معنی تاویل در قرآن چیست
معنی تاویل در قرآن چیست
فهرست این نوشتار:
تأويل در قرآن از منظر آیت الله جعفر سبحانی
تأويل دو نوع كاربرد دارد:
الف) تأويل در مقابل تنزيل.
ب) تأويل در مورد متشابه.
تأويل در لغت عرب به معنى مآل شىء و سرانجام آن است، گاهى تأويل در مقابل تنزيل به كار مى رود و گاهى در مورد متشابه استعمال مى شود، بنابراين بايد در دو مورد سخن بگوييم. هر يك از دو «تأويل» براى خود معنى خاصى دارد.
تأويل در مقابل تنزيل
مفاهيم كلى كه در قرآن وارد شده بر دو نوعند، گاهى مصاديق روشن و گاهى مصاديق مخفى و پنهان دارند. تطبيق آيه بر مصاديق روشن «تنزيل» آن و تطبيق آن بر مصاديق مخفى و بالأخص مصاديقى كه در طول زمان پديد مى آيند و در زمان نزول وجود نداشته اند، «تأويل» آن است.
و به ديگر سخن: تطبيق مفهوم كلى آيه بر مصاديق موجود در زمان نزول آن، «تنزيل» و تطبيق آن بر مصاديقى كه به مرور زمان پديد مى آيند «تأويل» آن مى باشد.
استفاده از مباحث اجتماعى قرآن و بهره بردارى مستمر از آن بر اين اساس استوار است و هرگز صحيح نيست كه در بهره گيرى از قرآن بر مصاديق موجود در عصر نزول آيه و يا بر مصاديق واضح اكتفا ورزيد.
امام صادق (عليه السلام) در حديثى قرآن را چنين توصيف مى كند:
«ظهره تنزيلُه، وبطنُه تأويلُه، مِنْه ما مَضى، و منه ما لَمْ يَجئ بعدُ، يجري كما تَجْري الشمسُ والقمرُ».([1])
برون قرآن «تنزيل» آن و درون آن «تأويل» آن مى باشد قسمتى از تأويل قرآن گذشته و برخى ديگر هنوز نيامده است. قرآن مانند خورشيد و ماه در حال جريان مى باشد(همان طور كه خورشيد و ماه در انحصار منطقه اى نيست) همچنين قرآن نيز در انحصار افراد خاصى نمى باشد.
در اين حديث «تأويل»در مقابل «تنزيل» وارد شده و تأويل به معنى تطبيق مفاهيم كلى بر افرادى گرفته شده كه بخشى از آنها در گذشته بوده و بخشى ديگر در آينده تحقق مى پذيرند.
امام صادق (عليه السلام) در حديثى مى فرمايد:
«إذا نزلتْ آية على رجل ثمّ ماتَ ذلك الرجلُ ماتت الآيةُ من الكتاب؟! و لكنّه حيّ يَجري فِي من يأتِي كما يجري في من مضى».([2])
«اگر آيه اى درباره ى كسى نازل گرديد آنگاه آن شخص بميرد (مفاد آيه به صورت قانون كلى باقى مى ماند) و اگر با از بين رفتن آن شخص آيه نيز از بين برود قرآن نيز به تدريج از بين مى رود بلكه قرآن زنده است درباره آينده همان را حكم مى كند كه درباره گذشته آن را حكم مى كرد».
تنها اين دو حديث نيست كه قرآن در آنها به آفتاب و ماه تشبيه شده باشد بلكه در اين مورد احاديثى وارد شده كه همگى حاكى از آن است كه قرآن پيوسته زنده و در هر زمان تر و تازه است و ابداً مندرس وكهنه نمى گردد.([3])
حيات و تحرك قرآن در سايه همين تأويل در مقابل تنزيل است و هرگز نبايد مفاهيم كلى قرآن را در انحصار گروهى دانست بلكه بايد آن را بر آيندگان به نحوى تطبيق كرد كه بر گذشتگان تطبيق مى گشت.
قرآن مجيد در سوره «رعد» آيه هفتم چنين مى فرمايد:
(إِنَّما أَنْتَ مُنْذِرٌ وَلِكُلِّ قَوم هاد…) .
«تو اى پيامبر بيم دهنده اى و براى هر گروهى هدايت كننده اى است».
خود پيامبر گرامى (صلى الله عليه وآله وسلم) طبق روايات متواتر جمله (وَلِكُلِّ قوم هاد) را بر اميرمؤمنان تطبيق كرد و فرمود:
«أنا المنذر وعليّ الهادي إلى أمري».([4])
«من بيم دهنده و على هدايت كننده به دستورهاى من است».
به طور مسلم پس از اميرمؤمنان، آيه مصاديقى نيز دارد كه به مرور زمان بر آن منطبق مى باشد. بخشى از تحرك و روشنگرى قرآن در اين است كه به مرور زمان بر مصاديق آن تطبيق گردد از اين جهت امام باقر (عليه السلام) فرمود:
«رسول اللّه المنذر، وعلي الهادي، وكلّ إمام هاد للقرن الذي هو فيه». ([5])
«پيامبر خدا بيم دهنده و على هدايت كننده و هر امام، هادىِ مردم آن عصرى است كه در آن زندگى مى كنند».
يادآور شديم كه مقصود از تأويل در مقابل «تنزيل» آن رشته از مصاديق آيه و يا آيات است كه هنگام نزول قرآن نبوده و بعدها تحقق پذيرفته است و اگر هم در زمان نزول وجود داشته، مصداق مخفى بود و نياز به تذكر داشت اكنون براى هر دو مورد، مثالى را يادآور مى شويم:
1. در جنگ جمل سپاه امام در برابر سپاه پيمان شكن «طلحه» و «زبير» كه بيعت خود را با امام شكستند، قرار گرفت پيش از آغاز جنگ، امام به مردم بصره چنين خطاب كرد: مردم بصره آيا از من در داورى ستم ديده ايد؟آيا در تقسيم مال مرتكب ظلم شده ام؟ آيا مالى را بر خود و اهل بيت خود اختصاص داده ام و شما را از آن محروم ساخته ام؟ آيا حدود الهى را در حق شما اجرا كرده ام و درباره ديگران تعطيل كرده ام تا به خاطر اين امور و يا يكى از آنها پيمان خود را با من مى شكنيد؟ آنان در پاسخ گفتند: نه، هيچكدام از اين كارها انجام نگرفته است، در اين موقع كه امام حجت را بر آنان تمام نمود، به تنظيم صفوف سربازان خود پرداخت و اين آيه را تلاوت كرد:
(وَإِنْ نَكَثُوا اَيْمانَهُمْ مِنْ بَعْدِ عَهْدِهِمْ وَطعَنُوا فِى دِينكُمْ فَقاتِلُوا أَئِمّةَ الكُفْرِ انّهُمْ لا أيْمانَ لَهُمْ لَعَلَّهُمْ يَنْتَهُونَ) (توبه/12).
«اگر آنان سوگندهاى خود را شكستند و به آيين شما طعنه زدند با سران كفر نبرد كنيد براى آنان پيمانى نيست شايد آنان باز داشته شوند.
آنگاه امام افزود: به خدايى كه دانه را شكافت و انسان را آفريد و محمد را براى نبوت برگزيد آنان مورد اين آيه هستند و از روز نزول اين آيه با پيمان شكنان نبرد نشده است.([6])
تطبيق اين آيه بر اين گروه تأويل آن و بيان مصداقى است كه در روز نزول آيه وجود نداشته است.
2. در روز «صفين» سپاه على (عليه السلام) كه در ميان آنان «عمار ياسر» نيز بود، در برابر سپاه معاويه قرار گرفت. سپاه اسلام با حزب اموى كه در رأس آنان ابوسفيان و بعد معاويه قرار داشت دو بار نبرد كرده است:
الف) در زمان رسول گرامى (صلى الله عليه وآله وسلم) آنگاه كه ابوسفيان نبرد «احزاب»را رهبرى مى كرد.
ب) در زمان على بن ابى طالب(عليه السلام) كه فرزند ابوسفيان زمام امور را به دست گرفت و حزب اموى را به صورت يك حزب زيرزمينى هدايت مى كرد. عمار در اين جنگ به سپاه معاويه حمله كرد و رجزى خواند كه نخستين بيت آن اين است:
نحـن ضَربناكُم على تنزيلِه *** فاليومَ نَضْربُكُم على تأويله([7])
«در گذشته با شما بر اساس تنزيل قرآن نبرد مى كرديم و امروز با شما بر اساس تأويل آن نبرد مى كنيم».
در اين شعر «تأويل» در مقابل «تنزيل» قرار گرفته است و تطبيق آيه (جاهد الكفّار) بر حزب اموى كه در زمان پيامبر آشكارا كافر بودند، تنزيل قرآن، و تطبيق آن بر آن حزب در زمان على (عليه السلام)كه در باطن كافر بودند و تظاهر به اسلام مى كردند «تأويل» قرآن معرفى شده است.
اين بيان مى رساند كه تأويل در مقابل تنزيل جز تطبيق آيه بر مصاديق مخفى و يا مصاديقى كه پس از نزول آيه تحقق مى پذيرند، چيز ديگرى نيست.
پيامبر گرامى (صلى الله عليه وآله وسلم) به خود اميرمؤمنان خطاب مى كند و مى فرمايد:
«فتُقاتِلْ على تأويل القرآن كما قاتلتَ على تنزيله ثمّ تُقْتَلُ شهيداً تُخضَبُ لحيتُك من دم رأسك».([8])
«تو بر تأويل قرآن (با ناكثين، قاسطين، مارقين) نبرد مى كنى، همچنان كه در كنار من با تنزيل آن نبرد كردى، آنگاه محاسن تو با خون سرت خضاب مى گردد.
ملاحظه اين روايات اين مطلب را به ثبوت مى رساند كه «تأويل»در برابر «تنزيل» همان تطبيق مفاهيم و احكام كلى بر مصاديق مخفى و پنهان،و غير موجود در روز نزول قرآن است. و اگر آن را «تأويل در مقابل تفسير» بناميم، بر خلاف ظهور اين روايات، نام گذارى كرده ايم، بلكه اين نوع تأويل، تأويل در مقابل «تنزيل» است.
تأويل در مورد متشابه
از مواردى كه «تأويل» در آنجا به كار مى رود مورد متشابه است و براى تحليل تأويل متشابه در اين مورد ناچاريم به تفسير متشابه در مقابل محكم بپردازيم.
قرآن مجيد آيات را به دو قسم تقسيم مى كند و مى فرمايد:
(هُوَ الَّذِى أَنْزلَ عَلَيْكََ الكِتابَ مِنْهُ آياتٌ مُحْكَماتٌ وَ أُخَرُ مُتشابِهاتٌ…) (آل عمران/7).
«اوست كه كتاب را بر تو نازل كرد، بخشى از آن محكم و استوار، و قسمتى از آن متشابه است».
اكنون بايد ديد مقصود از اين تقسيم چيست؟
دلالت آيات قرآن بر مقاصد خود يكنواخت نيست گاهى دلالت آنها بر معانى خود روشن بوده و شك و ترديد برنمى دارد و در نخستين برخورد مفهوم روشن آن وارد ذهن مى شود، مثلاً: مانند نصايح حضرت لقمان به فرزند خود، يا سفارش هاى حكيمانه قرآن در سوره اسراء كه ضمن آيه هاى 22 تا 39 وارد شده است.
لقمان در ضمن نصايح خود به فرزندش چنين مى گويد:
(…لا تُشْرك بِاللّه إِنَّ الشِّركَ لَظُلمٌ عَظيمٌ)(لقمان/13).
«به خدا شريك قرار مده، شرك بر خدا ستم بزرگى است».
يا مى فرمايد :
(…أَقِمِ الصَّلاةَ وَ اْمُرْ بِالْمَعْرُوفِ وَ انْهَ عَنِ الْمُنْكَرِ وَاصْبِرْ على ما أَصابَكَ…)(لقمان/17).
«فرزندم نماز بپادار به نيكى ها فرمان ده و از بديها باز دار، و در برابر مصايب بردبار باش».
و همچنين است آيات سوره ى نحل كه به عنوان نمونه يكى را يادآور مى شويم:
(وَ قَضى رَبُّكَ أَلاّ تَعْبُدُوا إِلاّ إِيّاهُ وَبِالْوالِدَينِ إِحْساناً…) (اسراء/23).
«پروردگار تو فرمان داده است كه جز اورا نپرستيد و به پدر و مادر نيكى كنيد».
همه اين آيات، آيات محكم قرآنند كه ريشه و امّ الكتاب به حساب مى آيد.
در اين ميان، يك رشته آياتى است كه دلالت آنها بر مقصود به روشنى اين آيات نيست و در برخورد نخست احتمالات متعددى بر ذهن انسان نقش مى بندند، و معنى واقعى در محاق ابهام و تشابه قرار مى گيرد، و چون مقصود واقعى به غير واقعى تشابه پيدا مى كند، اين آيات را متشابه مى خوانند. در اينجا وظيفه افراد واقعگرا اين است كه ابهام اين آيات را از طريق مراجعه به آيات محكم برطرف كنند و تشابه و ترديد را از چهره ى آيه بردارند تا آيه متشابه در پرتو آيات محكم، در عداد محكمات درآيند و اين كار از نظر قرآن كار راسخان در علم و آگاهان از حقايق آيات مى باشد، البته گروه منحرف وپيشداور كه هدفى جز فتنه انگيزى ندارند بدون مراجعه به آيات محكم همان ظاهر متزلزل را مى گيرند وفتنه گرى راه مى اندازند، در حالى كه راسخان در علم به ظاهر متزلزل و لرزان ارزشى قايل نشده و از طريق امعان در مفاد آيه و قراين همراه، بالأخص آيات ديگر به واقع رسيده و به دلالت آن استحكام مى بخشد، اينك نمونه اى يادآور مى شويم.
قرآن در سوره طه خدا را چنين توصيف مى كند:
(الرَّحْمنُ عَلى الْعَرْشِ اسْتَوى* لَهُ ما فِى السَّموات وَ ما فِى الأَرْض و َما بَيْنَهُما وَ ما تَحْتَ الثَّرى)(طه/5ـ6).
«خداى رحمان بر عرش استيلا يافته است، آنچه كه در آسمانها و آنچه كه در زمين و آنچه ميان ايندو و آنچه زير خاك است از آن اوست».
در لغت عرب «استوى» به معناى قرار گرفتن به كار مى رود چنان كه مى فرمايد:
(وَالّذِى خَلَقَ الأَزْواجَ كُلَّها وَجَعَلَ لَكُمْ مِنَ الفُلكِ و الأَنْعامِ ما تَركَبُونَ* لِتَسْتَوُاو عَلى ظُهُوِرهِ ثُمَّ تَذْكُرُوا نِعْمَةَ رَبِّكُمْ إِذَا اسْتَوَيْتُمْ عَلَيْهِ…) (زخرف/12ـ13).
«خداى، كسى است كه جفت ها را آفريده، و براى شما از كشتى ها و دام ها وسيله اى كه سوار شويد قرار داد تا بر پشت آنها قرار گيريد. آنگاه كه بر پشت آنها قرار گرفته ايد نعمت پروردگار خود را ياد كنيد».
افراد پيش داور كه تمايلات تجسيم و تشبيه در آنها هست، آيه سوره ى طه را كه از استواى خدا بر عرش گزارش مى دهد به قرار گرفتن خدا بر تخت و عرش خويش تفسير مى كنند، و در حقيقت براى خدا سريرى مانند سرير ملوك انديشيده كه روى آن قرار مى گيرد.
در حالى كه يك چنين ظهور، ظهور بدوى و ابتدايى آيه است و در امثال اين آيات بايد قراينى را كه پيرامون آيه و آيات ديگر وجود دارد در نظر گرفت آنگاه مفاد آيه را به دست آورد.
اينك ما به عنوان نمونه به تأويل اين آيه يعنى: به باز گردانيدن ظاهر متزلزل و لرزان آن به معنى واقعى آن مى پردازيم.
نخست بايد توجه نمود كه در آيات قرآن تعارض وجود ندارد و قرآن صريحاً خدا را چنين معرفى مى كند:
(لَيْسَ كَمِثْلِهِ شَىء) (شورى/7).
«براى آن نظير و مانندى نيست».
در آيه ديگر مى فرمايد:
(لا تُدْرِكُهُ الأَبصارُ وَ هُوَ يُدْرِكُ الأَبْصارَ…) (انعام/103).
«چشم ها او را نمى بيند ولى او چشمها را مى بيند».
در آيه سوم مى فرمايد:
(…يَعْلَمُ ما يَلِجُ فِى الأَرْض وَ ما يَخْرُجُ مِنْها وَما يَنْزِلُ مِنَ السَّماءِ وَما يَعْرُجُ فيها وَ هُوَ مَعَكُمْ أَيْنَما كُنْتُمْ…) (حديد/4).
«مى داند آنچه كه در زمين فرو مى رود و يا آنچه كه از زمين بيرون مى آيد، (مى داند) آنچه كه از آسمان فرود مى آيد و آنچه كه به آسمان بالا مى رود او با شما است هر كجا باشيد».
اين آيات كه هر نوع نظير و مثل را براى خدا نفى كرده و او را برتر از آن مى داند كه ديدگان ما او را درك كند، و اعتقاد به وجود چنين خدايى سبب مى شود كه در معنى آيه سوره طه دقت بيشترى نموده تا به مآل و مقصود واقعى آن برسيم.
اينك با دقت در سه مورد مى توان به معنى واقعى آيه پى برد:
1. استوا در قرآن و لغت .
2. معنى عرش در لغت و عرف.
3. قراين پيرامون اين جمله در آيات هفتگانه.
با تحليل اين امور سه گانه خواهيد ديد كه اين آيه پيوندى با جلوس خدا بر سرير ندارد.
اينك هر سه را به صورت فشرده توضيح مى دهيم:
1. استوا در قرآن و لغت
قرآن آنگاه كه از نشستن سخن مى گويد، كلمه «قعود» به كار مى برد چنان كه مى فرمايد:
(الّذينَ يَذْكُرُونَ اللّهَ قِياماً وَ قُعُوداً وَ عَلى جُنُوبِهِمْ…) (آل عمران/191).
«آنان كه خدا را ايستاده و نشسته و بر پهلوهاى خويش ياد مى كنند».
باز مى فرمايد:
(فَإِذا قَضَيْتُمُ الصَّلاَة فَاذْكُرُوا اللّهَ قِياماً وَ قُعوداً وَ على جُنُوبِكُمْ…) (نساء/103).
«آنگاه كه از نماز فارغ شديد خدا را ايستاده و نشسته و بر پهلوهاى خويش ياد كنيد».
در حالى كه لفظ «استوا» را در مورد تسخير و تسلط به كار مى گيرد و حتى در موردى كه تسخير و تسلط با جلوس و قعود همراه باشد به كارگيرى اين لفظ آن مورد، به خاطر وجود تسلطى كه در جالس پديد مى آيد، به خاطر صرف نشستن او. مثلاً:آنجا كه قرآن درباره گياهى كه از ضعف به قوت پا مى نهد و سرانجام بر اثر استحكام و قوت به پاى خود مى ايستد كلمه «استوا» به كار مى برد چنان كه مى فرمايد:
(…كَزَرْع أَخْرجَ شَطْأَهُ فَآزَرهُ فَاسْتَغْلَظَ فَاسْتَوى عَلى سُوقِهِ يُعْجِبُ الزُّرّاعَُ…)(فتح/29).
«مانند زراعت كه جوانه زند آن را كمك كند قوى و نيرومند گردد و بر ساقه ها و پاهاى خود مى ايستد».
همگى مى دانيم كه گياه قيام و قعودى ندارد بلكه مقصود تسلط آن بر خويش است در مقابل حوادث و بادهاى شديد كه از جا كنده نمى شود.
همچنين در موردى كه انسان بر كشتى يا روى چهارپايان قرار مى گيرد كلمه «استوا» به كار مى برد و مى فرمايد:
(…وَجَعَلَ لَكُمْ مِنَ الفُلْكِ وَ الأَنْعام ما تَركبُون* لِتَسْتَووا عَلى ظُهُورِهِ ثُمَّ تَذْكُرُوا نِعْمَةَ رَبِّكُمْ إِذا اسْتَوَيْتُمْ عَليه…)(زخرف/12ـ13).
«وبراى شما از كشتى و چهارپايان مركب هايى قرار داديم تا بر پشت آنها قرار گيريد آنگاه كه بر آنها قرار گرفتيد نعمت خدا را ياد كنيد».
درست است كه در اين آيه از قرارگيرى انسان بر مركب هاى سركش از لفظ «استوا» بهره گرفته ولى مقصود جلوس و قعود نيست بلكه سلطه و استيلايى است كه راكب در اين حالت بر مركب دارد و زمام آن را در اختيار مى گيرد و به هر طرف بخواهد او را سوق مى دهد به گواه اين كه در ذيل آيه دستور مى دهد كه چنين بگوييم:
(وَ تَقُولُوا سُبحان الّذى سَخَّر لَنا هذا وَ ما كُنّا لَهُ مُقرنين).
«بگوييد پيراسته خدايى است كه ما را بر اين مركب ها مسلط ساخت».
در آيه ديگر به نوح دستور مى دهد كه آنگاه كه او و مؤمنان بر كشتى قرار گرفتند خدا را از اين نظر كه از ظالمان نجاتشان بخشيد سپاسگزار باشند.چنانچه مى فرمايد:
(فَإِذا اسْتَوَيْتَ أَنْتَ وَمَنْ مَعَكَ عَلى الفُلكِ فقُل الحمد للّه الّذى نَجّانا مِنَ القَوْمِ الظّالِمينَ)(مؤمنون/28).
«آنگاه كه تو و كسانى كه همراه با تو هستند بر كشتى قرار گرفتيد بگو:حمد خدا را كه ما را از ستمگران نجات داد».
مقصود از «استويت» در اين آيه جلوس و قعود نيست و گرنه مى فرمود: «فإذا جلست» يا «قعدت» . همچنان كه مراد مجرد سوار شدن نيست و گرنه مى فرمود: «ولو ركبت» چنان كه نوح به فرزند خود آنگاه كه دعوت بر سوار شدن بر كشتى كرد كلمه «ركوب» به كار برد و گفت:(يا بُنىّ اركب معنا)بلكه مقصود از آن سلطه نوح و ساكنانش بر كشتى كه زمام كشتى را در اختيار مى گيرند و در مقابل امواج او را هدايت مى كنند چنان كه مى فرمايد:
(وَهِيَ تَجْرِى بِهِمْ فِى مَوج كالجِبالِ…)(هود/42).
«كشتى آنان را از ميان امواج كوه پيكر عبور مى داد» .
و از آنجا كه آنان بر چنين مركب رهوار و قاره پيما سلطه و استيلا پيدا مى كنند خدا دستور مى دهد كه او را ستايش كنيد :(قُل الحمد للّه) .
اين آيات و ديگر آيات حاكى است كه تفسير «استوا» بر جلوس و قعود و يا استقرار مادى صحيح نيست بلكه استيلا و سلطه اى است كه با شخص مستولى همراه مى باشد واستيلاى هر چيزى به نسبت خود اوست. اتفاقاً در لغت عرب نيز كلمه «استوا » به معنى «استيلا» زياد به كار مى رود.
اخطل درباره ى «بشر» برادر عبدالملك كه بر عراق تسلط يافت چنين مى گويد:
قد اسْتوى بِشْر على العراقِ *** مِنْ غيرِ سيف و دَم مُهـراق
بشر بى آنكه شمشير بكشد و خونى بريزد بر عراق استيلا يافت.
شاعرى ديگر مى گويد:
فلمّا علونا و استويْنـا عليهم *** تركناهُم صَرعى لنسْرِ و كاسِر
هنگامى كه بر آنان دست يافتيم، آنان را به خاك افكنديم تا طعمه كركسها و درندگان شوند.
در اين موارد هرگز جلوس و قعودى مطرح نيست، مقصود فتح و پيروزى و سلطه و استيلا مى باشد و اين خود مى رساند كه معنى اساسى اين كلمه، استيلا است و اگر هم با جلوس و نشستن توأم گشت، ناظر به خصوصيتى است كه در آن جالس است.
امعان در اين قراين ما را به مفاد «استوى» رهنمون گرديد و در حقيقت تأويل در اين مورد به معنى كاوش در فهم آيه از طريق دقت در معانى و مفردات آن است و لذا بايد عين همين كاوش را درباره «عرش» نيز انجام دهيم.
2. معنى عرش در لغت و عرف
عرش در لغت و قرآن به معنى سرير و تختى است كه قدرتمندان بر روى آن قرار مى گرفته اند چنان كه قرآن درباره تخت بلقيس چنين مى گويد:
(…وَ أُوتِيَتْ مِنْ كُلِّ شَىْء وَ لَها عَرْشٌ عَظِيمٌ) (نمل/23).
«از هر نعمتى برخوردار بوده و براى او تختى بزرگ بود».
در حقيقت عرش مظهر قدرت و سلطه بوده است،و در زبان فارسى از آن با لفظ «تخت» تعبير مى كنند. شاعر عرب زبان مى گويد:
إذا ما بنو مروانَ ثُلَّتْ عروشهم *** و أودتْ كما أودتْ ايادِ وحِمْير
آنگاه كه تخت فرزندان مروان واژگون گرديد و نابود شد، همچنان كه تخت حميريان با نعمت هايى كه داشتند، نابود شد.
در ادبيات فارسى نيز تخت نشانه ى قدرت وحكومت است و واژگونى آن، نشانه ى نابودى و زوال قدرت مى باشد، صادق سرمد درباره ى فراعنه مصر مى گويد:
تو تخت ديدى و من بخت واژگون بر تخت *** تو عاج ديدى و من مشـت استخوان ديـدم
مسلماً مقصود از تخت در اين نوع مكالمات، تخت چوبى و فلزى و مقصود از انهدام، واژگونى و نگونسارى ظاهرى آن نيست، بلكه جلوس بر تخت، نشانه ى عزت و عظمت، و نگونسارى آن كنايه از زوال دولت و حكومت است.
نكته اين كه عرش به كنايه از قدرت و سلطه قرار مى گيرد، اين است كه اميران و پادشاهان سابق، براى تدبير امور مملكت بر روى سريرى كه بر آن عرش مى گفتند، قرار مى گرفتند و وزيران و ياران ملك دور او حلقه مى زدند و او از همان نقطه فرمانهاى خود را براى اداره امور كشور صادر مى كرد و مملكت از همان جا، تحت رهبرى قرار مى گرفت، از اين جهت به مرور زمان عرش و يا جلوس بر عرش و يا استيلاى بر عرش، همگى كنايه از سلطه و قدرت گرديد.
در پايان يادآور مى شويم در حالى كه عرش و سرير و اريكه به يك معنى هستند ولى كلمه ى عرش غالباً در مظهر قدرت و سلطه به كار مى رود در حالى كه اين دو لفظ به عنوان تخت عادى كه انسان بر روى آن تكيه مى كند استعمال مى شود. مثلاً: درباره ى سليمان آنگاه كه درخواست احضار تخت بلقيس مى كند(تختى كه نشانه و جايگاه تدبير او بود) لفظ عرش به كار مى برد و مى گويد:
(…أَيُّكُمْ يَأْتِينِى بِعَرْشِها قَبْلَ أَنْ يَأْتُونِى مُسْلِمين) (نمل/38).
«كدام يك از شما مى توانيد تخت او را بياوريد پيش از آن كه با حالت تسليم پيش من آيند» .
ولى آنگاه كه از تخت به معنى جايگاه عادى سخن مى گويد، كلمه ى «سرير» يا «اريكه» به كار مى برد، چنان كه مى فرمايد:
(فِى جَناتِ النَعيمِ * عَلى سُرُر مُتَقابِلينَ)(صافات/43 و 44).
«در بهشت هاى مملو از نعمت و بر تخت هايى روبه روى يكديگر مى نشستند».
و گاهى مى فرمايد:
(مُتَّكِئينَ فِيها عَلَى الأَرائِكِ…)(انسان/13).
«در آنجا بر تخت ها تكيه مى كنند».
3. قرائنى در قبل و بعد آيات
قرآن در موردى كه از «استوا» ى خدا بر عرش سخن گفته، پيوسته در قبل و بعد آيه به بيان مظاهر قدرت او پرداخته است.
اينك از ميان اين آيات هفتگانه به بيان دو آيه مى پردازيم:
1. (إنّ رَبَّكُمُ اللّهُ الَّذِِى خَلَقَ السَّمواتِ وَالأَرْضِ فِى سِتَّةِ أَيّام ثُمَّ اسْتَوى عَلىَ الْعَرْشِ يُغْشِى اللَّيْلَ النَّهارَ يَطْلُبُهُ حَثِيثاً َوالشَّمْسَ وَالقَمَرَ وَالنُّجُومَ مُسخَرَّات بِأَمْرِهِ أَلا لَهُ الخَلْقُ وَالأَْمْرُ تَبارَََكَ اللّهُ رَبُّ العالَمِينَ)(اعراف /54)
«پروردگار شما آن خدايى است كه آسمانها و زمين را در شش روز (مرحله) آفريد. آنگاه بر عرش مستولى شد. شب را با روز مى پوشاند و شب با شتاب از پى روز مى آيد، آفتاب و ماه و ستارگان را كه به فرمان او رام شده اند آفريد. براى اوست آفريدن و فرمان دادن (فرمانروايى) زوال ناپذير است خداى عالمها».
2. (إنَّ رَبَّكُمُ اللّهُ الَّذِى خَلَقَ السَّمواتِ وَالأَرْضَ فِى سِتَّةِ أَيّام ثُمَّ اسْتَوى عَلىَ الْعَرْشِ يُدَبِّرُ الأَمْرَ ما مِنْ شَفِيع إِلاّ مِنْ بَعْدِ إذْنِهِ ذلِكُمُ اللّهُ رَبُّكُمْ فَاعْبُدُوهُ أَفلا تَذَكَّرُونَ) (يونس /3)
«پروردگار شما خدايى است كه آسمانها و زمين را در شش روز آفريد آنگاه بر عرش مستولى گشت. كار آفرينش را تدبير مى كند و هيچ شفاعت كننده اى (اسباب و علل طبيعى) نيست مگر پس از اذن و اجازه ى او. اين است پروردگار شما. پس او را بپرستيد، آيا پند نميگيريد؟»
در اين دو آيه از مظاهر قدرت و تدبير عالم خلقت، به تعبيرهاى مختلف سخن به ميان آمده است كه رؤوس آنها را ياد آور مى شويم:
1. خدا آسمانها وزمين را در شش مرحله آفريد.
2. شب، روز را مى پوشاند.
3. شب، روز را آرام آرام تعقيب مى كند.
4. شمس وقمر وديگر ستارگان، مسخر فرمان خدا هستند.
5. آفرينش از آنِ اوست.
6. فرمانروايى از آن اوست.
7. براى جهان آفرينش مدبّرى جز او نيست.
8. هيچ علت طبيعى (شفيع) در جهان بدون اذن او مؤثر نيست.
9.چنين موجود برتر وداراى چنين مظاهر قدرت، بى نهايت بزرگ وبرتر است (فتبارك اللّه رب العالمين).
10. چنين موجود والايى شايسته ى پرستش است، نه مخلوقات او (ذلكم اللّه ربكم).
با توجه به اين امور سه گانه يعنى:
الف) استوا در قرآن و لغت ناظر به استيلا و سلطه است.
ب) عرش و سرير با هم تفاوت دارند وبه مرور زمان عرش به طور كنايه از قدرت و عظمت به كار مى رود.
ج) در آيات هفتگانه([9]) كه سخن از استواى خدا بر عرش به ميان آمده است، پيوسته استواى خدا بر عرش با بيان مظاهر قدرت و عظمت همراه بوده است.
با توجه به اصول سه گانه بايد معنى واقعى: (إنّ اللّه على العرش استوى ) يا (الرحمن على العرش استوى) را به دست آورد.
آيا واقعاً قرآن در گرماگرم سخن گفتن از مظاهر قدرت، مى خواهد از جلوس خدا بر تخت سخن بگويد يا مقصود ديگرى دارد؟ وآن اينكه آفرينش اين جهان گسترده توأم با تدبير، با استيلاى خدا بر جهان هستى همراه مى باشد. او همچنان بر عرش قدرت وبر سرير عزت قرار دارد وبر جهان آفرينش مستولى است واز عرش قدرت، عالم خلقت را تدبير مى كند نه مزاحمى داردو نه معينى به همين جهت بايد او را پرستيد.
وبه عبارت ديگر، آنجا كه استوا در همه جا نشانه ى سلطه و استيلاست، نه جلوس و قعود، و عرش در اصطلاح عرب مظهر قدرت و اعتماد برآن، رمز تدبير كشور است و قرآن در ضمن بيان مظاهر قدرت، (كه او چنين كرد و چنين آفريد) از استواى خدا بر عرش سخن مى گويد، بايد گفت مقصود از اين جمله اين است كه او بر تخت عزت و عظمت باقى است وبه تدبير جهان مى پردازد و در اين مورد، نياز به يار و ياور ندارد و مزاحمى براى او نيست.
چنين تفسيرى براى اين جمله ـ كه آن را با تمام جمله هاى قبلى وبعدى منسجم مى سازد و همه ى جمله ها را به يك نقطه سوق مى دهد ـ اگر تأويل ناميده مى شود، به خاطر آن استكه عرش در اين آيات كنايه از قدرت آمده است و معنى لغوى آن كه تخت چوبى يا آهنين است، در نظر گرفته نشده و چنين تأويلى تأويل مردود نيست، بلكه تأويل مردود آن است كه با ظاهر مجموع آيه مخالفت شود و اتفاقاً ظهور جملگى آن همان است كه ياد آور شديم.
با توجه به آن جمله هاى قبلى وبعدى، اگر جمله ى مزبور به جلوس خدا بر تخت تفسير شود و اينكه او واقعاً بر تخت نشست و يا بر روى آن استقرار يافت، در اين صورت جمله معنى مبتذلى خواهد يافت كه نه قراين موجود در آيات آن را تأييد مى كند ونه عرف ادب و سخن شناس، زيرا چنان معنايى با ماقبل و مابعد آن تناسبى ندارد.
از اين بحث گسترده روشن شد تأويل متشابه به معنى حمل آيه بر خلاف ظاهر نيست بلكه جستجويى است در تعيين مراد با تدبّر در آيه و سياق آن.
تأويل و حمل آيه بر خلاف ظاهر
تأويل به معنى حمل آيه بر خلاف ظاهر آن، تأويل باطلى است كه فقط در تفسير به باطن انجام مى گيرد، مفسر هرگز نمى تواند آيه را بر خلاف ظاهر آن حمل كند، ظواهر قرآن مانند نصوص آن حجت است مگر اين كه قرينه ى روشن بر خلاف ظاهر پيدا كند و در ميان عقلا اين نوع تفسير بر خلاف ظاهر رايج باشد مثل اين كه عام بگويد خاص اراده كند، مطلق بگويد و مراد جدى آن مقيد مى باشد، در اينجا شيوه ى تفسير كتاب آسمانى ما روشن گرديد و متد لازم براى كشف مقاصد قرآن ارايه شد، و در همگى، محور كشف مقاصد الهى بوده است.
تنها چيزى كه در بحث هرمنوتيك كتاب و سنت باقى مى ماند اين است كه گروهى معتقدند دلالت ظواهر آيات بر مقاصد كاملاً ظنى است نه قطعى در حالى كه دلالت نصوص قرآن بر مقاصد را قطعى مى دانند.
ولى ما در بحث هاى مربوط به اصول فقه دلالت هر دو را قطعى دانستيم تنها با اين تفاوت كه گوينده ى نص نمى تواند خلاف آن را اراده كند و اگر چنين چيزى بگويد متهم به تناقض گويى مى شود در حالى كه مى تواند در ظاهر چنين كارى را انجام دهد، همينطورى كه گفتيم عام و مطلق بگويد در حالى كه مقصود جدى آن خاص و مقيد باشد و بعدها به چنين اراده خود تصريح كند.
اين نظريه در ميان اصوليين معروف است در حالى كه از نظر ما هر دو دلالت قطعى است ولى بايد ديد رسالت ظاهر چيست تا دلالت آن بر آن رسالتى كه بر عهده دارد قطعى است يا ظنى؟
در علم اصول ثابت شده است كه انسان داراى دو اراده است:
الف) اراده استعمالى.
ب) اراده جدى.
مقصود از اولى اين است كه لفظ را در معنى خويش به كار ببرد، ولى ممكن است هدف از اين به كارگيرى لفظ يكى از امور زير باشد:
1. جِدّاً خواهان آن است.
2. از ترس طرف و خوف از مخالف اين سخن را مى گويد(تقيه).
3. انگيزه ى او از اين سخن، شوخى و مطايبه است.
رسالتى كه بر دوش ظواهر است اين است كه ما را در جريان اراده استعمالى قرار دهد، و امّا مراتب ديگر هرگز بر عهده الفاظ نيست تا ظواهر را به خاطر احتمال جدى يا تقيه يا شوخى ظنى بناميم، اين بخش از احتمالات در نص هم وجود دارد دافع آنها اصول عقلايى است يعنى راه و روش هاى عقلا در سخن گفتن و پيوسته انگيزه ى سخن گفتن را اراده ى جدّى مى دانند نه خوف و تقيه و نه مطايبه و شوخى.
بنابر اين ظواهر و نص در رسالتى كه بر عهده دارند يكنواخت مى باشند، آرى همانگونه كه قبل از اين، يادآور شديم، نص را نمى توان بر خلاف آن حمل كرد حتى گوينده ى سخن بگويد مقصود اين نيست متناقض شمرده مى شود در حالى كه در ظواهر اگر گوينده مدعى خلاف ظاهر شد از متكلم پذيرفته مى شود.
شگفت آنجاست كه اگر همه ى ما با يكديگر سخن بگوييم، كلام يكديگر را به روشنى مى فهميم و مكالمه ما حاكى از يك دلالت قطعى است نه ظنى در حالى كه ما غالباً از مقاصد خود با ظواهر تعبير مى كنيم.
كسانى كه دلالت ظواهر قرآن را نسبت به مقاصد ظنى مى دانند يك نوع كاستى در شأن قرآن پديد آورده و آن را از معجزه ى قطعى به صورت معجزه ى ظنى عرضه مى كنند; زيرا قوام اعجاز، لفظ و معناست زيبايى لفظ از يك طرف و بلندى معنا از طرف ديگر دست به دست هم مى دهند اعجاز پديد مى آورند. هرگاه دلالت ظواهر بر مقاصد الهى ظنى باشد طبعاً نتيجه تابع اخسّ مقدمتين خواهد بود، يعنى اعجاز قرآن نيز ظنى خواهد بود نه قطعى.
سخن درباره هرمنوتيك كتاب و سنت بيش از آن است كه ما اينجا آورديم; زيرا بحث هاى مربوط به عام و خاص، مطلق و مقيد، منطوق و مفهوم، ناسخ و منسوخ در علم اصول به طور گسترده مطرح شده است.([10])
——————————————————————————–
[1] . مرآة الأنوار:8/5.
[2] . مرآة الأنوار، ص 5.
[3] . به كتاب شريف« القرآن الكريم في أحاديث الرسول وأهل بيته»:162ـ163 مراجعه شود.
[4] . نور الثقلين:2/482ـ483.
[5] . نور الثقلين:2/482ـ483.
[6] . نور الثقلين2/188ـ189.
[7] . الاستيعاب:1/472في هامش الاصابة.
[8] . بحار الأنوار:40/1.
[9] . براى اختصار فقط دو آيه را مطرح كرديم.