وبگاه پاسخگویی به سوالات دینی هدانا

آیا خطبه 228 نهج البلاغه در مدح عمر است

0

آیا خطبه 228 نهج البلاغه در مدح عمر است

آیا در خطبه 228 حضرت علی علیه السلام عمر خلیفه دوم را ستایش کرده است؟

پاسخ حجت الاسلام مهدی طاها

در ابتدا متن کامل خطبه 228 نهج البلاغه را ببینید.

«لِلّهِ بِلاَءُ فُلاَن فَلَقَدْ قَوَّمَ الاَْوَدَ، وَ دَاوَى الْعَمَدَ، وَ أَقَامَ السُّنَّةَ، وَ خَلَّفَ الْفِتْنَةَ! ذَهَبَ نَقِیَّ الثَّوْبِ، قَلِیلَ الْعَیْبِ. أَصَابَ خَیْرَهَا، وَ سَبَقَ شَرَّهَا. أَدَّى إلَى اللّهِ طَاعَتَهُ، وَ اتَّقَاهُ بِحَقِّهِ. رَحَلَ وَ تَرَکَهُمْ فِی طُرُق مُتَشَعِّبَة، لاَ یَهْتَدِی بِهَا الضَّالُّ، وَ لاَ یَسْتَیْقِنُ الْمُهْتَدِی». خداوند پاداش خير در برابر آزمايشهاى فلان کس دهد، که کژيها را راست کرد و بيماريها را درمان نمود، سنّت پيامبر را برپا داشت و فتنه ها را پشت سر گذاشت، با جامه اى پاک و عيبى اندک از اين جهان رخت بر بست، خير و نيکى آن را درک کرد و از شر و بدى آن رهايى يافت. وظيفه خود را در برابر اطاعت خداوند انجام داد و حق تقواى الهى را بجا آورد. از جهان رفت و مردم را در برابر راههاى گوناگون وا گذاشت که نه گمراهان در آن هدايت مى يابند و نه جويندگان هدايت، راه خويش را با اطمينان پيدا مى کنند.

همانطور که می بینید هیچ کجای خطبه نامی از خلیفه  اول و دوم نیامده است و متاسفانه برخی از اهل سنت بر اساس پروپاگاندا به دنبال فضیلت تراشی برای او از زبان حضرت امیرالمومنین علی علیه السلام هستند. حضرت فرموده اند: «لِلّهِ بِلاَءُ فُلاَن: خدا فلاني را رحمت كند». اين فلاني چه كسي هست؟ خود همین محل بحث است. قطعا ابوبکر و عمر نمی تواند باشد چون ما نقل صحیح السند از منابع اهل سنت داریم که حضرت علی به صراحت عمر و ابوبکر را خائن و خیانتکار و ظالم می دانست!.

 

مسلم نيشابوري از بزرگان اهل سنت در صحيح خود در ضمن يك روايت طولاني از عمر بن خطاب نقل مي كند كه خطاب به اميرمؤمنان علی عليه السلام گفت:

فَلَمَّا تُوُفِّيَ رَسُولُ اللَّهِ -صلي الله عليه وسلم- قَالَ أَبُو بَكْرٍ أَنَا وَلِيُّ رَسُولِ اللَّهِ -صلي الله عليه وسلم- فَجِئْتُمَا تَطْلُبُ مِيرَاثَكَ مِنَ ابْنِ أَخِيكَ وَيَطْلُبُ هَذَا مِيرَاثَ امْرَأَتِهِ مِنْ أَبِيهَا فَقَالَ أَبُو بَكْرٍ قَالَ رَسُولُ اللَّهِ -صلي الله عليه وسلم- « مَا نُورَثُ مَا تَرَكْنَا صَدَقَةٌ ». فَرَأَيْتُمَاهُ كَاذِبًا آثِمًا غَادِرًا خَائِنًا وَاللَّهُ يَعْلَمُ إِنَّهُ لَصَادِقٌ بَارٌّ رَاشِدٌ تَابِعٌ لِلْحَقِّ ثُمَّ تُوُفِّيَ أَبُو بَكْرٍ وَأَنَا وَلِيُّ رَسُولِ اللَّهِ -صلي الله عليه وسلم- وَوَلِيُّ أَبِي بَكْرٍ فَرَأَيْتُمَانِي كَاذِبًا آثِمًا غَادِرًا خَائِنًا .

پس از وفات رسول خدا صلي الله عليه وآله ابوبكر گفت : من جانشين رسول خدا هستم ، شما دو نفر (عباس و علي ) آمديد و تو اي عباس ميراث برادر زاده ات را درخواست كردي و تو اي علي ميراث فاطمه دختر پيامبر را .

ابوبكر گفت : رسول خدا فرموده است : ما چيزي به ارث نمي گذاريم ، آن چه مي ماند صدقه است و شما [ای علی و عباس] او را دروغگو ، گناه كار ، حيله گر و خيانت كار معرفي كرديد و حال آن كه خدا مي داند كه ابوبكر راستگو ، دين دار و پيرو حق بود .

پس از مرگ ابوبكر ، من جانشين پيامبر و ابوبكر شدم و باز شما دو نفر [علی و عباس] مرا خائن ، دروغگو و گناهكار خوانديد.

سپس در آخر روايت عمر بن خطاب از اميرمؤمنان عليه السلام و عباس اقرار مي گيرد كه آيا مطالبي را كه گفتم تأييد مي كنيد. هر دو گفتند: بلي .

قَالَ أَكَذَلِكَ قَالاَ نَعَمْ.

صحيح مسلم، كتاب الجهاد والسير، باب حكم الفئ ، ح 1756

 آیا با وجود این اسناد صحیح و دهها سند دیگر که نشان از این دارد که خلیفه اول و دوم هیچگاه مورد تایید امیر المومنین علی علیه السلام نبودند و حضرت بارها و بارها آنها را نکوهش کرده، آیا انسان منصف باز می تواند بگوید که خلیفه اول و دوم بر حق بوده اند؟!. حالا غصب خلافت، بدعتها شهادت حضرت زهرا سلام الله علیها که خود مجال دیگری برای بحث می طلبد!.

كاذبا آثما غادرا خائنا
كاذبا آثما غادرا خائنا

 

 

جالب است بدانید خلیفه اول و دوم بدعت های زیادی را از خود بر جای نهادند لذا چطور می توان ادعا کرد که حضرت از آنها تمجید کرده باشد! . در تاریخ داریم در شورای شش نفره قبل از عثمان به علی علیه السلام پیشنهاد خلافت بر اساس سیره پیامبر و و رفتار ابوبکر و عمر داده شد، حضرت فرمودند، بر سیره پیامبر آری اما سیره خلفا نه!. از همین رو کنار گذاشته شدند.خب اگر حضرت سیره آنها را درست می دانست، در شورا از آن دفاع می کرد قبل از عثمان به خلافت می رسید.

از علماي شيعه، مرحوم إبن ميثم در شرح نهج البلاغه مي‌گويد: «مراد از فلان، يكي از أصحابش است» و بعضي‌ها گفتند:  منظور «مالك اشتر است». از علماء أهل سنت هم آقاي دكتر صبحي صالح كه شرح نهج البلاغه نوشته، مي‌گويد: «قد مدح فيه علي بعض أصحابه : علي در اينجا بعضي از اصحابش را مدح كرده است».

احتمالات و اقوال مختلف ذیل این خطبه

1 ـ مرحوم شهرستانى نقل مى کند که در نسخه خطّى سیّد رضى(رحمه الله) که دخترش خدمت عموى بزرگوار خود سید مرتضى آن را مى آموخت، نام سلمان فارسى در ابتداى این خطبه آمده است، و همین درست است؛ زیرا با بررسى دیگر خطبه هاى نهج البلاغه و شناخت تفکّرات امام على(علیه السلام) و بررسى زندگى یاران امام(علیه السلام) این حقیقت روشن مى شود که شخص یاد شده باید یا سلمان فارسى و یا مالک اشتر باشد.

2 ـ ابن ابى الحدید مى گوید: مقصود از کلمه «فلان» عمر بن خطّاب است؛ زیرا سید فخار بن معد موسوى اودى شاعر به او گفته که در نسخه اى به خطّ رضى دیده که زیر این کلمه (فلان) عمر آمده است.(2)

ولى این دلیل نمى شود که مقصود از (فلان) عمر باشد؛ زیرا ممکن است که صاحب نسخه، کلمه عمر را زیر کلمه (فلان) از ناحیه خود نوشته است. و اگر از خود سید رضى(رحمه الله) بود چه داعى داشت که این کلمه را در زیر بیاورد، بلکه باید به طور صریح در متن خطبه ذکر مى کرد، همان گونه که در موارد دیگر چنین کرده است.

3 ـ ممکن است که کلام حضرت در مقام تعریض به کردار و رفتار عمر باشد ـ در صورتى که مقصود به کلمه فلان عمر است ـ و در حقیقت باید این خطبه را حمل بر تنقیص و مذمّت او نمود، و این امرى است متداول بین مردم.

4ـ این جمله بنابر نقل ابن عساکر از امام على(علیه السلام) نیست بلکه از زنى است به نام عاتکه، ولى به حضرت نسبت داده شده است. ابن عساکر به سندش از اوفى بن حکیم نقل کرده که گفت: روزى که عمر مُرد، على(علیه السلام) غسل کرده بر ما وارد شد و نزد ما نشست و بعد از ساعتى که سر خود را پایین انداخته بود سر را بلند کرد و فرمود: «لله درّ باکیه فلان قالت: و اعمراه قوّم الاود…».(3) در این حدیث، این جمله به عاتکه نسبت داده شده و حضرت امام على(علیه السلام) آن را از قول عاتکه نقل کرده است. ابن عساکر همین مضمون را نیز از ابن بحینه نقل کرده است.(4) و نیز ابن شبه نمیرى در کتاب «اخبار المدینه» و طبرى در تاریخ خود این مضمون را نقل کرده اند.(5)

5ـ و اگر کسى بگوید که گرچه این کلام از خود امام على(علیه السلام) نیست ولى حضرت بعد از نقل آن از عاتکه او را تصدیق کرده است، در پاسخ مى گوییم:
اولاً: این روایات عموماً در مصادر اهل سنت آمده است و لذا نمى تواند دلیلى بر ضدّ شیعه باشد.
ثانیاً: تمام این روایات از حیث سند ضعیف است:
روایت اول ابن عساکر به جهت وجود ضعفا و مجاهیل در سند آن از آن جمله اوفى بن حکیم و عثمانبن زید کنانى و نصر بن ابى سلام ضعیف است. و نیز روایت دوم ابن عساکر در سندش ابراهیم بن یوسف زهرى است که مجهول است. و نیز صالح بن کیسان در سند آن وجود دارد که ابن حبّان درباره او مى گوید: «روایت سماعش از ابن عمرو هیچ یک از صحابه نزد من صحیح نیست».(6) لذا روایت او از ابن بحینه مرسل است.
روایت ابن شبّه نیز ضعیف السند است؛ زیرا در سند آن بین غسان بن عبدالحمید و صحابى عبدالله بن مالک ارسال وجود دارد؛ زیرا او از عبدالله بن مالک این روایت را نشنیده است. دیگر این که غسان بنابر نقل ابن حجر در «لسان المیزان»(7) و ابوحاتم در «الجرح و التعدیل»(8) مجهول است.

6ـ از نقل طبرى استفاده مى شود که این جملات به تمامه از حضرت على(علیه السلام) نیست، بلکه مغیره بن شعبه به نقل از دختر ابى خیثمه نقل کرده و حضرت فقط دو کلمه آخر آن را تصدیق کرده است که گفت: «ذهب بخیرها و نجا من شرّها».(9) و از آنجا که در خلافت و سلطنت خیر و شر است یعنى امورى که خلافت را حفظ و از شرّ مخالفان در امان مى دارد. ولى عمر بن خطّاب با زیرکى خلافت را به نفع خود تمام کرد و از مشکلات مخالفان خود جان سالم به در برد، لذا حضرت(علیه السلام) ذیل کلام دختر ابى خیثمه را تصدیق مى کند که او از خلافت بهره هاى خود را برد و از گرفتارى هاى خلافتکه براى دیگران پدید آمد در امان ماند، همان گونه که براى حضرت على(علیه السلام) مخالفین؛ از قبیل طلحه، زبیر، عایشه، معاویه و خوارج مشکلاتى پدید آوردند.

خصوصاً آن که مطابق ذیل این خطبهـ بنابر نقل طبرى ـ حضرت(علیه السلام) به این مطلب اشاره مى کند که مغیره این تمجیدات را به دختر ابى خیثمه براى عمر بن خطّاب نسبت داده است و هرگز او چنین نگفته است.
8 ـ از دیگر خطبه هاى حضرت على(علیه السلام) خصوصاً خطبه شقشقیه و سیره و روش و معاشرت حضرت با خلیفه دوم به دست مى آید که این خطبه هرگز از حضرت در حقّ عمر صادر نشده است. حضرت در بخشى از خطبه شقشقیه درباره طبیعت عمر مى فرماید: «… فصیّرها فى حوزه خشناء یغلظ کلمها و یخشن مسّها و یکثر العثار فیها و الاعتذار منها. فصاحبها کراکب الصعبه ان اشنق لها خرم، و ان اسلس لها تقحّم. فمُنى الناس لعمرالله بخبط و شماس و تلوّن و اعتراض…»؛(10) (… سپس آن را به راهى درآورد ناهموار، پر آسیب و جان آور، که رونده در آن هر دم به سرآید، و پى در پى پوزش خواهد، و از ورطه به درنیاید، سوارى را امان است که بر بارگیر توسن نشیند، اگر مهارش بکشد بینى آن آسیب بیند، و اگر رها کند سرنگون افتد و بمیرد. به خداکه مردم چونان گرفتار شدند که کسى بر اسب سرکشى ننشیند، و آن چارپا به پهناى راه رود و راه راست را نبیند…).(11)
پی نوشت:
(1). این فصل به تمامه از کتاب: امام شناسی در قرآن وپاسخ به شبهات،،علی اصغر رضوانی، مسجد مقدس جمکران، قم، 1385 ه.ش، ج2، ص 646. اضافه شده است.
(2). شرح ابن ابى الحديد، ج 3، ص 753.
(3). تاريخ دمشق، ابن عساكر، ج 44، ص 475.
(4). همان، ص 458.
(5). اخبار المدينة، ج 2، ص 91؛ تاريخ الأمم و الملوك، ج 2، ص 575.
(6). مشاهير علماء الامصار، ص 135.
(7). لسان الميزان، ج 4، ص 408.
(8). الجرح و التعديل، ج 7، ص 51.
(9). تاريخ طبرى، ج 2، ص 575.
(10). نهج البلاغه، خطبه سوم.
منبع: سایت هدانا

نظر مخاطبان درباره این مطلب:

دیدگاه های ارسال شده توسط شما، پس از تایید توسط سایت هدانا منتشر خواهد شد.

با توجه به حجم سوالات، به سوالات تکراری پاسخ داده نمی شود لطفا در سایت «سرچ» کنید.