هشدار مرحوم امام خمینی نسبت به دو رویی و نفاق در ذیل حدیث امام صادق علیه السلام
نفاق و دورويى علاوه بر آنكه خود صفتى است بسيار قبيح و زشت كه انسان شرافتمند هيچگاه متصف به آن نيست و داراى اين صفت از جامعه انسانيت خارج، بلكه با هيچ حيوانى نيز شبيه نيست،
هشدار مرحوم امام خمینی نسبت به دو رویی و نفاق در ذیل حدیث امام صادق علیه السلام
بالسّند المتّصل إلى ثقه الإسلام محمّد بن يعقوب الكلينى، عن محمّد بن يحيى، عن أحمد بن محمّد بن عيسى، عن محمّد بن سنان، عن عون القلانسى، عن ابن أبي يعفور، عن أبي عبد اللّه، عليه السّلام، قال: من لقى المسلمين بوجهين و لسانين، جاء يوم القيامة و له لسانان من نار.[1]
ترجمه «حضرت صادق، سلام اللّه عليه، فرمود: «كسى كه ديدار كند مسلمانان را به دو رو و دو زبان، بيايد روز قيامت و حال اينكه از براى اوست دو زبان آتشى.» شرح معنى «دورويى» بين مسلمانان آن است كه انسان ظاهر حال و صورت ظاهرش را به آنها طورى نمايش دهد كه باطن قلب و سريرهاش به خلاف اوست. مثلا در ظاهر نمايش دهد كه من از اهل مودّت و محبت شما هستم و با شما صميميت و خلوص دارم، و در باطن به خلاف آن باشد، و در نزد آنها معامله دوستى و محبت كند، و در غياب آنها غير آن باشد.
و معنى «دو زبانى» آن است كه با هر كس ملاقات كند از او تعريف كند و مدح نمايد يا اظهار دوستى و چاپلوسى كند، و در غياب او به تكذيب او و غيبتش قيام كند.
بنابراين تفسير، صفت اوّل نفاق عملى است، و صفت دوم نفاق قولى است. و شايد كه حديث شريف اشاره باشد به صفت زشت نفاق، و چون اين دو صفت از اظهر صفات و اخص خواص منافقان است، به ذكر آنها بالخصوص پرداخته. و نفاق يكى از رذايل نفسانيه و ملكات خبيثه است كه اينها آثار آن است، و از براى آن
______________________________
(1) اصول كافى، ج 2، ص 343، «كتاب ايمان و كفر»، باب ذى اللسانين»، حديث 1.
شرح چهل حديث (اربعين حديث)، ص: 156
درجات و مراتبى است. و ما ان شاء اللّه در ضمن چند فصل به ذكر مراتب و مفاسد آن و علاج آن به قدر مقدور مىپردازيم.
فصل در بيان مراتب نفاق است
بدان كه از براى نفاق و دورويى، مثل ساير اوصاف و ملكات خبيثه يا شريفه، درجات و مراتبى است در جانب شدت و ضعف. هر يك از اوصاف رذيله را كه انسان در صدد علاج آن برنيايد و پيروى از آن نمايد، رو به اشتداد گذارد. و مراتب شدت رذايل چون شدت فضايل غير متناهى است. انسان اگر نفس امّاره را به حال خود واگذار كند، به واسطه تمايل ذاتى آن به فساد و ناملايمات عاجله نفسانيه و مساعدت شيطان و وسواس خنّاس ميل به فساد كند، و رذايل آن در هر روز رو به اشتداد و زيادت گذارد تا آنجا رسد كه آن رذيلهاى كه از آن پيروى كرده صورت جوهريه نفس و فصل اخير آن گردد و تمام مملكت ظاهر و باطن در حكم آن درآيد.
پس، اگر آن رذيله رذيله شيطانيه باشد، همچون نفاق و دورويى كه از خواص آن ملعون است- چنانچه قرآن شريف از آن خبر داده بقوله: و قاسمهما إنّي لكما لمن النّاصحين.[2] «قسم خورد از براى حضرت آدم و حوّا، سلام اللّه عليهما، كه من از پند دهندگان شما هستم.» با آنكه به خلاف آن بود- مملكت تسليم شيطان شود، و صورت اخيره نفس و باطن ذات و جوهر آن صورت شيطان گردد، و صورت ظاهر آن نيز در آن دنيا ممكن است صورت شيطان باشد، گرچه در اين جا به صورت و شكل انسانى است.
پس، اگر انسان از اين صفت جلوگيرى نكند و نفس را سرخود كند، به اندك زمان چنان مهار گسيخته شود كه تمام همت و همش را مصروف اين رذيله كند، و با هر كس ملاقات كند با دورويى و دو زبانى ملاقات كند، و خلط و آميزش با كسى نكند جز آنكه آلوده باشد به كدورت دورنگى و نفاق، و جز منافع شخصى و خود خواهى و خود پرستى چيزى در نظرش نباشد، و صداقت و صميميت و همت و مردانگى را بكلى زير پا نهد و در تمام كارها و حركات و سكنات دورنگى را به كار برد، و از هيچ گونه فساد و قباحت و وقاحت پرهيز نكند. چنين شخصى از زمره
______________________________
(1) (اعراف- 21).
شرح چهل حديث (اربعين حديث)، ص: 157
بشريت و انسانيت دور و با شياطين محشور است.
اينها كه گفته شد به حسب مراتب شدت و ضعف در خود جوهر نفاق بود، و نيز به حسب متعلق فساد آن فرق دارد. زيرا كه گاهى نفاق كند در دين خدا، و گاهى در ملكات حسنه و فضايل اخلاق، و گاهى در اعمال صالحه و مناسك الهيه، و گاهى در امور عاديه و متعارفات عرفيه. و همين طور گاهى نفاق كند با رسول خدا، صلّى اللّه عليه و آله، و ائمه هدى، عليهم السلام، و گاهى با اوليا و علما و مؤمنين، و گاهى با مسلمانان و ساير بندگان خدا از ملل ديگر.
البته اينها كه ذكر شد در زشتى و وقاحت و قباحت فرق دارند، گر چه تمام آنها در اصل خباثت و زشتى شركت دارند و شاخ و برگ يك شجره خبيثه هستند.
فصل
نفاق و دورويى علاوه بر آنكه خود صفتى است بسيار قبيح و زشت كه انسان شرافتمند هيچگاه متصف به آن نيست و داراى اين صفت از جامعه انسانيت خارج، بلكه با هيچ حيوانى نيز شبيه نيست، و مايه رسوايى و سرشكستگى در اين عالم پيش اقران و امثال است، ذلت و عذاب اليم در آخرت است، و به طورى كه در حديث شريف ذكر فرموده صورتش در آن عالم آن است كه انسان با دو زبان از آتش محشور گردد، و اسباب رسوايى او پيش خلق خدا و سرافكندگى او در محضر انبياء مرسلين و ملائكه مقربين گردد. و شدت عذابش نيز از اين روايت مستفاد شود، زيرا كه اگر جوهر بدن جوهر آتش شد، احساس شديدتر و الم بيشتر گردد. پناه مىبرم به خدا از شدت آن.
و در حديث ديگر وارد است كه رسول خدا، صلّى اللّه عليه و آله، فرمود:
«مىآيد روز قيامت آدم دو رو، در صورتى كه يكى از دو زبانش از پشت سرش خارج شده و يكى از آنها از پيش رويش، و هر دو زبان آتش گرفته و تمام جسدش را آتش زدهاند. پس از آن گفته شود اين است كسى كه در دنيا دورو بود و دو زبان بود، معروف شود به اين روز قيامت. [1]» و مشمول آيه شريفه است كه مىفرمايد: وَ يَقْطَعُونَ ما أَمَرَ اللَّه بِه أَنْ يُوصَلَ و يُفْسِدُونَ فِى الأرْضِ أُولئِكَ لَهُمُ اللَّعْنَةُ وَ لَهُمْ سُوءُ الدّارِ. [4] سر منشأ بسيارى از مفاسد و مهالك است كه هر يك دنيا و آخرت انسان را
______________________________
[1] عن زيد بن على، عن آبائه عن علىّ، عليهم السلام، قال قال رسول اللّه، صلّى اللّه عليه و آله و سلّم: يجيء يوم القيامة ذو الوجهين، دالعا لسانه في قفاه و آخر من قدّامه، يلتهبان نارا حتّى يلهبّا جسده. ثمّ يقال له: هذا الّذي كان في الدّنيا ذا وجهين و لسانين. يعرف بذلك يوم القيامة. ثواب الاعمال و عقاب الاعمال، ص 316، «عقاب من كان ذا وجهين و ذا لسانين».
[2] «و آنچه را كه خدا فرمان به پيوند آن داده مىگسلند، و در زمين تباهى مىكنند، بر ايشان نفرين است و منزلگاه بد.» (رعد- 25).
شرح چهل حديث (اربعين حديث)، ص: 158
ممكن است به باد فنا دهد، از قبيل تفتين نمودن، كه به نصّ قرآن كريم از قتل نفس بزرگتر است [1]، و مثل نميمه، كه حضرت باقر، عليه السلام، فرمايد: محرّمة الجنّة على القتّاتين المشّائين بالنّميمة.[3] يعنى «حرام است بهشت بر سخنچينهايى كه كارشان آن باشد كه راه روند در نميمه و سخن چينى.»، و مثل غيبت، كه شديدتر است از زنا به فرموده پيغمبر[4]، صلّى اللّه عليه و آله، و مثل ايذاء مؤمن و سبّ او و هتك ستر و كشف سرّ او، و غير اينها كه هر يك از آنها براى هلاكت انسان سببى مستقل است.
و بدان كه داخل است در نفاق و دورويى كنايات و اشارات و غمز و لمزهايى كه بعضى نسبت به بعضى دارند، با آنكه در مقابل آنها اظهار دوستى و صميميت كنند.
و انسان بايد خيلى مواظبت از حال خود كند و در اطوار و اعمال خود دقيق شود كه مكايد نفس و دامهاى شيطان خيلى دقيق است و كمتر شخصى مىتواند از آن نجات پيدا كند. ممكن است انسان با يك اشاره در غير موقع يا يك كنايه بيجا از اهل دورويى و دو زبانى به شمار آيد. و شايد انسان تا آخر عمر مبتلاى به اين رذيله باشد و خود را صحيح و سالم و پاك و پاكيزه پندارد. پس، انسان بايد مثل طبيب دلسوز حاذقى و پرستار شفيق مطلعى از حالات نفس و اعمال و اطوار خود مواظبت كند، و هيچ گاه از مراقبت كوتاهى نكند و بداند كه هيچ مرضى از امراض قلبيه مستورتر نيست و در عين حال كشندهتر نيست، و هيچ پرستارى نبايد شفيقتر و دلسوزتر از انسان به خودش باشد.
[1] اصول كافى، ج 2، ص 343،« كتاب ايمان و كفر»، باب ذى اللسانين»، حديث 1.
[2] ( اعراف- 21).
[3] و الفتنة أشدّ من القتل.( بقره- 191).
[4] يا أبا ذرّ، إيّاك و الغيبة فإنّ الغيبة أشدّ من الزّنا. قلت: يا رسول اللّه و لم ذاك بأبي أنت و أمّي؟ قال: لأنّ الرّجل يزني فيتوب إلى اللّه فيتوب اللّه عليه. و الغيبة لا تغفر حتّى يغفرها صاحبها.( اى أبا ذر، از غيبت بپرهيز. بدرستى كه غيبت بدتر از زناست. گفتم:« اى پيامبر خدا، پدر و مادرم به فدايت، از چه سبب چنين است». فرمود:« زيرا كه مردى كه زنا كرده بسا كه توبه نمايد، پس خداوند بر او ببخشايد، اما غيبت بخشيده نخواهد شد تا آن كس كه غيبت او را كردهاند از آن درگذرد.) بحار الانوار، ج 74، ص 89،« كتاب الروضة»،« باب مواعظ النبى صلّى اللّه عليه و آله و سلم».
فصل در علاج نفاق است
بدان كه علاج اين خطيئه بزرگ و نقص عظيم دو چيز است: يكى تفكر در مفاسدى كه مترتب بر اين رذيله است: چه در اين دنيا كه اگر انسان به اين صفت معرفى شد، از انظار مردم مىافتد و رسواى خاص و عام مىشود و بىآبرو پيش همه اقران و امثال مىگردد و از مجالس خود طردش كنند و از محافل انس بازماند، و از كسب كمالات و رسيدن به مقاصد بازماند. و انسان با شرف و وجدان بايد خود را از اين ننگ شرف سوز پاك كند كه گرفتار اين ذلتها و خواريها نگردد. و چه در عالم ديگر كه عالم كشف اسرار است، و هر چه را در اين عالم از نظر مردم پوشانيد در آن جا نتواند مستور كرد. و در آن جا مشوّه الخلقة با دو زبان از آتش محشور گردد و با
______________________________
[1] اصول كافى، ج 2، ص 369، «كتاب ايمان و كفر»، «باب النّميمة»، حديث 2.
______________________________
(1) و الفتنة أشدّ من القتل. (بقره- 191).
(2) يا أبا ذرّ، إيّاك و الغيبة فإنّ الغيبة أشدّ من الزّنا. قلت: يا رسول اللّه و لم ذاك بأبي أنت و أمّي؟ قال: لأنّ الرّجل يزني فيتوب إلى اللّه فيتوب اللّه عليه. و الغيبة لا تغفر حتّى يغفرها صاحبها. (اى أبا ذر، از غيبت بپرهيز. بدرستى كه غيبت بدتر از زناست. گفتم: «اى پيامبر خدا، پدر و مادرم به فدايت، از چه سبب چنين است». فرمود: «زيرا كه مردى كه زنا كرده بسا كه توبه نمايد، پس خداوند بر او ببخشايد، اما غيبت بخشيده نخواهد شد تا آن كس كه غيبت او را كردهاند از آن درگذرد.) بحار الانوار، ج 74، ص 89، «كتاب الروضة»، «باب مواعظ النبى صلّى اللّه عليه و آله و سلم».
شرح چهل حديث (اربعين حديث)، ص: 159
منافقان و شياطين معذب شود.
پس، انسان عاقل كه اين مفاسد را ديد و از براى اين خلق جز زشتى و پليدى نتيجهاى نديد، بر خود حتم و لازم كند كه اين صفت را از خود دور كند، و وارد شود در مرحله عمل كه طريقه ديگر علاج نفس است. و آن چنان است كه انسان مدتى با كمال دقت مواظبت كند از حركات و سكنات خود و كاملا مداقه در اعمال خويش كند، و بر خلاف خواهش و آرزوى نفس اقدام كند و مجاهده نمايد، و اعمال و اقوال خود را در ظاهر و باطن خوب كند و تظاهرات و تدليسات را عملا كنار گذارد، و از خداى متعال در خلال اين احوال توفيق طلب كند كه او را بر نفس امّاره و هواهاى آن مسلط كند و در اين اقدام و علاج با او همراهى فرمايد. خداوند تبارك و تعالى فضل و رحمتش بر بندگان بى پايان است، و هر كس به سوى او و اصلاح خود قدمى بردارد، با او مساعدت فرمايد و از او دستگيرى نمايد. و اگر چندى بدين حال باشد، اميد است كه نفس صفا پيدا كند و كدورت نفاق و دورويى از او زايل گردد و آيينه قلب و باطنش از اين رذيله پاك و پاكيزه گردد و مورد الطاف حق و رحمت ولىّ النعمه حقيقى گردد، زيرا كه مبرهن است و به تجربه نيز پيوسته است كه نفس تا در اين عالم است از اعمال و افعال صادره از خود منفعل مىگردد، چه اعمال صالحه و چه فاسده، در هر يك از اعمال در نفس اثرى حاصل شود: اگر عمل نيكو و صالح است، اثر نورانى كمالى، و اگر به خلاف آن است، اثر ظلمانى ناقص در آن حاصل شود تا يكسره قلب يا نورانى شود يا ظلمانى و منسلك در سلك سعدا شود يا اشقيا. پس، تا در اين دار عمل و منزل زراعت هستيم، با اختيار خود مىتوانيم قلب را به سعادت يا شقاوت كشانيم و رهين اعمال و افعال خود هستيم. فَمَنْ يَعْمَلْ مِثْقالَ ذرَّةٍ خَيْراً يَرَهُ وَ مَنْ يَعْمَلْ مِثْقالَ ذَرَّةٍ شراً يَرَهُ. [1]
فصل در بيان بعض اقسام نفاق است
بدان اى عزيز، كه يكى از مراتب نفاق و دورويى و دو زبانى نفاق با خداوند متعال و دورويى كردن با مالك الملوك و ولىّ النعم است، كه ما در اين عالم مبتلاى به آن هستيم و از آن غافليم، و پردههاى ضخيم جهل و نادانى و حجابهاى ظلمانى
______________________________
[1] «پس هر آنكه به سنگينى دانهاى خرد كار نيكى انجام دهد آن را خواهد ديد. و هر آنكه به سنگينى دانهاى خردكار بدى انجام دهد آن را خواهد ديد.» (زلزال- 7 و 8).
شرح چهل حديث (اربعين حديث)، ص: 160
خود خواهى و حب دنيا و نفس به طورى آن را به ما مستور كرده كه بعيد است تا پس از كشف سراير و رفع حجب و كوچ كردن از عالم طبيعت و رخت بستن از دار غرور و نشئه غفلت انگيز تنبّه بر آن پيدا كنيم. اكنون به خواب غفلت فرو رفته و سكر طبيعت و مستى هواى و هوس ما را گرفته و تمام زشتيها و اخلاق و اعمال و اطوار فاسده را در نظر ما خوب و زيبا جلوه مىدهد. يك وقت هم كه از خواب بيدار شويم و از اين مستى و سرگرمى به خود آييم، كار از دست رفته و در زمره منافقان و دو رو دوزبانان محشور شده با دو زبان از آتش يا دو صورت مشوّه زشت محشور شويم، و هر چه فرياد كنيم: ربّ ارجعون [1]، كلّا جواب آيد.
و اين دو رويى چنان است كه من و تو در تمام مدت عمر اظهار كلمه توحيد و دعوى اسلام و ايمان، بلكه محبت و محبوبيت، مىكنيم، هر كدام هر قدر اشتها داريم دعوى مىكنيم، اگر از عامه خلق و عوام هستيم، دعوى اسلام و ايمان يا زهد و خلوص كنيم و اگر از اهل علم و فقاهت هستيم دعوى كمال اخلاص و ولايت و خلافت رسول كنيم، و متشبث مىشويم به قول منقول از رسول اكرم، صلّى اللّه عليه و آله: اللّهمّ ارحم خلفائي [2] و قول صاحب الامر، روحى له الفداء: إنّهم حجّتي [3]، و ساير اقوال منقوله از ائمه هدى، سلام اللّه عليهم، در شأن علما و فقها. و اگر از اهل علوم عقليه هستيم، دعوى ايمان حقيقى برهانى و خود را صاحب علم اليقين و عين اليقين و حق اليقين دانيم و ديگر مردم را ناقص العلم و الايمان شماريم، و آيات قرآنى و احاديث شريفه را در شأن خود فروخوانيم. و اگر از اهل عرفان و تصوفيم، دعوى معارف و جذبه و محبت و فناء في اللّه و بقاء باللّه و ولايت امر، و هر چه از اين مقوله الفاظ جالب در نظر آيد مىنماييم. و همين طور هر طايفهاى از ما به زبان قال و ظهور حال دعوى مرتبهاى از براى خود كند و نمايش حقيقتى از حقايق رايجه را دهد. پس، اگر اين ظاهر با باطن موافق شد و اين علن با سرّ مطابق افتاد و در اين دعوى صادق و مصدّق بود، هنيئا له و لأرباب النعيم نعيمهم [4]. و الا اگر مثل نويسنده روسياه زشت مشوه الخلقه باشد، بداند كه از زمره منافقان و در سلك دو رويان و دو زبانان است، و به علاج خود قيام كند و تا فرصت از دست نرفته براى حال بدبختى خود و روز ذلت و ظلمت خود فكرى نمايد.
اى عزيز مدعى اسلام، در حديث شريف كافى از حضرت رسول، صلّى اللّه عليه و آله، منقول است: المسلم من سلم المسلمون من يده و لسانه.[1] «مسلمان
______________________________
[1] «پروردگارا، مرا باز گردان.» (مؤمنون- 99).
[2] در دعاى پيامبر (ص) است: «بار الها، جانشينان مرا مورد رحمت خويش قرار ده.» وسائل الشيعة، ج 18، ص 100، «كتاب القضاء»، باب 11.
[3] در توقيع مبارك از صاحب الامر (عج) است: … و أمّا الحوادث الواقعة، فارجعوا فيها إلى رواة حديثنا، فإنّهم حجّتى عليكم، و أنا حجّة اللّه عليهم. (و اما در پيشامدهايى كه روى مىدهند به راويان حديث ما رجوع كنيد، زيرا اينان حجت من بر شما هستند و من حجت خدا بر ايشان هستم.) وسائل الشيعة، ج 18، ص 101، «كتاب القضاء»، ابواب صفات قاضى، باب 11، حديث 9.
[4] «بر او و دارندگان نعمت نعمتشان گوارا باد.»
______________________________
(1) اصول كافى، ج 2، ص 235، «كتاب ايمان و كفر»، «باب المؤمن و علاماته و صفاته»، حديث 19.
شرح چهل حديث (اربعين حديث)، ص: 161
كسى است كه مسلمانان سالم باشند از دست و زبان او.» چه شده است كه من و تو به هر اندازه كه قدرت داشته باشيم و دستمان برسد آزار زير دستان را روا مىداريم و از ايذا و ظلم به آنها مضايقه نداريم، و اگر با دست نتوانستيم آزارشان كنيم، با تيغ زبان در حضور آنها، و گر نه در غياب اشتغال به كشف اسرار و هتك استار آنها پيدا مىكنيم و به تهمت و غيبتشان مىپردازيم. پس، ما كه مسلمانان از دست و زبانمان سالم نيستند، دعوى اسلاميتمان مخالف با حقيقت و قلبمان مخالف با علنمان است، پس در زمره منافقان و دورويانيم.
اى مدعى ايمان و خضوع قلب، در بارگاه ذو الجلال اگر تو به كلمه توحيد ايمان دارى و قلبت يكى پرست و يكى طلب است و الوهيت را جز براى ذات خداى تعالى ثابت ندانى، اگر قلبت موافق با ظاهرت است و باطنت موافق با دعويت است، چه شده است كه براى اهل دنيا اين قدر قلبت خاضع است؟ چرا پرستش آنها را مىكنى؟ جز اين است كه آنها را مؤثر در اين عالم مىدانى و اراده آنها را نافذ وزر و زور را مؤثر مىدانى؟ چيزى را كه كار كن در اين عالم نمىدانى اراده حق تعالى است. پيش تمام اسباب ظاهرى خاضعى، و از مؤثر حقيقى و مسبب جميع اسباب غافل- با همه حال دعوى ايمان به كلمه توحيد مىكنى! پس، تو نيز از زمره مؤمنان خارج و در سلك منافقان و دو زبانان محشورى.
و اى مدعى زهد و اخلاص، اگر تو مخلص هستى و براى خدا و دار كرامت او زهد از مشتهيات دنيا مىكنى، چه شده است كه از مدح و ثناى مردم، كه فلان اهل صلاح و سداد است، اين قدر خوشحال مىشوى و در دل غنج و دلال مىكنى، و براى همنشينى با اهل دنيا و زخارف آن جان مىدهى، و از فقرا و مساكين فرار مىكنى؟ پس، بدان كه اين زهد و اخلاص حقيقى نيست. زهد از دنيا براى دنياست، و قلبت خالص از براى حق نيست، و در دعواى خود كاذبى و از دورويان و منافقانى.
و اى مدّعى ولايت از جانب ولىّ اللّه و خلافت از جانب رسول اللّه، صلّى اللّه عليه و آله، اگر مطابق حديث شريف احتجاج هستى (صائنا لنفسه، حافظا لدينه، مخالفا على هواه، مطيعا لأمر مولاه.) [1] و اگر برگ شاخه ولايت و رسالتى و مايل به دنيا نيستى، و مايل به قرب سلاطين و اشراف و منزجر از مجالست با فقرا نيستى، اسمت مطابق با مسمّى و از حجج الهيه در بين مردم هستى، و الا در زمره علماء سوء و در زمره منافقان، و از طوايف ديگر كه ذكر شد حالت بدتر و عملت زشتتر و
______________________________
[1] « [هر كس از فقيهان كه] خود نگهدار، نگاهبان دين خود، مخالف هواى نفس، فرمانبر مولاى خويش باشد [مردم مىتوانند از او تقليد كنند].» (احتجاج، ج 2، ص 458، «باب احتجاجات امام حسن عسكرى (ع)»
شرح چهل حديث (اربعين حديث)، ص: 162
روزگارت تباهتر است، زيرا كه حجت بر علما تمامتر است.
و اى مدعى حكمت الهى و علم به حقايق و مبدأ و معاد، اگر عالم به حقايق و ربط اسباب و مسبباتى، و اگر راستى عالم به صور برزخيه و احوال بهشت و دوزخى، بايد آرام نداشته باشى و تمام اوقات خود را صرف تعمير عالم باقى نمايى و از اين عالم و مشتهيات آن فرار كنى. تو مىدانى كه چه مصيبتها در پيش است و چه ظلمتها و عذابهاى طاقتفرسايى در جلو است، پس چرا از حجاب الفاظ و مفاهيم قدمى بيرون نگذاشتى و ادله و براهين حكميه در دلت به قدر بال مگسى تأثير نكرده؟
پس با اين حال بدان كه از زمره مؤمنين و حكما خارج و در صف منافقان محشورى.
و واى به حال كسى كه صرف عمر و همت در علوم ما بعد الطبيعه كرده و سكر طبيعت نگذاشت لا اقل يكى از حقايق در قلب او وارد شود.
اى مدعى معرفت و جذبه و سلوك و محبت و فنا، تو اگر براستى اهل اللّه و از اصحاب قلوب و اهل سابقه حسنايى، هنيئا لك! ولى اين قدر شطحيات [1] و تلوينات [2] و دعويهاى جزاف، كه از حب نفس و وسوسه شيطان كشف مىكند، مخالف با محبت و جذبه است: إنّ أوليائى تحت قبابي لا يعرفهم غيري. [3] تو اگر از اولياى حق و محبين و مجذوبينى، خداوند مىداند، به مردم اين قدر اظهار مقام و مرتبت مكن، و اين قدر قلوب ضعيفه بندگان خدا را از خالق خود به مخلوق متوجه مكن و خانه خدا را غصب مكن. بدان كه اين بندگان خدا عزيزند و قلوب آنها پر قيمت است، بايد صرف محبت خدا شود، اين قدر با خانه خدا بازى مكن و به ناموس او دست درازى مكن: فإنّ للبيت ربّا. [4] پس اگر در دعوى خود صادق نيستى، در زمره دورويان و اهل نفاقى. بگذرم، و بيش از اين طول كلام سزاوار من روسياه نيست.
اى نفس لئيم نويسنده كه اظهار مىكنى بايد فكرى براى روز سياه كرد و از اين بدبختى بايد خود را نجات داد، اگر راست مىگويى و قلبت با زبانت همراه است و سرّ و علنت موافق است، چرا اين قدر غافلى و قلبت سياه و شهوات نفسانيه بر تو غالب است و هيچ در فكر سفر پر خطر مرگ نيستى. عمرت گذشت و دست از هوى و هوس برنداشتى، عمرى را در شهوت و غفلت و شقاوت گذراندى. عنقريب اجل مىرسد و پايبند و گرفتار اعمال و اخلاق زشت و ناهنجار خودى. تو خود واعظ غير متعظى و در زمره منافقان و دورويانى، و بيم آن است كه اگر به اين حال بگذرى، با دو زبان از آتش و دو صورت از آتش محشور شوى.
______________________________
[1] صاحب تاج العروس مىنويسد: «كلمه «شطحات» در ميان متصوفه مشهور شده و در اصطلاح آنان عبارت است از سخنانى كه در حال بيخودى و غلبه شهود حق از آنان صادر مىشود به طورى كه در آن هنگام جز حق نبينند.» تاج العروس، (چاپ مصر)، ج 2، ص 172 و صاحب دستور العلماء گويد «شطح» سخنى است كه در حال مستى و غلبه سلطان حقيقت گفته شود. و آن كلماتى است كه از آنها بوى هيجان و بيهوده گويى به مشام رسد و ظاهر آن مخالف علم و خارج از حد معروف باشد.» دستور العلماء، ج 2، ص 214.
امام (س) در كتاب مصباح الهداية در منشاء «شطح» نظر دقيقى ارائه نمودهاند. ايشان مىفرمايند:
و الشطحيات كلّها من نقصان السالك و السلوك. (شطحيات جملگى از كوتاهى سالك و سلوك است.) مصباح الهداية، ص 207.
[2] «تلوين» يعنى تلون عبد در احوال خود، يعنى از حالى به حالى گشتن. ابو القاسم قشيرى گويد: تلوين صفت ارباب احوال است، و تمكين صفت اهل حقايق. پس ما دام كه عبد در طريق است صاحب تلوين باشد.» فرهنگ اصطلاحات و تعبيرات عرفانى، ص 257. عبد الرّزاق كاشانى در اصطلاحات گويد: «تلوين دگرگونى احوال عبد است. و اين نزد بيشتر افراد مقام ناقص و پيش ما كاملترين مقامات است. و حال عبد در اين مقام حال كلام خداوند است كه كلّ يوم هو في شأن.» شيخ محى الدين نيز همين سخن را در اصطلاحات صوفيه دارد.
ولى امام (س) تلوين را نقص شمرده است نه كمال.
[3] همانا اولياى من زير قبّههاى منند، جز من كسى آنان را نمىشناسد. اسرار الشريعه و اطوار الطريقة و انوار الحقيقه، ص 197، مصباح الهدايه و مفتاح الكفاية، ص 387، مرصاد العباد، ص 127.
[4] «همانا اين خانه صاحبى دارد.» سخن عبد المطلب در جواب ابرهه كه براى تخريب خانه كعبه آمده بود.
بحار الانوار، ج 15، ص 131، 136 «تاريخ نبيّنا»، باب 1، حديث 70، 71. سيره ابن هشام، ج 1، ص 65.
شرح چهل حديث (اربعين حديث)، ص: 163
خداوندا، ما را از اين خواب طولانى بيدار كن، و از مستى و بيخودى هشيار فرما، و دل ما را به نور ايمان صفا بده، و به حال ما ترحم فرما، ما مرد اين ميدان نيستيم، تو خود ما را دستگيرى نما و از چنگال شيطان و هواى نفس نجات بده. بحقّ أوليائك محمّد و آله الطّاهرين، صلوات اللّه عليهم اجمعين.
شرح چهل حديث (اربعين حديث)، ص: 167
[1] اصول كافى، ج 2، ص 235،« كتاب ايمان و كفر»،« باب المؤمن و علاماته و صفاته»، حديث 19.
منبع: سایت هدانا برگرفته از چهل حدیث امام خمینی ره.