وبگاه پاسخگویی به سوالات دینی هدانا

جریان نذر ذبح عبدالله پدر پیامبر ص چقدر واقعیت دارد

0

جریان نذر ذبح عبدالله پدر پیامبر ص چقدر واقعیت دارد

آيا قضيه ذبح عبدالله از نظر اسلامى ثابت است؟ اگر هست اين با اين اعتقاد كه اجداد رسول الله(ص) بر دين حنيف بوده اند تناقض ندارد؟ در ضمن آيا نذر عبدالمطلب نذرى حرام نبوده؟

براى بررسى اين داستان، اول خود داستان را مى آوريم:

ابن هشام به نقل از ابن اسحاق چنين آورده است: عبد المطلب ج‏بر اساس گمان برخى و حقيقت را خدا مى داند- به خاطر آنچه كه هنگام حفر زمزم از قريش ديده بود، نذر كرد كه اگرداراى ده فرزند باشد و به بلوغ و رشد برسند و مايه عزت و سربلندى او باشند، يكى را در نزد كعبه براى خدا نحر كند. هنگامى كه داراى ده فرزند شد و فهميد كه مايه عزت و سربلندى او خواهند شد و از او حمايت خواهند كرد، آنان را جمع كرد و از نذر خود مطلع ساخت و آنان را به وفاى به اين نذر دعوت كرد.

آنان پدر را اطاعت كردند و گفتند: چگونه عمل بكنيم؟ عبد المطلب گفت: هر كدام از شما تيرى بردارد و اسم خودرا در آن بنويسد. پس از نوشتن اسمها آنها را به من بدهيد. آنان اسامى خودرا بر روى تيرى نوشتند و به عبد المطلب دادند. عبد المطلب به همراه فرزندان خود در داخل خانه خدا نزد بت «هبل» رفت. هبل در داخل چاه قرار داشت و هدايايى كه براى كعبه آورده مى شد در اين چاه نگهدارى مى شد. در كنار هبل هفت عدد تير قرار داشت. در هر تيرى موضوع خاصى در نظر گرفته شده بود. در يك تير نوشته شده بود: «ديه». در هنگام اختلاف در ديه اين تير ها را به هم مى زدند و يكى را برمى داشتند. اگر تيرى كه در آن ديه نوشته شده بود خارج مى شد در اين صورت به نام هركس در مى آمد ديه را او مى پرداخت. در تيرى «نعم» آمده بود. در تير ديگرى «لا» نوشته شده بود و همينطور. اگر نعم در مى آمد، كار را انجام مى دادند و اگر لا در مى آمد انجام نمى دادند. اين هفت عدد تير به دست كسى بود كه قرعه كشى با اينهارا مى دانست و مسئوليت حفظ و اداره اينها با اين فرد بود.

عبد المطلب نزد مسئول تير ها رفت و گفت: بر اين فرزندانم به تير هاى خودشان قرعه بزن و عبد المطلب او را از ماجراى نذ ر خود مطلع ساخت. هركدام از پسران تير هاى خود را به صاحب تير ها دادند. در بين اين پسران «عبد الله» از همه كوچكتر بود. به گمان يك عده عبد الله محبوبترين و عزيزترين فرزندان عبد المطلب بود. هنگامى كه قرعه كش كعبه تيرها را براى قرعه به دست گرفت، عبد المطلب در كنار بت هبل ايستاد و خدا را مى خواند. قرعه كش قرعه زد و قرعه به نام «عبد الله» در آمد. عبد المطلب دست عبد الله را گرفت، چاقوى بزرگى برداشت و عبد الله را به كنار بت اساف و بت نائله آورد تا قربانى كند. قرشيان نزد عبد المطلب آمدند و گفتند: اى عبد المطلب چه مى كنى؟ گفت: او را ذبح مى كنم. قرشيان گفتند: او را ذبح نكن تا عذرى براى عدم ذبح پيدا كنى و تو اگر او را ذبح كنى اين عمل در ميان قريش سنت مى شود و هر كس پسر خودرا ميآورد و به عنوان قربانى ذبح مى كند و در نتيجه مردم نابود مى شوند. مغيره بن عبدالله گفت: سوگند به خدا هرگز او را نكش تا عذرى پيدا كنى و اگر نجات او با اموال ما باشد، اموالمان را فداى او ميكنيم.

قريش به عبد المطلب پيشنهاد دادند كه عبد الله را ذبح نكن و به يثرب برو. در يثرب زن فالگيرى هست و از او چاره كار را بخواه. اگر او دستور به ذبح داد ذبح كن و اگر به راه ديگرى اشاره كرد همان را به كار مى برى. عبد المطلب و گروهى به يثرب آمدند و آن زن را در خيبر يافتند. نزد آن زن رفتند و از او راه چاره خواستند. عبدالمطلب داستان نذر خود و ذبح عبدالله را به گفت. زن كاهن گفت: امروز برگرديد تا جنى كه تابع من است بيايد و راه چاره را از او بپرسم. فردا نزد او رفتند. او گفت: ديه قتل در نزد شما چند شتر است؟ گفتند: ده شتر. گفت: به شهر خود برگرديد و عبدالله و ده شتر را بياوريد و بين عبدالله و ده شتر با تير هاى كعبه قرعه بزنيد. اگر تير ها به نام عبد الله در آمد شتر ها را بيشتر كنيد تا به حدى كه خدايتان راضى باشد و اگر به نام شتر افتاد شتر ها را نحر كنيد كه در اين صورت هم خدايتان راضى شده و هم فرزند شما نجات يافته است.

عبد المطلب و همراهان به مكه آمدند و تصميم به قرعه گرفتند. عبد الله و ده شتر را آوردند و عبد المطلب در اين لحظه در كنار بت هبل خدا را مى خواند. مسئول تير ها تير ها را زد و به نام عبد الله در آمد. ده شتر افزودند و قرعه زدند و قرعه به نام عبد الله در آمد. هر بار ده شتر مى افزودند و هر بار به نام عبد الله اصابت مى كرد تا اينكه شتر ها به يكصد رسيد و اين بار به نام شتر ها در آمد. قريش گفتند: رضايت خدايت به حد است. برخى گمان كرده اند كه عبد المطلب گفت: نه، تن به اين نمى دهم مگر ايكه سه بار قرعه بزنم. به دنبال اين تصميم سه بار ديگر بين عبد الله و يكصد شتر قرعه زدند و هر بار به نام شتر ها افتاد و شتر ها را نحر كردند و مردم از گوشت آن استفاده كردند. (1)

بررسى اين داستان

در بررسى اين داستان بايد به چند نكته توجه كرد:

1- عبد المطلب مردى بود حكيم و برد بار. او قوم خود را به مكارم اخلاق و دورى از ستم و پليديها دعوت مى كرد. شعار او اين بود كه انسان ظالم در همين جهان به كيفر اعمال خويش مى رسد و اگر در اين جهان كيفر اعمال خود را نديد در جهان ديدگر به كيفر خواهد رسيد. (2)

عبد المطلب پناهگاه و حامى در ماندگان بود. از سفره گسترده بخشش او همگان حتى حيوانات بهره مند مى شدند و به همين جهت او را فياض مى گفتند. (3) در حديثى از حضرت امام صادق عليه السلام آمده است: عبد المطلب در روز قيامت در حاليكه سيماى پيامبران و عظمت شاهان را دارد به صورت امت واحد محشور مى گردد. (4) سند اين روايت صحيح است و راويان آن همه ثقه و مورد اعتماد هستند. در سند اين روايت اين اشخاص هستند:

محمد بن ابى عمير، جميل بن دراج، زراره بن اعين از امام صادق عليه السلام.

بر اساس اين حديث عبد المطلب شخصيتى خردمند و غير خرافى است و به خاطر همين نمى توان گفت كه آن زن فالگير از عبد المطلب انديشمندتر است و نمى توان باور كرد كه عبد المطلب به زن فالگير مراجعه بكند.

در روايت ديگرى از امام صادق عليه السلام مى خوانيم: در آستانه كعبه براى عبد المطلب فرشى پهن مى كردند تا روى ان بنشيند. براى هيچكس غير از عبدالمطلب در آنجا فرش پهن نمى كردند. فرزندان عبدالمطلب بالاى سر او مى ايستادند و كسى را به نزديك او را نمى دادند. حضرت محمد صلى الله عليه و آله كه در آن زمان كودك خردسالى بودند و روى زانوى عبد المطلب نشست. برخى از فرزندان خواستند او را دور كنند. عبدالمطلب گفت: دع ابنى فان الملك قد اتاه. (5) فرزندم را رها كنيد كه فرشته بر او آمده است.

اين پيشگويى نشانگر پاكى و روشنى باطن اوست چه كلمه «ملك» را به معناى فرشته بدانيم و چه به معناى سلطنت و حكومت. كسى كه تا اين حد از طهارت نفس برخوردار است چطور مى تواند به زن فالگير يهودى پناه ببرد؟ و از او راه حل مشكل دينى بپرسد. سند اين روايت صحيح است. سند چنين است: على بن ابراهيم، ابراهيم بن هاشم، احمد بن محمد بن ابى نصر، رفاعه بن موسى، امام صادق عليه السلام.

در سيره ابن هشام به جاى «فان الملك قد اتاه» به اين صورت آمده است: فوالله ان له لشانا. سوگند به خدا كه او مقام بسيار با عظمتى دارد.

عبدالمطلب پس از آن او را روى زانوى خود مى نشانيد و دست به پشت او مى زد و از حركاتش خوشش مى آمد. (6)

2- ذبيح بودن براى حضرت اسماعيل افتخار بود. اسماعيل را خداوند ذبيح قرار داد و پدر و پسر هر دو داوطلب اين ذبح بودند و كوچكترين كوتاهى از آنان سر نزد و حضرت ابراهيم على نبينا و عليه السلام از جانب خدا مامور بود و نمى توان عبد المطلب و عبدالله را به آن دو مقايسه كرد چون عبدالمطلب از سوى خدا مامور نبود و هيچكدام هم داوطلب قربانى نبودند. بنابر اين نمى توان با اين ماجرا براى پيامبر افتخار درست كرد.

3- اگر بخوهيم نذركنيم بايد مورد نذر كار درست و عقلايى باشد و درست نيست كه هر كس هرگونه نذر كرد عمل به آن واجب باشد. ما نمى توانيم به يقين بگوييم كه عبدالمطلب چنين نذرى كرده است.

4- ابن هشام درسيره اين روايت را بدون سند ذكر كرده و به گمانها تكيه كرده است و روشن است كه نمى توان بر گمان تكيه كرد.

5- تا كنون اثبات نشده كه در اديان الهى پيشين چنين نذرى وجود داشته است.

6- بر پايه روايت ابن هشام عبالمطلب مشرك بود و بت مى پرستيد. در رواياتى داريم كه عبد المطلب را موحد معرفى مى كند و با وجود اين روايات اعتبارى براى روايت ابن هشام نمى ماند. پيامبر خدا فرمود:

خداوند مرا پيوسته از صلبهاى پاك به رحمهاى پاكيزه انتقال مى دادتا آنكه در جهان شما مرا ظاهر ساخت و مرا به پليدى جاهليت آلوده نساخت. (7) و فرمود

يا على عبد المطلب بتها را عبادت نمى كرد و مى گفت: من به دين پدرم ابراهيم هستم. (8) على عليه السلام فرمود

سوگندبه خدا پد و عبدالمطلب هرگز بت نپرستيدند. (9)

علاوه بر اينها اماميه اتفاق نظر دارند كه اجداد پيامبر اسلام همه موحد بودند. (10)

در بحار الانوار داستان نذر را به نقل از مناقب آل ابى طالب آورده است (11) ولى اين روايت، مرسل است و اعتبار ندارد و روايتى را هم به نقل از عيون اخبار الر ضا آورده است (12) ولكن اين روايت هم قابل اعتماد نيست چون يكى از راويان آن به نام احمد بن حسن قطان مهمل است و از احوال او خبر نداريم. روايت ديگرى هم در بحار الانوار آمده است كه بسيار خلاصه است و در آن خبرى از بت پرستى و زن كاهن و مطالب نادرست ديگر نيت ولى از نظر سند قابل اعتماد نيست چون هم مرسل است و هم محمد بن جعفر بن احمد بن بطه مورد اعتماد نيست. (13)

از آنچه گذشت معلوم شد كه نمى توان به چنين معتقد امرى شد.

1- سيره ابن هشام ج 1 ص 160 چاپ مصر

2- سيره حلبيه ج 1 ص 4

3- همان

4- اصول كافى ج 1 447 چاپ آخوندى

5- همان ص 448 و بحار ج 15 ص 159 ح 88 چاپ ايران

6- سيره ابن هشام ج 1 ص 178 و بحار ج 15 ص 142 ح 75

7- بحار ج 15 ص 8

117- همان ص 127 ح 67 و ص 129 ح 9

69- همان ص 144 ح 10

76- همان ص 117

11- همان ص 111 ح 58

12- همان ص 128 ح 69

13- همان ص 126 ح 65

پرسمان.

 

نظر مخاطبان درباره این مطلب:

دیدگاه های ارسال شده توسط شما، پس از تایید توسط سایت هدانا منتشر خواهد شد.

با توجه به حجم سوالات، به سوالات تکراری پاسخ داده نمی شود لطفا در سایت «سرچ» کنید.