داستان امام موسی کاظم (تحول كنيز در زندان)

داستان امام موسی کاظم (تحول كنيز در زندان)
نقل كردهاند كه هارون الرشيد، براي فريب دادن، يا شكنجه و يا تحقير نمودن آن حضرت عليه السلام در ديد مردم، فاحشهاي رقاصه و زيبا را به بهانه خدمتكاري نزد ايشان فرستاد و از طرفي غلامي را گمارد كه مواظب اوضاع باشد . وقتي كنيز را به محضر آن حضرت آوردند، فرمود: من نيازي به كنيز و خدمتكار ندارم; لذا او را برگردانيد . هارون الرشيد از اين كار ناراحتشد و گفت: ما با اجازه او، وي را زنداني نكردهايم تا كنيز را نيز با اجازه او به آنجا بفرستيم و بعد دوباره دستور داد كنيز را به زندان برگردانند …
مدتي گذشت . غلام، گزارش داد كه كنيز نيز به سجده افتاده و پيوسته و مرتب در سجده ميگويد: «قدوس قدوس سبحانك سبحانك سبحانك .» هارون گفت: موسي بن جعفر وي را سحر كرده است! ! او را با سرعت نزد من آوريد . وقتي كنيز را نزد او بردند، ديدند از خوف خدا ميلرزد و مرتب به آسمان نگاه ميكند; آن گاه مشغول نماز گشت . هارون پرسيد: چرا چنين ميكني، اين چه حالي است كه در پيش گرفتهاي؟
كنيز گفت: من داستان بسيار عجيبي دارم، و آن اين است كه وقتي محضر امام كاظم عليه السلام شرفياب شدم، او مرتب مشغول نماز و دعا بود . سرانجام به وي عرض كردم: اي مولا و سيد من! آيا كاري داريد كه من آن را انجام دهم؟ فرمود: من با تو كاري ندارم . عرض كردم: مامور به خدمت شما ميباشم . فرمود: اينها چه بد فكر ميكنند . ناگهان متوجه باغ بزرگي شدم كه ابتدا و انتهاي آن پاياني نداشت; اين باغ با فرشهاي زيبا و پرارزش مفروش شده بود، و كنيزان و حورياني زيبا در آن صف كشيده بودند، و در دستهاي خود ظرفهاي آب و طشتبراي شستن دستهاي آن حضرت آماده ساخته بودند، از آن به بعد به سجده افتادم تا لحظهاي كه غلام به بالين من آمد . هارون گفت: شايد اين قضايا را در خواب ديدهاي؟ كنيز گفت: به خدا قسم همه اينها را قبل از اينكه به سجده روم با چشمان خود ديدم و سجدهام براي سپاس از آنها بود . هارون دستور داد از او مراقبت نمايند كه اين حرفها را به كسي نگويد . آن كنيز دوباره به سجده افتاد و مشغول نماز شد . هميشه كارش اين بود و مرتب ميگفت: عبدصالح نيز چنين ميكرد و من در عالم واقع ديدم كه آن كنيزان مرا خطاب كردند كه از حضور امام كاظم عليه السلام دور باشم و به من گفتند كه ما براي خدمت امام موسي بن جعفر برتر و مناسبتر هستيم . (31)
بحارالانوار، محمد باقر مجلسي، ج 48، ص 238; جلاء العيون شبر، ج 3، ص 70; مناقب ابن شهر آشوب، ج 4، ص 297 .