ميثاق در قرآن
ميثاق كه در قرآن استعمال شده است يا بين خدا و بندگان اوست يا بين دولتهاست. تنها موردي كه ظاهراً ميثاق، در قرآن كريم به كار رفت بين مخلوقهاست، نه بين خالق و مخلوق و دولتها نيستند و اشخاص حقيقياند نه حقوقي، همان بين زن و شوهر است كه اين عقد نكاح، يك ميثاق است.

ميثاق در قرآن
فهرست این نوشتار:

محدودهٴ كاربرد مفهوم ميثاق در قرآن
كلمهٴ ميثاق در قرآن كريم از پُرمحتواترين كلمات محدودهٴ خودش است كه هر جايي به كار نرفته. چند موردي كه به كار رفته است، قسمت مهمّش همان رابطههاي بين خلق و خالق است. در بعضي از موارد كه بين خود مخلوقها به كار رفت، درباره شخصيتهاي حقوقي به كار رفت، نه شخصيتهاي حقيقي يعني درباره دولتمردها به كار رفت، دولتها به كار رفت، نه درباره اشخاص.
تبيين تحليلهايي درباره ميثاق غليظ و تبييني بر تحليل ميثاق غليظ به دو امر
تحليل ميثاق غليظ به دو امر اين است كه اصلِ ميثاق كه روشن بشود، غلظت او هم به عنوان يك امر فرعي ديگر اين را روشنتر ميكند. «وَثاق» آن بند را ميگويند، چيزي كه مايه بستن است آن طناب محكم را ميگويند «وَثاق». در چهل و هفتمين سوره كه به نام مبارك رسول اكرم(عليه و علي آله آلاف التحية والثناء) است، آنجا مسئله وثاق را در آيه چهارم به كار برد. فرمود: ﴿فَشُدُّوا الْوَثَاقَ﴾، «وثاق» آن بَند محكم است، اين امر اول، حالا درباره خصوص كلمه ميثاق.
امر دوم درباره ميثاق آن است كه اين ميثاق و تعهّد درجاتي دارد؛ بعضيها محكم است، بعضيها محكمتر تا به آن ميثاقي برسيم كه به هيچ وجه قابل شكستن نيست. ذات اقدس الهي آن رابطهاي كه بين خود و بندگان خود برقرار ميكند آن را ميثاق شكستناپذير ميداند، خواه رابطهٴ مِهر و جمال، خواه رابطه قَهر و جلال. بالأخره خدا با بندهاش رابطه دارد و بندگان با او در ارتباطاند يا ارتباط لطف و مِهر، يا ارتباط قهر و غضب، از دو حال كه بيرون نيستند يا مؤمنِ به او هستند يا كافرِ به او، اگر به او مؤمن بودند اين ارتباط ايماني، شكستناپذير است و اگر به او كافر بودند، آن قهري كه خدا درباره اينها اعمال ميكند آن قهر هم قابل شكست نيست، چون هيچ يك از دو طرف در اختيار غيرخدا نيست.
اما در طرف مثبت فرمود: ﴿وَيُؤْمِن بِاللّهِ فَقَدِ اسْتَمْسَكَ بِالْعُرْوَةِ الْوُثْقَي﴾ كه در آيه «آيةالكرسي» سورهٴ مباركهٴ «بقره» فرمود: اين عُروه وثقيٰ ﴿لاَ انفِصَامَ لَها﴾[سورهٴ بقره، آيهٴ 256]؛ هيچ انفصام و گسستگي براي اين عُروه نيست، چون وُثقاست خيلي موثوق است و مستحكم است، اين در طرف مثبت كه مِهر خدا و لطف خدا، عروهٴ وثقايي است كه ﴿لاَ انفِصَامَ لَها﴾ ايمان به خدا اينچنين است و در نقطهٴ مقابلش كه منفي است اگر كسي كفر ورزيد و قَهر خدا دامنگير او شد، خدا آن چنان ميبندد انسان مقهور را كه هيچ كسي مثل خدا نميتواند ببندد: ﴿فَيَوْمَئِذٍ لَا يُعَذِّبُ عَذَابَهُ أَحَدٌ ٭ وَلاَ يُوثِقُ وَثَاقَهُ أَحَدٌ﴾[ سورهٴ فجر، آيات 25 و 26] كه اين در پايان سورهٴ مباركهٴ «فجر» است.
خب، پس در هر دو طرف؛ چه طرف مثبت، چه طرف منفي، چه طرف ايمان و مِهر، چه طرف كفر و قهر، اين پيمان «لا انفصام له» است.
الف: بخش اول ميثاق خداوند با بندگانش
قسمت مهمّ موارد استعمال ميثاق، آنجايي است كه خدا با بندگانش دارد. با تمام انسانها ميثاق بسته است، تعهّد كرده است كه بندهٴ او باشند حالا اين كلمهٴ ميثاق، گرچه درباره تمام انسانها به كار نرفت ولي ميشود اين محتوا را از قرآن استنباط كرد: ﴿أَلَمْ أَعْهَدْ إِلَيْكُمْ يَا بَنِي آدَمَ أَن لاَّ تَعْبُدُوا الشَّيْطَانَ﴾[15] ولي كلمهٴ ميثاق، درباره بنياسرائيل به كار رفت. البته اين روشن است كه اختصاصي به بنياسرائيل ندارد [بلكه] هر امّتي در برابر خدا تعهّد سپرده است. آيه 84 سورهٴ «بقره» اين بود كه ﴿وَإِذْ أَخَذْنَا مِيثَاقَكُمْ لاَتَسْفِكُونَ دِمَاءَكُمْ﴾ و مانند آن. نميشود گفت كه خداوند از بنياسرائيل مثلاً ميثاق گرفت، نظير آيه 83 سورهٴ «بقره»: ﴿وَإِذْ أَخَذْنَا مِيثَاقَ بَنِي إِسْرَائِيلَ لاَتَعْبُدُونَ إِلَّا اللّهَ وَبِالْوَالِدَيْنِ إِحْسَاناً﴾ ولي از اقوام و ملل ديگر چنين ميثاقي نگرفت. پس ميثاق، قسمت اوّلش آن است كه خدا از بندگانش تعهّد گرفت، بعد هم فرمود: ﴿أَوْفُوا بِعَهْدِي أُوفِ بِعَهْدِكُمْ﴾[16]؛ شما به عهدم وفا كنيد، من هم به عهدم وفا ميكنم.
ب: بخش دوم ميثاق خداوند با انبياء
قسمت دوم ميثاقي است كه خدا از انبيا گرفته است، اين در سورهٴ مباركهٴ «آلعمران» بود[17] كه قبلاً خوانديم. در سورهٴ مباركهٴ «احزاب» هم هست: ﴿وَ إِذْ أَخَذْنَا مِنَ النَّبِيِّينَ مِيثَاقَهُمْ﴾[18].
ج: بخش سوم ميثاق غليظتر خداوند با انبياي اولواالعزم
قسمت سوم ميثاق آن است كه گذشته از اينكه از عموم انبيا ميثاق گرفت، از اولواالعزم از آنها هم ميثاق گرفت. از اولواالعزم، يك ميثاق قويتري گرفت؛ ميثاق غليظ گرفت. نظير آيه هفت سورهٴ «احزاب» كه فرمود: ﴿وَإِذْ أَخَذْنَا مِنَ النَّبِيِّين مِيثَاقَهُمْ وَمِنكَ وَمِن نُوحٍ وَإِبْرَاهِيمَ وَمُوسَي وَعِيسَي ابْنِ مَرْيَمَ وَأَخَذْنَا مِنْهُم مِيثَاقاً غَلِيظاً﴾.
خب، پس ميثاقي كه ذات اقدس الهي گرفته است به اين سه صورت است: يا از همه بندگان است كه جز خدا احدي را نپرستند؛ يا از خصوص انبياست؛ يا به نحو اخص، از اولواالعزم از انبياست، اينها مواثيق الهي است.
اما آنچه بين خود انسانهاست در قرآن ظاهراً در غير مورد زناشويي به كار نرفته. چند مورد در قرآن، ميثاق اجتماعي و سياسي به كار رفت ولي در بين دولتمردها، نه در بين افراد و اشخاص عادي.
در همين سورهٴ مباركهٴ «نساء» آياتي در پيش داريم كه اگر خدا توفيق داد به آنجا رسيديم، ميخوانيم كه ميثاق اقوام و ملل با هم است؛ كاري به شخص ندارد. آيه 92 سورهٴ «نساء» اين است كه: ﴿وَمَا كَانَ لِمُؤْمِنٍ أَن يَقْتُلَ مُؤْمِناً إِلَّا خَطَأً وَمَن قَتَلَ مُؤْمِناً خَطَأً فَتَحْرِيرُ رَقَبَةٍ مُؤْمِنَةٍ وَدِيَةٌ مُسَلَّمَةٌ إِلَي أَهْلِهِ إِلَّا أَن يَصَّدَّقُوا فَإِن كَانَ مِن قَوْمٍ عَدُوٍّ لَكُمْ وَهُوَ مُؤْمِنٌ فَتَحْرِيرُ رَقَبَةٍ مُؤْمِنَةٍ وَإِن كَانَ مِن قَوْمٍ بَيْنَكُمْ وَبَيْنَهُم مِيثَاقٌ فَدِيَةٌ مُسَلَّمَةٌ إِلَي أَهْلِهِ﴾؛ اگر اين شخص مقتول، مؤمن نيست ولي شما يك پيمان طرفيني بستيد با آن قوم و با آن دولتي كه كافرند، بايد دِيه آنها را بپردازيد. اينكه فرمود: اگر بين شما و بين آن قوم ميثاق باشد يعني ميثاق سياسي و امثال ذلك بستيد، چه اينكه در سورهٴ مباركهٴ «انفال» هم قريب به اين مضمون آمده است. آيه 72 سورهٴ «انفال» هم اين است كه اگر از شما كمكي خواستند عليه يك امت ستمكار و كافر، ميتوانيد كمك بكنيد مسلمانها را ﴿إِلَّا عَلَي قَوْمٍ بَيْنَكُمْ وَبَيْنَهُم مِيثَاقٌ وَاللّهُ بِمَا تَعْمَلُونَ بَصِيرٌ﴾[سورهٴ انفال، آيهٴ 72].
خب، پس ميثاق كه در قرآن استعمال شده است يا بين خدا و بندگان اوست يا بين دولتهاست. تنها موردي كه ظاهراً ميثاق، در قرآن كريم به كار رفت بين مخلوقهاست، نه بين خالق و مخلوق و دولتها نيستند و اشخاص حقيقياند نه حقوقي، همان بين زن و شوهر است كه اين عقد نكاح، يك ميثاق است.
اهميّت و قداست پيمان زناشويي
بعضي از فقها _شما كتاب نكاح را ملاحظه فرموديد كه_ شُبهه عباديت براي نكاح قائلاند[جامعالمقاصد، ج 12، ص 69] كه نكاح يك معاملهٴ محض نيست، نظير بيع و اجاره و امثال ذلك. مال در مقابل چيزي نيست، اين دوتا شخص، اين دوتا روح، پيمان ميبندند، نه اينكه مال در مقابل مال باشد نظير بيع و اجاره. اگر اينچنين است، پس پيوند زناشويي قداستي دارد. همه اين امور دربارهٴ اصل كلمهٴ ميثاق بود، وصف غلظت هم وقتي در كنار اين امر اول بيايد اين را محكمتر ميكند. فرمود: ﴿وَأَخَذْنَ مِنكُم مِيثَاقاً غَلِيظاً﴾؛ اين همسرهاي شما از شما يك ميثاق مستحكمي را گرفتند. پس طبق اين امور ششگانه كه بعضي از اين امور، خودشان به دو امر فرعي منحل شدهاند هيچ حقّي ندارد، هيچ مردي كه مقداري از مَهريه زن را كم بگذارد، بايد همه مَهريه او را به او بپردازد: ﴿وَأَخَذْنَ مِنكُم مِيثَاقاً غَلِيظاً﴾.
لزوم پايبندي به تعهدات اجتماعي
امر ششم[در آیه 21 سوره نساء : وَكَيْفَ تَأْخُذُونَهُ وَقَدْ أَفْضَي بَعْضُكُمْ إِلَي بَعْضٍ وَأَخَذْنَ مِنكُم مِيثَاقاً غَلِيظاً ] تذكر يك مسئله حقوقي است و آن اين است كه فرمود: ﴿وَأَخَذْنَ مِنكُم مِيثَاقاً غَلِيظاً﴾ شما بالأخره به تعهّدات اجتماعيتان بايد پايبند باشيد. اين عقدي كه بستيد يك ميثاق است، يك گِره محكمي است بين زن و شوهر. اين ميثاق را و اين تعهّد مستحكمِ طرفين را شما نشكنيد. زن در اختيار شوهر قرار گرفت در مقابل مَهر، حالا كه اين پيوند دارد قطع ميشود بايد تمام مَهر به زن داده شود، زنها از شما ميثاق غليظ گرفتند. خودِ اين امر ششم اگر منحل بشود به دو امر فرعي تبديل ميشود: يكي اصلِ ميثاق؛ يكي غلظت ميثاق. مثل اينكه آن مسئله اثم مبين اگر تحليل ميشد به دو امر فرعي منحلّ ميشد: يكي اصلِ اثم و گناه بودن؛ يكي هم يك گناه بيّن و روشن بودن.
منبع: تقریرات و یادداشتهای حجت الاسلام مهدی طاها از جلسه تفسیر سوره نساء حضرت آیت الله العظمی جوادی آملی؛ سایت هدانا.