احادیثی در فضیلت دفاع و جهاد
احادیثی در فضیلت دفاع و جهاد
دفاع وجهاد
1. در احاديث معتبر آمده است: كسى كه براى دفاع از آبرو يا مال خود كشته شود شهيد است.[9]
2. از حضرت رسول صلى الله عليه و آله روايت شده است كه فرمود: «جهاد باعث عزّت وبزرگوارى فرزندان شما مىشود».[10]
3. از حضرت على عليه السلام روايت شده است كه فرمود: «خداوند متعال جهاد را (با شرايطش) واجب كرده وبزرگ شمرده وآن را عامل يارى گردانيده است. به خدا قسم، دين ودنيا(ى شما) جز با جهاد اصلاح نمىشود».[11]
4. در حديثى ديگر فرمود: «هر كس پيغام جهادكننده را به اهلش برساند، گويى بردهاى را آزاد كرده ودر ثواب جهاد آن رزمنده شريك است».[12]
5. در حديثى معتبر مىخوانيم كه آن حضرت فرمود: «تمام خيرها در شمشير و زير سايه شمشير است (به هنگام جهاد با دشمن) وشمشير اهل حق، كليد بهشت وشمشير اهل باطل، كليد جهنّم است».[13]
6. نيز در حديثى معتبر آمده است كه فرمود: «يكى از درهاى بهشت «باب المجاهدين» نام دارد. آنها كه در راه خدا جهاد كردهاند به سوى آن رفته، آن در به روى آنها گشوده مىشود وملائكه به آنها خوشامد مىگويند».[14]
7. در حديث است كه حضرت على عليه السلام هنگامى كه خبر تجاوز لشكر معاويه به شهر «انبار» را دريافت كرد خطبهاى به شرح زير ايراد فرمود :
«جهاد درى است از درهاى بهشت كه خداوند آن را به روى دوستان مخصوص خود گشوده است. جهاد لباس تقوا، زره محكم وسپر مطمئنّ خداوند است. مردمى كه از جهاد روى برگردانند خداوند لباس ذلّت بر تن آنها مىپوشاند وبلا به آنان هجوم مىآورد، كوچك وخوار مىشوند، عقل وفهمشان تباه مىگردد، وبه سبب تضييع جهاد، حقّ آنها پايمال مىشود ونشانههاى ذلّت در آنها آشكار مىگردد واز عدالت محروم مىشوند.
آگاه باشيد من شب وروز، پنهان وآشكار شما را به مبارزه با اين جمعيّت (معاويه وپيروانش) دعوت كردم وگفتم: پيش از آنكه با شما بجنگند با آناننبرد كنيد.به خدا سوگند، هر ملّتى در درون خانهاش مورد هجوم دشمن قرار گيرد حتمآ ذليل خواهد شد (وتنها جمعيّتى در نبرد با دشمنان پيروز مىشود كه به استقبال آنها بشتابد)، ولى شما سستى به خرج داديد ودست از يارى من برداشتيد وهر يك به ديگرى واگذار كرديد، تا آنجا كه دشمن پى در پى به شما حمله كرد وسرزمين شما را مالك شد.
اكنون بشنويد:
(يكى از فرماندهان لشكر غارتگر معاويه از) بنى غامد به (شهر مرزى) انبار حمله كرده ونماينده وفرماندار من، حسّان بن حسّان بكرى را كشته وسربازان ومرزبانان شما را از آن سرزمين بيرون رانده است.
به من خبر رسيده است كه يكى از آنان به خانه زن مسلمان وغير مسلمانى كه جان ومالش در پناه اسلام محفوظ بوده وارد شده وخلخال ودستبند وگردنبند وگوشوارههاى آنها را از تنشان بيرون آورده است… .
در حالى كه هيچ وسيلهاى براى دفاع جز گريه والتماس كردن نداشتهاند، آنها با غنيمت فراوان برگشتهاند، بدون اينكه حتّى يك تن از آنها زخمى ويا قطرهاى خون از آنها ريخته شود.
اگر بر اثر اين حادثه، مسلمانى از روى تأسّف بميرد سرزنش نخواهد شد واز نظر من سزاوار وبهجاست.
شگفتا! شگفتا! به خدا سوگند، اين حقيقت قلب انسان را مىميراند واندوه مىآفريند كه آنها در مسير باطل خود اينچنين متّحدند وشما در راه حق اينچنين پراكنده ومتفرّق.
روى شما زشت باد! وهمواره غم وغصّه قرينتان باد كه شما هدف حملات دشمن قرار گرفتهايد. پى در پى به شما حمله مىكنند وشما به حمله متقابل دست نمىزنيد. با شما مىجنگند وشما نمىجنگيد. اينگونه معصيت خدا مىشود وشما (با عمل خود) به آن رضايت مىدهيد.
هرگاه در ايّام تابستان فرمان حركت به سوى دشمن دادم، گفتيد: اندكى ما را مهلت ده تا سوز گرما فرو نشيند. واگر در سرماى زمستان اين دستور را به شما دادم، گفتيد: اكنون هوا فوقالعاده سرد است بگذار سوز سرما آرام گيرد. همه اين بهانهها براى فرار از سرما وگرما بود.
شما كه از سرما وگرما (وحشت داريد) ومىگريزيد، به خدا سوگند از شمشير (دشمن) بيشتر فرار خواهد كرد.
اى كسانى كه به مردان مىمانيد ولى مرد نيستيد! اى كودكصفتان بىخرد! واى عروسان حجلهنشين! (كه جز عيش ونوش به چيزى نمىانديشيد) چقدر دوست داشتم كه هرگز شما را نمىديدم ونمىشناختم، همان شناسايى كه سرانجام مرا اينچنين ملول وناراحت ساخت. خدا شما را بكشد كه اينقدر خون به دل من كرده وسينهام را مملو از خشم ساخته وكاسههاى اندوه را جرعه جرعه به من نوشانديد. با سرپيچى ويارى نكردن، طرحهاى مرا (براى سركوبى دشمن وساختن يك جامعه آباد اسلامى) تباه كرديد، تا آنجا كه قريش گفتند : پسر ابوطالب مردى است شجاع، ولى از فنون جنگ آگاه نيست… .
خدا خيرشان دهد! آيا هيچيك از آنها از من با سابقهتر وپيشگامتر در اين ميدانها بوده است؟ من آن روز گام در ميدان نبرد گذاشتم كه هنوز بيست سال از عمرم نگذشته بود وهم اكنون از شصت گذشتهام، ولى آن كه فرمانش را اجرا نكنند، طرح ونقشهاى ندارد (وهر اندازه فكر او بلند ونقشهاش دقيق باشد هرگز به جايى نمىرسد)».[15]
[9] . كافى، ج 5، ص 52، ح 1 ـ 5.
[10] . همان، ص 8، ح 13.
[11] . همان، ح 11.
[12] . كافى، ج 5، ص 8، ح 9؛ تهذيب، ج 6، ص 134، ح 9.
[13] . كافى، ج 5، ص 2، ح 1؛ تهذيب، ج 6، ص 134، ح 6.
[14] . كافى، ج 5، ص 2، ح 2.
[15] . نهجالبلاغه با ترجمه گويا و شرح فشرده، ص 117، خطبه 27.