آیا اسلام ایرانیان مدیون عمر است
آیا اسلام ایرانیان مدیون عمر است
فهرست این نوشتار:
آيا خليفه دوم عمر اسلام را به ايران آورده است؟ چگونگى اسلامى بودن ايران را بيان فرماييد
در اين رابطه بايد گفت كه عمر ايران را فتح كرد، نه اينكه ايرانيان را مسلمان كرده باشد. چون ايرانيان اكثرا در قرنهاى بعد از فتح شدن، مسلمان شدند، براى روشن شدن اين مطلب و اينكه چطور اصلا توانستند ايران را فتح كنند توجه شما را به اين مطالب جلب مى كنم:
در تاريخ آمده كه ايرانيان به راحتى اسلام را پذيرفتند گرچه طبق معمول مدت زمانى به درازا كشيد. تفاوت عمده مسلمان شدن ايرانى ها با نقاط ديگر اين بود كه در ايران تقريبا اكثريت مردم گرچه طى سه چهار قرن مسلمان شدند، برخلاف نقاط ديگر كه مانند اسپانيا بوميان غالبا مسيحى ماندند و باز در آن مسيحى ها مسلط شدند يا اگر اكثريتى اسلام آوردند جوامع مسيحى بزرگى بر آيين خود باقى ماندند.
اشپولر مىنويسد: تقريبا تمام ايرانيان، بدون اعمال زور و فشار خارجى معتنابهى از طرف فاتحان، در مدت قرون اندكى به اسلام گرويدند. در بين النهرين، سوريه، فلسطين، مصر و اسپانيا تا قرنهاى متمادى دسته هاى بزرگ مذهبى مسيحى هستى خود را حفظ كردند و سرانجام يا به طور كلى بر مسلمين غلبه نمودند، چنانچه در اسپانيا با تسلط مجدد دولت شمال آن صورت گرفت و يا آن كه به صورت دسته هاى كوچكترى پايدارى نموده باقى ماندند (مثل مصر، سوريه، و فلسطين. (تاريخ ايران 1/ 239 240)
گرايش سريع بسيارى از ايرانىها به اسلام از لا به لاى اخبار فراوانى به دست مىآيد. البته زرتشتى ها در بسيارى از شهرها براى دست كم دو تا چهار قرن باقى ماندند. فارس كه يكى از اصلى ترين مراكز آنان بود تا قرن چهارم زرتشيان زيادى را در خود جاى داده بود. اين اطلاع را عمدتا مديون احسن التقاسيم (640/ 2) هستيم. در باره دلايل متعدد اسلام آوردن ايرانى ها چند نكته را مى توان يادآور شد:
1 دلايل فرهنگى از دلايل مهم اين تحول است به طورى كه اسلام از نظر علمى موقعيت برترى و جاذبه بيشترى در مقايسه با آيين زرتشتى داشت. در برابر، آيينزرتشتى با نظام طبقاتى ساسانى پيوند خورده و به صورت يك آيين اشرافى درآمده بود. طبيعى بود كه مردم درمقايسه ميان اين دو آيين مىتوانستند انتخاب بهترى داشته باشند، البته مشروط به آن كه شرايط ديگر هم فراهم باشد.
2 نكته ديگر دلايل نظامى است كه البته در خصوص ايران معنا داشت هرچند در بسيارى از نقاط حتى بدون تسلط نظامى هم اسلام رواج يافت. به عبارت ديگر، نفس تسلط مسلمانان و پيروز شدن آنها براى ايجاد نوعى هيمنه فرهنگى و دينى اهميت داشت. مردمان گيلان و ديلمستان كه مسلمانان در آغاز غلبه نظامى نداشتند، تا دو قرن بر آيين خويش بودند تا آن شخصيتى مانند ناصر اطروش زيدى به دلايل فرهنگى توانست اسلام را در ميان مردم رواج دهد. در كل شكست سياسى يك قوم، زمينه را براى تغييرات فرهنگى و آيينى آماده مى كند باز هم مشروط به آن كه شرايط ديگر فراهم باشد.
3 نكته ديگر دلايل سياسى است بيشتر با اين اشارت كه دولت ساسانى كه پشتوانه آيين زرتشتى بود از بين رفت. دولت ساسانى دولت سياسى دينى بود. اكنون كه حمله تازه اى با اتكاى به آيين جديدى صورت گرفته بود در درجه نخست آيين قبلى را به چالش مى كشيد و چون ديگر حامى سياسى نداشت با مشكل روبرو مى ساخت.
4 نكته ديگر دلايل اجتماعى بود كه شايد مهم ترين آن استقرار اعراب در ايران بود، به طورى كه قبايل عربى زيادى در شهرهاى مختلف ايران سكونت گزيدند و به تدريج اسلام را رواج داند. به روشنى بايد گفت استقرار اعراب در ايران يكى از مهم ترين دلايل موفقيت اسلام در ايران بوده است. اين استقرار گاه به صورت قبيلهاى بود، چنان كه محلهاى را به خود اختصاص مىدادند. گاه نيز به صورت فردى بود كه البته اين كاربرد مهمى نداشت مگر در حد چهره هاى برجسته از ميان علما از صحابه يا تابعين كه بتوانند با استقرار در شهرى به برپايى مكتب و مدرسه علمى كمك كنند.
گفتنى است كه در بيشتر شهرهاى ايران قبايل عربى اسكان داده شدند. يك نمونه شهر جرجان است كه مساجدى كه در دوران امويان به نام قبايل ساخته شد كه از آن جمله مسجد بجيله، درمحله على بن زهير (مربعه على بن زهير) مسجد محارب، مسجد قريش، مسجد الحمراء معروف به مسجد ابن ابىرافع، مسجد بنى اسد، مسجد العشيره معروف به مسجد برجوب راه العطار، مسجد الموالى، مسجد خثعم، مسجدهمدان، مسجد بنى ضبه، مسجد الازد، مسجد بنى عجل، مسجد تيم بن ثعلبه، مسجد بنى سنان. و…. شمارى ديگر است (تاريخ جرجان، ص 19). يعقوبى در كتاب البلدان گزارشى از انتشار قبايل عربى در شهرهاى ايران به دست داده است. در اين باره تاكنون تحقيق مستقل و مفصلى صورت نگرفته است.
در قم، طايفه اشعرىها ساكن شدند و نه تنها اسلام را منتشر كردند كه تشيع را هم رواج دادند. گزارش حضوراعراب در ايران را يعقوبى به دست داده است.
البته گاهى بوميان از حضور اعراب ناخشنود بودند اما به تدريج با آنها انس گرفتند. مردم سغد در باره اعراب مىگفتند: اين قوم با ما آميخته اند و با آنها ماندهايم و از ما ايمن شده اند و ما نيز از آنها ايمن شده ايم (طبرى 3/ 596).
اما به صورت فردى، مى توان به سفر سعيد بن جبير به اصفهان (طبقات المحدثين 1/ 367) اشاره كرد. يا ماندگار شدن واقد دراصفهان كه ابوموسى اشعرى او را مؤذن قرار داد و نسل او تا قرن سوم هنوز مؤذن بودند (طبقات المحدثين 359/ 1).
يك نكته شگفت اين كه هيجده نفر از صحابه به اصفهان آمدهاند. علاوه بر اين كه بسيارى از ايرانى ها در عراق، صحابه پيامبر را ملاقات كردند. براى مثال خبر زير از ديدار يك ايرانى با امام على عليه السلام حكايت دارد:
داود بن سليمان الاصفهانى مى گويد: قال: كنت مع ابى بكناسه الكوفه، فاذا شيخ اصلع على بغله له ورده يقال له دلدل، قد احتوشه الناس، فقلت: يا ابه من هذا؟ قال هذا شاهن شاه العرب هذا على بن ابى طالب (طبقات المحدثين 1/ 371).
همزمان با استقرار اعراب در محلات، آنان شروع به ساختن مسجد كردند تا جايى براى نماز خواندن داشته باشند. از آنجا كه مساجد به جاىآتشكدهها ساخته مىشد به مرور از نفوذ زرتشتيان كاسته مىشد.
مهاجرت ايرانيان به عراق و بازگشت آنها
مهاجرت ايرانيان به عراق و بازگشت آنها به ميهنشان را بايد دليلى براى رشد اسلام گرفت. مثلا سلمان در زمان عمر بن خطاب به اصفهان بازگشتى داشته است. حماد بن ابى سليمان كوفى (م 120) از سباياى منطقه برخوار اصفهان بوده است كه بعدها به عالمى بزرگ تبديل شده است. (طبقات المحدثين 1/ 333). وثاب نامى كه از موالى ابن عباس بوده دو سال نزد ابن عباس بوده و باز به كاشان بازگشته است. (طبقات المحدثين 1/ 333، 355 357)
نافع بن ابى نعيم مقرىء اهل مدينه مى گويد كه اصل من از اصفهان است. چنان كه ابن ابىالزناد فقيه مى گفت اصل من از همدان است. (طبقات المحدثين 1/ 382). اين افراد از همان قرن اول و دوم هستند و شمار زيادى از كسانى كه به جايگاه بلندى رسيدند از همين افراد ايرانى الاصلاند. البته ريشه برخى از اين افراد چندان روشن نيست. برخى زرتشتى، يا مسيحى يا حتى يهودى بوده اند و به نوعى در حوادث صدر اسلام هم تأثير گذاشته اند.
نقش دهقانان
نقش دهقانان ج كه در اينجا مقصود كدخدايان و صاحبان اراضى است در انتشار اسلام كه اشپولر بر آن تأكيد دارد بدين معناست كه آنان با پذيرفتن اسلام مىتوانستند امتيازات خويش را به ويژه در زمينه مسائل مالكيت حفظ كنند (تاريخ ايران:/ 1 244). نيز مىنويسد: همه جا رهبران اشراف و اعيان بودند كه به مذهب فاتحان مىگرويدند. در مقابل نيز فاتحان عرب، قدرت و نفوذ آنان را به حال خود باقى مىگذاشتند و حتى از طريق ازدواج خويشاوندى حسبى با آنان برقرار مىكردند (همان: 1/ 245).
در واقع هم دهقانان و هم مرزبانان مىتوانستند با مسلمان شدن موقعيت خود را تا اندازهاى حفظ كنند.
ادعا شده است كه اسلامى شدن ايران نخست بين طبقات عالى آن صورت گرفت، يعنى بين كسانى كه فرهنگ ايران را كاملا در دست تصرف داشتند و داستانهاى باستانى پهلوانى ايران را با شيوه جوانمردى و با ديد خود از زندگى محقق مىساختند. (همين دليل باقى ماندن فرهنگ پيشين در جامعه جديد شد). (اشپولر:/ 1 248 249).
در نيشابور نيز آتشكده قهندز كهن دژ به مسجد جامع تبديل شد. در تاريخ نيشابور آمده است كه «چون عبدالله عامر نيشابور را فتح كرد، آتشكده قهندز را خراب كرد و به جاى آن جامع ساخت».
در آغاز مردم بخارا هر بار با حضور اعراب تسليم مىشدند اما به محض آن كه اعراب از آنها دور مىشدند، از آنباز مىگشتند. عبارت پيشگفته نرشخى در تاريخ بخارا در برخورد اعراب فاتح با شهر نكته اى است كه تقريبا در باره ساير بلاد ايران و ماوراءالنهر نيز صادق است. اين امرى طبيعى بود كه مردم نسبت به دين جديد واكنش نشان داده ومقاومت كنند اما همين كه به زودى تغيير عقيده مى دهند نكته اى است كه دلايل خاص خود را دارد.
مشهور است كه مردم قزوين سريع تر از بلاد ديگر اسلام آوردند. (تاريخ گزيده، ص 777).
تخفيفهاى مالياتى
مسلما تخفيفهاى مالياتى در اسلام آوردن طبقات پايين مؤثر بوده است (تاريخ ايران اشپولر 1: 252) در برابر بايد توجه داشت كه امويان سختگيريهايى هم داشتند كه اين تخفيف را قائل نمىشدند و از تازه مسلمانان هم جزيه مىگرفتند و براى مدتى رشد اسلام را سد كردند. داستان اين مسأله چنان بود كه سبب برآمدن مرجئه در خراسان شد، كسانى كه ايمان را به شهادتين مى دانستند و سختگيرى هاى حجاج و دولت اموى را در باره ايمان آوردن اشخاص نمى پذيرفتند.
روند تدريجى مسلمان شدن مردم ايران
يك بررسى نشان داده است كه روند مسلمان شدن ايرانيان از قرن نخست با كندى آغاز شده و به تدريج بر شدت آن افزوده شده است. اين شدت، در قرن چهارم به اوج خود رسيده و تقريبا به جز برخى جمعيتهاى قومى مانند آشورىها در غرب يا جوامع كوچك زرتشتى در يزد و شيراز، ساير مردم به اسلام گرويدند. اين بررسى بر اين اساس است كه اصولا اسامى عالمان ياد شده در چهار قرن نخست اسلامى، به ندرت نامى ايرانى در آنها ديده مىشود. يك نسبنامه تا قرن چهارم، معمولا از جد اول، با يك اسم ايرانى آغاز مىشود و در ادامه، نامهاى اسلامى پياپى مىآيد. مثلا احمد بن حسين بن رستم. رستم فردى است كه به اسلام گرويده و نام فرزندش را احمد انتخاب كرده است.
اين روشى است كه ريچارد بولت در كتاب گروش به اسلام در قرون ميانه دنبال كرده است. بر اساس ديدگاه وى كه نمودار رشد اسلام را نوعى نمودار رشد كرم ابريشم مى داند چنين است كه در وهله نخست ده تا پانزده درصد در مرحله ميانى چهل تا شصت درصد و در مرحله اخير ده تا پانزده درصد باقى مانده مسلمان شده و تعدادى نيز هيچ اسلام نمى آورند. وى اين طرح را بر اساس نام و نسب شمارى از ايرانيان برجسته مسلمان شده كه در كتاب شذرات الذهب آمده و در سلسله نسب آنان نام هاى اسلامى و در رأس آنها يك نام ايرانى است ارائه كرده است. هرچند بايد گفت كه در قرن چهارم و به ويژه پنجم و ششم، مسلمانان ايرانى، شروع به استفاده مجدد از نامهاى ايرانى براى فرزندانشان كردند. كما اين كه در ميان آلبويه اين اسامى را به فراوانى مىبينيم. اما تحليل بولت روى اسامى پيش از قرن چهارم است.
گرايش داوطلبانه يا اجبارى
يكى از بحثهاى هميشگى در مسلمان شدن ايرانى ها اين است كه به اجبار ايمان آوردند يا از روى اختيار. آنچه در منابع به چشم مى خورد از هر دو دست شواهدى وجود دارد. مهم ترين نكته در ارتباط با ايرانى ها آن است كه باقى ماندن بر دين زرتشتى مجاز بود. بدين ترتيب بر حسب قاعده فاتحين نمى توانستند مردم را به اسلام آوردن وادار كنند.
اما يك نكته هست و آن اين كه براى فاتحان مسلمان، اين يك امتياز بود كه فردى چه از طبقات پايين يا بالا اسلام بياورد. به همين دليل تا آنجا كه دستشان باز بود امتيازاتى براى اين افراد قائل مى شدند. گرچه على القاعده حق نداشتند هدف خود را از اين قبيل امتيازات، اسلام آوردن اشخاص بدانند.
البته در صورتى كه شهرى به زور فتح مى شد امكان اين كه فاتحان تمامى آتشكده ها را از بين ببرند وجود داشت. در حالى كه وقتى معاهده صلح صورت مى گرفت معمولا اجازه داده مى شد كه آتشكده ها باز بماند. گرچه ممكن بود شرط شود كه حق احداث آتشكده هاى جديد را ندارند.
پيامدهاى فتوحات بر مردمى كه سرزمينهايشان فتح مىشد:
تاريخ اسلام نشان مىدهد كه به دنبال اين فتوحات، از طرف هيئت حاكمهاى كه توسط خليفه مشخص مىشد هيچگونه اهتمامى در جهت ارشاد، آموزش و پرورش و تربيت صحيح اسلامى مردم صورت نمىگرفت تا اعتقاد به اسلام در درون آنها رسوخ كرده و به صورت يك نيروى عقيدتى درآيد كه بتواند روح مغلوبين را با مفاهيم و خصائص اسلامى غنا بخشد و در سازندگى و تكامل انسانها مؤثر گردد. اگر چه در خلال بيست سال، دامنه نفوذ اسلام به طورى گسترش يافت كه سرزمين اسلامى چندين برابر فتوحات پيامبر اسلام (ص) گرديد. ليكن اختلاف بين فتوحات پيامبر (ص) و خلفا از زمين تا آسمان بود، چرا كه پيامبر اكرم (ص) در فتوحاتش به اظهار كردن مسلمانى و جارى نمودن شهادتين و انجام بعضى از شعائر و ظواهر اسلامى به طور سطحى قناعت نمىكرد، بلكه براى مردم آن بلاد معلمين و مربيانى اعزام مىنمود تا ضمن آموزش كتاب خدا و عقايد صحيح و بيان احكام دينى، آنان را ارشاد و موعظه كنند.
اما در فتوحات خلفاى سه گانه هيچ برنامهاى براى تعليم و تربيت و هدايت و ارشاد مردم در نظر گرفته نمىشد و هيچ نيروى ورزيدهاى براى تبليغ دين و آموزش احكام به سرزمينهاى فتح شده اعزام نمىگرديد و به اين امر مهم و حياتى هيچ اهميتى داده نمىشد.
در اين كشورگشايىها تنها از تسليم شدگان مىخواستند به يگانگى خداوند و رسالت پيامبر (ص) شهادت دهند و بعضى از تكاليف و شعائر اسلامى را به صورت ظاهرى و صورى بدون اينكه در دل آنان رسوخ كرده باشد، انجام دهند، از اين روست كه مىبينم بسيارى از مناطقى كه توسط مسلمانان فتح مىشد پس از مدت زمان اندكى به كفر و عصيان برمىگشتند.
پيامبر اكرم (ص) از سوى خدا مأمور بود كه از مردم زمانه خويش هم اسلام را بخواهد هم ايمان را. اما خلفا و فاتحان اسلامى از مردم فقط ظاهر مسلمانى را مىخواستند و بس، و ما اين سهل انگارى غير قابل اغماض را در ميان قريش و ديگران به وضوح مىبينيم، حتى بيشتر صحابه رسول خدا (ص) نيز همين روش را در پيش گرفتند. چنانچه موسى بن يسار مىگويد: اصحاب رسول خدا (ص) بيابانگردهاى خشنى بودند ما ايرانيان كه آمديم، دين اسلام را خالص گردانيديم.
بدين ترتيب مردمى كه سرزمينشان پس از رسول اكرم (ص) فتح مىشد بر همان آداب و رسوم و مفاهيم جاهلى كه بر حركات و سكنات آنها حاكم بود و نيز روابط و مناسبات اجتماعى خود به طور عام باقى مىماندند و اسلام نه در جانشان نفوذ مىكرد نه در ضميرشان ريشه مىدواند تا چه رسد به اينكه اسلام بر آنان حكمفرما باشد يا محرك آنان در امور دينى و معنوى گردد.
چنانكه در متون تاريخى بررسى مىكنيم آثار و عواقب دراز مدت اين پديده جاهلانه (كشورگشايىهاى خلفا) بسيار تأسفآور و به طور كامل به زيان اسلام بود، زيرا آنان كه از اين فتوحات بهرهبردارى مىكردند و از اسلام جز اسمى و از دين جز رسمى سراغ نداشتند تمامى آداب و رسوم جاهلى و انحرافات و طمع ورزىهاى شخصى و كارهاى غير انسانى را در لباس اسلام و تحت نام دين به مردم القاء مىكردند و زير سايبان امن دين تمام فسادها و ناهنجارىها را به نام دين و با مجوزى كه خود از دين صادر مىكردند به مردم تحميل مىنمودند.
خلاصه اينكه گسترش اسلام و نشر تعاليم عالى آن، به هيچ وجه مورد اهتمام و كوشش آنان نبود بلكه آنان تنها به كشور گشايى و چپاول ثروت كشورها مى انديشيدند.
نتيجه كلى:
عمر نقشى در اسلام آوردن ايرانيان نداشته است بلكه تنها هدف او كشور گشايى و تثبيت موقعيت خود بوده است و اين مطلب از اسلام وايمان واقعى نياوردن ايرانيان تا سالها بعد از فتح ايران معلوم مى شود. آنچه سبب اسلام آوردن واقعى ايرانيان شد آشنايى آنان با مكتب ناب اهل بيت عصمت و طهارت و عمل كردن به آن بود. /پرسمان