معرفت نفس و انزواي اجتماعي
معرفت نفس و انزواي اجتماعي از منظر آیت الله جوادی آملی و شوپنهاور
تصويري كه شوپنهاور از زندگاني برگزيده است، از عنصر خدا محوري تهي است. لذا به نتايجي ميانجامد که آدمي را به انزوا و نهايتاً دوري از اجتماع ميکشاند. در آراء آيتالله جوادي آملي اما با تغيير نگاه از خود محوري به خدا محوري، حضور در عرصه اجتماع نه تنها مذموم تلقي نميشود، بلکه ميتواند ثمرات ارزندهاي به ارمغان آورد.
آرتور شوپنهاور(1788-1860) فيلسوف آلماني يکي از بزرگترين فلاسفه اروپا و فيلسوف پر نفوذ تاريخ در حوزه اخلاق، هنر و روانشناسي جديد است. برخي بزرگان فلسفه همچون نيچه، او را آموزگار جهان جديد ميدانند. شوپنهاور از جمله فيلسوفاني بود که ميکوشيد تا فلسفه را به عرصه عمومي بکشاند. به باور وي فلسفه نبايد با جملات پيچيده آميخته گردد زيرا همه مردم بايد به فلسفه آگاهي کامل داشته باشند. به تعبير او: کار انسان نبايد تفکر درباره آن پديدههايي باشد که تاکنون کسي به آنها پي نبرده است؛ بلکه بايد انديشيدن به آن واقعياتي باشد که در برابر ديدگان همه قرار دارد، ولي کسي به آنها نپرداخته است. وي بر اساس همين رويکرد- که ميبايد به امور مبتلاي بشري پرداخت-، به بحث از خودشناسي و معرفت نفس نيز نظر کرده است.
شوپنهاور بر اين باور است که انسان ميبايد از طريق غذاي دروني، زيست کند. اگر رفتار آدمي بر اساس معيارهاي بيروني قرار گيرد، موجبات ناخوش احوالي را فراهم ميکند. همانطور که کشوري که نيازي اندک به واردات دارد يا از آن بينياز است، خوشبختترين کشورهاست؛ انساني که به قدر کافي غناي دروني دارد و براي تفريح به چيزي از بيرون نياز ندارد يا فقط اندکي نياز دارد، سعادتمندترين انسانها است. وي به اين نتيجه ميرسد که فقط آنگاه که به حال خود رها شدهايم ميتوانيم نيکبختي خويش را بيابيم يا بسازيم.[1] شوپنهاور با تاکيد بر معرفت نفس و خودشناسي، بر اين نکته تاکيد مي کند که تنها راه نجات آدمي، شناخت و پرورش روح خود است و امور بيروني هيچ کمکي به احوالات انسان نميکند.
به تعبير او: بايد بهترين و بزرگ ترين منبعي که هر کس ميتواند به آن دست يابد خود او باشد. به هر اندازه که چنين باشد و هر قدر که آدمي سرچشمه لذتها را در خود بيابد، همان قدر سعادتمندتر است. غناي روح تنها ثروت حقيقي است، باقي ثروتها همه بيشتر موجب زيانند تا سود.[2]
به باور وي کسي که از نظر ذهني پرمايه است، در درجه اول طالب اين است که از رنج و ناراحتي آزاد باشد و آرامش و فراغت داشته باشد و در نتيجه، به دنبال زندگي آرام، با قناعت و در حد امکان، بدون درگيري است. شوپنهاور با اين مقدمات به اين نتيجه ميرسد که آدمي که به معرفت نفس ميپردازد و خودشناسي را سر لوحه خود قرار داده است، به انزواي از جامعه کشيده ميشود. به تعبير او: آدمي که به معرفت نفس خود اهميت ميدهد پس از اندک آشنايي با کساني که به اصطلاح همنوع او هستند، به انزوا کشيده ميشود و اگر شعوري در حد کمال داشته باشد، تنهايي را بر ميگزيند.[3]
شوپنهاور بر اين باور است که فردي که به تأملات نفساني نميپردازد، به محض فراغت و دوري از لذات حسي، با کارهاي احمقانه اوقاتش را پر ميکند و هميشه بيحوصلگي و کسالت دارد.[4] از اين رو مشغوليت اصلي مردم در همه کشورها “ورق بازي” شده است که نشان دهنده ارزش آنها و اعلام ورشکستگي فکر است. از آنجا که فکري براي مبادله با يکديگر ندارند، ورق مبادله ميکنند و ميکوشند پول يکديگر را ببرند؛ آه چه موجودات رقتانگيزي![5]
به باور وي: آدمي هر چه در درون خود بيشتر مايه داشته باشد، از بيرون کمتر طلب ميکند و ديگران هم کمتر ميتوانند چيزي به او عرضه کنند. از اين رو، بالا بودن شعور به دوري از اجتماع منجر ميگردد. وي سپس حسرت ميخورَد که: آري، اگر کميت جامعه ميتوانست جايگزين کيفيت آن شود، حتي جامعه بزرگ ارزش اين را ميداشت که در آن زندگي کنيم. اما متأسفانه معاشرت با جمع صد فرد نادان، مانند معاشرت با يک فرد عاقل نيست.
شوپنهاور با اين ايده خود، حتي حضور در عرصه اجتماع را يک حماقت مينامد. “حماقت بزرگي است که آدمي به منظور برنده شدن در بيرون، در درون ببازد، يعني براي شوکت، مقام، تجملات، عنوان و آبرو، آرامش اوقات فراغت و استقلال خود را به طور کامل يا بهطور عمد فدا کند“.[6] اين فيلسوف شهير آلماني بر اين نکته تاکيد دارد که: کساني که مرکز ثقلشان فقط در درون آنهاست، از جامعه منزوي ميشوند؛ به گونهاي که به هر اندازه که معاشرت ديگران کمتر ارضايشان کند، قويترند. زيرا در وجود ديگران به هيچ وجه همتاي خود را نميبينند و به علت اين که نامتجانس بودن خود را با همه احساس ميکنند، به تدريج در ميان ديگران بيگانه ميشوند و وقتي به انسانها فکر ميکنند، ضمير فاعلي “آنها” به ذهنشان ميآيد، نه ضمير فاعلي “ما”.
خودشناسي مقدمه حضور در اجتماع
آيتالله جوادي آملي نيز بر مسأله معرفت نفس تاکيد فراواني دارد. ايشان معرفت نفس را نزديکترين و دقيق ترين راه براي يک انسان سالک ميدانند.[7]التفات بر مساله خودشناسي در آراء آيتالله جوادي به گونهاي است که در جزء به جزء آراء ايشان ميتوان رگههاي اين مسأله را دريافت. ايشان در کتاب “تفسير انسان به انسان” به نحو مستوفايي بر اين مسأله تأکيد کردهاند. ايشان در ايده تفسير انسان به انسان، “فطرت” را محور خودشناسي ميدانند.[8] ايشان در آن اثر بر سياق آيات محکم و متشابه، انسان را نيز به محکم و متشابه تقسيم ميکنند و با محوريت بحث خودشناسي، مباحث خود را به پيش ميبرند. ايشان در کتاب “ادب فناي مقربان” نيز نشان دادهاند که چگونه ميتوان به معرفت نفس نائل آمد و بدان نزديک و نزديکتر شد[9]. به نظر ميرسد که آيتالله جوادي آملي در اين موارد و سخن از معرفت نفس و شناخت نفس با آراء شوپنهاور قرابت دارد اما رويکرد ايشان، با آنچه که شوپنهاور بدان ميانديشد، تفاوتهايي بنيادين دارد.
1- شوپنهاور بحث از خودشناسي را غايت تلاش آدمي ميداند و دستيابي بدان را هدف اصلي انسان برميشمرد. آيتالله جوادي آملي اما خودشناسي و التفات بر نفس را مقدمهاي ميداند براي خداشناسي. ايشان بحث از معرفت نفس را به علم الهيات پيوند ميزند. با اين رويکرد است که وقتي سخن از “نياز” انسان به ميان ميآيد بر اين رأي انگشت تأکيد مينهند که “انسان با تأمل در ذات، صفات و افعال خويش مييابد که همه شئون هستي او احتياج است و هرگز نميتواند به خود يا ديگران که مانند خود او هستند، تکيه کند، چون هيچ موجودي امکان استقلال ندارد.”[10].
آيتالله جوادي مسأله نياز به ديگران را در اين قالب ترسيم ميکند که علل و عوامل خارجي در انسان نيازهايي ميآفريند و علل و عواملي هم نيازهاي او را برطرف ميکنند. نفوذ اسباب و وسايل بيروني در او نيازهاي زائدي به وجود ميآورد، او را محتاج خوردن غذا، نوشيدن آب، استراحت و گاهي نيازمند درمان ميکند. علل وعواملي بيروني ديگر نيز مانند غذا، پوشاک، خوراک، دارو و مانند آن نيازهايش را پاسخ ميدهد.[11] با اين نوع نگاه، آيتالله جوادي آملي، نياز اصلي آدمي را در پيوند با خداشناسي ميداند و بر اين مسأله تاکيد دارد که ساير نيازهاي انسان، يک نياز استقلالي نيست. تنها و تنها نياز اصلي آدمي از حضرت باري تعالي است. ايشان بر اين باور است که اگر انسان به خود بينديشد و نياز خود را احساس کند، ميبيند تکيهگاه او موجود نيازمند ديگري نيست، بلکه نياز او به وسيله موجودي بينياز بر طرف ميشود و اگر خود را محتاج به غير خدا بپندارد، گرفتار خيال کاذبي شده است. امام سجاد (ع) ميفرمايد “رايت ان طلب المحتاج الي المحتاج سنه من رأيه و ضله من عقله“[12] اگر نيازمندي از نيازمند ديگر چيزي طلب کند از سفاهت عقل رأي و گمراهي عقل اوست. خداشناس کسي است که خردمند باشد و حاجتش را از غني بالذات بخواهد، نه از محتاج ديگر. و اگر انسان در آفرينش خويش بينديشد، قطعاً به خدا راه پيدا ميکند. از اين روست که پيامبر(ص) فرمود “من عرف نفسه فقد عرف ربه”.[13]
2—با اين نوع نگاه نسبت به مساله “نياز” اگر به امور بيروني هم احساس نيازي ميشود، يک نگاه استقلالي نيست. در منظومه فکري آيتالله جوادي آملي، فردي که به امور دروني التفات دارد، از مراودات بيروني نيز فارغ نيست. به تعبير ايشان: چنين فردي، اگر چه سير في الخلق را نيز مورد توجه دارد، اما اين سلوک وي، به شهود حق منتهي ميشود و لطف الهي او را همراهي ميکند. چنين سالکي اهل يقين است؛ ولي آن کس که در جهان بيروني ميانديشد و تلاش ميکند تا آگاهي به دست آورد و درباره خويش تامل نميکند، درونش از تدبر توحيدي تهي است و به تعبير برخي از اهل معرفت، کسي که در جانش چيزي ندارد، مانند کسي است که کيسهاي را با گرههاي محکم و کور بسته است و با چنگ و دندان آن را باز ميکند، ولي درون آن کيسه خالي است. يعني اگر چه در انباشتن مفاهيم حصولي زحمت ميکشد و رنج ميبرد، ولي درون جان او تهي است. اگر بکوشد درون خود را از معرفت پر کند و درونش را به چشمهاي جوشان تبديل سازد، رنج او به ثمر مينشيند.[14]
3-شوپنهاور حسرت ميخورد که اگر کيفيت جامعه، جايگزين کميت آن شود، ميشد در جامعه حضور يافت و به غناي روحي کمک کرد. آيتالله جوادي آملي بر اين باور است که جامعه ميبايد به گونهاي باشد، که فردي که به تأملات دروني ميپردازد را آزار ندهد. از همين روست که ايشان بحث از “فرهنگ غديري” را در عرصه جامعه تبيين ميکنند. به باور ايشان اگر فرهنگ غديري در جامعه حاکم باشد اعمال ناشايست صورت نخواهد گرفت. در جامعه غديري کسي به فکر مقام و پست نيست.[15] فردي که به تأملات دروني ميپردازد، ميبايد در راه ايجاد چنين جامعهاي نيز تلاش کند. اينجاست که مفهوم “ايثار” نيز نمايان ميشود. فردي که به ايثار در چنين راهي ميپردازد هم، در جهت رشد و خودسازي خود و ديگران قدم برداشته است. مفهوم “شهادت” نيز در پرتو همين ديدگاه است که معنا و مفهوم مييابد.
4- آيتالله جوادي آملي، زندگي را يک هديه الهي ميداند. در اين هديه الهي ميبايد با معرفت نفس، به زندگي ارزش بخشيد و از اين هديه الهي بهره تام و تمام برد. به تعبير ايشان: ما مادامي که به اين هديه الهي و به اين نعمت سرگرميم ممکن است از يکديگر دور شويم، چون زندگي ما در عين حال که هديه خداست که هر يک زندگي خاصي داريم و اين زمينه جدايي را فراهم ميکند، ولي اگر در سايه اين هديه با آن هديه دهنده، و ولي نعمت که يکي است و با همه هست و همگاني و همه جايي است، اُنس پيدا کنيم، اين “توحيد” زمينه “اتحاد” را فراهم ميکند.[16] ايشان با اين رويکرد و نگاهي به مثابه “هديه” به زندگاني نظر مي کنند و آن را عاملي براي اتحاد ميان مردم قلمداد ميکنند.
“جهان به مثابه اراده و تصور” مشهورترين اثري است که شوپنهاور به رشته تحرير درآورده است. وي در اين کتاب بر اين نکته تأکيد ميکند که جهان همچون تصور من است. جهان صورتي است ذهني که من براي خود آن را پرورش دادهام.[17] آيتالله جوادي آملي در سخناني که به نظر ميرسد به گونهاي طرح شده که پاسخي است در مقابل ديدگاه شوپنهاور در اين کتاب، اينگونه عنوان کردهاند که:
“ما براي اينکه به يکديگر نزديک شويم، همان طور که زندگي براي ما هديه است، انديشهها و افکار ما هم براي ما هديه است و هيچ يک از اينها خداي ما نيستند. يعني آنچه را که يک حکيم در ذهن ميپروراند، آن مفهوم ذهني، خداي او نيست؛ زيرا اين مفهوم ذهني مفهوم است و خداوند مصداق خارجي است. آن مفهوم ذهني مخلوق و ساخته ذهن است و خداوند لم يلد و لم يولد است. آن مفهوم و انديشه ذهني گاهي غروب و گاهي طلوع دارد، گاهي هست و گاهي نيست، گاهي فراموشمان ميشود گاهي به ياد ماست و خدا هرگز غروب و طلوع ندارد، بلکه همواره حاضر است. پس به اين نشانهها آنچه که در ذهن داريم هديه خداست نه خود خدا. کاري کنيم که او را بجوييم. وقتي آنجا رسيديم همه اين نهرها به آن بحر متصل ميشوند و اين توحيد حقيقي است و اين توحيد حقيقي زمينه وحدت ملل را فراهم ميکند و بهترين راه براي گفت و گو خواهد بود“.[18]
تصويري که شوپنهاور از زندگاني برگزيده است، از عنصر خدا محوري تهي است. لذا به نتايجي ميانجامد که آدمي را به انزوا و نهايتاً دوري از اجتماع ميکشاند. در آراء آيتالله جوادي آملي اما با تغيير نگاه از خود محوري به خدا محوري، حضور در عرصه اجتماع نه تنها مذموم تلقي نميشود، بلکه ميتواند ثمرات ارزندهاي به ارمغان آورد.
- [1] نقل از اليور گلداسميت، مسافر، در باب حکمت زندگي،شوپنهاور، ص45
- [2] نقل از لوسيان، در باب حکمت زندگي، شوپنهاور، ص56
- [3] در باب حکمت زندگي، شوپنهاور، ترجمه محمد مبشري، ص41
- [4] همان، ص42
- [5] همان، ص43
- [6] همان، ص47
- [7] توحيد در قرآن، آيتالله جوادي آملي، صص51-52
- [8] تفسير انسان به انسان، آيتالله جوادي آملي، ص272
- [9] رک: ادب فناي مقربان، شرح زيارت جامعه کبيره، آيتالله جوادي آملي
- [10] توحيد در قرآن، آيتالله جوادي آملي، ص52
- [11] همان، ص52
- [12] صحيفه سجاديه، دعاي 28
- [13] توحيد در قرآن، صص52-53
- [14] همان، ص54
- [15] گفتار آيتالله جوادي آملي در ديدار با مدير کل سازمان تبليغات اسلامي قم، خبرگزاري اهل بيت، ابنا
- [16] آفاق انديشه، آيتالله جوادي آملي، ص254
- [17] جهان همچون اراده و تصور، آرتور شوپنهاور، ترجمه رضا ولي ياري، نشر مرکز
- [18] آفاق انديشه، توحيد حقيقي زمينه وحدت ملل، صص254-255/ اسرانیوز.
کلید: معرفت نفس و انزواي اجتماعي معرفت نفس و انزواي اجتماعي معرفت نفس و انزواي اجتماعي معرفت نفس و انزواي اجتماعي معرفت نفس و انزواي اجتماعي معرفت نفس و انزواي اجتماعي معرفت نفس و انزواي اجتماعي معرفت نفس و انزواي اجتماعي معرفت نفس و انزواي اجتماعي معرفت نفس و انزواي اجتماعي معرفت نفس و انزواي اجتماعي معرفت نفس و انزواي اجتماعي معرفت نفس و انزواي اجتماعي معرفت نفس و انزواي اجتماعي معرفت نفس و انزواي اجتماعي معرفت نفس و انزواي اجتماعي معرفت نفس و انزواي اجتماعي