پيوند حکمت بعثت با حکمت آفرينش
انسان، موجودي است كه بايد با اختيار، سرنوشت خود را بسازد و بايد از راه و نتايج رفتارهايش آگاهي داشته باشد؛ و بايد بداند كدام راه خوب و كدام بد است. اکنون پرسش اين است که از چه راهي و چگونه اين آگاهيها را و بهدست ميآوَرَد؟

پيوند حکمت بعثت با حکمت آفرينش
آیت الله مصباح یزدی
تبيين اين پيوند، مقدمات زيادي ميطلبد که بهاختصار چنين است: همه معتقديم خداوند داراي كمالات مطلق، ازجمله علم مطلق، قدرت مطلق، حيات مطلق و حكمت مطلق است و جهان هستي را به اقتضاي صفتهاي ذاتي خود آفريده است. راز آفرينش به زبان ساده و بهدور از اصطلاحات علمي، آن است که خدا فياض است و بخشش، اقتضاي ذات اوست. در مقام تشبيه ناقص، ميتوان گفت کار خورشيد نورافشاني است؛ البته نه بدينمعنا كه بهاجبار ميآفريند بلکه بخشش او اختياري است. ذات الهي اقتضا ميكند كه عالم را از هستي بيبهره نگذارد. هرچه استعداد وجود دارد، خدا براساس نظام احسن، ميآفريند.
پس حكمت الهي اقتضا ميكند كه اين آفرينش، به بهترين وجه باشد؛ يعني در آن نقصي نباشد. اگر نقصي هست، نقصي است كه زمينه كمالات بيشتري رافراهم ميکند: ثُمَّ ارْجِعِ الْبَصَرَ كَرَّتَيْنِ؛(1) خوب در عالم دقت کن؛ ببين نقص، كمبود يا خلائي ميبيني؟ عالم، سرشار از حكمت است. حكمت الهي اقتضا كرده كه درميان همه آفريدگان، يك نوعِِِ مختار موجود باشد؛ آفريدهاي كه سرنوشتش را خود بسازد و با انتخاب كارهاي خوب، استحقاق رحمتي ويژه بيابد. هيچ موجود ديگري، حتي فرشتگان مقرب خدا، لياقت چنين رحمتي ندارند؛ زيرا اين مرتبه انتخاب و اختياري كه انسان دارد، آنها ندارند.
نهايتِ كمال آفرينش اين است كه درميان مجموعه آفرينشي كه ميل به بينهايت دارد، جاي موجودي خالي بود كه بتواند با اختيار خود، سرنوشتش را بسازد: إِنِّي جاعِلٌ فِي الْأَرْضِ خَلِيفَه.(2) انسان براي تعيين سرنوشت خود، بايد داراي اختيار باشد تا بتواند كار خوب انجام دهد و يا انجام ندهد. اگر راه يكطرفه باشد، ديگر جاي انتخاب و اختيار نيست. براي انتخاب بايد دو راه باشد. وقتي ميتوان انتخاب آگاهانهاي داشت كه انسان بداند اين راه به كجا منتهي ميشود؛ والاّ انتخاب كور که راهي را بگيرد و برود ارزشي ندارد؛ بلکه انسان بايد بداند به كجا ميرود.
بنابراين انسان، موجودي است كه بايد با اختيار، سرنوشت خود را بسازد و بايد از راه و نتايج رفتارهايش آگاهي داشته باشد؛ و بايد بداند كدام راه خوب و كدام بد است. اکنون پرسش اين است که از چه راهي و چگونه اين آگاهيها را و بهدست ميآوَرَد؟
بخشي از اين دانش، باعقل بهدست ميآيد. انسان، خوبي و بدي بسياري از امور را با عقل خود تشخيص ميدهد. ولي غالباً آنچه انسان با عقل ميفهمد، اموري كلي است. بهبيانديگر، عقل نميتواند درباره جزئيات بهطوردقيق قضاوت کند، مثلاً عقل نميتواند درباب احكام و قوانين عبادي، اقتصادي، جزايي و قضايي، داوري روشن داشته باشد. اينکه چرا نماز صبح دو ركعت، نماز مغرب سه ركعت و نماز عشا چهار ركعت است، دليل عقلي روشن ندارد كه ما بفهميم. بنابراين براي رفع اين نياز بايد راه ديگري درکنار عقل باشد؛ اين راه، همان وحي است
و اولين وظيفه انبيا يا اولين سرّ بعثت يا دليل وجوب بعثت انبيا اين است كه آنچه بشر نميتوانست بفهمد، به او بفهمانند: وَيُعَلِّمُكُمْ ما لَمْ تَكُونُوا تَعْلَمُونَ.(3)ممكن است عقل آدمي برخي چيزها را فيالجمله بفهمد، يا نوابغي بتوانند بفهمند؛ ولي خدا همه انسانها را در آن حدِ نبوغ قرار نداده است. بايد عموم مردم، امكان فهم داشته باشند. گاهي نيز عقل ميتواند بفهمد، اما غافل است و آنچنان مسائل زندگي، او را احاطه كرده است كه بههيچوجه به فكر اينگونه امور نيست.
وظيفه دوم انبيا اين است كه اموري را به مردم بگويند كه عقلشان ميفهمد، اما مردم از آن غافل هستند؛ يا اموري که عقول نخبگان فيالجمله ميفهمد، ولي عقول عموم مردم به آن نميرسد.
وظيفه سوم انبيا اين است که رفتارهايي كه انسان را به سعادت ميرساند، يعني خدادوست دارد انجام گيرد، يا خدا دوست ندارد عمل شود و عقل بشر به آن نميرسد، به انسان بياموزند.
پس، حقايقي كه بايد انسان بشناسد و به عقل بشر نميرسد (مثل اينكه عقل هيچوقت از عالم برزخ و قيامت و بهشت و جهنم بهتفصيل خبر ندارد و باآنکه حكيمان، بحثهاي فراواني درباره خلود و بقاي نفس و ابديت نفس کردهاند، اما ذهنشان به تفاصيلِ بهشت و جهنم نرسيده است؛ و مانند وجود فرشتگان الهي که عقل، آن را درنمييابد) و نيز بسياري از حقايقي كه آدمي، خودبهخود نميتواند بفهمد، يا ميتواند بفهمد، اما غافل ميشود و اوضاع زندگي، آنچنان او را مشغول ميكند كه از آن حقايقْ آگاه نميشود، و يا دستورهاي عملياي كه كيفيتش را نميداند، دانش همه اينها در مکتب انبيا هست.
اگر بخواهيم همه اين مطالب را خلاصه كنيم، اين ميشود كه اگر به كساني در روز قيامت گفته شود شما بايد جهنم برويد، چون فلان اعتقاد غلط يا رفتار ناشايستي را داشتيد، اگر بگويند ما نميدانستيم و به عقلمان نميرسيد، بر خدا حجت پيدا ميكنند. خدا پيغمبران را فرستاد تا اين امور را به آن افراد بفهماند تا نگويند به عقلمان نميرسيد: لِيَسْتَأْدُوهُمْ مِيثَاقَ فِطْرَتِهِ وَيُذَكِّرُوهُمْ مَنْسِيَّ نِعْمَتِهِ وَيَحْتَجُّوا عَلَيْهِمْ بِالتَّبْلِيغِ. يا نگويند غافل بوديم و ديگران ازسر عمد، كارهاي غلطي كردند و ما غافلانه درپي آنها رفتيم: أَ فَتُهْلِكُنا بِما فَعَلَ الْمُبْطِلُونَ.(4) انبيا آمدند دستورهاي اخلاقي و رفتاري را كه مردم نميدانستند، به آنها بياموزند و به آنانبگويند که به هر راهي و درپي هركسي نرويد، مگرآنکه حجت داشته باشيد؛ و در يك كلمه، حجت خدا را بر مردم تمام كنند: رُسُلاً مُبَشِّرِينَ وَمُنْذِرِينَ لِئَلاَّ يَكُونَ لِلنَّاسِ عَلَي اللَّهِ حُجَّه بَعْدَ الرُّسُلِ.(5)
پی نوشت:
1. «سپس دوباره نگاهت را برگردان» (ملک، 4).
2. «راستي که من جانشيني در زمين قرار ميدهم» (بقره، 30).
3. «و به شما ميآموزد آنچه را نميتوانستيد بدانيد» (بقره، 152).
4. «آيا ما را بهسبب آنچه باطلگرايان کردند تباه ميکني؟» (اعراف، 173).
5. «فرستادگاني مژدهده و بيمرسان (فرستاد) تا براي مردم بعداز (آمدن ايشان) حجتي بر خدا نباشد» (نساء، 165
منبع:هدانابرگرفته از کتاب سيماي پيامبر اعظم (صلياللهعليهوآله) در آينه نهجالبلاغه