قدرت و کرامات غیبی انبیاء و اولیاء الهی در قرآن کریم
قدرت و کرامات غیبی انبیاء و اولیاء الهی در قرآن کریم
آيا انبيا و اوليا، علاوه بر قدرتهاي عادي، توان انجام امور خارق العاده را نيز دارند؟
پاسخ: جهان آفرينش، جهان اسباب و مسبّبات و علّتها و معلولها است. هر فردي در كار خود از قدرت الهي بهره ميگيرد و اگر پيوند او از آن قدرت لايزال گسسته گردد، عاجز و ناتوان ميشود. بنابراين، اگر اولياي الهي كارهاي خارق العادهاي را انجام ميدهند، همگي از قدرت الهي سرچشمه گرفته و به اذن او ميباشد. اگر اين پيوند قطع شود، هيچ فردي توان كاري را؛ اعم از عادي و غير عادي، نخواهد داشت.
كارهاي برون از توان عادي معلول تكامل روحي و رواني «وليّ» خداست كه در اثر طي طريق عبوديت و عمل به تعاليم اسلام و پيمودن صراط مستقيم به اين مقام ميرسد.[1]
انسان در ساية عبوديت و بندگي خدا و اخلاص در عبادت، براي خود سيري در تكامل باطني دارد كه ربطي به زندگي فردي واجتماعي او ندارد و اين سير از حدود جسم وماده بيرون است و هر فردي در اين سير معنوي خود، به فراخور حال خويش مقاماتي را به دست ميآورد كه چه بسا آنها را در اين جهان و يا پس از مرگ مشاهده نمايد.
مقصود از كمال چيست؟
وقتي ميگوييم خداوند كمال مطلق و نامتناهي است، مقصود از آن، همان «صفات جمال» خدا؛ از قبيل «علم» و «قدرت» و «حيات» و «اراده» است. هرگاه بندهاي در پرتو پيمودن راه اطاعت، گام در درجات كمال ميگذارد و از نردبان كمال بالا ميرود، مقصود اين است كه كمال وجودي بيشتري به دست آورده و علم بيشتر، قدرت زيادتر، ارادهاي نافذتر وحياتي جاودانهتر پيدا ميكند. در اين صورت ميتواند از فرشته بالاتر قرار گيرد و از كمالات بيشتري بهرهمند گردد.
بشر، پيوسته خواهان آن است كه بر جهان تسلط پيدا كند و كاري را كه انسانهاي عادي از انجام آن عاجزند، انجام دهد.به عنوان مثال، گروهي از مرتاضان از طريق رياضتهاي حرام و آزار دهنده به تقويت نفس و روح پرداخته و قدرتهايي را به دست ميآورند.
امّا راه صحيح كه موجب سعادت هر دو جهان ميگردد، آن است كه راه «بندگي» و خضوع در برابر خداي جهان را در پيش گيرد و با پيمودن راه بندگي، مقاماتي به دست آورده و سرانجام قدرت بر تصرف در تكوين پيدا كند.
پيامبر گرامي(ص) در ضمن حديثي به مقامات بلند سالكان راه حق و پويندگان راه عبوديت وبندگي اشاره نموده، سخن پروردگار را چنين نقل ميفرمايد:
«هيچ بندهاي به وسيله كاري، نسبت به من تقرب نجسته كه محبوبتر از انجام فرايض بوده باشد. (آنگاه فرمود:) بنده من با گزاردن نمازهاي نافله آنچنان به من نزديك ميشود كه اورا دوست ميدارم. وقتي او محبوب من شد، من گوش او ميشوم كه با آن ميشنود، وچشم او ميشوم كه با آن ميبيند و زبان او ميگردم كه با آن سخن ميگويد، و دست او ميشوم كه با آن حمله ميكند. هرگاه مرا بخواند اجابت ميكنم و اگر چيزي از من بخواهد ميبخشم».[2]
دقت در اين حديث، ما را به عظمت كمالي كه انسان در سايه انجام فرايض و نوافل پيدا ميكند، به خوبي رهبري ميكند. در اين حالت قدرت دروني انسان به حدّي ميرسد كه با قدرت الهي صداهايي را كه با نيروي عادي نميشنيد، ميشنود و صور و اشباحي را كه ديدگان عادي را ياراي ديدن آنها نيست، ميبيند. سرانجام خواستههاي اوجامه عمل پوشيده، حاجتهايش برآورده ميشود، در نتيجه دوست خدا ميشود و عمل او، عمل خدايي ميگردد.
جاي شك نيست مقصود از اينكه خدا چشم وگوش او ميگردد، اين است كه ديده او در پرتو قدرت الهي، نافذتر و گوش او شنواتر و قدرت او گستردهتر ميگردد.
آثار بندگي و كمال نفساني
يكي از آثار كمال نفس، تصرف در جهان طبيعت به اذن خداست. توضيح اين كه در پرتو عبادت و بندگي، نه تنها حوزه بدن تحت فرمان و محل نفوذ اراده انسان قرار ميگيرد، بلكه جهان طبيعت نيز مطيع انسان ميگردد و آدمي به اذن پروردگار جهان، در پرتو نيرو و قدرتي كه از تقرب به خدا كسب نموده است، در طبيعت تصرف ميكند و مبدأ يك سلسله معجزات و كرامات ميشود و در حقيقت قدرت تصرف و تسلط بر تكوين پيدا ميكند.
قرآن و كرامات اوليا
قرآن كراماتي را از انبياي الهي نقل ميكند كه بر اثر كمال نفساني، به اذن خداوند ميتوانستند در تكوين تصرف كنند. اکنون به صورتي گذرا به آنها اشاره ميكنيم:
1. تصرف يوسف براي بينايي پدر
يعقوب بر اثر مفارقت يوسف، ساليان دراز گريه كرد و در آخر عمر بينايي خود را از دست داد. پس از سالها، يوسف به فردي مأموريت داد كه به كنعان برود و پيراهن او را بر چهرة يعقوب بيفكند تا بينايي خود را باز يابد. مژده رسان آمد و دستور او را عمل كرد و در همان لحظه او بينايي خود را باز يافت.
«فَلَمّا أَنْ جاءَ الْبَشير أَلقٰاهُ علي وَجْههِ فارتدَّ بَصيراً».[3]
«هنگامي كه مژده رسان آمد، پيراهن يوسف را به صورت او افكند او بينايي خود را بازيافت».
شكي نيست كه مؤثر واقعي خداست، ولي خدا به «سبب» كه همان خواست يوسف است، اين توان را بخشيده است كه اگر ارادة چيزي كند، خواستهاش عملي شود. اين كه او اين كار عظيم را با يك سبب ساده (افكندن پيراهن بر چهرة پدر) به انجام رسانيد، نشان از آن دارد كه معجزات و كرامات پيامبران به وسيله امور ساده صورت ميپذيرد تا مردم تصور نكنند كه او از طريق علمي و صنعتي به اين كار دست زده است.
2. قدرت نمايي ياران سليمان
همگي ميدانيم كه سليمان ملكة سبأ را احضار كرد، ولي پيش از آن كه وي به حضور سليمان برسد ، سليمان به حاضران در مجلس خود چنين گفت:
«…يا أَيُّهَا المَلَؤُ أَيُّكُمْ يَأْتيني بِعَرْشِها قَبْلَ أَنْ يَأْتُوني مُسْلِمينَ».[4]
«اي جماعت كداميك از شما ميتواند تخت بلقيس را براي من بياورد، پيش از آن كه (بلقيس و همراهان) او مطيعانه وارد شوند؟»
يك نفر از جنّيان گفت:
«…أَنَا آتيكَ بِهِ قَبْلَ أَنْ تَقُومَ مِنْ مَقامِكَ وَإِني عَلَيْهِ لَقَويٌّ أَمينٌ».[5]
«پيش از آنكه تو از جاي خود برخيزي(مجلس به پايان رسد) من آن را ميآورم و من بر اين كار توانا و امينم».
فرد ديگري كه مفسران نام او را «آصف بن برخيا» وزير سليمان وخواهر زاده او ميدانند، اعلام كرد كه در يك چشم به هم زدن ميتواند آن را بياورد، چنانكه خداوند ميفرمايد:
«قالَ الّذي عِنْدَهُ عِلْمٌ مِنَ الْكِتابِ أَنَا آتيكَ بِهِ قَبْلَ أَنْ يَرْتَدَّ إِلَيْكَ طَرْفُكَ فَلَمّا رَآهُ مُسْتَقِرّاً عِنْدَهُ قالَ هذا مِنْ فَضْلِ رَبي…».[6]
«كسي كه نزد او دانشي از كتاب بود(که دربارة حقيقت اين كتاب بايد در جايي ديگر گفتگو كرد) ، چنين گفت: پيش از آنكه تو چشم بر هم بزني، آن را در اين مجلس حاضر ميكنم. وقتي تخت را در برابر خود حاضر ديد، گفت: اين نعمتي است از جانب خدا بر من».
بايد در مفاد اين آيات دقت كنيم تا ببينيم عامل اين كارهاي خارقالعاده (احضار «تخت بلقيس» از فرسنگها فاصله به مجلس سليمان) چيست؟ آيا عامل اين كار خارقالعاده مستقيماً خدا است؟ و او است كه اين جهش را در طبيعت انجام ميدهد و «آصف برخيا»و ديگران، نمايشگراني هستند كه كوچكترين تأثيري در آن كارها ندارند؟يا اينكه عامل اين كار ـ به سان هزاران كار ديگر كه افراد عادي با قدرت الهي انجام ميدهند ـ خود آنها ميباشند; چيزي كه هست آنان اين قدرت را از قرب الهي به دست آورده و با اراده نافذ خود عامل اين نوع كارهاي خارقالعاده ميباشند. ظاهر آيات سهگانه نظر دوم را تأييد ميكند، زيرا:
اوّلاً، سليمان از آنان ميخواهد كه اين كار را انجام دهند و آنان را بر اين كار قادر و توانا ميداند.
ثانياً، شخصي كه گفت: من تخت بلقيس را، پيش از آنكه سليمان از جاي خود برخيزد حاضر ميكنم، خود را با جملة زير توصيف كرد: «وَإنّي عَلَيهِ لَقَوِي أَمِين»: «من بر اين كار، قادر و توانايم و به خود اطمينان دارم».
هرگاه وجود اين شخص و اراده او در اين كار مؤثر نباشد، ديگر دليلي ندارد كه بگويد: «من بر اين كار قادر و امين هستم».
ثالثاً، دومي گفت: من آن را در اندك زماني (يك چشم به هم زدن) ميآورم و اين كار خارقالعاده را به خود نسبت داد و گفت: «آتيك: ميآورم».
اگر بنا بود كه قرآن به اين حقيقت تصريح كند كه نفوس اوليا و اراده و خواست آنان و ديگر شخصيتهاي بزرگ، در ايجاد معجزهها وكرامات و تمام خارقالعادهها مؤثر است، روشنتر از اين، چگونه بگويد تا شكاكان زمان آن را بپذيرند و تأويل نكنند.
رابعاً: خداوند علت توانايي دومي را بر اين كار شگفتآور، آشنايي او به علم كتاب ميداند، دانشي كه از اختيار افراد عادي خارج است و از علومي است كه مخصوص بندگان خدا ميباشد، و ارتباط با چنين دانشهايي محصول قربي است كه اين نوع افراد با خدا دارند، چنانكه فرمود: «قالَ الّذي عِنْدَهُ عِلْمٌ مِنَ الكِتابِ…» : «كسي كه در نزد او دانشي از كتاب بود، گفت…».
3.باز هم قدرت نمايي سليمان
قرآن مجيد دربارة سليمان نبي با صراحت ميفرمايد: باد به فرمان او به هر طرف كه ميخواست جريان پيدا ميكرد. مسير باد كه جزو نظام آفرينش است، به ارادة نافذ سليمان تعيين ميگرديد، چنانكه ميفرمايد:
«وَلِسُلَيْمانَ الرِّيحَ عاصِفَةً تَجْري بِأَمْرِهِ إِلَى الأَرْضِ الّتي بارَكْنا فِيها وَكُنّا بِكُلِّ شَيءٍ عالِمينَ» .[7]
«باد توفنده و تند را براي سليمان رام كرديم؛ به طوري كه به فرمان وي به سوي سرزميني كه بركت داديم، جريان پيدا ميكرد وما به همه چيز عالم هستيم».
نكته قابل توجه اين است كه اين آيه با صراحت هر چه كاملتر، جريان باد و تعيين مسير وسمت آن را معلول امر سليمان (اراده نافذ او) ميداند چنانكه ميفرمايد: «تَجري بأمره»: «به فرمان او جريان داشت».
در آية ديگر[8] ميخوانيم: بادي كه سليمان از آن به عنوان مركب استفاده ميكرد، از صبح تا ظهر مسافت يك ماه و از ظهر تا شب مسافت يك ماه ديگر را طي ميكرد و اين مرد الهي ميتوانست مسافتي را كه مركبهای آن روز تقريباً در ظرف دوماه طي ميكردند، در ظرف يك روز طي كند.
درست است كه خداوند باد را براي او رام و مسخّر کرده بود، امّا جمله «تَجْرِي بِأَمْرِهِ» «به فرمان سليمان حركت ميكرد و از حركت باز نميايستاد» صراحت دارد كه امر و ارادة سليمان در بهرهبرداري از اين پديده طبيعي، كاملاً مؤثر بوده است; مثلاً تعيين وقت حركت ومسير آن و باز ايستادن آن از حركت بستگي به اراده نافذ سليمان داشت.
از آيات مربوط به سليمان، نكتة ديگري نيز استفاده ميشود و آن اينكه خداوند بسياري از پديدههاي سركش طبيعي را براي او رام كرده بود و او هرگونه که ميخواست از آنها با كمال سهولت و آساني استفاده ميكرد؛ مثلاً معدن مس با تمام صلابتي كه دارد، براي او ـ به فرمان خدا ـ به صورت چشمه رواني در ميآيد و هر چه ميخواهد از آنها استفاده ميکند؛ چنانكه ميفرمايد:
«…وَاَسَلْنا لَهُ عَيْنَ القِطْرِ…» .[9]
«و چشمه مس(مُذاب) را براي او روان كرديم».
موجوداتي مانند جن كه با ديدگان عادي ديده نميشوند، در تسخير وي بودند و آنچه او از آنها ميخواست، انجام ميدادند، چنانكه ميفرمايد:
«وَمِنَ الجِنِّ مَنْ يَعْمَلُ بَيْنَ يَدَيْهِ بِإِذْنِ رَبِّهِ… يَعْمَلُونَ لَهُ ما يَشاءُ…».[10]
«گروهي از جن در برابر او به فرمان خداوند كار ميكردند… براي او آنچه ميخواست انجام ميدادند».
ظاهر مجموع آيات اين است كه چگونگی بهرهبرداري او از باد و غيره يكسان بوده است. درست است كه خداوند بزرگ اين پديدهها را براي او تسخير كرده بود، امّا در عين حال ارادة او بياثر نبود. تا ارادة سليمان تعلق نميگرفت، معدن مس به صورت چشمة آب روان نميگشت و جن كاري را انجام نميداد.
همة اينها نوعی ولايت بر تكوين است و معني آن اين است: پيامبري بر اثر قربي كه به خدا دارد، منزلتي مييابد كه طبيعت و حتّي موجودات نامرئي به نام جن، به اذن خدا به فرمان او باشند و از حوزة نفوذ او خارج نشوند.
4. تصرفهاي حضرت مسيح
قرآن مجيد بعضي از كارهاي فوقالعاده را به حضرت «مسيح» نسبت ميدهد و بيان ميكند كه همة اين كارها از نيروي باطني و اراده خلاق او سرچشمه ميگرفت، چنانكه ميفرمايد:
«…أَنّي أَخْلُقُ لَكُمْ مِنَ الطِّينِ كَهَيْئَةِ الطَّيْرِ فَأَنْفُخُ فيهِ فَيَكُونُ طَيْراً بِإِذْنِ اللّهِ وَأُبْرِئُ الأَكْمَهَ وَالأَبْرَصَ وَأُحْي الْمَوتى بِإِذْنِ اللّهِ…» .[11]
«من براي شما از گِل، شكل مرغي ميسازم و در آن ميدمم كه به اذن خدا پرنده ميشود، كور مادرزاد و پيس را شفا ميدهم ومردگان را به اذن خدا زنده ميكنم».
در اين آيات حضرت مسيح، امور زير را به خود نسبت ميدهد:
1. ساختن پرندهاي از گِل.
2. دميدن در پرنده و زنده كردن آن.
3. شفاي كور مادر زاد.
4. درمانِ بيماري پيسي.
5. زنده كردن مردگان.
حضرت مسيح خود را فاعل اين امور ميداند، نه اينكه او درخواست كند و خدا انجام دهد، بلكه ميگويد: «اين كارها را من به اذن خدا انجام ميدهم». اذن خدا در اين موارد چيست؟ آيا اذن در اين موارد يك اجازه لفظي است؟ به طور مسلم چنين نيست، بلكه مقصود از آن اذن باطني است. به اين معني كه خدا به بنده خود آنچنان كمال و قدرت و نيرو ميبخشد كه وي به انجام چنين اموري توانا ميگردد.
گواه اين مدّعا آن است كه بشر نه تنها در امور غير عادي به اذن خدا نيازمند است، بلكه در تمام امور به اذن خدا نياز دارد و هيچكاري بدون اذن او صورت نميپذيرد. اذن الهي در تمام موارد، همان برخوردار كردن فاعل از قدرت و رحمت خويش ميباشد. در آية مورد بحث، حضرت مسيح تحقق امور ياد شده را به خود نسبت ميدهد و در آيه ديگر، خود خدا نيز صريحاً امور مزبور را به خود او نسبت ميدهد و ميگويد:
«…وَإِذْ تَخْلُقُ مِنَ الطِّينِ كَهَيْئَةِ الطَّيْرِ بِإِذْنِي فَتَنْفُخُ فِيها فَتَكُونُ طَيْراً بِإِذْنِي وَتُبْرِئُ الأَكْمَهَ وَالأَبْرَصَ بِإِذْنِي وَإِذْ تُخْرِجُ الْمَوتى بِإِذْنِي…» .[12]
«هنگامي از گل صورت پرندهاي را به اذن من ميسازي و در آن ميدمي، و به اذن من پرنده ميشود و كور مادرزاد و پيس را به اذن من شفا ميدهي، و مردگان را زنده ميكني…»
در جملههاي اين آيه دقت بيشتري كنيم تا روشن شود كه از نظر قرآن، فاعل و انجام دهندة اين امور كيست؟ هرگز خدا نميگويد «من مرغ آفريدم»، «من شفا دادم»، «من زنده كردم» بلكه ميگويد:
«إِذْتَخْلُقُ»: تو آفريدهاي ، «وَتُبْرِئُ»: بهبودي بخشيدي ، «إِذْ تُخْرِجُ الْمَوتى»: تو زنده كردي . چه صراحتي بالاتر از اين؟
ولي قرآن كريم در بيان اين كه هيچ بشري در كار ايجاد، استقلال ندارد، و براي ردّ افكار غير صحيح «معتزله» و دوگانه پرستان كه تصور ميكنند بشر در آفرينش خود به خدا نياز دارد، ولي در افعال و كارهاي خود كاملاً مستقل و از خدا بينياز است; در همه اين موارد كارهاي حضرت مسيح را مقيّد به اذن الهي كرده و موضوع توحيد در افعال را، كه از مراتب توحيد به شمار ميرود، رعايت نموده است.
ولايت تكويني و مسأله غلو
از انديشههاي باطل در مورد ولايت بر تصرف اين است كه تصور ميشود چنين اعتقادي ماية «غلو» در حقّ پيشوايان است، در صورتي كه چنين اعتقادي ارتباطي به غلو ندارد.
«غالي» كسي است كه بندگان خدا را از مقام عبوديت بالا برده و صفات خدا و افعال او را براي آنان ثابت كند؛ مثلاً بگويد: «تدبير نظام آفرينش از آن پيشوايان معصوم است. آنان «خالق»، «رازق» ، «محيي» و «مميت» علي الاطلاق ميباشند».
حقيقت غلو اين است كه يا آنها را خدا بدانيم و يا مبدأ افعال خدايي[13] بشناسيم ، در حالی که هيچكدام از اين دو ملاك، در ولايت تكويني موجود نيست؛ زيرا نه كسي آنها را خدا ميداند و نه افعال و كارهاي الهي را براي آنها اثبات ميكند، بلكه ميگوييم آنان در پرتو قرب الهي، داراي قدرتي ميشوند كه به اذن خداوند ميتوانند در مواردي كه انگيزه ارشاد واصلاح باشد، در جهان آفرينش تصرف کنند. اين دو نوع تفكر، آنچنان با هم فاصله دارند كه به زحمت ميتوان شباهتي بين آن دو تصور نمود; زيرا هرگاه خداوند بندة خود را به انجام كاري به منظور ارشاد مردم قادر ساخت، چيزي از قدرت او كم نميشود وبندة صاحب ولايت، گام از مقام عبوديت فراتر نميگذارد.
موقعيت انسان كامل نسبت به خدا، موقعيت فرزندي است كه با سرماية پدر در تجارتخانه او مشغول بازرگاني است و يا به سان وكيلي است كه با سرماية موكل خويش، كسب و كار ميكند.
تسلط و قدرت فرزند و وكيل، شاخهاي از اراده و خواست پدر و موكل است. از اين جهت، اين نوع قدرت و تسلط هرگز مايه شرك نبوده، بلكه بوي شرك را هم نمیدهد.
چه بسا خداوند به فرشته و يا فرشتگاني قدرت بدهد كه سرزمين قوم لوط را سنگباران و همه را زير و رو كنند، امّا اعتقاد به وجود چنين قدرتي در آنها، هرگز مستلزم شرك و همتايي فرشتگان با خدا نميگردد.
بنابراين، اگر خداوند چنين قدرتي را به بنده و يا بندگاني عنايت كند، اين نيز سبب نميشود كه گردي بر دامن كبريايي او بنشيند.[14]
——————————————————————————–
[1] . آري براي رسيدن به انجام امور خارق العاده، راه ديگري به نام رياضت هست ولي پيمودن آن راه حرام و ممنوع ميباشد.
وگاهي مصالح غيبي ايجاب ميكند كه فردي در دوران كودكي، به كمالي برسد كه ديگران فاقد آن هستند، و اين جنبه استثنايي دارد.
[2] . اصول كافي، ج2، ص 352 چاپ دارالكتب الاسلاميه.
[3] . يوسف/96.
[4] . نمل/38.
[5] . نمل/39.
[6] . نمل/40.
[7] . انبياء/81.
[8] . سبأ / 12.
[9] . سبأ/12.
[10] . سبا/12ـ13.
[11] . آل عمران/49.
[12] . مائده/110.
[13] . مقصود از «افعال خدايي» اين است كه فاعل در فعل خود مستقل بوده و در انجام آن به مقامي متكي نباشد، خواه آن فعل به صورت فعل طبيعي انجام گيرد، يا به شيوه خارق عادت.
[14] گزیده راهنمای حقیقت، آیت الله سبحانی، ص 35.