروى شود و اينكه انسان از خودش خوشش بيايد و خود پسند شود».

8- خود پسندى، باعث فسق و خروج از بندگى خداوند خواهد شد، از امام باقر عليه السّلام يا امام صادق عليه السّلام نقل شده است: دو نفر وارد مسجد شدند در حالى كه يكى عابد بود و ديگرى فاسق سپس از مسجد خارج شدند در حالى كه فاسق به مرتبه صديقين رسيده بود و عابد فاسق گشته بود زيرا عابد در حالى داخل مسجد شد كه با فكر در عبادتش دچار ادلال بود ولى فكر فاسق در پشيمانى از كرده خود بود و از گناهان خود استغفار مى‏كرد.

در حديث ديگرى امام صادق (ع) مى‏فرمايد: گاهى انسان گناه مى‏كند و پشيمان مى‏شود سپس عملى نيك انجام مى‏دهد و خوشحال مى‏شود، به علت همين سرور و شادمانى از حالى كه قبل از عمل نيك داشت تنزّل مى‏كند پس اگر بر آن حال گناه باقى مى‏ماند برايش بهتر بود.

9- عجب راه نفوذ شيطان را بر انسان مى گشايد و باعث فريب او مى شود:

حضرت موسى عليه السّلام نشسته بود كه ابليس با شنلى رنگارنگ نزد او آمد وقتى نزديك موسى (ع) رسيد شنل را برداشت و سلام كرد.

موسى عليه السّلام فرمود: كيستى؟ عرض كرد: ابليس.

فرمود: خدا تو را به كسى نزديك نكند.

عرض كرد: به خاطر منزلتى كه نزد خدا دارى براى عرض سلام آمده‏ام.

پرسيد اين شنل چيست؟ عرض كرد: بوسيله آن قلوب مردم را مى‏ربايم.

فرمود: چه گناهى است كه اگر انسان آن را انجام دهد تو بر او مسلّط و مستولى مى‏شوى.

عرض كرد: هنگامى كه دچار عجب و خود پسندى شود و عباداتش در نظرش زياد جلوه كند و گناهانش در نظرش كوچك شود.

10- عجب آفت نيكوكاران است، آفتى كه نزديك است خوبان و كسانى كه حتى به درجه صديقين رسيده اند، از مقام خود ساقط نمايد و از گناه كاران نيز نازلترشان سازد. در روايتى حضرت صادق آل محمد (ع) فرموده است: خداى تعالى به داود عليه السّلام وحى فرمود: اى داود گناهكاران را مژده بده كه من توبه پذيرم و گناهان را مى‏بخشم، ولى صدّيقين را بترسان كه از اعمالشان دچار عجب نشوند، بدرستى كه هر بنده‏اى را براى حساب نگاه دارم، هلاك خواهد شد. (ترجمه‏اخلاق ص: 280).

اقسام عجب و درمان آنها

قبل از بيان اقسام عجب و راه درمان آنها، لازم است گوشزد نماييم، ريشه اصلى عجب در نادانى و بى خبرى است بنابر اين تنها راه درمان كلى آن نيز در آگاهى و دانايى است، در نتيجه تمامى مواردى كه در درمان اين بيمارى ذكر مى شود از سنخ شناخت درمانى است و توصيه هاى عملى در اين زمينه كاربرد ندارد.

آنچه كه انسان بدان عجب مى‏ورزد بر دو قسم است:

1 مواردى كه به كبر مى انجامد و انسان به خاطر آنها تكبر مى‏ورزد علاج اين قسم در بحث تكبر ذكر شده است.

2- مواردى كه در تكبر دخالت ندارند يعنى انسان نمى‏تواند به خاطر آنها فخر كند مثل نظريات اشتباه كه در اثر جهل، صائب و نيكو جلوه مى‏كنند و باعث عجب مى‏شوند.

قسم دوم از وسائل عجب را مى‏توان به نه قسم تقسيم كرد:

اول: اين كه به خاطر امور جسمانى چون جمال، تركيب، صحّت، قوت، تناسب اعضاء و زيبائى چهره دچار عجب شود.

علاج اين قسم، تفكر درباره كثافاتى است كه در نهان انسان وجود دارد و همينطور انديشه در اول خلقتش كه نطفه‏اى بود و آخر كارش كه تبديل به جيفه‏اى مى‏شود و ديگر عبرت گرفتن از صورت‏هاى زيبا و بدن‏هاى لطيفى كه وجود داشته و اكنون چنان پوسيده‏اند كه طبع عقلاء از آنها متنفر است.

دوم: قدرت و سطوت: همان طور كه قرآن كريم از قومى نقل مى‏كند كه گفتند: «مَنْ اشَدُّ مِنَّا قُوّه» (فصلت، آيه 15).

علاج اين قسم به اين است كه بداند يك روز تب كافى است كه قدرتش را تبديل به ضعف كند و يك ساس يا پشه يا يك خار مى‏تواند او را عاجز نمايد.

توجه به عظمت خداوند و ذلت و خوارى خود و دقت و تامل در آيات و رواياتى كه دال بر ضعف انسان است (مانند اين آيه كه خداوند مى فرمايد: خلق الانسان ضعيفا انسان ضعيف آفريده شده است) در اين زمينه نافع است..

سوم: عجب به عقل و زيركى در فهم امور دقيق مربوط به مصالح دين و دنيا: علاج اين قسم به اين است كه خدا را به خاطر عقلى كه به او عطا كرده شكر گزارد و بينديشد كه با كوچك‏ترين مرضى كه بر مشاعرش عارض شود چنان عقلش مختلّ مى‏شود كه وسيله خنده و بازيچه ديگران مى گردد.

چهارم: عجب به اصل و نسب شريف: مثل اين كه يك نفر سيّد هاشمى به خاطر اينكه منسوب به پيامبر اكرم صلى اللّه عليه و آله و سلّم است دچار عجب شود، علاج اين قسم به اين است كه بداند اين كمال نادانى است كه در اخلاق و افعال مخالف سيره پدرانش باشد و با اين حال گمان كند كه از آنها است.

سزاوار است به اين گونه اشخاص كه تنها افتخارشان شرافت پدرانشان مى‏باشد گفته شود.

لئن فخرت بآباء ذوى شرف لقد صدقت و لكن بئسما ولدوا

اگر به پدران با شرافت و بلند مرتبه‏ات افتخار مى‏كنى واقعا راست مى‏گويى آنها انسان‏هاى خوبى بودند، ولى چه بد فرزندى از خود به جاى نهادند.

گيرم پدر تو بود فاضل از فضل پدر تو را چه حاصل

پسر نوح با بدان بنشست خاندان نبوتش گم شد

پنجم: عجب به اصل و نسب قدرتمند مثل خاندان سلاطين و ظلمه و ياران ايشان- نه خاندان علم و تقوى- علاج اين قسم عجب اين است كه به رسوايى‏ها و زشت كاريهاى آنان بينديشد و ببيند كه چگونه مغضوب درگاه الهى شده، و مستحق آتش گرديده‏اند و چه بد جايگاهى دارند.

ششم: عجب به زيادى نفرات: انسان گاهى به خاطر اين كه داراى افراد و اطرافيان زيادى چون خدمه، فرزند، نزديكان، قوم، قبيله، دوستان و ياران است خود را از ديگران برتر دانسته دچار عجب مى‏شود، همانطور كه كافران مى‏گفتند: «و قالوا نَحْنُ اكْثَرُ امْوالا وَ اولادا وما نحن بمعذبين اموال و اولاد ما بيشتر است (به همين دليل ما نزد خدا محبوب هستيم) و هرگز عذاب نمى شويم» (سبأ، آيه 35).

علاج اين قسم، اين است كه در ضعف خود و آنها بينديشد و بداند كه همه آنها بندگان ضعيف و عاجزى هستند كه نفع و ضرر، موت و حيات و نشر و حشر خود را در اختيار ندارند.

در نبردها هم كثرت افراد تنها نمى تواند كارگشا باشد و نبايد به آن دلخوش بود زيرا به قول قرآن كريم «و كَمْ مِنْ فِئَهٍ قَلِيلَهٍ غَلَبَتْ فِئَهً كَثِيرَهً بِاذْنِ اللَّهِ چه بسا گروه هاى كوچكى كه با اذن خدا بر طوائف بزرگ غالب شده‏اند» (بقره، آيه 249).

هفتم: عجب به مال: همانطور كه قرآن كريم از گروهى نقل مى‏كند كه مى‏گفتند: «انَا اكْثَرُ مِنْكَ مالا وَ اعَزُّ نَفَرا من از تو مال و نفراتم بيشتر است» (كهف، آيه 34).

علاج اين قسم به اين است كه در آفات و آشوب‏هاى مال بينديشد و بداند كه مال اصالتى ندارد با يك دست كسب مى‏شود و از دست ديگر خارج مى‏شود.

و ما المال و الاهلون الا وديعه و لا بدّ يوما ان تردّ الودايع

ثروت و خانواده چيزى جز امانت نيست و ناچار روزى مى‏رسد كه بايد امانتها برگردند و بداند كه اگر كثرت مال دليل برترى كسى بود در بين كفار و يهود كسانى هستند كه از ثروت بيشترى برخوردارند پس بايد آنها از او بهتر باشند.

هشتم: اعجاب به راى يا عجب از نظريه اشتباه: بسيارند افرادى كه در هر مورد خويش را صاحب نظر مى دانند، در هر كارى اظهار نظر مى كنند، تنها راى و نظر خود را مى پسندند و از ديدگاه هاى ديگران استفاده نمى نمايند.

مانند افراد عادى كه در زمينه علوم دينى، هيچگونه تخصصى ندارند ولى در عين حال در امور دينى اظهار نظر مى كنند و مرتب فتوى صادر مى كنند و نظر مى دهند و يا مانند كسانى كه از معمارى هيچ سررشته اى ندارند، ولى به خاطر اينكه خود را صاحب نظر مى دانند، دائم در كار معماران و افراد متخصص دخالت مى نمايند.

علاج اين قسم اين است كه فرد معجب، هميشه نظريات خود را متّهم كند و هيچ گاه فريب نظريه خويش را نخورد مگر در صورتى كه يك دليل قطعى از قرآن يا سنت پيامبر (ص) و يا تجربيات و معلومات تخصصى بر صحت آن گواهى دهد.

نهم: عجب به علم و دانش: كسى كه خود را صاحب دانش مى داند و از اين جهت دچار عجب گرديده بايد بداندهمچنان كه وجود انسان ازخداى متعال است، قوه درك و حافظه را هم او به انسان عطا كرده است و به اصطلاح سرمايه يادگيرى را او داده و مى‏تواند با اندك اشاره‏اى اين نعمت‏ها را بگيرد و به قول شاعر:

اگر نازى كند يك دَم فرو ريزند قالب‏ها

البته مطالعه در حالات علما و بزرگان كمك مؤثرى در اين راه به انسان مى‏كند، زيرا در بين دانشمندان افرادى بوده‏اند كه بعد از مدت‏ها رنج و زحمت در راه علم، با يك بيمارى مختصر، همه آنچه را در طول سال‏ها ياد گرفته بودند، فراموش كردند، به طورى كه بعضاً اسم خود و فرزندان خود را هم از ياد برده‏اند. اين بهترين شاهد است بر اين كه هيچ‏گاه عُجب و غرور سراغ انسان نيايد، زيرا علمى كه با بيمارى مختصر به چنين سرنوشتى دچار شود، نبايد موجب غرور شود.

تازه انسانى كه خود را عالم مى داند، بايد بداند كه خداى متعال در قرآن كريم فرموده است: «وَ ما أُوتِيتُمْ مِنَ اَلْعِلْمِ إِلاَّ قَلِيلاً به شما از علم جز بهره اندكى داده نشده است، بنابراين هر چقدر هم بر اندوخته‏هاى علمى او اضافه شود، جز اندكى نخواهد بود» (اسراء، 85)

وبداند كه فوق كل ذى علم عليم و برتر از هر دانشمندى، دانشورى است.

به قول ضرب المثل معروف: دست بالاى دست بسيار است.

و از طرف ديگربداند كه علم براى عمل است و قرآن كريم درباره عالم بى عمل فرموده: «مثل الذين حملوا التوريه ثم لم يحملوها كمثل الحمار يحمل اسفارا مثل كسانى كه به تورات مكلف شدند ولى حق آن را اداء نكردند، مانند دراز گوشى است كه كتابهايى را حمل مى كند. در مثل ديگرى عالم بى عمل به زنبور بى عسل تشبيه شده است».

توجه نمايد كه بنا برآموزه هاى اسلامى، علم واقعى آن است كه انسان را نورانى نمايد. هر چيزى كه انسان را نورانى نكند، عجب و غرور و ظلمت است و هيچ ارزشى ندارد.

همچنين ما با مطالعه در زندگى بسيارى از بزرگان در مى يابيم كه بسيارى از آنها در آخر عمر گفته‏اند: اكنون فهميده‏ام كه چيزى نمى‏دانم. ظاهراً درباره ابوعلى سينا با آن عظمت و تبحرى كه در اكثر علوم مخصوصاً فلسفه و عرفان داشت، نقل شده كه گفته است:

تا بدان‏جا رسيد دانش من كه بدانم همى كه نادانم

ما با اين استعدادهاى معمولى هر قدر هم در علم پيشرفت كنيم، هرگز به پايه اين اقرار نمى‏رسيم.

دهم: بيشترين موارد عجب و مضر ترين قسم آن، عجب در عبادت وا عمال صالح است. اگر انگيزه عجب، عبادت باشد، لازم است بداند كه عبادت براى خاكسارى بيشتر و براى كوچك شمردن خود نزد معبود است تا اينكه صفت تواضع و خشوع در انسان ملكه شود.

گنه كار انديشناك از خداى بسى بهتر از عابد خود نماى

عجب در عبادت آن است كه انسان عمل صالحش را بزرگ و زياد بشمارد و از آن خوشحال گردد. ممكن است در اينجا سوالى به ذهن آيد و آن اينكه:

گاهى اوقات انسان از طاعت و عبادت خود خوشحال مى شود، ولى آن را بزرگ نمى شمارد بلكه شادى اش به خاطر اين است كه به آن عمل، موفق گرديده و دوست دارد بيشتر از آن را انجام بدهد.

طبيعى است كه انسان اگر شبى را به نماز ايستاد، يا روزى را روزه گرفت، يا مقام شريف و دعا و عبادتى برايش حاصل شد، از اين موفقيت شاد گردد، آيا چنين حالتى خود پسندى است و عمل را تباه كرده، انسان را در زمره معجبين (يعنى خود پسندها) داخل مى كند؟

در جواب بايد گفت: عجب آن است كه انسان از عمل صالح خود كه خوشحال شد، به آن نازيده، آن را بزرگ بشمارد و خود را از حد تقصير (در انجام وظايف و حق عبوديت) خارج بداند، اين حالت است كه موجب هلاكت مى شود و عمل را از حساب حسنات، به حساب سيئات، انتقال مى دهد و آن را از درجات رفيع، به درك اسفل مى كشاند.

بنابر اين اگر بنده بگويد خدايا ترا شكر مى كنم كه با اين ضعف و نقصانى كه در بندگى تو دارم، به من توفيق دادى كه امشب مثلا نماز شب بخوانم و در عين احساس كوچكى در برابر حق تعالى از عمل و توفيقى كه نسيبش شده خوشحال باشد. اين حالت عجب و خود بزرگ بينى محسوب نمى شود.

سعد بن ابى خلف را حضرت صادق- عليه السلام- روايت كرده است كه فرمود:

عليك بالجد، ولا تخرجن نفسك من حد التقصير فى عباده الله و طاعته فان الله تعالى لا يعبد حق عبادته.

يعنى: هميشه كوشا باش و خود را از تقصير در عبادت و طاعت خداوند خارج ندان، زيرا هرگز نمى توان خداوند متعال را آنگونه كه سزاوار است عبادت كرد.

اصولا معجب بايد توجه كند خداوند بنده اى را دوست دارد كه به درگاه او با ذلت و خوارى و مسكنت برود، تضرع و زارى و طلب بخشودگى بنمايد نه بنده معجب و مغرور و متكبر را.

در راه او شكسته دلى مى خزد و بس بازار خود فروشى از آن سوى ديگر است

يازدهم: عجب به مال و ثروت: گاهى هم علت عجب وجود مال است در اين صورت بايد گفت:

بر مال و جمال خويشتن غره مشو كان ره به شبى برند و اين را به تبى

و نيز انسان بايد توجه داشته باشد كه با تمام اين ادعاها و منم منم ها، رفتنى است و قبل از او بوده اند كسانى كه داراى مقام و جاه و جلال و شوكت و مال و زيبايى و قدرت بوده اند اما همه رفته اند.

چند غرور اى دغل خاكدان چند منى از دو سه من استخوان

پيشتر از تو دگران بوده اند كز طلب جاه نياسوده اند

حاصل آن جاه ببين تا چه بود سود بد اما به ضرر شد چه سود

در اين دنياى فانى آنقدر افراد آمده اند و رفته اند كه ما نمى دانيم. آنقدر قدرتمندان، شوكتمندان، پادشاهان، شاهزادگان و امثال اينها بوده اند و در گذشته اند كه ما نمى دانيم.

شايد زمين همان منزلى كه ما در ساكن هستيم، خاك پوسيده جنازه همين شاهزادگان و بزرگان باشد كه روزى براى خود كسى و چيزى بوده اند و شكوهى داشته اند و جلالى.

زدم تيشه يك روز بر تل خاك به گوش آمدم ناله دردناك

كه زنهار گر مردى آهسته تر كه چشم است و روى و بناگوش و سر

براين خاك چندين صبا بگذرد كه هر ذره از او بيجايى برد

هر ورقه چهره آزاده اى است هر قدمى چشم ملك زاده اى است

گه خورش جانوانت كنند گاه گل كوزه گرانت كنند

بنابر اين چه خوب است كه انسان، براى اينكه گرفتار عجب نباشد، هرگونه رأى، فكر، اخلاق و عمل خود را بر علماء، عرفاء و اشخاص ماهرو صالح عرضه كند تا از صحت آن مطمئن شود (ترجمه الاخلاق ص: 284).

منابع:

1- ترجمه الاخلاق، مرحوم شبر

2- جامع السعادات، مرحوم نراقى

3- اخلاق در قرآن، ناصر مكارم شيرازى

4- اخلاق از ديدگاه قرآن و پيامبر

پرسمان

نظر مخاطبان درباره این مطلب:

دیدگاه های ارسال شده توسط شما، پس از تایید توسط سایت هدانا منتشر خواهد شد.

با توجه به حجم سوالات، به سوالات تکراری پاسخ داده نمی شود لطفا در سایت «سرچ» کنید.