وبگاه پاسخگویی به سوالات دینی هدانا

دلائل کمال محض بودن واجب الوجود

0

دلائل کمال محض بودن واجب الوجود

حجت الاسلام ایمانی

خدا کمال محض است:

خدا یعنی واجب الوجود ؛ یعنی موجودی که عین وجود است ؛ لذا علّت نمی خواهد ؛ چون علّت ، یعنی وجود دهنده ؛ و موجودی که عین وجود است معنی ندارد که وجود دهنده داشته باشد ؛ موجودی علّت می خواهد که خودش عین وجود نیست ؛ بلکه وجود دارد ؛ مثل انسان که وجود نیست ولی وجود دارد. لذا خدا وجود خالص ، محض و صرف است ؛ برخلاف مخلوقات که هر کدام چیزی هستند غیر از دیگری ، ولی همه در یک چیز مشترکند ، و آن وجود داشتن است ؛ به عبارت فلسفی همه مخلوقات ماهیّتند نه وجود ؛ ولی ماهیّاتی هستند که به آنها وجود داده شده است ؛ یعنی قالبهایی هستند برای وجود.

حال می گوییم لازمه ی واجب الوجود بودن ( عین وجود بودن ) این است که هیچ نقصی در او نباشد ؛ چون لازمه ی نقص ، محدود بودن است ؛ و لازمه ی محدود بودن حدّ داشتن است ؛ و حدّ یک چیز غیر از وجود آن چیز است ؛ لذا لازمه ی حدّ داشتن واجب الوجود ، این است که غیر از وجود ، حدّی نیز داشته باشد ؛ و لازمه ی این امر آن است که واجب الوجود ، وجود صرف و محض و خالص نباشد ؛ بلکه وجود همراه با حدّ باشد ؛ و این خلاف تعریف ما از واجب الوجود است ؛ چون گفتیم واجب الوجود یعنی وجود صرف ؛ بنا بر این از فرض ناقص بودن واجب الوجود تناقض لازم می آید ؛ پس واجب الوجود نمی تواند ناقص باشد ؛ لذا واجب الوجود(خدا ) ، وجود و کمال محض است و هیچ نقصی در او راه ندارد.

ــ آیا لازمه کمال محض بودن خدا این است که همه ی صفات خوب مخلوقات در او باشد؟

شکی در این نیست که عطوفت و مهر و دلسوزی ، پر تلاش بودن ، ایثار نمودن ، قناعت کردن ، اهل تعقّل و فکر بودن و امثال این امور ، صفات خوبی برای هر انسانی هستند ؛ و این صفات و امثال آنها برای انسان ، کمال محسوب می شوند ؛ پس آیا از اینجا می توان نتیجه گرفت که این صفات در خدا هم وجود دارند؟

بلی مهر و دلسوزی برای انسان خوب است امّا لازمه ی عطوفت و دلسوزی تأثیرپذیری و انفعال است ؛ و لازمه تأثیرپذیری تغیّر است ؛ و لازمه تغیّر حرکت است ؛ و لازمه ی حرکت مادّیّت است ؛ و لازمه ی مادّیّت ، قابلیّت داشتن است ؛ ولازمه ی قابلیّت داشتن فعلیّت نداشتن است ؛ و عدم فعلیّت نقص است. لازمه پر تلاش بودن به معنی انسانی آن نیز حرکت است ، و لازمه ی حرکت در نهایت امر ، نقص است . لازمه ی تعقّل و تفکر نیز جهل است ؛ تا جهلی نباشد تعقّل و تفکر معنا پیدا نمی کند ؛ و جهل نیز نقص است ؛سایر صفات انسانی نیز از همین قرارند ؛ لذا ابتدا باید دید چه صفتی حقیقتاً کمال است ، بعد آن را به خدا نسبت داد ؛ چنین نیست که اگر صفتی برای موجودی  کمال محسوب شد برای موجود دیگر نیز کمال محسوب شود ؛ شاخک داشتن برای یک مورچه کمال است ؛ امّا شاخک داشتن برای انسان کمال نیست. لذا وقتی گفته می شود خدا عطوف است ، یا رحمن و رحیم است یا مهربان است ، نباید معنای رایج آنها در مورد انسان را به خدا نسبت داد ؛ بلکه باید معنایی را برای آنها جست که مناسب شأن خدا باشد. اینکه عدّه ای از حیوانات دیگر حیوانات را می خورند یا سیل یا زلزله ای می آید و عدّه ای را از بین می برد ، برای افراد عادی بشر نازیباست ؛ چون بشر عادی عمق جریان را نمی بیند ؛ امّا برای خدا و اولیای  الهی این امور نیز زیبا هستند ؛ چون عمق و حقیقت این امور را نظاره می کنند ؛ نه ظاهر آنها را. اکثر ما انسانها در این گونه امور ، مانند کودکانی هستیم که خیال می کنند پزشک ، موجود شروری است و آمپول و قرص و شربت ، وسائلی برای اذیّت و آزارند. امّا همین کودکان وقتی بزرگ می شوند و  حقیقت مطلب را ادراک می کنند در می یابند که پزشک انسان رئوف و عطوف و مهربانی است ؛ و آمپول و قرص و شربت هم وسائل بسیار خوبی  هستند.

 

نظر مخاطبان درباره این مطلب:

دیدگاه های ارسال شده توسط شما، پس از تایید توسط سایت هدانا منتشر خواهد شد.

با توجه به حجم سوالات، به سوالات تکراری پاسخ داده نمی شود لطفا در سایت «سرچ» کنید.