دمیدن روح خدا در انسان و موجودات به چه معناست
دمیدن روح خدا در انسان و موجودات به چه معناست
فهرست این نوشتار:
روح خدا و موجودات
گفته میشود خدا مجرد است و فرشتگان هم مجردند؟ آیا این بدان معنا است که جنس خدا و فرشتگان یکی است؟ آیا خداوند که از روح خود به گِل انسان دمید، در بقیه حیوانات چه روحی قرار داده است؟
*توجه به امور ذیل شما را در یافتن پاسخ صحیح یاری میکند.*
عوالم وجود
در عالم هستی، چهار عالم کلی تحقق دارد که به تناسب شدت وجود، ترتیب یافته است:
یکم: عالم اسما و صفات که «عالم لاهوت» نامیده میشود. این عالم، خبر از کمال و کمالات بیحد ذات حضرت حق میدهد؛ چنانکه از تنزّه حضرت ذات و قدس و طهارت از هر نقص و عیب، و شائبه عدم، و نیستی، نداشتن و فقدان حکایت میکند. به بیان دیگر این عالم، عالم ظهور اسم و صفتی خاص و تعیّن خاصی از حضرت ذات است و جلوهای از جلوههای آن.
دوّم: عالم تجرد تام که «عالم عقل و روح و جبروت» نام دارد؛ این عالم از ماده و احکامی که با ماده است، مجرّد و مبرّا است.
سوّم: عالم مثال که به آن «عالم خیال و برزخ و ملکوت» گویند؛ این عالم از ماده مبرّا است؛ ولی از احکامی که با ماده است، پیراسته نیست.
چهارم: عالم طبیعت و به آن «عالم ناسوت» نیز میگویند؛ این عالم نه از ماده مبرّا است و نه از احکام ماده.[162]
امّا اینکه خداوند مجرّد است و با ملائکه – که از موجودات عالم تجردند- در سنخ وجود مشترک است، چنین نیست؛ بلکه او فوق عالم تجرد؛ بلکه فوق عالم اسما و صفات است.
ذات حق -که از آن به «هویت غیبیه»، «غیب ذات»، «مقام ذات»، «مرتبه ذات» و گاهی هم به الفاظ دیگر (مانند «عنقاء» و «غیب الغیوب») تعبیر میشود- وجودِ صرف و صرفِ وجود است. هیچگونه حدّی ندارد و غیر محدود است. از جمیع تعیّنات -چه مفهومی و چه مصداقی- مبرّا است؛ زیرا «اطلاق» و «عدم تعیّن» نیز به جای خود نوعی تعیّن و قید است و مقام ذات از آن هم منزّه و مبرّا است.
تعیّنات الهی و وصفی -و به تعبیری اسما و صفات حق – همه از مقام ذات متأخرند و همه در مقام تجلّی، به ظهور میرسند. در تجلّی ذات غیبی است که این اسم و آن اسم و این صفت و آن صفت، مطرح میگردد. البته این بدان معنا نیست که در ذات، کمالات صفات و اسما هست؛ بلکه به این معنا است که در مقام ذات، اسما و صفات به نحوی که تعیّن داشته باشند و اسمی متمایز از اسم دیگر و صفتی متمایز از صفت دیگر و یا اسم و صفتی متمایز از ذات باشد، وجود ندارد. برای مثال کمال علم بیحد و حدود در ذات هست؛ ولی نه به نحوی که تعین داشته باشد؛ یعنی، مثلاً «علم» باشد، و «قدرت» نباشد. همچنین کمال قدرت نامحدود در مقام ذات هست؛ ولی نه به نحوی که تعیّن داشته باشد و «قدرت» باشد، اما علم نباشد، بلکه حقیقتی است که همه کمالات را داراست و کمالات از یکدیگر جدایی ناپذیرند. به عبارتی کمالات ذات خداوندی از نظر مفهومی متعددند، اما از نظر مصداقی یکتا و بیهمتایند.
علامه طباطبایی میفرماید: «و چون وجود واجبی، صرف و خالص است، نا محدود میباشد و در نتیجه از هر نوع تعین اسمی و وصفی و هر نحوه تقیید مفهومی، منزّه خواهد بود؛ بلکه از همین حکم (که ذات او و وجود او را هیچگونه تعین و قیدی نیست) نیز مبرّا میباشد».[163]
روح موجودات
درباره بخش دوّم پرسش گفتنی است:
یکم: روح به موجودی اطلاق میشود که دارای حیات و شعور و اراده و مخلوق است و بر این اساس بر موجود بیشعور و نیز بر خداوند و خالق روح، اطلاق نمیگردد. بنابراین، اگر کسی بگوید معنای روح؛ یعنی، مخلوقات شعورمندی که از سنخ مادّیات نیستند، گزاف نگفته است.[164]
دوم: حیوانات، دارای شعور و ارادهاند و مطالعه در بعضی از حالات و اعمال حیوانات، بیانگر این حقیقت است که آنان از اراده و شعوری برتر از آنچه که در غریزه آنها وجود دارد، برخوردارند و این حقیقتی است که قرآن نیز آن را تأیید میکند.[165]
سوم: به دلیل فعالیتهای خاص روح، نمیتوان آن را موجود مادی قلمداد کرد.[166] هر چند دلایل مطرح شده بر تجرّد روح در فلسفه و آیات قرآنی، ناظر به تجرّد روح انسانی است؛ ولی بعضی از دلایل آن -همچون وجود اراده، شعور و دیدن – میتواند بیانگر این حقیقت باشد که روح در حیوانات نیز، امری مجرّد و غیرمادی است.
چهارم: هر چند که تمامی عوالم هستی، مخلوق خداوند هستند و ازاین رو بهذات حق منتسباند؛ ولی از انتساب روح انسانی به روح خدا، بهطور ویژه سخن رفته است.[167] به همین جهت از میان همه موجودات، تنها انسان را شایسته خلافت الهی میداند؛[168] امّا در این رابطه که روح حیوانات نیز از روح خدا نشأت گرفته باشد، در آیات و روایات سخنی از آن به میان نیامده است.
پنجم: مسئله «تسبیح»، «تقدیس» و «تنزیه» ذات اقدس خداوند – که بر اساس آیات و روایات یک حقیقت است، نه یک امر مجاز- متعلق به همه موجودات است و نه فقط حیوانات؛ یعنی، همه موجودات، ذات مقدس حق را به صورت حقیقی و واقعی تسبیح، تنزیه و تقدیس میکنند. هر ذرهای که قدم در عرصه هستی گذاشته است، به اندازه سعه وجودی خود، خدا را مییابد؛ به اندازه خود به او علم و به حدّ خود به او اشتیاق دارد؛ به اندازه علم و دریافتش از خدا، او را میخواهد و در راهش به سوی ذات مقدس حق، در طریق و راه او قرار میگیرد. این همان «ستایش» خداوند متعال است که اختصاص به انسان یا حیوان ندارد؛ بلکه تمام عالم هستی را در برمیگیرد. آیات و روایات به این حقیقت تصریح دارند و ما به دلیل مجال اندک، تنها به ذکر دو آیه و دو روایت در اینباره اکتفا میکنیم:
1. <تُسَبِّحُ لَهُ السَّماواتُ السَّبْعُ وَ الاَْرْضُ وَ مَنْ فِیهِنَّ وَ إِنْ مِنْ شَیْءٍ إِلّا یُسَبِّحُ بِحَمْدِهِ وَ لکِنْ لا تَفْقَهُونَ تَسْبِیحَهُمْ إِنَّهُ کانَ حَلِیماً غَفُوراً>[169] ؛
«آسمانهای هفتگانه و زمین و هرکس که در آنها است، او را تسبیح میگویند. و هیچ چیز نیست، مگر اینکه در حال ستایش، تسبیح او میگوید؛ ولی شما تسبیح آنها را در نمییابید، به راستی که او همواره بردبار و آمرزنده است».
در این آیه، خداوند نخست تسبیح آسمانهای هفتگانه و زمین و آنچه را که در زمین است، مطرح فرموده و به دنبالش دایره را وسیعتر کرده، میفرماید: چیزی نیست، مگر آنکه تسبیح ذات حق میکند. در اینجا علت تسبیح همه موجودات را نیز با ظرافت بیان میکند: چرا همه او را تسبیح میکنند؟ این همه کجا و او کجا؟ او ساحتش مقدس است و این همه به او نمیرسند. امّا چون خداوند حلیم و غفور است، همه امید پیدا میکنند، اشتیاق دارند و طلب میکنند تا به او برسند و به او هم میرسند. خداوند متعال در این آیه میفرماید:
«و لکن شما انسانها آنچنان که باید، تسبیح همه موجودات را نمیفهمید و نمییابید و به آن علم دقیق و شناخت ندارید».
مولوی چه زیبا این حقیقت را بیان کرده است:
باش تا خورشید حشر آید عیان
تا ببینی جنبش جسم جهان
چون عصای موسی اینجا مار شد
عقل را از ساکنان اخبار شد
پاره خاک تو را چون مرد ساخت
خاکها را جملگی شاید شناخت
مرده زین سویند و زان سوزندهاند
خامش اینجا و آن طرف گویندهاند
چون ز آن سوشان فرستد سوی ما
آن عصا گردد سوی ما اژدها
کوهها هم لحن داودی کند
جوهر آهن به کف مومی بود
باد حمّال سلیمانی شود
بحر با موسی سخندانی شود
ماه با احمد اشارت بین شود
نار ابراهیم را نسرین شود
خاک قارون را چو ماری در کشد
استن حنانه آید در رشد
سنگ بر احمد سلامی میکند
کوه یحیی را پیامی میکند
جمله ذرات عالم در نهان
با تو میگویند روزان و شبان
ما سمیعیم و بصیریم و خوشیم
با شما نا محرمان ما خامشیم
چون شما سوی جمادی میروید
محرم جان جمادان چون شوید
از جمادی عالم جانها روید
غلغل اجزای عالم بشنوید
فاش تسبیح جمادات آیدت
وسوسه تأویلها نوبایدت
چون ندارد جان تو قندیلها
بهر بینش کردهای تأویلها
که غرض تسبیح ظاهر کی بود
دعوی دیدن خیال غَی بود
بلکه مر بیننده را دیدار آن
وقت عبرت میکند تسبیحخوان
[170]
حقیقت این است که ما تسبیح موجودات را نمیفهمیم و تنها انبیا، اولیا و صاحبان کشف و شهود، به تسبیح موجودات میرسند و آن را مییابند. ما هم اگر عاشق بودیم، میفهمیدیم: آیا کوه تنها با حضرت داود – که عشق، سوز و طلبش در حدّ اعلا بود و همه ذرات هستی را در حال عشق، طلب و حرکت در حال تسبیح میدید- تسبیح میکرد؟ یا تنها داود بود که تسبیح را میفهمید و مییافت؟ کوهها همیشه تسبیح گویند؛ ولی نه گوش شنوایی هست که بشنود و نه بصیرتی از سر عشق و سوز که آن را دریابد.
2. <أَ لَمْ تَرَ أَنَّ اللّهَ یُسَبِّحُ لَهُ مَنْ فِی السَّماواتِ وَ الاَْرْضِ وَ الطَّیْرُ صَافّاتٍ کُلٌّ قَدْ عَلِمَ صَلاتَهُ وَ تَسْبِیحَهُ وَ اللّهُ عَلِیمٌ بِما یَفْعَلُونَ>[171] ؛
«آیا ندانستهاید که هر که [و هر چه] در آسمانها و زمین است، برای خدا تسبیح میگویند و پرندگان نیز در حالی که در آسمان پر گشودهاند [تسبیح او میگویند؟]همه ستایش و تسبیح [و نیایش] خود را میدانند و خدا به آنچه میکنند، دانا است».
در این آیه، خداوند به انسانها تعریض زده، میفرماید: همه اینها و همه موجودات، نماز و تسبیح خود را خوب میدانند: این نکته ما را به این حقیقت رهنمون میشود که همه موجودات، علم به تسبیح خود دارند و با «دانستن» تسبیح میکنند؛ یعنی، خدا را مییابند و ذات مقدس حق را میخواهند و میدانند که او را میخواهند.
3. در کتاب درّ المنثور نقل شده است: رسول اکرم فرموده: «حضرت نوح هنگام وفات به دو فرزند خود گفت: من شما را به تسبیح و تحمید خدای متعال امر میکنم؛ زیرا تسبیح و ستایش خدای متعال، نماز هر موجودی است و بهسبب آن همه موجودات رزق داده میشوند»؛[172] یعنی، موجودات با تسبیح و ادامه آن، روزی خود را دریافت کرده، نقیصههای خود را جبران میکنند.
این روایت و روایتهای دیگر، بیانگر این حقیقت است که تسبیح به معنایی که گذشت، امری عام و کلی بوده و شامل همه ذرات عالم هستی و عالم وجود میگردد.[173]
خاک و آب و باد و نار با شرر
بیخبر با ما و با حق با خبر
ما به عکس آن ز غیر حق خبیر
بیخبر از حق وز چند بینذیر
[174]
[162]. نگا: رسائل توحیدی، صص 141 – 143؛ معاد یا بازگشت به سوی خدا، ج 1، صص 212 – 225.
[163]. رسائل توحیدی، ص 20 و 21.
[164]. نگا: محمدتقی مصباح یزدی، معارف قرآن (خداشناسی، کیهانشناسی، انسانشناسی)، ج 1-3،صص 355 و 356.
[165]. معاد یا بازگشت به سوی خدا، ج 1، صص 52 – 64.
[166]. نگا: همان، صص 178 – 192.
[167]. حجر (15)، آیه 29؛ انبیاء (21)، آیه 91؛ سجده (32)، آیه 9.
[168]. بقره (2)، آیات 30 – 33.
[169]. اسراء (17)، آیه 44.
[170]. مثنوی، دفتر سوم، ابیات 1009 – 1025.
[171]. نور (24)، آیه 41.
[172]. المیزان، ج 13، ص 120.
[173]. نگا: محمد شجاعی، بازگشت به هستی، صص 57 – 70؛ و معاد یا بازگشت به سوی خدا، ج 1،صص 20 – 40.
[174]. مثنوی، دفتر دوم، ابیات 2370 و 2371.
- منبع: هدانا برگرفته از پرسمان، خداشناسى / مؤلف محمدرضا كاشفى