وبگاه پاسخگویی به سوالات دینی هدانا

وهابيت چگونه شكل گرفت

0

وهابيت چگونه شكل گرفت

وهابيت

آيين وهابيت چگونه شكل گرفت و پايه گذار آن چه كسى بود؟

آيين وهابيت، به ظاهر زاييده انديشه «محمدبن عبدالوهاب» (1206 – 1115 ه.ق ) نجدى است؛ ولى ريشه هاى آن مربوط به «ابن تيميه» است1 و نگاشته هاى او بنيادهاى اعتقادى وهابيان را تشكيل مى دهد.

وقتى «ابن تيميه» آرا و عقائد خود را درباره زيارت قبر پيامبر (صلی الله علیه و آله) و مسافرت براى آن آشكار ساخت و آن را حرام دانست؛ از طرف علما و دانشمندان اهل سنت مصر و شام، مورد نقد قرار گرفت و كتاب هاى ارزشمندى در رد وى نوشته شد2.

افزون بر مخالفت قضات چهارگانه اهل سنت، سران آنان در مصر و شام به تفسيق او پرداخته و او را فردى منحرف معرفى كردند. «ذهبى» دوست معاصر «ابن تيميه»، در نامه دوستانه اى او را در اشاعه و گسترش فساد، همتاى حجّاج خواند3.

غائله ابن تيميه با مرگ او فروكش كرد. شاگرد معروف او «ابن القيم»، به ترويج آراى استاد پرداخت؛ ولى چندان نتيجه نگرفت. او نيز در سال 751 ه.ق درگذشت و با مرگ او، مكتب استادش به دست فراموشى سپرده شد.

در اواسط قرن دوازدهم هجرى4 بار ديگر انديشه هاى «ابن تيميه» به وسيله شخصى به نام «محمد» فرزند «عبدالوهاب» در سرزمين «نجد» احيا شد.

پدر «عبدالوهاب» با عقايد فرزند خود مخالف بود؛ از اين رو، تا پدر در قيد حيات بود، وى از اظهار آنها خوددارى مى كرد. وقتى پدر در سال 1153 ه.ق درگذشت، او عرصه را براى نشر عقايد خود مناسب ديد؛ لذا با همكارى امير شهر «عُيَيْنَه» به نام «عثمان بن حمد»، به نشر آنها پرداخت. چيزى نگذشت كه «عثمان» از طرف امير «احساء»، مورد توبيخ قرار گرفت. او نيز ناچار شد عذر «شيخ» را بخواهد و او را از «شهر» بيرون كند.

«شيخ محمد» در سال 1160 ه.ق از شهر «عيينه» بيرون رفت و رهسپار «درعيه» شد. در آن زمان رياست شهر با «محمدبن سعود»، (جد آل سعود ) بود؛ سرانجام ميان آن دو، ارتباط برقرار شد. امير شهر، به او وعده پشتيبانى داد و او نيز به امير، نويد قدرت و غلبه بر بلاد داد.

شيخ دعوت خود را تحت عنوان «توحيد» و مبارزه با شرك آغاز كرد و ديگران – به جز خود و پيروان مكتبش – را مشرك معرفى كرد. حملات او به اطراف و اكناف نجد، آغاز گرديد. نفوس زيادى از زن و مرد و كودك قبايل اطراف، به دست اتباع شيخ كشته شدند و اموال زيادى تحت عنوان «غنايم از مشركان» گرد آمد.

در زمانى كه «شيخ محمد» به «درعيه» آمد و با «محمدبن سعود» توافق كرد، مردم آنجا در نهايت تنگدستى و احتياج بودند.

«آلوسى» از قول «ابن بشر نجدى» نقل مى كند: «من (ابن بشر ) در اول كار شاهد تنگدستى مردم «درعيه» بودم، سپس آن شهر را در زمان «سعود» مشاهده كردم. مردم از ثروت فراوان برخوردار شدند و سلاح هاى ايشان با زر و سيم زينت يافت. بر اسبان اصيل و نجيب سوار مى شدند و جامه هاى فاخر در برمى كردند. از تمام لوازم ثروت بهره مند بودند ؛ به حدى كه زبان از شرح و بيان آن قاصر است!

روزى در يكى از بازارهاى «درعيه» ناظر بودم كه مردان، در طرفى و زنان در طرف ديگر قرار داشتند. در آنجا طلا و نقره، اسلحه، شتر، گوسفند، اسب، لباس هاى فاخر، گوشت، گندم و ديگر مأكولات به قدرى زياد بود كه زبان از وصف آن عاجز است. تا چشم كار مى كرد، بازار ديده مى شد و من فرياد فروشندگان و خريداران را مى شنيدم كه مانند همهمه زنبور عسل، درهم پيچيده بود. يكى مى گفت : فروختم و ديگرى مى گفت : خريدم».

«ابن بشر» شرح نداده است كه اين ثروت هنگفت، از كجا پيدا شده بود؛ ولى با قرائن تاريخى، معلوم مى شود اينها از جنگ با مسلمانان قبايل و شهرهاى ديگر «نجد» – به جرم موافقت نكردن با عقايد وى – و غارت كردن اموال آنان، به دست آمده است.

روش «شيخ محمد» در مورد غنايم جنگى، اين بود كه آن را هر طور مايل بود به مصرف مى رساند و گاهى تمام به دو يا سه نفر عطا مى كرد. غنايم هر چه بود، در اختيار شيخ قرار داشت و امير نجد هم با اجازه او، مى توانست سهمى ببرد.

يكى از بزرگ ترين نقاط ضعف «شيخ»، اين بود كه با مسلمانانى كه از عقايد كذايى او پيروى نمى كردند، معامله كافر حربى مى كرد و براى جان و ناموس آنان، ارزشى قائل نبود!! كوتاه سخن اينكه، «محمدبن عبدالوهاب» به توحيد با تفسير غلطى كه مى گفت، دعوت مى كرد و هركس مى پذيرفت، خون و مالش سالم مى ماند؛ وگرنه خون و مالش، مانند كفار حربى، حلال و مباح بود.

جنگ هاى «وهابيان» در «نجد» و خارج از «نجد» – از قبيل «يمن» و «حجاز» و اطراف «سوريه» و «عراق» – بر همين پايه قرار داشت. هر شهرى كه با جنگ و غلبه بر آن دست مى يافتند، بر ايشان حلال بود. اگر مى توانستند آن را جزو متصرفات و املاك خود قرار مى دادند؛ اگر نه به غنايم آنها اكتفا مى كردند5.

كسانى كه با عقايد او موافقت كرده و دعوت او را مى پذيرفتند، مى بايست با او بيعت كنند. و اگر كسانى به مقابله برمى خاستند، كشته مى شدند و اموالشان تقسيم مى گرديد! به عنوان نمونه سيصد مرد از اهالى يك قريه به نام «فصول» در شهر «احساء» را به قتل رسانيدند و اموالشان را به غارت بردند6.

«شيخ محمدبن الوهاب» در سال 1206 ه.ق در گذشت7 و پس از او پيروانش به همين روش عمل كردند. در سال 1216 ه.ق «امير سعود» وهّابى، سپاهى مركب از بيست هزار مرد جنگى تجهيز كرد و به شهر كربلا حمله ور شد. كربلا در اين ايام در نهايت شهرت و عظمت بود و زائران ايرانى و ترك و عرب بدان، روى مى آوردند. «سعود» پس از محاصره شهر، سرانجام وارد آن گرديد و كشتار سختى از مدافعان و ساكنان آن نمود.

سپاه «وهابى» چنان رسوائى در شهر كربلا به بار آورد كه به وصف نمى گنجد. پنج هزار تن يا بيشتر (تا بيست هزار هم نوشته اند ) را به قتل رسانيدند. پس از آنكه «امير سعود» از كارهاى جنگى فراغت يافت، به طرف خزينه هاى حرم امام حسين (علیه السلام) متوجه شد. اين خزاين، از اموال فراوان و اشياء نفيسى انباشته بود، وى هر چه در آنجا يافت، برداشت و به غارت برد!!

«كربلا» پس از اين حادثه، به وضعى درآمد كه شعرا براى آن مرثيه مى گفتند8. «وهابيان» در مدت متجاوز از دوازده سال، گاه و بى گاه به شهر كربلا و اطراف آن، و نيز به شهر «نجف» حمله برده و آنجا را غارت مى كردند. نخستين حمله در سال 1216 ه.ق بود. اين هجوم در روز «عيد غدير» آن سال انجام گرفت.

حملات وهابيان به جدّه، مكه، مدينه، سوريه و عراق، بيش از آن است كه در اينجا بيان گردد. پيوسته جنگ هاى خونين بين حكومت عثمانى از طريق امراى مصر و وهابيان وجود داشت. گاهى بر اثر ضعف دولت عثمانى، وهابيان بر طائف، مكه و مدينه دست يافته و آثار و مشاهد اسلامى را ويران مى كردند و اموال را به غارت مى بردند. سرانجام از آنجا به نجد طرد مى شدند و عثمانى ها تسلط خود را بر اين مناطق با گماشتن خاندان «شريف» بر رياست حرمين حفظ مى كردند.

در جنگ جهانى اول، مسئله «پان عربيسم» زنده شد و با اشغال شام و اردن و عراق از طريق دولت هاى بزرگ (مانند بريتانيا و فرانسه )، وحدت كشورهاى عربى از هم گسست و هر نقطه اى از اين بلاد، به اميرى سپرده شد.

بلاد نجد، به آل سعود – كه بزرگ آنها در آن روز «عبدالعزيزبن سعود» (پدر شاه فهد ) بود – واگذار گرديد. اين مسئله به جهت همكارى نزديك وى با بريتانيا، در شكستن قدرت دولت عثمانى بود. اين واگذارى، تحت شرايطى استعمارى انجام گرفت كه در تاريخ مذكور است.

بعدها مصالح بريتانيا و جهان استعمار، ايجاب كرد كه بر قلمرو قدرت وهابيان، افزوده شود و حرمين شريفين و منطقه حجاز، در اختيار آل سعود قرار گيرد. از اين رو، با برنامه ريزى خاصى – كه بريتانيا در آن دست داشت – در سال 1344 ه.ق وهابيان، حرمين شريفين را پس از يك جنگ خونين تصرف كردند و تنها در طائف دوهزار تن از عالمان بزرگان و زنان و مردان را كشتند؛ به گونه اى كه خود «عبدالعزيز» بر اين جنايت اعتراف كرد!

در نتيجه، به حكومت خاندان «شرفا» در اين سرزمين خاتمه داده شد و اين دو منطقه وسيع اسلامى – به ضميمه نجد و حجاز – به نام «سعودى» در دفاتر دولت هاى بزرگ استعمارى، ثبت شد.

نام «نجد» و «حجاز» منسوخ گرديد و عبدالعزيز خود را در سال 1350 ه.ق(1310 ه.ش ) شاه دو منطقه خواند و كشور به نام «مملكت عربى سعودى» – نه اسلامى – نام گذارى شد. وى تا سال 1334ه.ش زمام امور را به دست داشت و پس از درگذشت او فرزندان وى به نام هاى: سعود، فيصل، خالد، فهد، عبداللّه حاكمان اين سرزمين بوده و هستند9.

 

1. م سال 728 ه.ق در زندان دمشق.

2. ر.ك: كتابنامه ردّ وهابيت در مجله مكتب اسلامسال 29 و نشريه تراثنا(شماره 17 ).

3. تكملة السيف الصيقل، 190.

4. حدود سال هاى 1145 ه.ق.

5. جزيرة العرب فى القرن العشرين، ص 341.

6. تاريخ المملكة العربية السعودية، ج 1، ص 51.

7. در تاريخ تولد و فوت شيخ، غير از 1206 – 1115 اقوال ديگرى هم هست.

8. تاريخ كربلا و حائر حسين (علیه السلام) ، صص 172 – 174.

9. جهت آگاهى بيشتر ر.ك: آية اللّه جعفر سبحانى، پرسش ها و پاسخ ها.

 

 

منبع : هدانا برگرفته ادیان و مذاهب

حتما بخوانيدویژه نامه دین پژوهی (ادیان و مذاهب)

نظر مخاطبان درباره این مطلب:

دیدگاه های ارسال شده توسط شما، پس از تایید توسط سایت هدانا منتشر خواهد شد.

با توجه به حجم سوالات، به سوالات تکراری پاسخ داده نمی شود لطفا در سایت «سرچ» کنید.