قارون در قرآن
موسى در طول زندگى خود با سه قدرت طاغوتى تجاوزگر مبارزه كرد: فرعون كه مظهر قدرت حكومت بود، و قارون كه مظهر ثروت بود، و سامرى كه مظهر صنعت و فريب و اغفال.
قارون در قرآن
آيا از اين كه خدا در قرآن مى فرمايد كه حضرت موسى(ع) براى گرفتن زكات نزد قارون رفت مى توان نتيجه گرفت كه قارون به خدا و حضرت موسى(ع) ايمان داشته اما بعدا سركش و مرتد شده؟
براى دريافت پاسخ خود به توضيحات ذيل توجه كنيد:
إِنَّ قارُونَ كانَ مِنْ قَوْمِ مُوسى فَبَغى عَلَيْهِمْ وَ آتَيْناهُ مِنَ الْكُنُوزِ ما إِنَّ مَفاتِحَهُ لَتَنُوأُ بِالْعُصْبَهِ أُولِى الْقُوَّهِ إِذْ قالَ لَهُ قَوْمُهُ لا تَفْرَحْ إِنَّ اللَّهَ لا يُحِبُّ الْفَرِحِينَ (قصص- 76)
76- قارون از قوم موسى بود اما بر آنها ستم كرد، ما آن قدر از گنجها به او داده بوديم كه حمل صندوقهاى آن براى يك گروه زورمند مشكل بود، به خاطر بياور هنگامى را كه قومش به او گفتند: اين همه شادى مغرورانه مكن كه خداوند شادى كنندگان مغرور را دوست نمى دارد.
در بخش ديگرى از آيات اين سوره سخن از درگيرى ديگر بنى اسرائيل با مردى ثروتمند و سركش از خودشان به نام قارون به ميان مى آورد، قارونى كه مظهر ثروت آميخته با كبر و غرور و طغيان بود.
اصولا موسى در طول زندگى خود با سه قدرت طاغوتى تجاوزگر مبارزه كرد: فرعون كه مظهر قدرت حكومت بود، و قارون كه مظهر ثروت بود، و سامرى كه مظهر صنعت و فريب و اغفال.
گرچه مهمترين مبارزه موسى ع با قدرت حكومت بود، ولى دو مبارزه اخير نيز براى خود واجد اهميت است و محتوى درس هاى آموزنده بزرگ.
معروف است كه قارون از بستگان نزديك موسى ع (پسر عمو يا عمو يا پسر خاله او) بود، و از نظر اطلاعات و آگاهى از تورات معلومات قابل ملاحظهاى داشت، نخست در صف مؤمنان بود، ولى غرور ثروت او را به آغوش كفر كشيد و به قعر زمين فرستاد، او را به مبارزه با پيامبر خدا وادار نمود و مرگ عبرتانگيزش
درسى براى همگان شد، كه شرح اين ماجرا را در آيات مورد بحث مىخوانيم.
نخست مىگويد: قارون از قوم موسى بود اما بر آنها ستم و ظلم كرد (إِنَّ قارُونَ كانَ مِنْ قَوْمِ مُوسى فَبَغى عَلَيْهِمْ).
علت اين بغى و ظلم آن بود كه ثروت سرشارى به دست آورده بود، و چون ظرفيت كافى و ايمان قوى نداشت، اين ثروت فراوان او را فريب داد و به انحراف و استكبار كشانيد.
قرآن مىگويد: ما آن قدر اموال و ذخائر و گنج به او داديم كه حمل خزائن او براى يك گروه زورمند، مشكل بود (وَ آتَيْناهُ مِنَ الْكُنُوزِ ما إِنَّ مَفاتِحَهُ لَتَنُوأُ بِالْعُصْبَهِ أُولِى الْقُوَّهِ).
مفاتح جمع مفتح (بر وزن مكتب) به معنى محلى است كه چيزى را در آن ذخيره مىكنند، مانند صندوقهايى كه اموال را در آن نگهدارى مىنمايند.
به اين ترتيب مفهوم آيه چنين مىشود كه قارون آن قدر طلا و نقره و اموال گرانبها و قيمتى داشت كه صندوق آنها را، گروهى از مردان نيرومند به زحمت جابجا مىكردند.
و با توجه به اينكه عصبه به معنى جماعتى است كه دست به دست هم داده اند و نيرومندند و همچون اعصاب يكديگر را گرفته اند روشن مىشود كه حجم جواهرات و اموال گرانقيمت قارون چقدر زياد بوده است (بعضى مىگويند عصبه به ده نفر تا چهل نفر مىگويند).
جمله تنوء از ماده نوء به معنى قيام كردن با زحمت و سنگينى است و در مورد بارهاى پر وزنى به كار مى رود كه وقتى انسان آن را حمل مى كند از سنگينى او را به اين طرف و آن طرف متمايل مىسازد آنچه در بالا در مورد تفسير مفاتيح گفتيم چيزى است كه گروه عظيمى از مفسران و علماى لغت پذيرفته اند، در حالى كه بعضى ديگر مفاتح را جمع مفتح (بر وزن منبر به كسر ميم) به معنى كليد دانسته اند، و مىگويند كليد گنجه اى قارون آن قدر زياد بود كه چندين مرد زورمند از حمل آن به زحمت مى افتادند كسانى كه اين معنى را برگزيدند خودشان براى توجيه آن به زحمت افتاده اند كه چگونه اينهمه كليد گنج امكان پذير است و به هر حال تفسير اول روشنتر و صحيحتر است.
زيرا گذشته از اين كه اهل لغت براى همين كلمه (مفتح به كسر ميم) نيز معانى متعددى گفته اند از جمله خزانه يعنى محل جمع آورى مال است، معنى اول به واقعيت نزديكتر و دور از هر گونه مبالغه است.
و به هر حال اين لغت را با مفاتيح كه جمع مفتاح به معنى كليد است نبايد اشتباه كرد.
از اين بحث بگذريم و ببينيم بنى اسرائيل به قارون چه گفتند؟
قرآن مىگويد: به خاطر بياور زمانى را كه قومش به او گفتند: اينهمه خوشحالى آميخته با غرور و غفلت و تكبر نداشته باش كه خدا شادى كنندگان مغرور را دوست نمىدارد (إِذْ قالَ لَهُ قَوْمُهُ لا تَفْرَحْ إِنَّ اللَّهَ لا يُحِبُّ الْفَرِحِينَ).
بعد از اين نصيحت، چهار اندرز پرمايه و سرنوشتساز ديگر به او مىدهند كه مجموعا يك حلقه پنجگانه كامل را تشكيل مىدهد.
نخست مى گويند: در آنچه خدا به تو داده است سراى آخرت را جستجو كن (وَ ابْتَغِ فِيما آتاكَ اللَّهُ الدَّارَ الْآخِرَهَ).
اشاره به اينكه مال و ثروت بر خلاف پندار بعضى از كج انديشان، چيز بدى نيست، مهم آن است كه ببينيم در چه مسيرى به كار مى افتد، و اگر بوسيله آن ابتغاء دار آخرت شود، چه چيزى از آن بهتر است؟، اگر وسيلهاى براى غرور و غفلت و ظلم و تجاوز و هوسرانى و هوسبازى گردد، چه چيز از آن بدتر؟ اين همان منطقى است كه در جمله معروف امير مؤمنان على ع در باره دنيا به روشنى از آن ياد شده است:
من ابصر بها بصرته، و من ابصر اليها اعمته:
كسى كه به دنيا به عنوان يك وسيله بنگرد چشمش را بينا مىكند، و كسى كه به عنوان يك هدف نگاه كند نابينايش خواهد كرد.
و قارون كسى بود كه با داشتن آن اموال عظيم، قدرت كارهاى خير اجتماعى فراوان داشت ولى چه سود كه غرورش اجازه ديدن حقايق را به او نداد.
در نصيحت دوم افزودند: سهم و بهره ات را از دنيا فراموش مكن (وَ لا تَنْسَ نَصِيبَكَ مِنَ الدُّنْيا).
اين يك واقعيت است كه هر انسان سهم و نصيب محدودى از دنيا دارد، يعنى اموالى كه جذب بدن او، يا صرف لباس و مسكن او مىشود مقدار معينى است، و ما زاد بر آن به هيچوجه قابل جذب نيست و انسان نبايد اين حقيقت را فراموش كند.
مگر يك نفر چقدر مىتواند غذا بخورد؟ چه اندازه لباس بپوشد؟ چند مسكن و چند مركب مىتواند داشته باشد؟ و به هنگام مردن چند كفن با خود مىتواند
ببرد؟ پس بقيه خواه و ناخواه سهم ديگران است و انسان امانتدار آنها.
و چه زيبا فرمود: امير مؤمنان على ع:
يا بن آدم ما كسبت فوق قوتك فانت فيه خازن لغيرك:
اى فرزند آدم هر چه بيشتر از مقدار خوراكت بدست مى آورى خزانهدار ديگران در مورد آن خواهى بود «1». تفسير ديگرى براى اين جمله در روايات اسلامى و سخنان مفسران ديده مىشود كه با تفسير فوق قابل جمع است و ممكن است هر دو معنى مراد باشد، (چون استعمال لفظ در اكثر از معنى واحد جايز است)، و آن اينكه:
در معانى الاخبار از امير مؤمنان على ع در تفسير جمله وَ لا تَنْسَ نَصِيبَكَ مِنَ الدُّنْيا چنين آمده است:
لا تنس صحتك و قدرتك و فراغك و شبابك و نشاطك ان تطلب بها الآخره:
تندرستى و قوت و فراغت و جوانى و نشاطت را فراموش مكن و بوسيله اين (پنج نعمت بزرگ) آخرت را بطلب طبق اين تفسير جمله فوق هشدارى است به همه انسانها كه فرصتها و سرمايهها را از دست ندهند كه فرصت چون ابر در گذر است «2».
سومين اندرز اينكه: همانگونه كه خدا به تو نيكى كرده است تو هم نيكى كن (وَ أَحْسِنْ كَما أَحْسَنَ اللَّهُ إِلَيْكَ).
اين نيز يك واقعيت است كه انسان هميشه، چشم بر احسان خدا دوخته و از پيشگاه او هر گونه خير و نيكى را تقاضا مىكند، و همه گونه انتظار از او دارد، در چنين حالى چگونه مىتواند تقاضاى صريح يا تقاضاى حال ديگران را ناديده بگيرد و بىتفاوت از كنار همه اينها بگذرد؟ و به تعبير ديگر همانگونه كه خدا به تو بخشيده است به ديگران ببخش، شبيه اين سخن را در آيه 22 سوره نور در مورد عفو و گذشت مىخوانيم:
وَ لْيَعْفُوا وَ لْيَصْفَحُوا أَ لا تُحِبُّونَ أَنْ يَغْفِرَ اللَّهُ لَكُمْ: مؤمنان بايد عفو كنند و صرفنظر كنند آيا دوست نمىداريد خداوند بر شما ببخشد؟
اين جمله را به تعبير ديگر چنين مىتوان تفسير كرد كه گاه خداوند مواهب عظيمى به انسان مىدهد كه در زندگى شخصيش نياز به همه آن ندارد، عقل توانايى مىدهد كه نه فقط براى اداره يك فرد، بلكه براى اداره يك كشور كارساز است، علمى مىدهد كه نه يك انسان، بلكه يك جامعه مىتواند از آن استفاده كند، اموال و ثروتى مىدهد كه درخور برنامههاى عظيم اجتماعى است.
اين گونه مواهب الهى مفهوم ضمنيش اين است كه همه آن به تو تعلق ندارد بلكه تو وكيل پروردگار در منتقل ساختن آن به ديگران هستى، خدا اين موهبت را به تو داده كه با دست تو بندگانش را اداره كند.
بالآخره چهارمين اندرز اينكه: نكند كه اين امكانات مادى تو را بفريبد و آن را در راه فساد و افساد به كارگيرى: هرگز فساد در زمين مكن كه خدا مفسدان را دوست ندارد (وَ لا تَبْغِ الْفَسادَ فِى الْأَرْضِ إِنَّ اللَّهَ لا يُحِبُّ الْمُفْسِدِينَ).
اين نيز يك واقعيت است كه بسيارى از ثروتمندان بىايمان گاه بر اثر جنون افزونطلبى و گاه براى برترىجويى دست به فساد مىزنند جامعه را به محروميت و فقر مىكشانند همه چيز را در انحصار خود مىگيرند، مردم را برده و بنده خود مىخواهند، و هر كسى زبان به اعتراض بگشايد او را نابود مىكنند، و اگر نتوانند از طريق تهمت به وسيله عوامل مرموز خود او را منزوى مىسازند، و خلاصه جامعه را به فساد و تباهى مىكشند.
در يك جمعبندى كوتاه به اينجا مىرسيم كه اين اندرزگويان نخست سعى كردند غرور قارون را درهم بشكنند.
در مرحله دوم اخطار نمودند كه دنيا وسيله است نه هدف.
در مرحله سوم به او هشدار دادند كه از آنچه دارى تنها بخش كمى را مىتوانى مصرف كنى.
در مرحله چهارم اين حقيقت را به او گوشزد كردند كه فراموش نكن خداوند به تو نيكى كرده تو هم بايد نيكى كنى، و گرنه مواهبش را از تو خواهد گرفت.
و در مرحله پنجم او را از فساد در ارض كه نتيجه مستقيم فراموش كردن اصول چهارگانه قبل است بر حذر داشتند.
درست معلوم نيست كه اين نصيحتكنندگان چه كسانى بودند؟ قدر مسلم اينكه مردانى دانشمند، پرهيزگار، هوشيار، نكتهسنج و با شهامت بودند.
اما اينكه بعضى احتمال دادهاند كه خود موسى بوده بسيار بعيد است چرا كه قرآن مىگويد إِذْ قالَ لَهُ قَوْمُهُ: قوم قارون به او گفتند.
اكنون نوبت آن رسيده است كه ببينيم مرد ياغى و ستمگر بنى اسرائيل به اين واعظان دلسوز چه پاسخ گفت؟
قارون با همان حالت غرور و تكبرى كه از ثروت بيحسابش ناشى مىشد چنين گفت: من اين ثروت را به وسيله علم و دانش خودم به دست آوردهام (قالَ إِنَّما أُوتِيتُهُ عَلى عِلْمٍ عِنْدِى).
اين مربوط به شما نيست كه من با ثروتم چگونه معامله كنم من كه با علم و آگاهيم در ايجاد آن دخالت داشتهام در مصرف آن نياز به ارشاد و راهنمايى كسى ندارم بعلاوه لا بد خداوند مرا لايق اين ثروت مىدانسته كه به من عطا كرده است راه مصرف آن را نيز به من ياد داده، از ديگران بهتر مىدانم و لازم به دخالت شما نيست.
و از همه اينها گذشته من زحمت كشيده ام، رنج برده ام، خون جگر خورده ام تا اين ثروت را اندوخته ام، ديگران هم اگر لياقت و توانايى دارند چرا زحمت نمى كشند؟ من مزاحم آنها نيستيم و اگر ندارند چه بهتر كه گرسنه بمانند و بميرند «1».
اينها منطقه اى پوسيده و رسوايى است كه غالبا ثروتمندان بىايمان در مقابل كسانى كه آنها را نصيحت مى كنند اظهار مى دارند.
تفسير نمونه، ج 16، ص: 153 -پرسمان.