وبگاه پاسخگویی به سوالات دینی هدانا

دوازده امام در منابع اهل سنت

مسئله خلافت و جانشينى رسول گرامى اسلام(ص) و احاديثى را كه در منابع اهل سنّت، عدد خلفاى بعد از رسول خدا(ص) را دوازده تن معرفى مى كنند، هفت قرينه نشان مى دهد جانشينان دوازده گانه رسول خدا(ص)، كسانى نيستند كه دانشمندان اهل سنّت معرفى كرده اند؛ بلكه خلفاى آن حضرت، همان امامان اهل بيت(ع)اند كه شيعه باهوشمندى، آنان را يافته است.

0

دوازده امام در منابع اهل سنت

فهرست این نوشتار:

قسمت اوّل
غلام حسين زينلى
پيشگفتار
بحث و گفتگو بر سر مسئله خلافت و جانشينى رسول گرامى اسلام، در شمار مباحثى است كه از نخستين ساعات درگذشت نبىّ مكرّم اسلام در ميان مسلمانان مطرح بوده و در طى چهارده قرن كه از درگذشت رسول خدا(ص) مى گذرد، همواره مطمع نظر متكلمان و مورخان و ساير دانشمندان فريقين بوده است. از آن تاريخ تاكنون، چه توسط دانشمندان مسلمان و چه توسط نويسندگان ساير اديان و ملل، هزاران كتاب و رساله و مقاله در اين باره به رشته تحرير در آمده است. بدينسان اين موضوع، همواره به عنوان موضوعى زنده و مهم، نقش تعيين كننده اى در اعتقاد و عمل امت اسلامى ايفا نموده است.
گرچه در روزهاى نخست درگذشت نبى اكرم(ص) به دليل فضاى خشن و آشفته اى كه توسط جناح حاكم بر جامعه نوپاى اسلامى سايه گسترده بود، و نيز به دليل وجود سپاه جرّارى از جاعلان حديث و وجود علل و عوامل ديگر، شرايط به گونه اى بود كه تشخيص حق از ميان آن همه گرد و غبار برخاسته از جَوَلان باطل، آن هم براى مردم مسلمانى كه به

تازگى از بندهاى جهل رهيده و به وادى توحيد قدم نهاده بودند، چندان كار ساده اى نبود.
اكنون كه تا حدودى آن گرد و غبارها فرو نشسته و علوم مختلف اسلامى و بخصوص علم حديث، مدوّن گشته و با پيشرفت ابزار چاپ و نشر، زمينه هاى نشر و گسترش علوم، بيش از پيش فراهم شده و دست يابى به منابع گوناگونِ مذاهب مختلف اسلامى آسان گشته است، بهتر مى توان در اين زمينه به بحث و گفتگو پرداخت و به داورى نشست.
مخالفان اهل بيت(ع) از همان روزهاى نخست برنامه هاى وسيعى سامان دادند تا بتوانند با سر پوش نهادن بر حقايق، از انتقال آثار حقانيت اهل بيت(ع) به نسلهاى بعد جلوگيرى كنند. براى نيل به اين هدف، برنامه هاى وسيعى سامان دادند كه گرفتن بيعت از همه مسلمانان و ممانعت از كتابت احاديث رسول خدا(ص)، و به دنبال آن ايجاد سپاه قهارى از جاعلان حديث، و فضيلت تراشى براى اين و آن، از آن جمله بود.
سياست جناح حاكم و طرفدارانشان در اين راستا هرگز متوقف نشد، بلكه آن مقدار از اسناد و مداركى كه مى توانست افشاكننده اقدامات نادرست آنان باشد، و از سده هاى نخستينِ اسلامى سالم مانده بود، در سده هاى بعد توسط حافظان و كاتبان حديث و… كه اكثريت آنان را پيروان سياست «ثقيفه» تشكيل مى دادند مورد تعرض و دست اندازى قرار گرفت. رسالت اينان در ادامه آن خط سير، اين بود كه كار ناتمام پيشينيان خويش را كامل كنند؛ لذا كوشيدند تا آثار اندكِ برجاى مانده از گذشته را كه مى توانست به عنوان اسنادى عليه دست اندركاران ثقيفه به كار رود، از راههاى گوناگون نابود سازند. لكن على رغم آن همه تلاش هنوز اسناد و مدارك فراوانى در گوشه وكنار كتابها و منابع تاريخ و تفسير و حديث آنان مى توان يافت كه استفاده صحيح از آن مى تواند ما را در جهت آشكار ساختن چهره حقيقت بخوبى يارى دهد.
در اين نوشته در پى آنيم، تا ببينيم درباره امامان و جانشينان دوازده گانه پيامبر(ص) در آثار و منابع اهل سنت چه شواهد و آثارى برجاى مانده و به چه كار مى آيد. در اين نوشتار محور بحث ما را آن دسته از احاديث رسول خدا(ص) تشكيل مى دهد، كه آن حضرت در آنها به عدد جانشينان خود اشاره نموده، و آنان را دوازده تن اعلام داشته اند.

 

احاديث مورد نظر در منابع اهل سنت 

احاديثى كه درباره جانشينان پيامبر(ص) وارد شده و عدد خلفاى بعد از رسول خدا را دوازده تن معرفى مى كند، چه از نظر تعداد و چه از حيث محتوا از كثرت و تنوع فراوانى برخوردار است، به گونه اى كه بحث مبسوط درباره آنها در اين مجال نمى گنجد.
در اين فرصت تنها بحث كوتاه و فشرده اى در اين باره ارائه مى دهيم، بنابراين ناچاريم در هر بخشى از بحث به ذكر نمونه هايى اكتفا كنيم.
اكنون نظرى به منابع اهل سنت افكنده و به بررسى و نقد احاديث مورد نظر مى پردازيم:

۰.۱ حافظ ابو عبدالله بخارى در كتاب صحيح خود از طريق جابر بن سمره از رسول خدا(ص) نقل مى كند كه فرمود:يكون اثنى عشر اميراً،فقال كلمة لم اسمعها فقال ابى انه قال: كلهم من قريش؛ ۱

۰.[پس از من] دوازده امير خواهند بود. سپس پيامبر سخنى فرمود كه آن را نشنيدم. پدرم گفت: رسول خدا فرمود: همه آنان از قريش اند.

۰.۲. مسلم نيز در صحيح خود از طريق جابر بن سمره از رسول خدا(ص) نقل مى كند:لايزال الاسلام عزيزا الى اثنى عشر خليفة، كلهم من قريش. ۲

۰.۳ . ترمذى در سنن خود از رسول خدا(ص) نقل مى كند:
1.صحيح البخارى، كتاب الاحكام، باب ۵۱؛ البداية والنهاية، ابن كثير، مكتبة المعارف، ج۱، ص۱۵۳؛ مسند احمد بن حنبل، دارالفكر، ج۵، ص۹۰، ۹۳، ۹۵؛ دلائل النبوة، بيهقى، دارالكتب العلمية، ج۶، ص۵۶۹؛ معجم الكبير، طبرانى،چاپ عراق، ج۲، ص۲۷۷

2.صحيح مسلم، كتاب الامارة، باب ۱، حديث ۷؛ مسند احمد بن حنبل، ج۵، ص۹۰، ۱۰۰، ۱۰۶؛ كنز العمال، متقى هندى، موسسة الرسالة، ج۱۲، ص۳۲؛ فتح البارى، ابن حجر عسقلانى، دارالمعرفة، ج۱۳، ص۲۱۱؛ مشكاة المصابيح، محمد عمرى تبريزى، المكتب الاسلامى، حديث ۵۹۷۴

يكون من بعدى اثنا عشر اميراً، كلهم من قريش. ۱

۰.۴ حافظ ابى داود سجستانى در سنن خود از جابر بن سمره نقل مى كند كه گفت:از رسول خدا(ص) شنيدم مى فرمود:
لايزال هذا الدين قائماً حتى يكون عليكم اثنا عشر خليفة كلهم تجتمع عليه الامة. فسمعت كلاماً من النبى(ص) لم افهمه، قلت لاَبى ما يقول؟ قال: كلهم من قريش. ۲

۰.۵ . احمد حنبل نيز در مسند از طريق جابر بن سمره از رسول خدا(ص) نقل مى كند:يكون لهذه الامة اثنا عشر خليفة. ۳

۰.۶ . حاكم نيشابورى در مستدرك از عون بن ابى جحيفه از پدرش از رسول خدا(ص) نقل مى كند:لايزال امر امتى صالحاً حتى يمضى اثنا عشر خليفة، كلهم من قريش. ۴

۰.۷ . سيوطى از طريق جابر بن سمره از رسول خدا(ص) نقل مى كند:لايزال هذا الامر عزيزاً يُنصرون على من ناواهم عليه، اثنا عشر خليفة، كلهم من قريش. ۵

۰.۸ . خطيب بغدادى از طريق جابر بن سمره از رسول خدا(ص) نقل مى كند:يكون بعدى اثنا عشر اميراً، كلهم من قريش. ۶
1.سنن الترمذى، كتاب فتن، باب ۴۶، حديث ۱؛ معجم الكبير، ج۲، ص۲۱۴؛ مسند احمد بن حنبل، ج۵، ص۹۹؛ كنزل العمال، ج۱۲، ص۲۴؛ سلسلة الاحاديث الصحيحة، محمد ناصرالدين البانى، المكتب الاسلامى، شماره ۱۰۷۵

2.سنن ابى داود، كتاب المهدى، حديث۱؛ تاريخ الخلفاء، سيوطى، دارالقلم، ص۱۸؛ دلائل النبوة، ج۶، ص۵۲۰؛ فتح البارى، ج۱۳، ص۲۱۲

3.مسند احمد بن حنبل، ج۵، ص۱۰۶؛ كنز العمال، ج۱۲، ص۳۳

4.المستدرك على الصحيحين، حاكم نيشابورى، دارالكتاب، ج۳، ص۶۱۸

5.تاريخ الخلفاء، سيوطى، انتشارات رضى، ص۱۰

6.تاريخ بغداد، خطيب بغدادى، دارالكتب العلمية، ج۱۴، ص۳۵۳ و ج۶، ص۲۶۳؛ مسند احمد بن حنبل، ج۵، ص۹۲؛ التاريخ الكبير، محمد بخارى جعفى، دارالفكر، ج۱، ص۴۴۶

۰.۹ . طبرانى از طريق جابر بن سمره از رسول خدا(ص) نقل مى كند:لايزال هذا الدين عزيزاً منيعاً الى اثنا عشر خليفة، كلهم من قريش. ۱

۰.۱۰ . ابو نعيم از طريق جابر از رسول خدا نقل مى كند:يكون من بعدى اثنا عشر خليفة، كلهم من قريش. ۲

۰.۱۱ . صاحب التاج از طريق جابر از رسول خدا(ص) نقل مى كند:لايزال الاسلام عزيزاً الى اثنى عشر خليفة، كلهم من قريش. ۳

۰.۱۲ . بيهقى از طريق جابر از رسول خدا(ص) نقل مى كند:لايزال هذا الدين قائماً حتى يكون عليكم اثنا عشر خليفة كلهم تجتمع عليهم الامة، كلهم من قريش. ۴

۰.۱۳ . متقى هندى از طريق انس از رسول خدا(ص) نقل مى كند:لن يزال هذا الدين قائماً الى اثنى عشر من قريش، فاذا هلكوا ماجت الارض باهلها. ۵

۰.۱۴ . نيز در منتخب كنزل العمال از طريق ابن مسعود از رسول خدا(ص) نقل شده است:يكون لهذه الامة اثنا عشر قيّماً لايفرهم من خذلهم، كلهم من قريش. ۶
1.معجم الكبير، داراحياء التراث، ج۲، ص۱۹۵؛ مسند احمد بن حنبل، ج۵، ص۹۹؛ كنزل العمال، ج۱۲، ص۳۲؛ صحيح مسلم، كتاب الامارة، باب ۱، حديث۹

2.حلية الاولياء، ابونعيم، دارالكتب العلمية، ج۴، ص۳۳۳؛ معجم الكبير، چاپ عراق، ج۲، ص۲۱۶؛ كنزل العمال، ج۱۲، ص۳۳

3.غرر الحكم : ۶۹۸ .

4.في المصدر: «سياحها»، و الظاهر أنّه تصحيف .

5.كنزالعمال، ج۱۲، ص۳۴

6.منتخب كنزالعمال در حاشيه مسند احمد بن حنبل، دارالفكر، ج۵، ص۳۱۲

 

۰.۱۵ . حنفى قندوزى از طريق جابر بن سمره از رسول اكرم(ص) نقل مى كند:بعدى اثنا عشر خليفة، كلهم من بنى هاشم. ۱

۰.نيز از جابرنقل مى كند كه رسول خدا(ص) فرمود:انا سيد النبيين، وعلىّ سيد الوصيين، وان اوصيائى بعدى اثنا عشر، اوّلهم علىّ وآخرهم القائم المهدى. ۲

احاديث ياد شده در منابع اهل سنت به صورت گسترده اى انعكاس يافته و مورد بحث و تبادل نظر قرار گرفته است.

 

سابقه تاريخى بحث

درباره اين سلسله از احاديث رسول خدا(ص) از همان سده هاى نخست هجرى همواره گفتگوهايى ميان عالمان فريقين، بلكه در ميان عالمان اهل سنت نيز وجود داشته است. در سده هاى بعد نيز حافظان و مفسران حديث وقتى به اين گونه احاديث بر مى خورده اند، هركسى به نوعى در اين باره، به چاره جويى پرداخته و تلاش كرده است تا براى حل و فصل آنها توجيه مناسبى ارائه كند.
نخستين اقدامات چاره انديشانه در اين رابطه به عصر صحابه باز مى گردد، بايد دانست كه حساسيت دانشمندان اهل سنت در مورد اين مسئله كاملاً بجا و قابل درك است. اين بحث يكى از مباحثِ حياتىِ امت اسلامى است؛ چرا كه پيروان محمد(ص) در طى اين بحث است كه مى خواهند جانشينان رسول گرامى اسلام(ص) را بشناسند و مقتداى خود قرار دهند.
بنابراين، اگر دانشمندان اهل سنت در اين باره پاسخ قابل قبولى ارائه ندهند، شالوده باورهاى آنان در مورد مسئله خلافت فرو خواهد ريخت، در عين حال دانشمندان اهل سنت در حلّ اين مشكل كارى از پيش نبرده و به موفقيتى دست نيافته اند. اكنون
1.ينابيع المودة، حنفى قندوزى، انتشارات رضى، ج۲، ص۵۳۳

2.همان، ص۵۳۴

بر آنيم تا تعدادى از اين اظهار نظرهاى چاره انديشانه را ذكر نموده و سپس به ارزيابى آن بپردازيم.

 

اظهارات چاره انديشانه دانشمندان اهل سنت درباره اين احاديث

در بررسىِ نظرات دانشمندان اهل سنت نيز بنا بر اختصار است، و تنها به ذكر چند نمونه از اين اظهار نظرها اكتفا مى كنيم. پس به گذشته باز مى گرديم و بحث را از عصر صحابه آغاز مى كنيم.

1 . عبداللّه بن عمر
از عبدالله بن عمر نقل شده كه روزى درباره خلافت اسلامى سخن مى گفت، او در همين رابطه به بحث خلفاى دوازده گانه بعد از رسول خدا پرداخت كه چنانكه در روايت آمده، همگىِ آنان از قريش اند.
وى سپس خلفاى دوازده گانه رسول گرامى اسلام را به اين ترتيب نام مى برد:
 1 . ابوبكر؛
2 . عمر؛
3 . عثمان؛
4 . معاويه؛
5 . يزيد؛
6 . سفاح؛
7 . منصور؛
8 . جابر؛
9 . امين؛
10 . سلام؛
11 . مهدى؛
12 . اميرالعصب؛ ۱
 و مى افزايد كه همه آنها صالح اند و نظيرشان يافت نمى شود!
در صورت حديث عبداللّه عمر، نكاتى قابل ذكر است:
الف . نخست اينكه ايشان، معاويه و يزيد و منصور را ازجانشينان پيغمبر دانسته، امّا از اميرالمؤمنين على(ع)، پسر عم، داماد و برادر رسول خدا(ص) سخنى به ميان نياورده است، در حالى كه تمام امت اسلامى، آن حضرت را خليفه و جانشين پيامبر مى دانند. شيعيان آن حضرت را خليفه بلا فصل پيامبر مى دانند واهل سنت نيز ايشان را ـ گرچه در مراتب بعد ـ جانشين پيامبر مى دانند امّا گويا عبدالله عمر از اجتماع امت اسلامى
1.تاريخ الخلفاء، ص۲۱۰
صفحه از ۱۱۷

 

كناره گيرى كرده و نظر آنان را نمى پذيرد. شواهد و قرائنى نيز در زندگى او يافت مى شود كه بيانگر اين واقعيت است؛ مثلاً اينكه او از سر خصومتى كه با اميرالمؤمنين(ع) داشت، با آن حضرت بيعت نكرد و از بيان فضايل وى نيز خود دارى نمود. ولى در عوض با يزيد بن معاويه بيعت كرد و رهبرى او را به عنوان خليفه پيغمبر(ص) پذيرفت!
براستى چه شباهتى ميان اعتقاد و عملِ يزيد با پيامبر خدا(ص) وجود داشته كه عبدالله عمر او را به عنوان جانشين پيغمبر خدا مى پذيرد، ولى اميرالمؤمنين(ع) را به عنوان جانشين آن حضرت نمى پذيرد؟
ب ـ چنانكه مى دانيم، پيامبر خدا(ص) پرچم دار عدالت و ارزشهاى الهى و انسانى و نمونه كامل ايمان و تقواست، و يزيد مظهر فساد و ظلم و نمونه مجسّم همه رذائل انسانى است و چنين فردى نمى تواند جانشين پيغمبر خدا باشد؟ معاويه و منصور و… نيز چنين اند و دست كمى از يزيد ندارند بلكه از او بدترند.
ج . ايشان، «جابر» و «سلام» و «اميرالعصب» را از جانشينان پيامبر معرفى نموده است. اينك اين سؤال مطرح است كه:
اينان كيانند؟ اصل و نسبشان چيست؟ آيا جزء خلفاى اموى اند يا عباسى؟ در چه عصر مى زيسته اند؟ تاريخ زندگى آنان را كدام يك از مورخان به رشته تحرير در آورده است؟ در چه تاريخى به حكومت دست يافته و در چه نقطه اى از جهان، سمت جانشينى پيامبر اكرم(ص) را عهده دار بوده اند؟ از عملكردشان در آن دوران چه اطلاعاتى در دست است؟ و آيا اصولاً چنين افرادى وجود خارجى داشته اند يا اينكه وجودشان از نوع وجود ذهنى و آن هم تنها در ذهن عبدالله عمر بوده است؟
د . چنانكه مى دانيم، خلافت از زمان يزيد بن معاويه در سال 64 هجرى تا زمان «سفاح» در سال 132 هجرى قطع مى شود، و امت اسلامى در طول اين مدت مهمل و بدون سرپرست باقى مى ماند. لابد به نظر عبدالله عمر، مردم مسلمانى كه در طول اين شصت و هشت سال مى زيسته اند نياز به رهبر نداشته اند! در حالى كه خود او از رسول خدا(ص) نقل مى كند كه:

 

من مات بغير امام مات ميتة جاهلية. ۱
بدين ترتيب آيا مرگ كسانى كه در طول اين مدت مرده اند. از نوع مرگ جاهليت نخواهد بود؟
نيز ابن حزم است كه مى گويد:
براى مسلمان روانيست كه دو شب را بدون آنكه بيعت امامى بر عهده اش باشد سپرى گرداند. ۲
هـ . از اينها كه بگذريم، منصور ستمگر چه شخصيتِ برجسته اى دارد كه رسول خدا(ص) به خلافتش نسبت به مسلمانان تصريح نمايد؟ نيز چرا عمر بن عبدالعزيز كه بهترين خليفه اموى بوده به جاى يزيد معرفى نشده است؟ و چرا شرابخوارى چون يزيد و معاويه بايد لباس خلافت اسلامى را بپوشند، ولى عمر بن عبدالعزيز ومعاوية بن يزيد ـ كه چهل روز لباس خلافت را پوشيد و سپس كند و دور انداخت ـ حق ندارند آن را بپوشند و مورد تصريح قرار گيرند؟ در صورتى كه بسيارى از ائمه حديث، چنانكه در تاريخ ابن كثير ۳ و تاريخ الخلفاء ۴ سيوطى آمده، تصريح به خلافت و عدالتِ عمر بن عبدالعزيز كرده و او را از خلفاى راشدين دانسته اند.
و . متن حديث گواه صادقى بر ساختگى بودن آن است، زيرا خليفه اى كه بشارت آمدنش داده مى شود، اگر چون معاويه پسر هند باشد و يا چون «جابر» و «سلام» و «اميرالعصب» وجود خارجى نداشته باشند معلوم است كه چنين خبرى ساختگى و دروغ است.
گذشته بر اين، وقتى رسول خدا(ص) فرمود: «خلفاى پس از من دوازده نفرند»، به طور قطع به افراد مشخصّى نظر داشته است؛ چرا كه در غير اين صورت چه تفاوت
1.مسند ابى داوود، طيالسى، دارالمعرفة، ص۲۵۹

2.المعلى، ابن حزم، دارالآفاق، ج۹، ص۳۵۹

3.تاريخ ابن كثير، مكتبة المعارف، ج۶، ص۱۹۸

4.تاريخ الخلفاء، ص۱۲

مى كند كه عدد آنان دوازده تن باشد يا بيشتر و كمتر.
از اين گذشته، پيامبر(ص) فصيح ترين مرد عرب است و مشكل است باور كنيم كه فصيح ترين فرد روزگار خود ۱ و يا همه روزگاران، سخنى بگويد كه در مخاطبانش ايجاد سؤال كند، ولى اين گوينده فصيح، آنان را براى هميشه در انتظار نگهدارد و به سؤالاتشان پاسخ ندهد! نيز نمى توان باور كرد كه اين گوينده فصيح و معصوم كه ريزترين مسائل مورد نياز جامعه اسلامى را به صراحت بيان نموده، در مورد چنين مسئله مهم و سرنوشت سازى، سخن را مجمل بيان كند و تفسير و تعيين مصاديق آن را به عالمان دربار سلاطين اموى وعباسى و… واگذار كند، تا آنان براساس تمايلات نفسانى خود به تفسير سخن پيامبر بپردازند و هر كسى را كه خواستند انتخاب كنند و به عنوان جانشينان رسول خدا معرفى نمايند، و هركسى را نخواستند يا سياست روز اقتضا نكرد رد كنند، گرچه مورد توجه خاص رسول اكرم(ص) باشد؟
گذشته بر اين، صحابه و ياران رسول خدا(ص) كه درباره ريزترين مسائل از آن حضرت سؤال مى كردند، وقتى مسئله اى چنين مهم را از پيامبر گرامى نشنيدند چرا از رسول(ص) خدا درباره جانشينان آن حضرت سؤال نكردند؟ بخصوص كه آنان با همه وجود، اين حقيقت را لمس كرده بودند كه عزت مسلمانان، مرهون رهبرىِ شايسته پيامبر است.
به طور قطع صحابه بارها در اين باره از پيامبر(ص) سؤال كرده اند اما مصالحِ سياسى و اجتماعىِ حافظان حديث يا به تعبير بهتر، مصالح و منافع حكام اموى و عباسى اقتضا نكرده تا اين بخش از فرمايشات نبى مكرّم اسلام را در آثار خود ذكر كنند.
سيوطى به نقل از «احمد» و «بزاز» از «ابن مسعود» چنين نقل مى كند:
از پيامبر(ص) در مورد عدد خلفايى كه بر اين امت حكومت مى كنند سؤال شد، حضرت فرمود: دوازده نفرند به عدد نقباى بنى اسرائيل. ۲
1.تهذيب تاريخ دمشق الكبير لابن عساكر، داراحياء التراث العربى، ج۲، ص۱۳۱

2.تاريخ الخلفاء، ص۱۰

نيز دانشمند ديگر اهل سنت، حنفى قندوزى از طريق ابن عباس حديثى را نقل مى كند كه براساس آن از رسول خدا درباره جانشينان وى سؤال شده و حضرت در پاسخ از تك تك آنان نام برده اند كه اوّل آنان على(ع) و آخرشان مهدى است. ۱
ز . خلفاى دوازده گانه رسول خدا(ص) ادامه دهنده خط رسالت و رهبران امت اسلامى اند، و امت اسلامى اختصاص به مردم مسلمانى كه در عصر خلفاى راشدين و سلاطين اموى و اوايل دوران شاهان عباسى مى زيسته اند ندارد، بلكه مردم مسلمانى كه در سده هاى بعد زندگى كرده و مى كنند نيز از امت محمد(ص) به حساب مى آيند. بنابراين معقول نيست كه افرادى خواسته باشند خلفاى دوازده گانه پيامبر را به آن عصر اختصاص دهند.
احاديث متعددى نيز وجود دارد كه اين معنا را تأييد مى كند. مانند آنچه احمد حنبل در مسند از رسول خدا نقل كرده كه فرمود: «يكون لهذه الامة اثنا عشر خليفة» ۲ ، كه نشان مى دهد خلفاى دوازده گانه، به زمان و مردم خاصى اختصاص نداشته، بلكه متعلق به تمام امت اسلامى، درهمه اعصار و قرون است.
در اين باره احاديثِ متعدد ديگرى نيز هست كه مواردى از آن خواهد آمد.
ح . در متن حديث نيز بنابر نقل «ابوداود سجستانى» به جمله كلهم تجتمع عليه الامة بر مى خوريم كه توجيهات دانشمندان اهل سنت را درباره اين حديث نفى مى كند، از اين جمله استفاده مى شود كه يكى از ويژگيهاى جانشينان دوازده گانه رسول خدا(ص) اين است كه همه امت درباره آنان وحدت نظر داشته و آنها را به جانشينىِ پيامبر پذيرفته اند، در حالى كه مى دانيم خلفاى اهل سنت، نه در عصر خود و نه در عصرهاى بعد، هيچ گاه مورد قبول همه امت اسلامى نبوده اند، چرا كه اوّلاً: در عصر خود حاكمان اموى و عباسى هزاران انسان بى گناه از ميان شخصيتهاى برجسته اسلامى بسر مى برده اند و هزاران نفر ديگر نيز توسط آنان به قتل رسيده اند. آنچه اين افراد را به چنين سرنوشتى دچار ساخته
1.ينابيع المودة، ج۲، ص۵۲۹

2.مسند احمد بن حنبل، ج۵، ص۱۰۶

 

بود، مخالفت آنان با حكومت آن حكام بود. همچنين امامان شيعه كه همگى آنان از اهل بيت و فرزندان پيامبر اكرم(ص) هستند، به دست همين خلفا به شهادت رسيده اند. و شهادت آنان نيز به اين دليل بود كه نه تنها حكام اموى و عباسى را قبول نداشتند، بلكه همواره با آنان در حال مبارزه بودند.
گذشته بر اين، مسئله بيعت و انتخاب آزادانه مردم براى هيچ يك از حاكمان اموى و عباسى تحقق نيافته است، چرا كه خلافت در ميان آنان موروثى بوده است. در اين صورت، بيعت مردم امرى صورى و ظاهرى بيش نبوده است.
ثانياً: اين مسئله در ميان اهل سنت نيز مورد اختلاف است؛ زيرا توجيهات آنان متناقض بوده و هركس در اين باره، چيزى گفته و نظر جدا از نظر ديگرى ارائه نموده است. اين اختلاف آرا نشان مى دهد كه جانشينان دوازده گانه پيامبر(ص) كسانى نيستند كه دانشمندان اهل سنت معرفى كرده اند وگرنه بايد مورد اتفاق امت مى بودند.

2 . جلال الدين سيوطى

شخصيت ديگرى كه در اين زمينه اظهار نظر نموده است، دانشمند بزرگ اهل سنت جلال الدين سيوطى است. وى در كتاب تاريخ الخلفاء مى گويد:
هشت تن از خلفاى دوازده گانه پيامبر عبارتند از:ابوبكر، عمر، عثمان، على، حسن بن على، معاوية، عبدالله بن زبير و عمر بن عبدالعزيز.
وى آنگاه احتمال داده است كه دو نفر ديگر از خلفاى دوازده گانه، المهتدى و الظاهر از سلاطين بنى عباسى باشند، چون اين دو نفر به عقيده سيوطى افراد عادلى بوده اند.
او مى افزايد:
و اما دو نفر ديگر باقى مانده اند كه بايد به انتظار آنان بنشينيم: يكى از آن دو، «مهدى» است كه از اهل بيت محمّد است.
و از نفر دوم نام نمى برد. بنابراين، سيوطى با همه تلاشها تنها توانسته است به گمان خود يازده تن از خلفا را مشخص نمايد و در ميان سلاطين اموى و عباسى نتوانسته است

 

فرد ديگرى پيدا كند كه به نظر او شايستگى هاى لازم را براى تصدّى خلافت اسلامى دارا باشد و از شرطى كه او براى خلافت ذكر مى كند، يعنى عدالت برخوردار باشد.
بگذريم از اينكه شمارى از اشكالاتى كه به عبدالله بن عمر وارد بود، بر سيوطى نيز وارد است و افزودن بر آنها اشكالات ديگرى نيز بر او وارد است، از جمله اينكه در مورد المهتدى و الظاهر مشخص نمى كند كه كدام يك خليفه نهم و كدام يك خليفه دهم است، و تازه اين دو تن را هم براساس احتمال برگزيده است، نه به طور قطع و يقين. نيز در مورد حضرت مهدى(ع) روشن نمى سازد كه مهدى يازدهمين خليفه رسول خدا است يا دوازدهمين خليفه، اين امر نشانه آن است كه خود سيوطى نيز به اين اقدام خود اعتقاد ندارد، بلكه صرفاً مى خواهد احاديث وارد شده در مورد خلفاى دوازده گانه را توجيه كند وگرنه ترديد در چنين مسئله مهمى معنا ندارد. ۱

3 . ابن حجر
شيخ الاسلام ابن حجر عسقلانى نيز در شرح صحيح بخارى ۲ در بحث از حديث جابر بن سمره كه نبى اكرم(ص) براساس آن جانشينان خود را دوازده نفر اعلام نموده اند، ۳ در صدد چاره جويى بر آمده تا راه حلى براى اين مشكل ارائه دهد، وى كه علاقه فراوانى به خاندان اموى دارد، كوشيده است تا شمار خلفاى دوازده گانه پيامبر را از ميان سلاطين اين خاندان انتخاب وتكميل كند. وى برخلاف عبدالله بن عمر و جلال الدين سيوطى، هيچ سهمى از خلافت پيامبر را به دودمان بنى عباس اخصاص نداده و تمام آن را ملك مطلق بنى اميه مى داند.
وى نخست نظر قاضى عياض را نقل نموده كه خلفاى دوازده گانه را اين گونه معرفى مى كند:
1ـ ابوبكر؛
2 . عمر؛
3 . عثمان؛
4 . على(ع)؛
5 . معاويه؛
6 . يزيد؛
1.رجوع شود به: تاريخ الخلفاء، ص ۱۰ ـ ۱۲

2.فتح البارى، ج۱۳، ص۲۱۴

3.صحيح البخارى، دارالجيل، ج۹، ص۱۰۱

7 ـ عبدالملك بن مروان؛
8 . وليد بن عبدالملك؛
9 . سليمان بن عبدالملك؛
10 . يزيد بن عبدالملك؛
11ـ هشام بن عبدالملك؛
12 . وليد بن يزيد بن عبدالملك.
 ابن حجر سپس، سخن قاضى عياض را تحسين نموده و آن را برساير احتمالات ترجيح مى دهد چنانكه پيش از اين گفتيم سيوطى عدالت را براى خليفه اسلامى و جانشين پيامبر(ص) شرط مى دانست و به همين دليل اكثر قريب به اتفاق سلاطين اموى و عباسى را كه به نظر او فاقد اين شرط بودند از شمار جانشينان پيامبر حذف نمود، و اين در حالى بود كه وى براى كامل نمودن عدد خلفاى رسول خدا با كمبود مواجه بود. او حاضر شد عدد خلفاى دوازده گانه را ناتمام باقى گذارد، ولى از سلاطين ستمگر اموى كسى را انتخاب نكند.
ولى قضيه در مورد «ابن حجر» كاملاً بر عكس است و گويى او نه تنها عدالت را شرط نمى داند، بلكه به دنبال كسانى مى گردد كه از شرط عدالت برخوردار نباشند! چنان كه ديديم ابن حجر نخست در صدد آن است تا شمار خلفاى دوازده گانه را از ميان پادشاهان اموى انتخاب كند، و ثانياً اصرار دارد تا خلفاى را از ميان انسانهاى ستمگر برگزيند و به همين دليل با توجه به اينكه بسيارى از دانشمندان اهل سنت عمر بن عبدالعزيز را عادل دانسته، و حتى او را جزء خلفاى راشدين به حساب آورده اند، ولى ابن حجر به دليل اعتقاد و روحيه خاصى كه دارد او را نيز از خلافت محروم كرده است. به نظر مى رسد اين اقدام ابن حجر، هيچ دليلى نمى تواند داشته باشد جز اينكه عمر بن عبدالعزيز به عقيده دانشمندان اهل سنت فرد عادلى بوده است!.
با اينكه حكومت عمر بن عبدالعزيز در فاصله خلافت دو تن از فرزندان عبدالملك بن مروان، يعنى سليمان و يزيد قرار گرفته، ابن حجر سليمان و يزيد را جزء جانشينان پيامبر مى داند، ولى عمر بن عبدالعزيز را كه در ميان اين دو نفر به حكومت رسيده و حكومت او به گواهى تمامى دانشمندان اهل سنت از آن دو بهتر بوده به عنوان خليفه پيامبر نمى پذيرد.

4 . سفيان ثورى
او نيز كه از دانشمندان برجسته اهل سنت است، واژه «خلافت» را تنها بر پنج نفر قابل

اطلاق مى داند و از سلاطين اموى و عباسى، به جز عمر بن عبدالعزيز، كس ديگرى را شايسته چنين مقامى نمى داند. او مى گويد:
خلفا پنج نفرند: ابوبكر، عمر، عثمان، على(ع)، و عمر بن عبدالعزيز. ۱
سفيان ثورى گرچه كوشيده است تا نيروهاى ناشايست را از صحنه خلافت اسلامى كنار زند ولى راه حلى كه ارائه مى دهد مشكل خلفاى دوازده گانه را حل نمى كند؛ چرا كه او درباره هفت نفر باقى مانده حرفى براى گفتن ندارد.

5 . ابن كثير
وى در البداية والنهايه پس از نقل حديث جابر بن سمره (لايزال هذا الامر عزيزاً حتى يكون اثنا عشر خليفة كلهم من قريش)، مى گويد:
چهار نفر از اين دوازده نفر عبارتند از: ابوبكر، عمر، عثمان، على، و عمر بن عبدالعزيز نيز از آن جمله است. برخى از بنى عباس نيز از آنها هستند.
وى اضافه مى كند:
مقصود اين نيست كه اين دوازده تن بر نظم و ترتيب خاص، (و از قوم و تيره مخصوص) باشند، بلكه مقصود اين است كه دوازده امام و خليفه وجود پيدا كنند؛ مقصود ائمه دوازده گانه شيعيان كه اوّلشان على و آخرشان [مهدى] منتظر است ـ نيز نيستند؛ چون در ميان اينان جز على(ع) و فرزندش حسن، كسى بر امت حكومت نداشته است. ۲
درباره سخن ابن كثير نكاتى به نظر مى رسد كه خلاصه آن چنين است:
الف ـ نخست اينكه او از برشمردن نام خلفا درمانده و تنها به ذكر نام پنج تن از آنان اكتفا كرده است. وقتى كه دانشمندى چون ابن كثير قادر به بر شمردن نام خلفا نيست، وظيفه مردم عادى چيست و آنان چگونه خلفاى رسول خدا(ص) را بشناسند؟
1.سنن ابى داوود، ج۴، كتاب السنّة، باب ۷

2.البداية والنهاية، ج۱، ص۱۵۳

ب . وى علاقه فراوانى به دودمان اموى دارد، اما به نظر مى رسد اطلاعات گسترده تاريخىِ او از عملكرد نادرست اعضاى خانواده اموى، موجب گشته است تا جز عمر بن عبدالعزيز از كس ديگرى از حاكمان اموى به عنوان جانشين رسول خدا(ص) ياد نكند.
ج . او حسن بن على(ع) را به عنوان يكى از جانشينان رسول خدا(ص) معرفى نكرده است. حسن بن على(ع) هم از صحابه است و هم از اهل بيت. تمامى دانشمندان اهل سنت صحابه رسول خدا(ص) را عادل مى دانند، و نيز مى دانيم كه اهل بيت رسول به گواهى قرآن كريم از هرگونه رجس و پليدى پاك و منزه اند. از اين گذشته، احاديث فراوانى از رسول خدا در فضيلت حسن بن على(ع) رسيده كه جز درباره اهل بيت درباره احدى چنان فضايلى نقل نشده است.
پس معلوم نيست چرا ابن كثير از حسن بن على(ع) نام نمى برد ولى از عمر بن عبدالعزيز نام مى برد. اگر ملاكِ خلافت از نظر ابن كثير، دست يافتن به حكومت ظاهرى باشد، چنين امرى در مورد حسن بن على(ع) تحقق يافته است، و اگر ملاك، فضيلت باشد، باز او واجد همه فضايل است.
د . وى مى گويد: «لازم نيست خلفاى دوازده گانه رسول خدا از نسق وخانواده واحدى باشند» ولى براى اين سخن خود دليلى ذكر نمى كند. وقتى رجال يك خانواده هر يك در عصر خود با فضيلت ترين باشد، آيا مى توان به بهانه اينكه خلفاى دوازده گانه رسول خدا(ص) نبايد بر نَسَق واحدى باشند، خلافت را از او دريغ نمود؟ و فرد نالايقى را بجاى او برگزيد؟!
هـ . وى مى گويد: «خلفاى دوازده گانه اى كه شيعه بدانها معتقد است نيز مقصود نيست» ، چون به عقيده او از امامان شيعه جز دو تن، يعنى على(ع) و فرزندش حسن(ع)، كسى به حكومت دست نيافته است.
در پاسخ مى گوييم: اوّلاً: مگر هر كسى با هر شرايطى كه به حكومت دست يافت، جانشين رسول خدا(ص) است؟ و اگر چنين است، پس چرا ابن كثير، معاويه و يزيد و ساير حكام اموى و عباسى را به عنوان جانشين رسول خدا معرفى نكرده است؟ چون همه

اينان به حكومت ظاهرى دست يافتند. ثانياً: حسن بن على(ع) هم از امامان شيعه بود و هم از اهل بيت رسول(ص) و هم به خلافت و حكومت دست يافته بود، پس چرا ابن كثير ايشان را در شمار خلفاى پيامبر(ص) نام نبرده است؟ مگر در عمر بن عبدالعزيز چه امتيازى وجود داشته كه ابن كثير از او به عنوان خليفه رسول خدا(ص) نام مى برد، ولى از فرزند رسول خدا(ص) نام نمى برد؟
ابن كثير، براى مشروعيت خلافت همين پنج نفر نيز هيچ دليلى از صاحب شريعت ذكر نكرده است، و به عبارت ديگر، جز بر خلافت اميرالمؤمنين(ع)، بر خلافت ساير افراد ياد شده دليلى وجود نداشته تا ابن كثير از آن ياد كند.
و . سفينه حديث صحيحى از رسول خدا(ص) نقل مى كند كه فرمود:
دوران خلافت در امت من سى سال است و پس از آن پادشاهى است. ۱
چنانكه مى دانيم حكومت عمر بن عبدالعزيز پس از مدت ياد شده و در سال 99 هجرى تحقق يافته است. ۲ بنابراين عمر بن عبدالعزيز را نيز نمى توان جزء خلفا دانست، بلكه او نيز در زمره پادشاهان اموى قرار دارد.
سعيد بن جمهان كه روايت فوق را از سفينه نقل كرده است مى گويد:
سفينه به من گفت: دوران خلافت ابوبكر و عمر و عثمان را حساب كن و دوران خلافت على(ع) را بر آن بيفزا؛ آن را سى سال خواهى يافت. سعيد مى گويد: به سفينه گفتم: بنى اميه گمان مى كنند كه خلافت در ميان آنها است. سفينه گفت: دروغ مى گويند پسران زنِ چشم كبود، بلكه آنان از پادشاهانند، آن هم از بدترينِ پادشاهان.
مى بينيم كه آراى تعدادى از صحابه و تنى چند از دانشمندان اهل سنت درباره خلفاى دوازده گانه پيامبر، چقدر با هم متفاوت است، تا آنجا كه عبدالله بن عمر، معاويه و يزيد را انسانهايى صالح و جانشين رسول خدا مى دانند، امّا «سفينه» كه او نيز از صحابه است،
1.سنن الترمذى، كتاب الفتن، باب ۴۸؛ التاج الجامع للاصول، ج۳، ص۴۰؛ كنزالعمال، ج۶، ص۸۷؛ تاريخ الخلفاء، دارالقلم، ص۱۷ با تصريح به صحت حديث.

2.تاريخ الخلفاء، ص۲۶۱

معاويه و يزيد و ديگر حكام اموى را جزء بدترينِ پادشاهان به حساب مى آورد.
اكنون مى گوييم وظيفه توده هاى مردم اهل سنت و آنان كه مى خواهند از اين دانشمندان پيروى كنند چيست؟ از رأى كدام يك از اين دانشمندان پيروى كنند؛ كسانى كه نظراتشان با يكديگر متفاوت و در مواردى متناقض است؟
و همچنين از كجا اطمينان پيدا كنند كه آنچه پيروى كرده اند درست بوده و وظيفه خود را به انجام رسانده اند؟
چنان كه ديديم در تمامىِ رواياتى كه در اين باب وارد شده، لفظ قريش ديده مى شود. به نظر مى رسد آنچه موجب سر در گمىِ دانشمندان اهل سنت شده، برداشت نادرستى است كه از واژه قريش دادند، و در اين برداشت كوشيده اند تا لفظ «قريش» را كه در احاديث آمده است، به بنى اميه اختصاص دهند.
شواهد موجود نشان مى دهد كه دانشمندان اهل سنت براساس چنين تفكر و برداشتى اقدام به تعيين جانشينان پيامبر نموده و در اين اقدام، تنها به خاندان ضد اسلامىِ اموى و سپس عباسى، چشم دوخته اند، به گونه اى كه گويى بنى هاشم اصلاً از قريش نيست، در حالى كه اصل قريشى بودن بنى هاشم بر كسى پوشيده نيست.

قرينه هاى بحث
افزون بر آنچه تاكنون گفته شد، قراين و شواهد فراوانى وجود دارد كه نشان مى دهد جانشينان دوازده گانه رسول خدا(ص) كسانى نيستند كه دانشمندان اهل سنت معرفى كرده اند، بلكه خلفاى پيامبر(ص) همان امامان اهل بيت اند(ع) كه تشيع با هوشمندى و زكاوت، آنان را دريافته و افتخار پيروى از آن رهبران بزرگ الهى را به خود اختصاص داده است. به نمونه هايى از اين قراين اشاره مى كنيم.

قرينه اوّل: خلافت جانشينان دوازده گانه رسول خدا(ص) به زمان معينى اختصاص ندارد.
گفتيم كه شواهد فراوانى وجود دارد كه نشان مى دهد، جانشينان رسول خدا(ص) از

نظر زمانى به دوره خاصى مثلاً بعد از درگذشت پيامبر گرامى تا سال 132 هجرى، (چنانكه جمع كثيرى از دانشمندان اهل سنت چنين پنداشته اند)، اختصاص ندارد، بلكه همواره در ميان امّت محمد(ص) يكى از اينان وجود داشته و دارد تا دنيا به پايان رسد، و در تمامى اعصار و قرون هرگز زمين خالى از حجّت نبوده و امت محمد(ص) بدون هادى و راهبر نخواهد بود. پس اختصاص دوران خلافتِ خلفاى رسول اكرم(ص) به دوره اى خاص، از مطالب نادرستى است كه هم احاديث وارد شده در اين باب و هم دلايل عقلى آن را مردود مى شمارد، زيرا همان طور كه گفتيم، اينان رهبران امت اسلامى اند، و امت اسلامى اختصاص به مردم مسلمان سده هاى اوّل و دوم هجرى ندارد، در حالى كه لازمه آراى دانشمندان اهل سنت در مورد جانشينان دوازده گانه رسول خدا اين است كه امت محمد(ص) از حدود سال 132 هجرى به بعد بدون رهبر و سرپرست باقى بمانند. اين حقيقتى است كه آن را در روايات متعدى مى توان مشاهده نمود.
در ادامه همين بحث نمونه هايى از اين گونه احاديث خواهد آمد.

 

قرينه دوم: عزّت و سربلندىِ اسلام وامدار وجود خلفاى دوازده گانه است.

در بررسى رواياتى كه خلفاى رسول خدا(ص) را دوازده تن معرفى مى كند، به مفاهيم مهمى بر مى خوريم كه با توجيهات دانشمندان اهل سنت به هيچ وجه سازگارى ندارد. اين سلسله از روايات تنها بر ديدگاه تشيع در مورد جانشينان رسول خدا(ص) قابل تطبيق است. از جمله، در پاره اى از روايات، عزت و ارجمندى اسلام، وامدار وجود خلفاى دوازده گانه قرار داده شده است:
لايزال الاسلام عزيزاً الى اثنى عشر خليفة. ۱
در پاره اى ديگر از روايات، استوارىِ دين وامدار وجود خلفاى دوازده گانه رسول
1.صحيح مسلم، كتاب الامارة، باب ۱، شماره۷؛ مسند احمد بن حنبل، ج۵، ص۹۰، ۱۰۰، ۱۰۶؛ كنزل العمال، حديث ۳۳۸۵۱؛ فتح البارى، ج۱۳، ص۲۱۱؛ معجم الكبير، چاپ عراق، ج۲، ص۲۱۴

خدا(ص) دانسته شده است:
لايزال الدين قائماً حتى يكون اثنا عشر خليفة. ۱
در شمارى از روايات اين باب، امر خلافت اسلامى در طى دوران خلافت خلفاى دوازده گانه، صالح و قائم به قسط و عدل معرفى شده و چنانكه مى دانيم ـ و پس از اين نيز خواهد آمد ـ اكثر كسانى كه اهل سنت آنان را به عنوان خلفاى رسول خدا معرفى كرده اند، افراد فاسد و ستمگرى بوده اند:
لايزال امر امتى صالحاً حتى يمضى اثنا عشر خليفة. ۲
در تعدادى از روايات نيز از عزت خلافت سخن به ميان آمده است، وچنانكه مى دانيم حكومت حاكمان اموى و عباسى با ستم و حق كشى آميخته است و چنين حكومتى به طور طبيعى عزيز نخواهد بود!
لايزال هذا الامر عزيزاً حتى يكون اثنا عشرخليفة كلهم من قريش. ۳
حال اگر چنانكه دانشمندان اهل سنت گفته اند، بپذيريم كه خلفاى دوازده گانه تا حدود سال 132 هجرى يا اندكى پس از آن، خلافت كرده و دوران خلافت هر دوازده نفرشان پايان يافته است ـ چنانكه از عبدالله بن عمر، و قاضى عياض و ابن حجر و… نقل شده ـ در اين صورت لازمه چنين اعتقادى براساس مفاد احاديث فوق، اين سخن فاسد خواهد بود كه پس از اتمام دوران خلافت دوازد نفر معرفى شده، دين محمد(ص)،دوام و قوام و عزت خويش را از دست داده است؛ سپس بايد بپذيريم كه دوران خلافت خلفاى دوازده
1.معجم الكبير، چاپ عراق، ج۲، ص۲۱۸؛ صحيح مسلم، كتاب الامارة، باب ۱، شماره ۱۰؛ كنز العمال، حديث ۳۳۸۵۵؛ مسند احمد بن حنبل، ج۵،ص۸۶؛ دلائل النبوة، ج۶، ص۳۲۴؛ البداية والنهاية، ج۶، ص۲۲۰؛ سنن ابى داوود، كتاب المهدى.

2.۳۵. المستدرك على الصحيحين، ج۳، ص۶۱۸؛ مجمع الزوائد و منبع الفرائد، هيثمى، چاپ قدسى، ج۵، ص۱۹۰؛ كنز العمال، حديث ۳۳۸۴۹؛ فتح البارى، ج۱۳، ص۲۱۱؛ تاريخ الكبير، ج۸،ص۴۱۱؛ اتحاف السادة المتقين، زبيدى، دارالفكر، ج۷، ص۴۸۹؛ معجم الكبير، ج۲، ص۲۱۶ و ۲۳۶

3.البداية والنهاية، ج۱، ص۱۵۳؛ تاريخ الخلفاء، ص۱۰

گانه رسول خدا(ص) هنوز پايان نيافته است و استمرار دارد. قبول اين نظر با توجيهات عبدالله بن عمر و دانشمندان اهل سنت كه مى گفتند دوران خلافت خلفاى دوازده گانه رسول اكرم(ص) در اوايل سده دوم هجرى پايان يافته، ناسازگار است.

قرينه سوم: آخرين جانشين رسول خدا(ص) مهدى(عج) است.
سومين قرينه اين بحث، احاديثى است كه در برخى از آنها به اشاره و در برخى ديگر بصراحت از حضرت مهدى(عج) به عنوان آخرين خليفه رسول خدا(ص) ياد شده است كه شمار زيادى از اين گونه احاديث را در منابع اهل سنت مى توان يافت. اين احاديث نيز گوياى اين حقيقت است كه دوران خلافت خلفاى رسول خدا(ص) هنوز پايان نپذيرفته است. به عنوان نمونه:

۰.الف . ابى داود در سنن خود از على(ع) از رسول خدا(ص) نقل مى كند كه فرمود:لو لم يبق من الدهر الاّ يوم لبعث اللّه رجلاً من اهل بيتى يملاها عدلاً كما ملئت جوراً. ۱

اين حديث دلالت دارد بر اينكه در آخر الزمان مردى از اهل بيت پيامبر بر انگيخته خواهد شد، و نيز دلالت مى كند بر اينكه او به حكومت و خلافت خواهد رسيد؛چرا كه خالى كردن جهان از ظلم و جور و پر كردن آن از قسط و عدل، تنها در سايه حكومت مقتدر و فراگير امكان پذير است.

۰.ب . نيز ابو داود در حديث ديگرى از پيامبر اكرم(ص) نقل مى كند:لو لم يبق من الدنيا الاّ يوم لطولّ اللّه ذلك اليوم حتى يبعث فيه رجلاً من اهل بيتى، يواطئ اسمه اسمى، واسم ابيه اسم ابى، يملأ الارض قسطاً وعدلاً كما ملئت ظلماً وجوراً. ۲
1.سنن ابى داوود، ج۴، كتاب المهدى؛ الحاوى للفتاوى، سيوطى، دارالكتاب العربى، ج۲، ص۲۱۵؛ كنزالعمال، حديث ۳۸۶۵

2.سنن ابى داوود، ج۴، كتاب المهدى، ص۱۰۶؛ معجم الكبير، ج۱۰، ص۱۶۶؛ كنز العمال، حديث ۳۸۶۷۶؛ الحاوى للفتاوى، ج۲، ص۲۱۵؛مسند احمد بن حنبل، ج۱، ص۹۹؛ درّالمنثور، سيوطى، چاپ اسلاميه، ج۶، ص۵۸؛ سنن ابن ماجه، ج۲، كتاب الفتن، باب ۳۴

مفهوم حديث پيشين با صراحت بيشترى از اين حديث استفاده مى شود.
نيز، از جمله حتى يبعث فيه رجلاً …، كه در هر دو حديث پيشين آمده بود، استفاده مى شود كه بر انگيختن چنين فردى، از سوى خداوند صورت مى پذيرد، نه از سوى مردم. اين مطلب تأييدى است بر ديدگاه تشيع در مسئله تعيين امام و جانشين رسول خدا(ص) كه بايد از سوى خداوند انجام گيرد نه توسط مردم. همچنين جمله لو لم يبق من الدنيا در اين حديث بر حتميّت وقوع چنين اتفاقى دلالت دارد.

۰.ج . ابن ماجه نيز در سنن خود در اين باره احاديث متعددى از رسول خدا(ص) نقل كرده؛ از جمله اين حديث:… فاذا رأيتموه فبايعوه ولو حبواً على الثلج. فانه خليفة الله المهدى. ۱

۰.رسول گرامى در اين حديث دستور داده اند كه هرگاه مهدى(ع) را ديديد با او بيعت كنيد، اگر چه اين بيعت با دشواريهايى همراه باشد، چرا كه مهدى خليفه خداست.

۰.د . نيز ابن ماجه از رسول خدا(ص) نقل مى كند:يخرج ناس من المشرق فيوطّئون للمهدى، يعنى سلطانه؛ ۲

۰.مردمى از مشرق سر بر مى آورند و زمينه هاى حكومت مهدى(ع) را فراهم مى سازند.

۰.هـ ترمذى در سنن خود از رسول خدا(ص) نقل مى كند:لايذهب الدين حتى يملك العرب رجل من اهل بيتى يواطئ اسمه اسمى. ۳

۰.دنيا به پايان نخواهد رسيد، مگر آنكه مردى از اهل بيت من برعرب حكومت كند كه نامش همانند نام من است.

در دو حديث فوق به مسئله حكومت آن حضرت در آخر الزمان تصريح شده است.
1.سنن ابن ماجه، ج۲، كتاب الفتن، باب ۳۴

2.همان.

3.سنن الترمذى، كتاب الفتن، باب ۵۲؛ مسند احمد بن حنبل، ج۱، ص۳۷۷، ۴۳۰؛ حلية الاولياء، ابونعيم، ج۵، ص۷۵؛ كنز العمال، حديث ۳۸۶۵۵

.و . مسلم در صحيح خود از رسول خدا(ص) چنين نقل مى كند:يكون فى آخر امتى خليفة يحثى المال حثياً لايعدّه عدداً؛ ۱

۰.در پايان امتم خليفه اى خواهد بود كه اموال رامى بخشد بدون آنكه آن را به حساب و شماره در آورد.

راوى مى گويد: از ابى نضره و ابى العلاء پرسيدم به نظر شما اين خليفه عمر بن عبدالعزيز نيست؟ گفتند: نه.

۰.ز . مسلم در حديث ديگرى از رسول خدا(ص) نقل مى كند:من خلفائكم خليفة يحثوا المال حثياً لايعده عدداً. ۲

در اين حديث تصريح شده است كه خليفه آخر الزمان كه سخاوتمندانه، و در عين حال، عادلانه، به بذل و بخشش اموال مى پردازد، يكى از خلفاست. بنابراين، وى يكى از مصاديق خلفاى دوازده گانه رسول خدا(ص) است، و چنانكه اشاره شد دوران خلافت او نه در قرن اوّل و دوم هجرى، بلكه در آخر الزمان خواهد بود. از همين جا مى توان نتيجه گرفت كه مهدى(عج) دوازدهمين جانشين رسول خداست. بى گمان افرادى مانند سيوطى ۳ كه حضرت مهدى(عج) را خليفه منتظر و از جانشينان رسول خدا به شمار آورده اند، تحت تأثير احاديثى، از ايندست بوده اند.

۰.ح . على(ع) از رسول خدا(ص) نقل مى كند:المهدى منا يُختم الدين به كما فتح بنا. ۴

نتيجه آنكه دوران خلافت خلفاى رسول خدا(ص)، چنانكه دانشمندان اهل سنت پنداشته اند، در اوايل قرن دوم هجرى پايان نيافته، بلكه آن گونه كه در احاديث نبوى آمده، پايان آن باخلافت
1.صحيح مسلم، كتاب الفتن، حديث ۶۸، ۶۹؛ المستدرك على الصحيحين، ج۴، ص۴۵۴؛ كنز العمال، حديث ۳۸۶۵۹

2.صحيح مسلم، كتاب الفتن، حديث ۶۸

3.تاريخ الخلفاء، ص۱۲

4.كشف الخلفاء و مزيل الالباس، عجلونى، مؤسسة الرسالة، ج۲، ص۳۸۰
 

حضرت مهدى(ع) و در آخر الزمان خواهد بود. همچنين، اين حقيقت روشن مى شود كه توجيهات دانشمندان اهل سنت در مورد خلفا، در تباين آشكار با احاديث رسول اكرم(ص) است.

قرينه چهارم: تعبير ديگرى از حديث جابر بن سمره
فراز پايانى حديث جابر بن سمره به دو صورت نقل شده است. جمع كثيرى از دانشمندان اهل سنت، فراز پايانى حديث را اين گونه نقل كرده اند كه رسول خدا فرمود: كلهم من قريش. گرچه مفهوم اين تعبير گسترده تر از معناى مورد نظر ما است، ولى مقصود ما حاصل است؛ چرا كه بنى هاشم در ميان قريش از هر جهت داراى ويژگيهاى منحصر به فرد است: برجسته ترين شخصيتهاى اسلام مانند رسول گرامى اسلام(ص) و امام على بن ابى طالب(ع) از بنى هاشم اند؛ نخستين حاميان اسلام و پيامبر و مروّجان توحيد از بنى هاشم اند؛ اسلام با ايثارو فداكارى و حمايت بى دريغ آنان توانست موانع را از سر راه خود بردارد و به پيروزى دست يابد.
بنابراين، خداوندى كه آنان را شايسته يافت تا پرچم پرافتخار نبوت را به دست با كفايت آنان بسپارد، نيز اين شايستگى را در آنان ديده است كه آنان را پرچم دار امامت و ولايت گرداند.
اما دانشمند اهل سنت، قندوزى حنفى در ينابيع المودة، ۱ تعبير رساتر و روشن ترى از حديث مذكور را از طريق عبدالملك بن عمير از جابر بن سمره از رسول خدا(ص) نقل كرده است. در اين تعبير به جاى جمله كلهم من قريش جمله كلهم من بنى هاشم آمده است، كه برمعناى مورد نظر دلالت صريح دارد.

مقصود از قريش بنى هاشم است
در ميان اهل فن رسم بر اين بوده است كه«عام» را به مورد خاص محدود مى سازند. در اين مورد نيز لفظ قريش عام است و بنى هاشم خاص، و با اجراى قانون عام و خاص،
1.ينابيع المودة، ج۲، ص۵۳۳

عام به مورد خاص يعنى بنى هاشم اختصاص پيدا مى كند؛ چرا كه بنى هاشم يكى از تيره هاى قريش است. احاديثى كه پيش از اين ذكر كرديم نيز قرينه چنين تخصيصى است.
«حنفى قندوزى» پس از نقل حديث با تعبير دوم مى گويد:
برخى محققان گفته اند: با دقّت در احاديثى كه دلالت مى كند بر اينكه خلفاى بعد از پيامبر(ص) دوازده نفرند، معلوم مى شود كه مراد رسول خدا از اين احاديث، امامان دوازده گانه اى است كه از اهل بيت خود آن حضرت اند. حمل حديث بر خلفاى راشدين ممكن نيست؛ چون كمتر از دوازده نفرند. نيز حمل اين حديث بر پادشاهان اموى ممكن نيست، چون اوّلاً: عددشان بيش از دوازده نفراست.
ثانيا: آنان، افرادى ظالم اند و ظلم فاحشى درزندگى آنها به چشم مى خورد، جز عمر بن عبدالعزيز.
ثالثاً: اينان از بنى هاشم نيستند، در حالى كه پيامبر(ص) درآن حديث (در روايت عبدالملك از جابر) فرموده اند كه تمامى آنان از بنى هاشم اند.
همچنين حمل حديث بر سلاطين بنى عباس ممكن نيست، چرا كه اوّلاً: شمار آنان بيش از دوازده نفر است و ثانياً: اينان پاى بندى چندانى از خود به احكام اسلامى نشان نداده اند. پس بناچار بايد اين حديث را بر ائمه دوازده گانه اى كه از اهل بيت پيامبراند حمل كنيم زيرا اينان آگاه ترين و دانشمندترين افراد زمانه خويش بودند و از نظر رفعت مقام، ورع و پرهيزكارى، حَسبَ ونَسَب از همه اهل زمانه خود برتر بودند. از همه مهمتر اينكه علوم خود را از جدشان پيامبر گرامى اسلام(ص) به ارث برده بودند. اهل علم و تحقيق كشف و شهود اينان را اين گونه معرفى كرده اند. مؤيّد اين مطلب كه مقصود پيامبر از ائمه دوازده گانه، امامان اهل بيت (ع) اند روايات فراوانى است كه در اين باب وارد شده است و از آن جمله است حديث ثقلين. ۱
1.همان، ص۵۳۵

چرا جابر سخن پيامبر را نشنيد؟
مسئله نشنيدن سخنِ پيامبر از سوى جابر، تقريباً در تمام احاديث ياد شده آمده است. شايد براى كسانى كه اين احاديث را مى خوانند اين سؤال پيش آيد كه چرا فردى مانند جابر كه با اشتياق تمام، جان به سخن هدايت گر پيامبر(ص) سپرده بود، از شنيدن سخن پيامبر محروم ماند و ادامه سخن آن حضرت را نشنيد؟با جستجو در منابع اهل سنت، سرانجام سرنخى در مسند احمد حنبل بدست آمد. پيش از سخن احمد بن حنبل، به نقل سخنى از «حنفى قندوزى» مى پردازيم. او در كتاب ينابيع الموده مى گويد:
پيامبر وقتى مى خواستند فراز آخر روايت كلهم من بنى هاشم را بيان نمايند، صداى خود را پايين آوردند، چرا كه بنى اميه و گروه ديگرى از منافقان كه در آن جمع حضور داشتند، خلافت بنى هاشم را دوست نداشتند. ۱
اين سخن «حنفى قندوزى» را به عنوان علّت نشنيدن سخن پيامبر توسط جابر، نه قابل قبول است و نه ردّ، گرچه چنين اقدامى از پيامبر(ص) آن هم درمورد مسئله اى با اين اهميت، بسيار بعيد است.

۰.«احمد حنبل» سخن ديگرى دارد، او به نقل از «جابر بن سمره» مى گويد:پيامبر در عرفات (يا منى) در حال ايراد خطبه بودند و من از پيامبر شنيدم كه مى فرمود:
لن يزال هذا الامر عزيزاً ظاهراً حتى يملك اثنا عشر كلهم. ثم لغط ۲ القوم وتكلموا فلم افهم قوله بعد كلّهم، فقلت لابى يا ابتاه مابعد كلهم؟ قال: كلهم من قريش؛ ۳

۰.امر خلافت همواره عزيز و آشكار است تا اينكه همه دوازده نفر حكومت كنند. سپس مردم همهمه كردند و به سخن گفتن پرداختند، در نتيجه سخن پيامبر را بعد از كلمه كلّهم نفهميدم. از پدرم پرسيدم: رسول خدا بعد از اين كلمه چه فرمود؟
1.همان

2.لغط: جار و جنجال و سر و صداى به هم آميخته و نامفهوم.

3.مسند احمد بن حنبل، ج۵، ص۹۹؛ معجم الكبير، داراحياء التراث، ج۲، ص۱۹۶

پدرم گفت: آن حضرت فرمود: همه آن دوازده نفر از قريش اند.

اقدام اين گروه، خبر از يك توطئه پنهان مى داد، و آن اينكه مجموعه عوامل نفاق كه مخالف خلافت على بن ابى طالب(ع) واهل بيت پيامبر(ص) بودند، هرگاه مى ديدند كه رسول گرامى اسلام مى خواهد درباره مسئله خلافت آنان با مردم به گفتگو بپردازد. محفل را بر هم مى زدند.

قرينه پنجم: حديث ثقلين
پنجمين قرينه اين بحث، حديثِ متواتر ثقلين است كه مورد قبول همه امت اسلامى است. اين حديث درآثار و منابع اهل سنت از طرق مختلف و با تعابير گوناگونى از رسول گرامى اسلام(ص) نقل شده است. به نمونه هايى از نقلهاى مختلف اين حديث اشاره مى كنيم:

۰.۱ . امام احمد حنبل، از طريق ابى سعيد خدرى از رسول خدا(ص) نقل مى كند كه فرمود:انى تارك فيكم الثقلين احدهما اكبر من الآخر، كتاب اللّه حبل ممدود من السماء الى الارض وعترتى اهل بيتى وانهما لن يفترقا حتى يردا علىّ الحوض. ۱

۰.۲ . دارمى در سنن خود از طريق زيد بن ارقم از رسول خدا(ص) نقل مى كند:انى تارك فيكم الثقلين، اولهما كتاب الله، فيه الهدى والنور، فتمسكوا بكتاب اللّه وخذوا به، فحث عليه ورغب فيه. ثم قال: واهل بيتى اذكركم اللّه فى اهل بيتى، ثلاث مرات. ۲

۰.۳ . حاكم نيشابورى نيز از طريق زيد بن ارقم از رسول خدا(ص) نقل مى كند:
1.مسند احمد بن حنبل، ج۳، ص۱۴ و ج۴، ص۳۷۱؛ مجمع الزوائد، ج۹، ص۲۵۷؛ اتحاف السادة المتقين، ج۱۰، ص۵۰۲، ۵۰۶؛ تهذيب تاريخ دمشق، ج۵، ص۴۳۹؛ كتاب الامالى، يحيى شجرى، عالم الكتب، ج۱، ص۱۴۳، ۱۴۹، ۱۵۴

2.محدّث نورى ، مؤلّف كتاب مستدرك الوسائل ، رضوان اللّه تعالى عليه ، بعد از نقل اين حديث مى نويسد : «عالمِ عارفِ متبحّر، سيّد حيدر آملى در كتاب أنوار الحقيقة و أطوار الطريقة و أسرار الشريعة ، اين حديث را روايت كرده و گفته است : همه اينها را اين سخن پيامبر تأييد و تقويت مى كند كه فرمود : شريعت گفتارهاى من است ……… » . نگارنده گويد: اين روايت فاقد سند معتبر است و متن آن نيز ظاهرا همگون با ساير روايات اهل بيت عليهم السلام نيست .

انى تارك فيكم الثقلين كتاب الله واهل بيتى، وانهما لن يتفرقا حتى يردا علىّ الحوض. ۱

۰.۴ . منادى در فيض الغدير از طريق زيد بن ثابت از رسول خدا(ص) نقل مى كند:انى تارك فيكم خليفتين، كتاب الله حبل ممدود ما بين السماء والارض، وعترتى اهل بيتى وانهما لن يتفرقا حتى يردا علىّ الحوض. ۲

۰.۵ . ترمذى در سنن خود از طريق زيد بن ارقم نقل مى كند كه رسول خدا(ص) فرمود:انى تارك فيكم ما ان تمسكتم به لن تضلوا بعدى، احدهما اعظم من الآخر، كتاب اللّه حبل ممدود من السماء الى الارض، وعترتى اهل بيتى، ولن يتفرقا حتى يردا على الحوض، فانظروا كيف تخلفونى فيهما. ۳

۰.۶ . مسلم بن حجاج نيشابورى در صحيح خود از زيد بن ارقم نقل مى كند كه گفت:رسول خدا در غديرخم براى ما خطبه خواند، پس از حمد و ثناى خداوند فرمود: امّا بعد، الا ايها الناس! فانما انا بشر يوشك ان يأتى رسول ربى فاجيب وانا تارك فيكم ثقلين؛ اوّلهما كتاب اللّه، فيه الهدى والنور، فخذوا بكتاب الله، واستمسكوا به، فحثّ على كتاب اللّه ورغّب فيه. ثم قال: واهل بيتى اذكّركم الله فى اهلبيتى. اذكّركم الله فى اهلبيتى. اذكّركم اللّه فى اهلبيتى. ۴
1.المستدرك على الصحيحين، ج۳، ص۱۴۸، با تصريح به صحت حديث؛ مسند احمد بن حنبل، ج۳، ص۱۷ معجم الصغير، طبرانى، دارالفكر، ج۱، ص۱۳۱؛ مشكل الآثار، طحاوى، دارالنظام، ج۴، ص۳۶۸، ۳۶۹؛ معجم الكبير، چاپ عراق، ج۵، ص۱۹۰، ۲۰۵

2.فيض الغدير، مناوى، دارالفكر، ج۳، ص۱۴، با تصريح به صحت حديث؛ مسند احمد بن حنبل، ج۵، ص۱۸۲، ۱۸۹؛ مجمع الزوائد، ج۹، ص۱۶۲؛ درّالمنثور، ج۲، ص۶۰

3.سنن الترمذى، چاپ سلفيه، ج۵، ص۳۲۹؛ كنزالعمال، ج۱، ص۱۷۳؛ درّالمنثور، ج۲، ص۶۰؛ الشفا بتعريف حقوق المصطفى، قاضى عياض، چاپ فارابى، ج۲، ص۱۰۵؛ مشكاة المصابيح، عمرى تبريزى، المكتب الاسلامى، حديث ۶۱۴۴؛ اتحاف السادة المتقين، ج۱۰، ص۵۰۷

4.صحيح مسلم، كتاب فضايل صحابه، حديث ۳۶؛ كنزالعمال، حديث ۳۷۶۲۰؛ السنن الصغير، بيهقى، دارالكتب العلمية، ج۲، ص۲۱۲؛ معجم الكبير، ج۵، ص۱۸۳

درسى كه از حديث ثقلين مى آموزيم:
الف: نخست اينكه رسول خدا(ص) اين حديث مهم را در مقام و صيت بيان نموده اند، و به نظر آن حضرت، اهميت اين موضوع در حدى است كه لازم دانسته اند به عنوان مهمترين وصيتِ خود به امت درباره كتاب خدا و عترت طاهره، شعارش كنند.
ب . به كار رفتن واژه «ثقلين» در حديث، نشان دهنده آن است كه اين دو ثقل ارزشمند وگرانبهاست؛ به قدرى كه سفارش ويژه رسول گرامى را مى طلبيده است.
ج . تعبير وانهما لن يفترقا بيانگر آن است كه در جامعه اسلامى كتاب خدا و اهل بيت رسول(ص)، با هم بوده و از يكديگر جدا نخواهند شد و اين همراهى از عصر رسالت آغاز شده و تا هنگام ورود بر پيامبر گرامى در حوض كوثر ادامه خواهد يافت. نيز از جمله فوق مى آموزيم كه اهل بيت پيامبر(ص)، همواره در راه قرآن و هدايت و سعادت قرار دارند؛ چرا كه اگر دچار لغزش گردند، به معناى جدا شدن قرآن از آنان خواهد بود.
همچنين از جمله وانهما لن يفترقا استفاده مى شود كه از اهل بيت رسول خدا(ص) در همه اعصار همواره كسى وجود خواهد داشت كه همراه قرآن باشد، چون خلاف آن، به معناى جدايى اهل بيت(ع) از قرآن است. اين حقيقتى است كه گروهى از دانشمندان اهل سنت نيز به آن اعتراف نموده اند. ۱
د . در برخى از نقلهاى حديث، به جاى واژه «ثقلين» لفظ «خليفتين» بكار رفته است كه تعبير بسيار گويايى است. اين تعبير به صراحت اعلام مى كند كه جانشينان رسول خدا(ص) در ميان امت، قرآن و عترت است.
هـ . در تعبير ديگرى از حديث مورد نظر، آمده است. انى تارك فيكم ما ان تمسكتم به لن تضلوا بعدى. رسول خدا(ص) با جمله شرطيه ان تمسكتم به به ما مى آموزد كه پيمودن راه هدايت، تنها در پرتو تمسك و توسل به قرآن و عترت ميسر است و بس.
اينك آيا منصفانه است كه با وجود آنكه اهل بيت پيامبر(ص) كه به گواهىِ رسول خدا
1.فيض الغدير، ج۳، ص۱۵

همتاى كتاب خدايند، كسانى بخواهند افرادى همچون معاويه و يزيد و… را جانشين رسول خدا بدانند؟ آيا اين امر بى حرمتى به مقام شامخ پيامبر اكرم(ص) واهل بيت آن حضرت نيست؟ براستى چقدر تفاوت است ميان اهل بيت پيامبر كه همواره با قرآنند و قرآن با آنهاست، و بين آن كلام اموى، عبدالملك بن مروان كه وقتى به حكومت رسيد، قرآن را به كنارى نهاد و گفت: هذا آخر العهد بك، و بدينسان براى هميشه با قرآن خداحافظى نمود! ۱

قرينه ششم: حديث سفينه نوح
اين حديث در جوامع روايى اهل سنت با تعابير مختلفى از رسول خدا(ص) نقل شده است كه نمونه هايى از آن را ذكر مى كنيم:

۰.۱ . انس بن مالك از رسول خدا(ص) نقل مى كند كه فرمود:انما مثلى ومثل اهل بيتى كسفينة نوح، من ركبها نجا ومن تخلف عنها غرق. ۲

۰.۲ . ابى ذر از رسول خدا(ص) نقل مى كند:انما مثل اهل بيتى فيكم كمثل سفينة نوح، من ركبها نجا ومن تخلف عنها هلك. ۳

۰.۳ . نيز، ابوذر از رسول خدا(ص) نقل مى كند:مثل اهل بيتى فيكم كمثل نوح، فمن قوم نوح من ركب فيها نجا، ومن تخلف عنها هلك، ومثل باب حطّة فى بنى اسرائيل. ۴

۰.۴ . ابن عباس از رسول خدا(ص) نقل مى كند:
1.تاريخ الخلفاء، ص۲۴۳

2.درّالمنثور، ج۳، ص۳۳۴؛ تاريخ بغداد، ج۱۲، ص۹۱؛ المستدرك على الصحيحين، ج۲، ص۳۴۳، با تصريح به صحت حديث.

3.نهج البلاغة : الخطبة ۱۲۰ .

4.الكافي : ۲/۱۷/۱ .

مثل اهل بيتى مثل سفينة نوح، من ركب فيها نجا، ومن تخلف عنها غرق. ۱

رسول گرامى در يك تشبيه گويا، داستان امت اسلامى و اهل بيت خويش را به داستان نوح پيامبر و مردم عصر او تشبيه نموده اند. اين تشبيه، به خوبى جايگاه اهل بيت(ع) را در رهبرى امت اسلامى روشن مى سازد. مفهوم اين سخن رسول خدا(ص) آن است كه همچنانكه در داستان نوح، تنها كسانى نجات يافتند كه از فرمان آن پيامبر بزرگ پيروى نموده و بر كشتى نوح سوار شدند، هدايت يافتگانِ امت محمد(ص) نيز تنها كسانى هستند كه به كشتىِ نجات امت،يعنى اهل بيت رسول خدا(ص) در آيند. اما آنانكه خود را از اهل بيت پيامبر(ص) بى نياز دانسته و دست خود را بسوى ديگران دراز كرده اند، بدون شك خود را به ورطه نابودى افكنده و هلاك ساخته اند.
مسلّم است كه حاكمان اموى و عباسى نه تنها از اهل بيت پيامبر(ص) پيروى نكردند، بلكه با آنان از درِ ستيز در آمدند و يكى را پس از ديگرى به شهادت رساندند. كسانى كه خود از هدايت بهره اى نبرده اند، چگونه مى توانند هادى ديگران باشند؟

قرينه هفتم: اهل بيت(ع)
يكى از شواهدى كه نشان مى دهد، مقصود پيامبر از خلفاى دوازده گانه اهل بيت است فضايل بى شمارى است كه از زبان رسول خدا(ص) درباره امامان اهل بيت(ع) رسيده است. تدبر در اين احاديث تا حدودى ما را به مقام و منزلت اهل بيت(ع) آشنا مى سازد و موجب مى شود تا دريابيم كسانى كه نه تنها براى آنان فضيلتى نقل نشده، بلكه رسول گرامى اسلام در مواضع متعدد به نكوهش آنان پرداخته صلاحيّت خلافت ندارند. اين احاديث را مى توان به چند دسته تقسيم نمود: دسته اى از احاديث به فضايل على(ع) اختصاص دارد. بخشى از احاديث درباره فضايل حسنين(ع) است و دسته اى از آنها درباره فضايل همه اهل بيت(ع) است. به نمونه هايى از اين احمد بناديث اشاره مى كنيم.
1.معجم الكبير، ج۱۲، ص۲۷؛ مجمع الزوائد، ج۹، ص۲۶۹؛ حلية الاولياء، ج۴، ص۳۰۶ و نيز نك: مجمع الزوائد، ج۹، ص۲۶۵

الف . فضائل على(ع)
۰.۱ . زيد بن ارقم از رسول خدا(ص) نقل مى كند كه فرمود:من كنت مولاه فعلى مولاه. ۱

۰.۲ . ترمذى از عمران بن حصين از رسول خدا نقل مى كند كه فرمود:… ان علياً منى وانا منه، وهو ولى كل مؤمن من بعدى. ۲

۰.۳ . سعد بن ابى وقاص مى گويد:از پيامبر شنيدم كه به على(ع) مى فرمود:
اما ترضى ان تكون منى بمنزلة هارون من موسى الا انه لانبوة بعدى. ۳

۰.۴ . بريده از رسول خدا(ص) نقل مى كند:على بن ابى طالب مولى من كنت مولاه و على بن ابى طالب مولى كل مؤمن ومؤمنة، وهو وليّكم بعدى. ۴

۰.۵ . زيد بن ارقم از رسول خدا(ص) نقل مى كند:من احب ان يحيا حياتى ويموت موتى ويسكن جنة الخلد الذى وعدنى ربى ـ عزوجل ـ غَرَسَ قضبانها بيده، فليتَوَلَّ على بن ابن طالب، فانه لن يخرجكم من هدى ولن يدخلكم فى ضلالة. ۵

۰.۶ . براء بن عاذب از رسول خدا(ص) نقل مى كند:على منى بمنزلة رأسى من بدنى. ۶
1.سنن الترمذى، ج۵، ص۲۹۷؛ مسند احمد بن حنبل، ج۱، ص۸۴، ۱۱۸، ۱۱۹؛ معجم الكبير، چاپ عراق، ج۳، ص۱۹۹؛ المستدرك على الصحيحين، ج۳، ص۱۱۰؛ حلية الاولياء، ج۴، ص۲۳

2.الخصال : ۱۱۳/۹۰ .

3.صحيح البخارى، كتاب فضائل صحابه، باب مناقب على(ع)؛ سنن الترمذى، ج۵، ص۳۰۲؛ تاريخ مدينة دمشق، ابن عساكر، دمشق، دارالفكر، ج۱۷، ص۳۴۷؛ تاريخ الخلفاء، ص۱۶۸

4.تاريخ مدينة دمشق، ج۱۷، ص۳۴۸

5.مجمع الزوائد، ج۹، ص۱۳۷

6.تاريخ بغداد، ج۷، ص۱۲؛ كنز العمال، ج۱۱، ص۶۰۳، حديث ۳۲۹۱۴

۰.۷ . انس بن مالك از رسول خدا(ص) نقل مى كند كه فرمود:مَن سيد العرب: قالوا: انت يا رسول الله، فقال: انا سيّد وَلَد آدم، وعلىّ سيّد العرب. ۱

۰.۸ . ابى مريم ثقفى مى گويد:از رسول خدا(ص) شنيدم كه به على(ع) مى فرمود:
يا على طوبى لمن احبّك وصدق فيك، وويل لمن ابغضك وكذب فيك. ۲

۰.۹ . ام سلمه از رسول خدا(ص) نقل مى كند:لايحب علياً منافق، ولا يبغضه مومن. ۳

۰.۱۰ . ابوسعيد خدرى مى گويد:انا كنا لنعرف المنافقين ببغضهم على بن ابى طالب. ۴

۰.۱۱ . ابى رافع مى گويد:رسول خدا(ص) به على(ع) فرمود:
من احبّه فقد احبنى، ومن احبّنى فقد احبّه الله، ومن ابغضه فقد ابغضنى ومن ابغضنى فقد ابغض الله عزوجلّ. ۵

۰.۱۲ . زيد بن ارقم از رسول خدا(ص) نقل مى كند:اوّل مَن اسلم على(ع). ۶

۰.۱۳ . ابن عباس از رسول خدا(ص) نقل مى كند:اوّل من صلّى علىّ. ۷

۰.۱۴ . ام سلمه از رسول خدا(ص) نقل مى كند كه فرمود:على مع الحق والحق مع على، ولن يفترقا حتى يردا علىّ الحوض يوم القيامة. ۸
1.مجمع الزوائد، ج۹، ص۱۵۲

2.همان، ص۱۷۹

3.سنن الترمذى، ج۵، ص۲۹۸؛ مجمع الزوائد، ج۹، ص۱۸۱

4.تاريخ الخلفاء، ص۱۷۰؛ سنن الترمذى، ج۵، ص۲۹۸

5.مجمع الزوائد، ج۹، ص۱۷۷؛ تاريخ الخلفاء، ص۱۷۳

6.سنن الترمذى، ج۵، ص۳۰۶

7.همان، ج۵، ص۳۰۵

8.تاريخ بغداد، ج۱۴، ص۳۲۱؛ مجمع الزوائد، ج۷، ص۲۳۵؛ كنزالعمال، ج۱۱، ص۶۰۳

۰.۱۵ . نيز ام سلمه مى گويد:از رسول خدا(ص) شنيدم كه مى فرمود:
على مع القران والقران مع علىّ، لايفترقان حتى يردا علىّ الحوض. ۱

۰.۱۶ . ابوسخيله از رسول خدا(ص) نقل مى كند:على اوّل من آمن بى، واوّل من يصافحنى يوم القيامه، وهو الصديق الاكبر، وهو الفاروق، يفرق بين الحق والباطل. ۲

۰.ابن عساكر اين حديث را از طريق سلمان و ابوذر و ابن عباس نيز نقل كرده است. ۳

۰.۱۷ . ابن مسعود از رسول خدا(ص) نقل مى كند كه فرمود:النظر الى علىّ عبادة . ۴

۰.۱۸ . جابر مى گويد:رسول خدا به على(ع) فرمود:
من آذاك فقد آذانى، ومن آذانى فقد اذى الله. ۵

۰.۱۹ . ام سلمه از رسول خدا(ص) نقل مى كند كه فرمود:من سبّ علياً فقد سبّنى. ۶

۰.۲۰ . ابى رافع مى گويد:به محضر رسول خدا شرفياب شدم، حضرت دست مرا گرفت و فرمود:
يا ابا رافع، سيكون بعدى قوم يقاتلون علياً، حق على الله ـ تعالى ـ جهادهم، فمن لم يستطع جهادهم بيده فبلسانه، فمن لم يستطع بلسانه فبقلبه، ليس وراء ذالك شي. ۷
1.معجم الاوسط، طبرانى، ج۵، ص۴۵۵؛ كنز العمال، حديث ۳۲۹۱۲؛ مجمع الزوائد، ج۹، ص۱۸۳

2.تاريخ مدينه دمشق، ج۱۷، ص۳۰۶ و ۳۰۷

3.تاريخ مدينه دمشق، ج۱۷، ص۳۰۶ و ۳۰۷

4.تاريخ الخلفاء، ص۱۷۲؛ مجمع الزوائد، ج۹، ص۱۵۷

5.تاريخ مدينة دمشق، ج۱۷، ص۳۵۲؛ تاريخ الخلفاء، ص۱۷۳؛ المستدرك على الصحيحين، ج۳، ص۱۲۲، با تصريح به صحت حديث؛ التاريخ الكبير، ج۶، ص۳۰۷؛ دلائل النبوة، ج۵، ص۳۹۵

6.مجمع الزوائد، ج۹، ص۱۷۵؛ تاريخ الخلفاء، ص۱۷۳

7.همان، ص۱۸۲

۰.۲۱ . ابى سعيد خدرى مى گويد:رسول خدا(ص) به على(ع) فرمود:
انك تقاتل على تأويل القرآن كما قاتلت على تنزيله. ۱

ب . فضايل حسنين(ع):
۰.۱ . ابن مسعود از رسول خدا(ص) نقل مى كند كه فرمود:الحسن والحسين سيّدا شباب اهل الجنة. ۲

۰.۲ . انس از رسول خدا(ص) نقل مى كند:ان الحسن والحسين هما ريحانتاى من الدنيا. ۳

۰.۳ . يعلى بن مره از رسول خدا(ص) نقل مى كند:حسين منى وانا من حسين. ۴

۰.۴ . ابو هريره از رسول خدا نقل مى كند:من احبهما فقد احبّنى ومن ابغضهما فقد ابغضنى. ۵

ج . فضايل اهل بيت(ع):
۰.۱ . سعد بن ابى وقاص مى گويد:وقتى آيه مباهله (ندع ابنائنا وابنائكم…) نازل شد، رسول خدا(ص) على و فاطمه و حسن و حسين را دعا نمود و فرمود: «خدايا! اينها اهل بيت منند». ۶

۰.۲ . ام سلمه مى گويد:آيه انما يريد الله ليذهب عنكم الرجس اهل البيت… در خانه من
1.بحار الأنوار : ۶/۱۰۹/۲ .

2.نهج البلاغة : الحكمة ۲۵۲ .

3.سنن الترمذى، ج۵، ص۳۲۲؛ كنزالعمال، ج۱۲، ص۱۱۳

4.معجم الكبير، داراحياء التراث، ج۳، ص۳۲؛ سنن الترمذى، ج۵، ص۳۲۴

5.مجمع الزوائد، ج۹، ص۲۸۶

6.سنن الترمذى، ج۵، ص۳۰۲، با تصريح به صحت حديث.

نازل شد، وقتى اين آيه نازل شد، رسول خدا(ص) به دنبال على و فاطمه و حسن و حسين فرستاد و سپس فرمود: هؤلاء اهل بيتى؛ اينها اهل بيت منند. ۱

۰.۳ . سلمة بن اكوع از رسول خدا(ص) نقل مى كند:النجوم جعلت اماناً لاهل السماء، وان اهل بيتى امان لأمّتى. ۲

۰.۴ . زيد بن ثابت از رسول خدا(ص) نقل مى كند:اهل بيتى اماناً لاهل الارض فاذا ذهبوا ذهب اهل الارض. ۳

۰.۵ . ابن عباس از رسول خدا(ص) نقل مى كند:النجوم امان لاهل الارض من الفَرق، واهل بيتى امان لامتى من الاختلاف، فاذا خالفتها قبيلة من العرب، اختلفوا فصاروا حزب ابليس. ۴

۰.۶ . على(ع) از رسول خدا(ص) نقل مى كند:يا على ان الاسلام عريان لباسه التقوى … واساس الاسلام حبّى وحبّ اهل بيتى. ۵

۰.۷ . ابى سعيد خدرى از رسول خدا(ص) نقل مى كند:والذى نفسى بيده لايبغضنا اهل البيت احد الا ادخله اللّه النار. ۶

۰.۸ . انس از رسول خدا(ص) نقل مى كند:
1.المستدرك على الصحيحين، ج۳، ص۱۴۶، با تصريح به صحت حديث؛ تاريخ مدينة دمشق، ج۱۷، ص۳۰۰؛ السنن الكبرى، ج۲، ص۲۱۴

2.مجمع الزوائد، ج۹، ص۲۷۷؛ معجم الكبير، داراحياء التراث، ص۲۲؛ كنز العمال، ج۱۲، ص۱۰۱

3.فيض الغدير، ج۳، ص۱۵

4.بحار الأنوار:۶/۱۰۷/۱.

5.كنز العمال، ج۱۲، ص۱۰۵

6.المستدرك على الصحيحين، ج۳، ص۱۵۰، با تصريح به صحت حديث. بنگريد روايت ابن عباس را در: همان، ج۳، ص۱۴۹، با تصريح به صحت حديث؛ كنزالعمال، ج۱۲، ص۴۲

نحن اهل بيت لايقاس بنا احد. ۱

۰.۹ . ابو نعيم از ابن عباس نقل مى كند كه رسول خدا(ص) فرمود:من سره ان يحيا حياتى، ويموت مماتى، ويسكن جنة عدن غَرَسها ربى، فليوال علياً من بعدى،وليوال وليه، وليقتد بالائمة من بعدى، فانهم عترتى خلقوا من طينتى، رزقوا فهماً وعلماً. وويل للمكذبين بفضلهم من امتى، القاطعين فيهم صلتى، لا انا لهم الله شفاعتى. ۲

۰.۱۰ . ابو هريره مى گويد:نظر النبى(ص) الى على وفاطمه والحسن والحسين فقال: انا حرب لمن حاربكم وسلم لمن سالمكم. ۳

پس از درگذشت رسول خدا، در تمامىِ اين موارد نه تنها به توصيه ها و سفارشهاى آن حضرت درباره اهل بيت(ع) عمل نشد، بلكه بر ضد آن عمل شد.
از آغاز حكومت معاويه و حتى پيش از آن بر سر منابر و در خطبه هاى نمازهاى جمعه و عيد، به اهل بيت رسول خدا ناسزا مى گفتند. اين بدعت زشت چهل سال ادامه داشت، تا آنكه عمر بن عبدالعزيز، لعن ودشنام اهل بيت رسول خدا(ص) را در منابر و مجامع عمومى منع نمود. اين اقدامات، توسط حكام اموى صورت مى گرفت؛ يعنى كسانى كه گروهى آنان را به عنوان جانشينان رسول خدا(ص) معرفى كرده اند.
ان شاء اللّه در نوبت بعد به قرينه هاى ديگرى، اشاره خواهيم كرد.
1.علل الشرائع : ۸/۱ .

2.بحار الأنوار : ۶/۵۸/۱ ، انظر تمام الخبر .

3.المستدرك على الصحيحين، ج۳، ص۱۴۹، با تصريح به صحت حديث؛ مسند احمد بن حنبل، ج۲، ص۴۲۲؛ معجم الكبير، چاپ عراق، ج۳، ص۳۱؛ تهذيب تاريخ دمشق الكبير لابن عساكر، ج۴، ص۱۳۹؛ تاريخ بغداد، ج۷، ص۱۳۷؛ درّ المنثور، ج۵، ص۱۹۹


دوازده امام در منابع اهل سنّت قسمت دوم

غلامحسين زينلي
در نوبت قبل، مسئله خلافت و جانشينى رسول گرامى اسلام(ص) و احاديثى را كه در منابع اهل سنّت، عدد خلفاى بعد از رسول خدا(ص) را دوازده تن معرفى مى كنند، نقد و بررسى كرديم و در ادامه، هفت قرينه آورديم كه نشان مى دهد جانشينان دوازده گانه رسول خدا(ص)، كسانى نيستند كه دانشمندان اهل سنّت معرفى كرده اند؛ بلكه خلفاى آن حضرت، همان امامان اهل بيت(ع)اند كه شيعه باهوشمندى، آنان را يافته است. و اينك قراين بعدى:

قرينه هشتم: مدينةالنبى، شهرى كه حرمت آن ناديده گرفته شد
مدينةالنبى(ص)، شهر رسول خدا(ص) و پايگاه نخستين اسلام، همواره در چشم مسلمانان جهان از ارج و منزلت ويژه اى برخوردار بوده است. شخص رسول گرامى اسلام(ص) نيز عنايت خاصّى به اين شهر و مردم آن(يارى دهندگان پيامبر) داشته، در مناسبتهاى مختلف، بر امنيت مدينه و حفظ حرمت ساكنان آن، سفارش و تأكيد نموده اند؛ از آن جمله اند:

۰.۱.ابن خلاد از رسول خدا(ص) نقل مى كند:من أخاف أهل المدينة أخافه اللّه و عليه لعنة اللّه والملائكة والناس أجمعين. ۱

۰.۲. جابربن عبداللّه از رسول خدا(ص) نقل مى كند:من أخاف أهل المدينة فقد أخاف ما بين جنبىّ؛ ۲

۰.هر كه مردم مدينه را بترساند، تحقيقا مرا ترسانده است.

۰.۳ـ عبداللّه بن عمر از رسول خدا(ص) نقل مى كند:من آذى أهل المدينة آذاه اللّه و عليه لعنة اللّه والملائكة والناس أجمعين. ۳

۰.۴ـ عبادة بن صامت از رسول خدا(ص) نقل مى كند:اللهم من ظلم أهل المدينة وأخافهم فأخفه و عليه لعنةاللّه والملائكة والناس أجمعين، لا يقبل منه صرف و لاعدل. ۴

ملاحظه گرديد كه رسول گرامى اسلام(ص) با چند بيان و دعا، تصريح نموده اند: هركس، مردم مدينه را بترساند، خداوند او را خواهد ترساند و لعنت خدا، فرشتگان و همه مردم، بر چنين فردى باد! هركس مردم مدينه را بترساند، مرا ترسانده است. هر كس، مردم مدينه را بيازارد، خداوند او را عذاب خواهد نمود و لعنت خدا، فرشتگان و مردم بر او باد! خداوندا، هر كس بر مردم مدينه ظلم كرد و آنان را ترساند، بترسانش! و لعنت خدا، ملائكه و همه مردم بر او باد و از اوهيچ عبادتى پذيرفته نيست.
اكنون آيا كسانى مانند معاويه و فرزندش يزيد كه سفارش هاى رسول خدا(ص) را ناديده گرفته اند، مى توانند جانشين پيامبر(ص) باشند؟
معاويه، نخست در سال چهل هجرى و در عهد خلافت على(ع)، بسربن ارطاة را در رأس سپاهى به مدينه فرستاد تا از مردم مدينه براى او بيعت بگيرد. بسر، مردم را تهديد به قتل نمود و جمع كثيرى از آنان را نيز به قتل رساند و بدين وسيله مردم مدينه را وادار ساخت تا با معاويه بيعت كنند. ۵
و بار دوم، در سال 50 و 51 هجرى، به هنگام بيعت گرفتن براى يزيد، به تهديد و ارعاب مردم مدينه پرداخت و به زور از آنان بيعت گرفت. ۶
يزيد نيز در سال 63 هجرى و در جريان«واقعه حرّه»، به حرم پيامبر(ص) لشكر كشيد و مردم مدينه را مورد آزار و اذيّت قرار داد و عده كثيرى از آنان را به قتل رسانيد و ناموس آنان را هتك نمود، تا آنجا كه به نوشته سيوطى، هزار دختر باكره، بكارت خود را از دست دادند. ۷
در واقعه«حرّه» افزون بر مردم عادى، جمعى از صحابه و ياران رسول خدا(ص) و نيز«ام سلمه» همسر آن حضرت، كشته شدند. ۸
قابل ذكر است كه پس از حادثه«حرّه» و در زمان حاكميت ساير حاكمان اموى و عباسى نيز، همواره مردم مدينه، تحت ستم آنان قرار داشته اند.
حال، آيا كسى كه مورد لعن خدا، پيامبر، فرشتگان و مردم قرار دارد، مى توان او را جانشين رسول خدا(ص) دانست؟ كسى كه اعمالش موجب شد تا خداوند به سرعت طومار زندگى او را درهم پيچد؟
1.المعجم الكبير، طبرانى، داراحياءالتراث، ج۷، ص۱۴۳؛ تاريخ الخلفاء، سيوطى، دارالقلم، ص۲۳۳؛ مجمع الزوائد، هيثمى، دارالفكر، ج۳، ص۶۵۹

2.مجمع الزوائد، ج۳، ص۶۵۸؛ كنزالعمال، متقى هندى، الرسالة، ج۱۲، ص۲۳۷؛ مسند احمدبن حنبل، ج۳، ص۳۵۴، ۳۹۳

3.مجمع الزوائد، ج۳، ص۶۵۹؛ كنزالعمال، ج۱۲، ص۲۳۷

4.مجمع الزوائد، چاپ دارالفكر، ج۳، ص۶۵۸(با تصريح به صحت حديث).براى موارد ديگر رجوع شود به روايت ديگرى از سائب بن خلاد در: مسند احمدبن حنبل، ج۴، ص۵۵ و ۵۶؛ المعجم الكبير، ج۷، ص۱۴۴؛ حليةالأولياء، ابونعيم، دارالكتب العلمية، ج۱، ص۳۷۲؛ و نيز روايت ديگرى از جابربن عبداللّه در: التاريخ الكبير، بخارى، دارالفكر، ج۱، ص۱۱۷ و ج۳، ص۱۸۶؛ حليةالأولياء، ج۱، ص۳۷۲؛ كنزالعمال، ج۱۲، ص۲۳۷؛ الترغيب والترهيب، منذرى، چاپ حلبى، ج۲، ص۲۳۲؛ مجمع الزوائد، چاپ قدسى، ج۳، ص۳۰۶. به غيراز موارد پيش گفته، احاديث فراوان ديگرى از رسول خدا(ص) نقل شده است.

5.مروج الذهب، مسعودى، دارالمعرفة، ج۳، ص۳۰ و ۳۱

6.تاريخ الخلفاء، ص۲۱۹، ۲۳۳ و ۲۳۴

7.تاريخ الخلفاء، ص۲۱۹، ۲۳۳ و ۲۳۴

8.تاريخ الخلفاء، ص۲۱۹، ۲۳۳ و ۲۳۴

۰.رسول خدا(ص) سالها پيش از بروز اين حوادث، فرموده بود: من أراد أهل المدينة بسوء، أذابه اللّه كما يذوب الملح فى الماء. ۱
1.مجمع الزوائد، دارالفكر، ج۳، ص۶۵۷( با تصريح به صحت حديث)؛ كنزالعمال، ج۱۲، ص۲۳۸؛ صحيح مسلم، دارالفكر، ج۲، ص۱۰۰۸(كتاب حج، باب ۸۹، حديث ۴۹۴)؛ سنن ابن ماجه، داراحياء التراث، ج۲، ص۱۰۳۹، ح۳۱۱۴؛ مسند احمدبن حنبل، ج۲، ص۳۵۷؛ التاريخ الكبير، ج۱، ص۲۳۸

به راستى، چقدر تفاوت است ميان ابن حجر و قاضى عياض كه يزيد را جزو خلفاى پيامبر(ص) به شمار آورده اند و سيوطى كه با صراحت تمام، يزيد و همدستانش را لعن مى كند! ۱

قرينه نهم: خلافت، سى سال است
قرينه ديگر اين بحث، رواياتى است كه رسول خدا(ص) دوران خلافت پس از خود را سى سال دانسته اند. اين احاديث، از طرق مختلف و با تعابير گوناگونى از رسول گرامى اسلام(ص) روايت شده اند كه نمونه هايى از آنها را ذكر مى كنيم:

۰.۱ـ سفينه از رسول خدا(ص) نقل مى كند:الخلافة فى أمّتى ثلاثون سنة، ثم ملك بعد ذلك؛ ۲

۰.خلافت در امّت من، سى سال است و پس از آن، پادشاهى است.

۰.۲ـ قرطبى از پيامبر اكرم(ص) نقل مى كند:الخلافة بعدى فى أمّتى ثلاثون سنة، ثم ملك بعد ذلك. ۳
1.تاريخ الخلفاء، سيوطى، بيروت، دارالعلم، ص۲۳۱

2.سنن ترمذى، چاپ سلفيه، ج۳، ص۳۴۱؛ مسند احمدبن حنبل، ج۵، ص۲۲۰و۲۲۱؛ مستدرك حاكم، ج۳، ص۱۴۵؛ تيسيرالوصول، زبيدى شافعى، ج۲، ص۳۴؛ التاج الجامع للأصول، منصور على ناصف، چاپ استانبول، ج۳، ص۴۰؛ دلائل النبوة، بيهقى، دارالكتب العلمية، ج۶، ص۳۴۲؛ البداية والنهاية، ابن كثير، ج۵، ص۳۱۵؛ السنة، ابن ابى عاصم، المكتب الاسلامى، ج۲، ص۵۶۴؛ همچنين سيوطى به طريق خودش از سفينه، از رسول خدا(ص) نقل مى كند: الخلافة ثلاثون عاما ثمّ يكون بعد ذلك الملك.(تاريخ الخلفاء، ص۱۷).

3.تفسير قرطبى، احياءالتراث، ج۱۲، ص۲۹۷و۲۹۸؛ كنزالعمال،ج۶، ص۸۷؛ الجامع الصغير، سيوطى، دارالكتب العلمية، ص۲۵۲؛ المعجم الكبير، طبرانى، احياءالتراث، ج۷، ص۸۴

۰.۳ـ سفينه از رسول خدا(ص) نقل مى كند:خلافةالنبوّة ثلاثون سنة، ثم يؤتى اللّه الملك من يشاء. ۱

۰.۴ـ زبيدى شافعى از رسول خدا(ص) نقل مى كند:الخلافة بعدى ثلاثون سنة، ثم يكون(تصير) ملكا عضوضا. ۲

واژه«عضّ» به معناى چنگ زدن و به دندان گرفتن است، و«ملك عضوض» يعنى پادشاهى يى كه آن را نه براساس بيعت و رأى مردم، بلكه براساس ظلم و ستم و با چنگ و دندان به دست آورده باشند.
زبيدى شافعى، پس از نقل حديث مى گويد:
«عضوض» چيزى است كه در آن، ظلم و ستم وجود داشته باشد، و«ملك عضوض» پادشاهى يى است كه در آن، بر مردم ستم مى شود.
وى مى افزايد:
اهل سنّت، اتفاق دارند براينكه معاويه در ايام خلافت على از ملوك و پادشاهان بوده است، نه از خلفا؛ اما[درباره حكومت معاويه] پس از درگذشت على، در ميان مشايخ ما اختلاف وجود دارد. برخى گفته اند: براى او بيعت منعقد شده و امام گشته است. گروه ديگرى گفته اند: امامت براى او منعقد نشده و همچنان بر ملوكيّت خود باقى مانده است. دليل اين گروه، حديثى است كه ترمذى از طريق سفينه، از رسول خدا(ص) نقل كرده كه آن حضرت فرمود: «الخلافة بعدى ثلاثون سنة، ثم تصير ملكا».
دوران سى ساله خلافت كه در حديث فوق به آن اشاره شده، با خلافت حسن بن على پايان يافته است. و حسن بن على هم كه خلافت را به معاويه واگذار نمود، صرفا از روى ضرورت بود؛ چون معاويه، عزم جنگ با آن حضرت و تصميم به خون ريزى داشت؛ ولى نظر حسن بن على بر جنگ و خون ريزى نبود. به همين جهت، خلافت را به معاويه واگذار نمود تا خون مسلمانان محفوظ بماند. ۳
چنانكه ملاحظه گرديد، در تمامى اين روايات، مدت خلافت پس از رسول عالى قدر اسلام(ص)، سى سال ذكر شده است كه به اعتراف خود دانشمندان اهل سنّت، اين مدت، پس از خلافت حسن بن على(ع) پايان پذيرفته و سپس دوران حاكمان اموى و عباسى آغاز گشته است؛ حكومتى كه به فرموده رسول خدا(ص)«ملك عضوض» بوده است. بنابراين، توجيهى براى معرفى معاويه، يزيد و ديگر امويان و عباسيان به عنوان جانشين و خليفه رسول اللّه(ص) باقى نمى ماند و كسانى مانند قاضى عياض و ابن حجر بايد براى يافتن مصاديق خلفاى دوازده گانه رسول خدا(ص) چاره ديگرى بينديشند.
آنچه گذشت، حقيقتى است كه شمارى از صحابه نيز بدان تصريح كرده اند؛ از جمله سعيدبن جمهان كه مى گويد:
وقتى سفينه حديث رسول خدا(ص) را كه فرمود:«الخلافة فى أمّتى ثلاثون سنة، ثم ملك بعد ذلك» برايم نقل كرد، به او گفتم:«بنى اميه گمان مى كنند كه خلافت در ميان آنهاست». سفينه گفت: دروغ مى گويند پسران زن چشم كبود؛ ۴ بلكه آنان از پادشاهانند؛ آن هم از بدترين پادشاهان. ۵
1.كنزالعمال، ح۱۴۹۶۲؛ المعجم الكبير، ج۷،ص۸۴. جمله نخست اين حديث را حاكم نيشابورى در المستدرك(ج۳، ص۱۴۵) و طبرانى در المعجم الكبير(ج۷، ص۸۴) نيز آورده اند.

2.اتحاف سادةالمتقين، زبيدى، دارالفكر، ج۲، ص۲۱۰؛ البداية و النهايه،مكتبةالمعارف، ج۳، ص۲۱۹و ج۸، ص۱۳۵؛ موارد الظمآن، هيثمى، چاپ حلبى، ح۱۵۳۱؛ تفسير ابن كثير، ج۶، ص۸۵؛ فتح البارى، ابن حجر، دارالفكر، ج۸، ص۷۷و ج۱۲، ص۲۸۷ و ج۱۳، ص۲۱۲؛ مشكل الآثار، ج۴، ص۳۱۳؛ تفسير قرطبى، دارالكتب المصريه، ج۱۲، ص۲۹۷و۲۹۸؛ تهذيب تاريخ دمشق، ابن عساكر، ج۴، ص۲۲۲؛ شرح مقاصد، تفتازانى، انتشارات رضى، ج۵، ص۲۳۹

3.اتحاف سادةالمتقين، ج۲، ص۲۲۵و۲۲۶

4.مقصود، هند، زن ابوسفيان است.

5.سنن ترمذى، ج۳، ص۳۴۱

قرينه دهم: خلافت در مدينه، پادشاهى در شام
قرينه دهم كه مكمل قرينه گذشته است، حديث معروفى است كه ابوهريره از رسول خدا(ص) نقل مى كند:

۰.الخلافة بالمدينة والملك بالشّام. ۱

در «تهذيب تاريخ دمشق»، پس از نقل حديث فوق، در ذيل صفحه آمده است:
خلافت، اختصاص به صدر اسلام و زمان خلفاى راشدين دارد و از هنگامى كه خلافت به بنى اميه در شام انتقال يافت، به پادشاهى و سلطنت مبدّل گشت. ۲
ملاحظه مى شود كه پيامبراسلام(ص) در اين حديث تصريح نموده اند كه پايگاه خلافت، در مدينه است و آنچه در شام صورت مى گيرد، خلافت و جانشينى رسول خدا(ص) نيست؛ بلكه پادشاهى و سلطنت است. بنابراين، تلاش آنانى كه شمارى از حاكمان اموى و عباسى را در گروه جانشينان دوازده گانه پيامبر(ص) مى گنجانند، قابل قبول نيست.

قرينه يازدهم: بيعت براى دو خليفه
يكى ديگر از قراين، حديث معروفى است كه جمع زيادى، آن را از پيامبراكرم(ص) نقل كرده اند. متن حديث، بنابر آنچه در«صحيح مسلم» از طريق ابوسعيد خدرى نقل شده، چنين است:

۰.عن أبى سعيد الخدرى، عن النبى ـ صلّى اللّه عليه و سلّم ـ قال:«اذا بويع لخليفتين، فاقتلوا الآخر منهما»؛ ۳
1.تهذيب تاريخ دمشق، ج۱، ص۴۱؛ مستدرك حاكم، ج۳، ص۷۲(با تصريح به صحت حديث)؛ مشكاةالمصابيح، تبريزى، المكتب الاسلامى، ح۶۲۷۵؛ دلائل النبوة، ج۶، ص۴۴۷؛ كنزالعمال، ج۶، ص۸۸، ح۱۴۹۶۶؛ التاريخ الكبير، ج۴، ص۱۶؛ البداية والنهاية، ج۸، ص۲۰ و ج۶، ص۲۲۱؛ تنزيه الشريعة، ابن عراق، چاپ قاهره، ج۴، ص۲؛ العلل المتناهية، ابن جوزى، چاپ هند، ج۲، ص۲۸۰؛ الجامع الصغير، سيوطى، ص۲۵۲، ح۴۱۴۷

2.تهذيب تاريخ دمشق، ج۱، ص۴۲

3.صحيح مسلم، كتاب العمارة، باب۱۵؛ سنن بيهقى، دارالمعرفة، ج۸، ص۱۴۴؛ مجمع الزوائد، ج۵، ص۳۵۹؛ تلخيص الحبير، ابن حجر، دارالمعرفة، ج۴، ص۴۳؛ لسان الميزان، ابن حجر، مؤسسه اعلمى، ج۴، ص۴۳۵، ح۱۳۲۹؛ تاريخ بغداد، خطيب بغدادى، دارالكتب العلمية، ج۱، ص۲۳۹؛ ميزان الاعتدال، ذهبى، ح۳۱۴۲، ۶۷۰۸ و ۷۶۴۶؛ كنزالعمال، ج۶، ص۵۲؛ اتحاف سادةالمتقين، ج۲، ص۲۳۲

 

۰.هرگاه براى دو خليفه بيعت گرفته شد، دومى را بكشيد.

براساس نقل مورّخان، معاويه، همزمان با خلافت على(ع)، نمايندگانى به نقاط مختلف كشور اسلامى فرستاد تا براى او بيعت بگيرند. از جمله، در سال چهل هجرى، بسر بن ارطاة را در رأس سپاهى به مدينه و مكه و يمن فرستاد. بسر در مدينه با تهديد، ارعاب و قتل مردم، آنها را وادار به بيعت با معاويه كرد. ۱
اين اقدامات معاويه در حالى صورت مى گرفت كه قاطبه امت اسلامى، سالها پيش از آن، به اميرالمؤمنين(ع) دست بيعت داده بودند و آن حضرت را به عنوان خليفه مسلمين و جانشين رسول خدا(ص) برگزيده بودند.
حال، آيا كسى را كه براساس فرمان رسول خدا(ص) كشتن او واجب است، مى توان خليفه مسلمين و جانشين رسول خدا(ص) دانست؟!

قرينه دوازدهم: قرشى بودن امام مسلمانان
شرط قرشى بودن جانشين رسول خدا(ص) و امام مسلمانان، از جمله مسايلى است كه مورد قبول تمام مذاهب اسلامى، از جمله مذاهب چهارگانه اهل سنّت است و آن را به عنوان يك اصل مسلّم پذيرفته اند.
اين اعتقاد برخاسته از احاديث متعددى است كه صدور آن از مقام رسالت محرز و مسلّم است. اين گونه احاديث را در منابع و جوامع روايى اهل سنّت، به فراوانى مى توان يافت؛ از آن جمله:
1.مروج الذهب، مسعودى، دارالمعرفة، ج۳، ص۳۰و۳۱

۰.۱ـ عبداللّه بن عمر از رسول خدا(ص) نقل مى كند:لا يزال هذا الأمر فى قريش ما بقى من الناس اثنان. ۱

۰.۲ـ ابو بكر از رسول خدا(ص) نقل مى كند:أئمة من قريش. ۲

۰.۳ـ عمروبن عاص از رسول خدا(ص) نقل مى كند:قريش ولاة الناس فى الخير والشر إلى يوم القيامة. ۳

۰.۴ـ ابوهريره ازرسول خدا(ص) نقل مى كند:الناس تبع لقريش فى هذا الشأن(فى هذاالأمر). ۴

۰.۵ـ سعدبن ابى وقاص از رسول خدا(ص) نقل مى كند:قريش ولاة هذا الأمر، فبرّالناس تبع لبرّهم وفاجرهم تبع لفاجرهم. ۵

۰.۶ـ ضحاك بن قيس از رسول خدا(ص) نقل مى كند:لا يزال على الناس وال من قريش. ۶

از مجموع روايات يادشده، استفاده مى شود كه مردم مسلمان، در هر عصرى پس از پيامبر(ص) بايد داراى رهبرى باشند كه نسب او به قريش منتهى مى شود.
شاهد اين مطلب، برداشت و فهم حافظان و فقهاى اهل سنّت است. بنگريد:
1ـ ابن حزم پس از نقل روايات پيش گفته، مى گويد:
لاتحل الخلافة إلاّ لرجل من قريش… ۷
خلافت بر مسلمانان، براى غير قرشى جايز نيست.
2ـ ابن حجر در ذيل حديث«لايزال هذا الأمر فى قريش ما بقى من الناس اثنان» مى نويسد:
اين حديث، خلافت غير قرشى را نفى مى كند و نشان مى دهد كه خلافت بايد همواره در ميان قريش باشد. ۸
وى مى افزايد:
جمهور اهل علم بر اين عقيده اند كه شرط است كه امام، قرشى باشد. ۹
3ـ وى از كرمانى شارح ديگر«صحيح بخارى» نقل مى كند:
زمان از وجود خليفه قرشى خالى نيست. ۱۰
4ـ نووى، شارح«صحيح مسلم» نيز مى نويسد:
حكم حديث عبدالله بن عمر(لا يزال هذا الأمر فى قريش…) تا روز قيامت، مادام كه دو نفر انسان وجود داشته باشند، ادامه دارد. ۱۱
5ـ ابن حجر از قرطبى نقل مى كند:
حديث ابن عمر از مشروعيت خلافت خبر مى دهد؛ يعنى امامت منعقد نمى شود مگر براى قرشى. ۱۲
6ـ وى، همچنين از قاضى عياض نقل مى كند:
شرط قرشى بودن امام، عقيده تمامى علماست، تا آنجا كه آن را اجماعى دانسته اند. از گذشتگان، كسى در اين زمينه اختلاف نكرده است. ۱۳
7ـ زبيدى، عالم ديگر اهل سنّت در بحث شرايط امام، مى گويد:
شرط پنجم از شرايط امامت آن است كه امام بايد قرشى باشد. قريش، لقب نضربن كنانة بن خزيمة بن مدركه است. دليل اين مطلب، روايت رسول خدا(ص) است كه فرمود: «الأئمة من قريش». ۱۴
اكنون، پس از يادآورى روايات و فتاوا، جاى اين سؤال است كه مسلمانان كشورهاى اسلامى و غيراسلامى كه پيرو مذاهب چهارگانه اهل سنّت هستند، رهبر و امام قرشى نسب آنها كيست؟ آيا تحت ولايت رهبرى قرشى هستند؟
پاسخ درست اين پرسش را بايد در تفكر و انديشه شيعى جستجو نمود. در فرهنگ شيعه، جانشينان دوازده گانه رسول اللّه(ص)، اهل بيت آن حضرت ـ عليهم السلام ـ اند. آنان، يكى پس از ديگرى، رهبرى امت اسلامى را برعهده خواهند داشت و امروز، امامت امّت را حضرت مهدى(عج) به دوش دارد كه به اعتقاد شيعه و سنّى ـ آنچنان كه در منابع روايى خود ذكر كرده اند ـ از فرزندان فاطمه زهرا(س) و اميرالمؤمنين على(ع) است.
اهل سنّت، پس از رسول خدا(ص) با پذيرفتن خلافت تعدادى از رجال قرشى، ظاهرا به اين شرط(قرشى بودن امام) عمل كردند؛ امّا راهى كه آنها برگزيده بودند، در آينده نه چندان دورى(سده هفتم هجرى) كه حكومت عباسيان پايان يافت، تبديل به معضلى اعتقادى شد.
1.صحيح مسلم، كتاب الامارة، ب۱، ح۴؛ مسند احمدبن حنبل، ج۲، ص۹۳و۱۲۸؛ تاريخ بغداد، ج۳، ص۳۷۲؛ فتح البارى، ج۱۳، ص۱۱۷؛ المحلّى، ابن حزم، دارالآفاق، ج۹، ص۳۵۹؛ كنزالعمال، ج۶، ص۴۹؛ اتحاف سادةالمتقين، ج۲، ص۲۳۱؛ سنن بيهقى، ج۸، ص۱۴۱؛ و نيز رجوع شود به روايت مشابه ديگرى از ابن عمر در: صحيح بخارى، دارالجيل، ج۴، ص۲۱۸؛ فتح البارى، ج۱۳، ص۱۱۴؛ تيسير الوصول، ج۲، ص۳۴؛ اتحاف سادةالمتقين، ج۲، ص۲۳۱؛ التاج الجامع للأصول، ج۳، ص۳۹؛ تلخيص الحبير، ج۴، ص۴۲

2.تلخيص الحبير، ج۴، ص۴۲؛ فتح البارى، ج۱۳، ص۱۱۹؛ كنزل العمال، ح۳۳۸۳۱

3.سنن ترمذى، ج۳، ص۲۴۲(با تصريح به صحت حديث)؛ مسند احمدبن حنبل، ج۴، ص۲۰۳؛ كنزالعمال، ج۱۲، ص۲۳؛ تلخيص الحبير، ج۴، ص۴۲

4.صحيح مسلم، كتاب الامارة، باب۱؛ اتحاف سادةالمتقين، ج۲، ص۲۳۱؛ كنز العمال، ح۳۳۸۳۳

5.مجمع الزوائد، ج۵، ص۳۴۶؛ فتح البارى، ج۱۳، ص۳۱؛ كنزالعمال، ج۱۲، ص۲۳

6.المعجم الكبير، ج۸، ص۲۹۸؛ مجمع الزوائد، ج۵، ص۳۵۳؛ تاريخ دمشق، ج۱۱، ص۱۳۰؛ كنزالعمال، ج۱۲، ص۳۲

7.المحلّى، ابن حزم، ج۹، ص۳۵۹

8.فتح البارى، ج۱۳، ص۱۱۷و۱۱۸

9.فتح البارى، ج۱۳، ص۱۱۷و۱۱۸

10.فتح البارى، ج۱۳، ص۱۱۷و۱۱۸

11.شرح صحيح مسلم(المنهاج)، نووى، داراحياءالتراث، ج۱۲، ص۲۰۰

12.فتح البارى، ج۱۳، ص۱۱۸و۱۱۹

13.همان.

14.اتحاف سادةالمتقين، ج۲، ص۲۳۰و۲۳۱

اين دسته از روايات، در منابع اهل سنّت، از طرق مختلف و با تعابير گوناگون و تنوع فراوانى نقل شده است. بنگريد:

۰.۱ـ تفتازانى در«شرح المقاصد» در ذيل آيه«أطيعواللّه و أطيعواالرسول و اولى الأمر منكم» از پيامبر(ص) نقل مى كند:من مات ولم يعرف إمام زمانه، مات ميتة جاهلية. ۱

۰.۲ـ معاويه از رسول خدا(ص) نقل مى كند:من مات بغير إمام، مات ميتة جاهلية. ۲

۰.۳ـ ابن عباس از رسول خدا(ص) روايت مى كند:من مات ليس على إمام، فميتة جاهلية. ۳

۰.۴ـ عبداللّه بن عمر، از رسول خدا(ص) روايت مى كند:من مات مفارقا للجماعة، فقد مات ميتة الجاهلية. ۴

۰.۵ـ همو نقل مى كند:من مات من غير إمام جماعة، مات ميتة جاهلية. ۵

۰.۶ـ همو نيز روايت كرده است:من مات وليس عليه إمام جماعة، فانّ موتته موتة جاهلية. ۶
1.شرح المقاصد، ج۵، ص۲۳۹

2.مسند احمدبن حنبل، ج۴، ص۹۶؛ حليةالاولياء، ج۳، ص۲۲۴(با تصريح به صحت حديث)؛ المعجم الكبير، ج۱۹، ص۳۸۸؛ مجمع الزوائد، دارالفكر، ج۵، ص۳۹۳؛ كنزالعمال، ج۱، ص۱۰۳وج۶، ص۶۵

3.اتحاف سادةالمتقين، ج۶، ص۳۳۴

4.الفقيه و المتفقه، خطيب بغدادى، دارالكتب العلمية، ج۱، ص۱۶۵؛ مسند احمدبن حنبل، ج۲، ص۷۰، ۹۳، ۹۷، ۱۲۳؛ المعجم الكبير، چاپ عراق، ج۱۲، ص۳۳۵؛ كنزالعمال، ج۶، ص۶۵، ح۱۴۸۶۲؛ التاريخ الكبير، ج۱، ص۳۲۵

5.المعجم الكبير، داراحياء التراث، ج۱۲، ص۳۳۷؛ اتّحاف سادة المتقين، ج۶، ص۳۳۴

6.مستدرك حاكم، ج۱، ص۷۷؛ اتحاف سادةالمتقين، ج۶، ص۱۲۲؛ مجمع الزوائد، چاپ قدسى، ج۵، ص۲۲۵؛ الدرّالمنثور، سيوطى، چاپ اسلاميه، تهران، ج۲، ص۶۱

۰.۷ـ از رسول خدا(ص) نقل شده است:من مات وليس عليه إمام مات ميتة جاهلية. ۱

۰.۸ـ عامربن ربيعه از رسول خدا(ص) نقل مى كند:من مات وليس عليه طاعة، مات ميتة جاهلية. ۲

۰.۹ـ معاويه از رسول خدا(ص) نقل مى كند:من مات وليس فى عنقه بيعة، مات ميتة جاهلية. ۳

۰.۱۰ـ عبداللّه بن عمر از رسول خدا(ص) نقل مى كند:من مات بغير إمام، مات ميتة جاهلية ومن نزع يدا من طاعة، جاء يوم القيامة لاحجة له. ۴

۰.۱۱ـ همو از رسول خدا(ص) نقل مى كند:من مات وهو مفارق للجماعة، فانه يموت ميتة جاهلية. ۵

۰.۱۲ـ همو از رسول خدا(ص) نقل مى كند:من فارق عليّا، فارقنى ومن فارقنى فارق اللّه. ۶

۰.۱۳ـ ابوهريره از رسول خدا(ص) نقل مى كند:من خرج من الطاعة وفارق الجماعة، فمات مات ميتة جاهلية. ۷
1.السنّة، ابن ابى عاصم، المكتب الاسلامى، ج۲، ص۵۰۳؛ مجمع الزوائد، ج۵، ص۴۰۵

2.مجمع الزوائد، ج۵، ص۴۰۳

3.صحيح مسلم، كتاب الامارة، ح۵۸؛ سنن بيهقى، ج۸، ص۱۵۶؛ المعجم الكبير،احياءالتراث، ج۱۹، ص۳۳۵؛ اتحاف سادةالمتقين، ج۶، ص۱۲۲؛ تفسير ابن كثير، ج۲، ص۳۰۲؛ سلسلةالأحاديث الصحيحة، آلبانى، المكتب الاسلامى، ج۲، ص۷۱۵؛ التاج الجامع للأصول، ج۳، ص۴۶

4.مسند ابى داود، دارالمعرفة، ص۲۵۹

5.مسند احمدبن حنبل، ج۲، ص۸۳ و ۱۵۴

6.المعجم الكبير، احياءالتراث، ج۱۲، ص۳۲۳؛ مجمع الزوائد، ج۹، ص۱۷۳

7.صحيح مسلم، كتاب الامارة، ب۱۳، ح۵۳؛ تيسير الوصول، ج۲، ص۳۹

۰.۱۴ـ عبداللّه بن عمر از رسول خدا(ص) نقل مى كند:من مات وهو يبغضك يا علىّ، مات ميتة جاهلية…. ۱

۰.۱۵ـ عرفجه از رسول خدا(ص) نقل مى كند:انّه ستكون هنات و هنات، فمن أراد أن يفرق أمر هذه الأمة وهى جميع، فاضربوه بالسيف كائنا من كان. ۲

۰.۱۶ـ عبداللّه بن مسعود از رسول خدا(ص) نقل مى كند:من فارق الجماعة، فاقتلوه. ۳

۰.۱۷ـ معاويه از رسول خدا(ص) نقل مى كند:من فارق الجماعة شبرا، دخل النار. ۴

۰.۱۸ـ عبداللّه عمر از رسول خدا(ص) نقل مى كند:من فارق الجماعة شبرا، أخرج من عنقه ربق الاسلام. ۵

۰.۱۹ـ ابن حزم از عمربن خطاب نقل مى كند:سمعت رسول اللّه ـ صلّى اللّه عليه وسلم ـ يقول:«من خلع يدا من طاعة، لقى اللّه يوم القيامة لاحجّة له، ومن مات وليس فى عنقه بيعة، مات ميتة جاهلية.» ۶

۰.۲۰ـ ابن حزم از طريق عبداللّه بن عمروبن عاص از رسول خدا(ص) نقل مى كند:…من بايع إماما فأعطاه صفقه يده و ثمرة قلبه، فليطعه ان استطاع، فان جاء آخر ينازعه فاضربوا عنق الآخر. ۷
1.المعجم الكبير، احياءالتراث، ج۱۲، ص۳۲۱

2.صحيح مسلم، كتاب الامارة، ب۱۴، ح۵

3.الفقيه والمتفقه، ج۱، ص۱۶۴

4.مستدرك حاكم، ج۱، ص۱۱۸

5.المعجم الكبير، احياءالتراث، ج۱۲، ص۳۳۷؛ مجمع الزوائد، ج۵، ص۳۹۸؛ الفقيه والمتفقه، ج۱، ص۱۶۴ و نيز رجوع شود به: الفقيه و المتفقه، ج۱، ص۱۶۴، روايت عبداللّه بن عباس.

6.المحلى، ج۹، ص۳۵۹

7.همان، ص۳۶۰

۰.۲۱ـ ابن حزم از عرفجه نقل مى كند كه او از رسول خدا(ص) شنيده است:من أتاكم وأمركم جميع على رجل واحد يريد أن يشق عصاكم أو يفرق جماعتكم فاقتلوه. ۱

۰.۲۲ـ وى همچنين از طريق ابوسعيد خدرى از رسول خدا(ص) نقل مى كند:إذا بويع لخليفتين، فاقتلوا الآخر منهما. ۲

۰.۲۳ـ ابوذر از رسول خدا(ص) نقل مى كند:من فارق الجماعة شبرا، فقد خلع ربقة الإسلام من عنقه. ۳

۰.۲۴ـ ابن عباس از رسول خدا(ص) نقل مى كند:…ليس أحد يفارق الجماعة قيد شبر فيموت، إلاّ مات ميتة جاهلية. ۴

از مجموعه روايات پيش گفته كه در صحاح، مسانيد وديگر مصنفات اهل سنّت آمده است، نكاتى مى آموزيم:
1ـ در هر عصر و زمانى، همواره امام و رهبرى مشخص و معيّن وجود دارد كه شناخت او بر مسلمانان تكليف است، تا حدى كه مرگ كسى كه توفيق شناخت امامش را نيابد، مرگ جاهليت (يعنى مرگ در حال كفر و شرك) است.
ابن حزم درباره اهميت شناخت امام مى گويد:
براى مسلمان روا نيست كه دو شب را بدون آنكه بيعت امامى بر عهده اش باشد، سپرى كند. ۵
2ـ از جمله «مات ميتة جاهلية» كه در پايان بيشتر روايات اين باب به چشم مى خورد، استفاده مى شود كه مقصود از امام، شخص صالح(و شخصيت معنوى فوق العاده اى) است كه جانشين رسول خدا(ص) ـ و از خلفاى دوازده گانه آن حضرت ـ باشد؛ چرا كه هدف بعثت پيامبر(ص)، بيرون آوردن انسانها از جاهليت و هدايت آنها به سوى بندگى خدا و حيات طيّبه است. پس، «مرگ جاهلى»، مجازات و عقوبت بسيار بزرگى است كه لابد براى خطا و جرم بزرگى وضع شده است. آيا نشناختن هر پيشوايى از سوى مسلمان مؤمن، مى تواند خداوند را چنان به خشم آورد كه همه حسنات يك مسلمان را به خاطر آن، حبط نمايد(آنچنان كه گويى وى اصلا از رسالت نبىّ خاتم، بى خبر و بى بهره مانده است)؟ به علاوه، پيشواى غير صالح و فاقد شرايط امامت، اصولا توان هدايت مسلمانان را نخواهد داشت؛ چه رسد به اينكه نشناختن او، دليل گمراهى كسى و موجب بى ارزش شدن اعمال او باشد!
ـ نكته ديگر، تأكيد بر همراهى با جماعت مسلمانان است؛ به طورى كه اگر كسى حتى (مثلا) يك وجب از جمعيت مسلمانان كناره گيرى كند و اسباب تفرقه را فراهم آورد و در همين حال بميرد، مرگش مرگ جاهليت و جايگاه او در آتش است (احاديث 4، 11، 13، 16، 17، 18 ).
4ـ نكته چهارم اينكه اگر كسى از اطاعت و فرمان امام مفترض الطاعه مسلمانان سرباز زند و در چنين حالى مرگ را دريابد، به مرگ جاهليت از دنيا رفته است و در روز قيامت و در پيشگاه خداوند، براى عملكرد خود، هيچ دليل و برهانى ندارد (احاديث 13 و 19).
5ـ روايت چهاردهم، مرگ كسى را كه بغض و كينه اميرمؤمنان على بن أبى طالب(ع) را در دل داشته باشد، مرگ جاهليت مى داند.
6ـ روايت دوازدهم، مفارقت و جدايى از اميرالمؤمنين على(ع) را جدايى از رسول خدا(ص) و جدايى از رسول خدا(ص) را جدايى از خداوند متعال مى داند. پر واضح است، كسى كه رابطه اش را با پروردگارش قطع كند، چه عاقبت بدى در انتظار او خواهد بود.
بنابر آنچه گذشت، آيا كسى كه از فرمان امام زمانش (على و فرزندش ـ ع ـ ) كه جانشين رسول خدا(ص) است و اطاعتش واجب و مسلمانان با او بيعت كرده اند، سرپيچى كرده، با او به جنگ مى پردازد و مردمان شام را از بيعت با او باز مى دارد و باعث تفرقه جماعت مسلمانان مى شود، مرگش، مرگ جاهليت نيست؟ آيا كسى كه بغض و كينه اميرالمؤمنين(ع) و فرزندانش را در دل دارد، از خدا و رسولش(ص) جدا نيست و فاصله نگرفته است؟ آيا چنين كسى را مى توان جانشين رسول اللّه(ص) و امام مسلمانان دانست؟ آيا غاصبان امامت و ولايت را مى توان جانشين پيامبر(ص) و مفترض الطاعه دانست؟
گروهى از فقهاى اهل سنت، معاويه و ياران او را از اهل «بغى» دانسته اند. در كتاب «الفقه على المذاهب الأربعة» مى خوانيم:
الحنفية قالوا: يشترط فى تغسيل الميّت المسلم أن لايكون باغيا؛ والبغاة عند الحنفية هم الخارجون عن طاعة الإمام العادل وجماعة المسلمين ليقلبوا النظم الإجتماعية طبقا لشهواتهم، فكل جماعة لهم قوّة يتغلبون بها ويقاتلون أهل العدل، هم البغات عند الحنفية. ۶
دانشمند ديگر اهل سنّت، «ابوبكر كاسانى حنفى» در بحث «شهيد» و اينكه چه كسى شهيد است، مى نويسد:
… كسى كه در جنگ با اهل بغى به قتل رسيده باشد، شهيد است. دليل ما مطلبى است كه از عمار ياسر نقل شده كه وى هنگامى كه در صفين در زير پرچم اميرالمؤمنين على در معرض شهادت قرار گرفت، گفت: «خونى را كه از من بر بدن و لباسم ريخته مى شود، نشوييد و لباسهايم را از تنم بيرون نياوريد؛ چرا كه من و معاويه، يكديگر را در پل صراط ملاقات خواهيم كرد».
و عمار، كشته شده اهل بغى بود؛ زيرا پيامبر اكرم(ص) به عمار فرموده بود: «تو را گروه طغيانگر(باغى) به قتل خواهند رساند». ۷
در اين باره، نظر فقهاى شافعى هم همانند نظر حنفيه است. ۸
ابن حجر نيز مى نويسد:
اين مطلب ثابت شده است كه اهل جمل، صفين و نهروان، «باغى» بوده اند و مؤيد اين مطلب، حديث على است كه فرمود: «امر شدم تا با ناكثين وقاسطين و مارقين، بجنگم». ناكثين، اهل جمل اند؛ زيرا آنان بيعت خويش را با اميرالمؤمنين شكستند. قاسطين، اهل شام اند؛ چون آنان از حق برگشتند و با على بيعت نكردند. مارقين، اهل نهروانند؛ زيرا درباره آنان خبر صحيحى وجود دارد كه مى گويد: «آنها از دين خارج مى شوند، چنانكه تير از كمان خارج مى شود». در مورد اهل شام، حديث عمار ثابت شده است كه «فرقه باغيه او را مى كشند». ۹
حال آيا معاويه را كه به اجبار و در روز فتح مكّه ايمان آورده ۱۰ و از اطاعت امامى عادل خارج شده و نظم اجتماعى جامعه اسلامى را بر هم زده است، ۱۱ مى توان جانشين و خليفه رسول خدا(ص) دانست؟!
شايسته ذكر است كه فريضه شناخت امام و پيروى از وى، اختصاص به عصر و زمان خاصى ندارد؛ بلكه فاصله زمانى پس از رحلت پيامبر(ص) تا روز قيامت را دربرمى گيرد و اكنون جاى سؤال از همه مسلمانان است كه آيا براى شناخت امام حق كوشيده اند و آيا او را مى شناسند؟
اگر پيروان هر يك از مذاهب چهارگانه اهل سنّت ادعا كنندكه از امام مذهب خويش پيروى مى كنند، و بيعت همان امام را برگردن دارند، يا ادعا كنند كه از خلفاى راشدين پيروى مى كنند و در بيعت آنان به سر مى برند، پاسخ مى گوييم:
اولا، امامان مذاهب چهارگانه، صرفا پيشواى فقهى بوده اند، و به عبارت ديگر، هر يك از آنان فقيهى بوده اند كه در حوزه مباحث فقهى، به اجتهاد پرداخته و فتوا داده اند.
ثانيا، هيچ يك از آنان در عصر خويش، زعامت و رهبرى سياسى مردم را برعهده نداشته اند، و از اين روى، هرگز كسى از بيعت با آنان سخن نگفته است؛ بلكه آنچه همواره مورد توجه همگان قرار داشته، نظريات فقهى آنان بوده است و بس.
ثالثا، چنانكه ملاحظه شد، در شمار زيادى از روايات اين مبحث، سخن از بيعت و اطاعت به ميان آمده است، و اين مسئله تنها در مورد امام و پيشواى زنده قابل تصور است؛ از اين جهت، بيعت با خلفاى راشدين يا با امامان مذاهب چهارگانه، براى مسلمانانى كه پس از عصر آنها زندگى كرده اند و مى كنند، غير قابل قبول و نابجاست و تاكنون از كسى چنين سخنى شنيده نشده است.
همچنين در تعدادى از احاديث، تصريح به شناخت «امام زمان» (من مات ولم يعرف امام زمانه…) شده است، كه به دليل سوم ما اشاره دارد.
1.المحلّى، ج۹، ص۳۶۰

2.المحلّى، ج۹، ص۳۶۰

3.سنن بيهقى، ج۸، ص۱۵۷؛ مستدرك حاكم، ج۱، ص۱۱۷

4.سنن بيهقى، ج۸، ص۱۵۷؛ صحيح بخارى، باب السمع والطاعة للإمام.

5.المحلى، ج۹، ص۳۵۹

6.الفقه على المذاهب الأربعة، جزيرى، داراحياءالتراث، ج۱، ص۱۰۹

7.بدائع الصنائع، ابو بكر كاسانى حنفى، دارالكتاب العربى، ج۱، ص۳۲۳

8.رجوع شود به: مغنى المحتاج، خطيب شربينى، داراحياءالتراث، ج۴، ص۱۲۳

9.تلخيص الحبير، ج۴، ص۴۴

10.تاريخ الخلفاء، قم، انتشارات شريف رضى، ص۱۹۴

11.امام نووى، شارح صحيح مسلم، در شرح حديث پانزدهم(كه گذشت) مى گويد: پيامبر اكرم در اين حديث، امر كرده اند به قتال هر كسى كه بر امام مسلمين خروج كند، يا اينكه درصدد آن باشد تا در اجتماع مسلمانان ايجاد تفرقه نموده، وحدت كلمه آنان را از ميان ببرد.(المنهاج: شرح النواوى على صحيح المسلم، بيروت، دارالقلم، ج۱۲، ص۴۸۳).

قرينه چهاردهم: فرمانروايانى كه باعث مرگ نماز مى شوند
حافظان حديث، در جوامع حديثى خود، احاديث متعددى از رسول خدا(ص) نقل كرده اند، كه براساس آنها، رسول خدا(ص) فرموده اند:«به زودى پس از من، فرمانروايانى خواهند آمد كه نماز را مى ميرانند؛ سنت را خاموش مى كنند؛ بدعت مى گذارند؛ ستم روا مى دارند؛ دروغ مى گويند… هر كس آنان را يارى و تصديقشان نمايد، نه او از من است و نه من از اويم؛ اما كسى كه از يارى و تصديق آنان خوددارى كند، از من است و من از او هستم، و در حوض كوثر بر من وارد خواهد شد». آنگاه حضرت، وظيفه مسلمانانى را كه، در عصر اين حاكمان زندگى مى كنند، مشخص نموده و دستورالعمل زندگى آنان را بيان داشته اند.
به نمونه هايى از اين روايات توجه كنيد:

۰.۱ـ ابوذر غفارى از رسول خدا(ص) نقل مى كند كه به او فرمود:145 يا أباذر، كيف أنت إذا كانت عليك أمراء يؤخرون الصلاة عن وقتها، أو يميتون الصلاة عن وقتها؟(قال، قلت: فما تأمرنى؟ قال:) صلّ الصلاة لوقتها، فان أدركتها معهم فصلّ، فإنّها لك نافلة. ۱
1.صحيح مسلم، كتاب المساجد، ح۲۳۸؛ سنن بيهقى، ج۳، ص۲۷۷؛ مسند أبى عوانة، دارالمعرفة، ج۱، ص۳۴۴

۰.۲ـ طبرانى از طريق ابوذر غفارى از رسول خدا(ص) نقل مى كند:يا أباذر، إنها ستكون عليكم أئمة يميتون الصلاة، فان أدركتموهم، فصلّوا الصّلاة لوقتها واجعلوا صلاتكم معهم نافلة. ۱

۰.۳ـ كعب بن عجره از رسول خدا(ص) نقل مى كند:انّه سيكون بعدى أمراء، فمن دخل عليهم فصدّقهم بكذبهم وأعانهم على ظلمهم، فليس منّى ولست منه ولن يرد علىّ الحوض؛ ومن لم يصدقهم بكذبهم ولم يعنهم على ظلمهم، فهو منّى وأنا منه وهو وارد علىّ الحوض. ۲

۰.۴ـ حذيفه از رسول خدا(ص) نقل مى كند:انّه سيكون عليكم أمراء يكذبون ويظلمون، فمن دخل عليهم فصدقهم بكذبهم وأعانهم على ظلمهم فليس منّى ولا أنا منه ولن يرد علىّ الحوض؛ ومن لم يدخل عليهم ولم يصدقهم بكذبهم ولم يعنهم على ظلمهم، فهو منّى وأنا منه، وهو وارد علىّ الحوض. ۳

۰.۵ـ ابن عباس از رسول خدا(ص) نقل مى كند:انّها ستكون أمراء يعرفون وينكرون، فمن ناواهم نجا ومن اعتزلهم سلم أو كاد ومن خالطهم هلك. ۴
1.المعجم الكبير، احياءالتراث، ج۲، ص۱۵۱؛ صحيح مسلم، كتاب المساجد، ح۲۳۹؛ مسند احمدبن حنبل، ج۵، ص۱۶۹

2.سنن ترمذى، سلفية، ج۳، ص۳۵۸؛ الترغيب والترهيب، ج۳، ص۱۹۵؛ المعجم الكبير، احياءالتراث، ج۱۹، ص۱۳۴؛ مشكل الآثار، طحاوى، ج۲، ص۱۳۶؛ تاريخ بغداد، ج۵، ص۳۶۲ و ج۲، ص۱۰۷؛ التاج الجامع للأصول، ج۳، ص۵۳

3.كنزالعمال، ج۵، ص۷۹۲

4.همان، ص۷۹۳

۰.۶ـ خباب از رسول خدا(ص) نقل مى كند:انّه سيكون أمراء من بعدى، فلا تصدقوهم بكذبهم ولاتعينوهم على ظلمهم، فإنّه من صدقهم بكذبهم وأعانهم على ظلمهم فلن يرد علىّ الحوض. ۱

۰.۷ـ حافظ منذرى، از جابربن عبداللّه نقل مى كند كه رسول خدا(ص) به كعب بن عجره فرمود:أعاذك اللّه يا كعب بن عجره، من إمارة السفهاء .(قال: و ما أمارة السفهاء؟ قال:) أمراء يكونون من بعدى لايهتدون بهديى، ولايستنون بسنّتى؛ فمن صدقهم بكذبهم وأعانهم على ظلمهم، فأولئك ليسوا منّى و لست منهم ولايردون على حوضى، ومن لم يصدّقهم بكذبهم ولم يعنهم على ظلمهم، فاولئك منّى وأنا منهم و سيردون على حوضى. ۲

۰.۸ـ شدّاد بن اوس از رسول خدا(ص) نقل مى كند:سيكون من بعدى أئمة يمسّون (يؤخرون) الصلاة عن مواقيتها، فصلّوا الصلاة لوقتها واجعلوا صلاتكم معهم سبحة (نافلة). ۳

۰.۹ـ انس بن مالك از رسول خدا(ص) نقل مى كند:انّه سيكون أئمة (فسقه) يصلّون الصلاة لغير وقتها، فإذا فعلوا ذلك فصلّوا الصلاة لوقتها واجعلوا صلاتكم معهم نافلة. ۴

۰.۱۰ـ عبداللّه بن مسعود از رسول خدا(ص) نقل مى كند:ستكون بعدى أمراء يؤخرون الصلاة عن مواقيتها ويحدثون البدعة. (فقال إبن مسعود: وكيف أصنع إن أدركتهم؟ قال:) تسئلنى إبن أمّ عبد كيف تصنع؟ لاطاعة لمن عصى اللّه. ۵
1.مستدرك حاكم، ج۱، ص۷۸(با تصريح به صحت حديث) و نيز رجوع شود به: همان، ص۷۹

2.الترغيب والترهيب، ج۳، ص۱۹۴؛ مستدرك حاكم، ج۱، ص۷۹؛ مشكل الآثار، ج۲، ص۱۳۷؛ مجمع الزوائد، ج۵، ص۴۴۵

3.مجمع الزوائد، درالفكر، ج۲، ص۷۹

4.همان، ج۲، ص۸۱

5.سنن بيهقى، ج۳، ص۱۷۷و۱۸۲؛ مسند احمدبن حنبل، ج۱، ص۴۴۹

۰.۱۱ـ همو از پيامبر(ص) نقل مى كند:لعلكم ستدركون أقواما يصلّون الصلاة لغير وقتها، فإن أدركتموهم، فصلّوا فى بيوتكم للوقت الذى تعرفون، ثم صلّوا معهم واجعلوها سبحة. ۱

۰.۱۲ـ كعب بن عجره از رسول خدا(ص) نقل مى كند:انّها ستكون عليكم أمراء من بعدى، يعظون بالحكمة على منابر، فإذا نزلوا اختلست منهم، وقلوبهم أنتن من الجيف. ۲

۰.۱۳ـ عبادةبن صامت از رسول خدا(ص) نقل مى كند:يكون عليكم أمراء إن أطعتموهم أدخلوكم النار، وإن عصيتموهم قتلوكم. ۳

۰.۱۴ـ ابن عباس از رسول خدا(ص) نقل مى كند:يكون عليكم أمراء، هم شرّ من المجوس. ۴

۰.۱۵ـ معاذبن جبل از رسول خدا(ص) نقل مى كند:…ألا انّ وحى الإسلام دائرة، فدوروا مع الكتاب حيث دار. ألا إنّ الكتاب والسلطان سيفترقان، فلا تفارقوا الكتاب. ألا إنّه سيكون عليكم أمراء يقضون لأنفسهم ما لا يقضون لكم، فإن عصيتموهم قتلوكم وإن أطعتموهم أضلّوكم.(قالوا: يا رسول اللّه، كيف نصنع؟ قال:) كما صنع أصحاب عيسى بن مريم، نشروا بالمناشير وحملوا على الخشب، موت فى طاعة اللّه خير من حياة فى معصية اللّه. ۵
1.دلائل النبوة، ج۶، ص۳۹۶؛ سنن بيهقى، ج۳، ص۱۸۲

2.مجمع الزوائد، ج۵، ص۴۲۹(با تصريح به صحت حديث)؛ المعجم الكبير، احياءالتراث، ج۱۹، ص۱۶۰

3.مجمع الزوائد، دارالفكر، ج۵، ص۴۲۹

4.همان، ص۴۲۴(با تصريح به صحت حديث).

5.همان، ص۴۲۸

از مجموع روايات ذكر شده، نكاتى استفاده مى شود كه از اين قرارند:
1ـ بى توجهى برخى اميران پس از پيامبر(ص) به نماز، تأخير انداختن آن از وقت فضيلت، تهى ساختن آن از روح معنوى و سرانجام ميراندن نماز (حديث نخست).
2ـ نافله محسوب شدن نمازى كه با اين امرا خوانده مى شود. مفهوم اين سخن پيامبر گرامى اسلام(ص) شايد اين باشد كه اميران مذكور، فاقد شايستگى هاى لازم و عدالت براى اقامه نماز جماعت اند؛ به همين دليل، رسول خدا(ص) دستور داده اند تا افراد نمازهاى واجب خويش را جداگانه و در وقت فضيلت آن بجا آورند، وآنگاه از باب تقيه، در جماعت اين اميران شركت و به نيت نمازهاى نافله، به آنان اقتدا كنند(احاديث1، 2، 8، 9 و 11).
3ـ سومين نكته آن است كه اگر كسى با اين امرا نشست و برخاست و رفت و آمد داشته باشد، و آنان را در كذبشان تصديق و بر ظلمشان يارى نمايد، رابطه و پيوند خود را با پيامبر اكرم(ص) بريده است و هرگز توفيق نخواهد يافت كه در حوض كوثر بر پيامبر وارد شود؛ و پيامبر نيز از او بيزار است (احاديث 3، 4، 6، 7).
4ـ نكته ديگر آن كه رسول خدا(ص) اين فرمانروايان را به صراحت، دروغگو و ستمگر معرفى كرده اند و حال آنكه راستگويى و عدالت، جزو ضرورى ترين صفاتى است كه بايد امرا و حكام از آن برخوردار باشند (احاديث 3، 4، 6 و 7).
5ـ نكته بعدى آن كه اين اميران، حق را نشناخته اند؛ ولى براى مصالح دنيوى و قبيلگى به انكار آن پرداخته اند. از اين جهت، رسول گرامى(ص)، دشمنى با آنان و كناره گيرى از آنان را مايه نجات و سلامت، و رفت و آمد با آنان وتصديق كذب و ظلم آنان را موجب هلاكت و نابودى دانسته اند(حديث شماره5).
6ـ مطلب ديگر آن كه: آنان به راه و روش پيامبر(ص) تأسّى نكرده و بدان ملتزم نشده اند؛ بلكه بدعت گذاشته اند.به همين خاطر، رسول خدا(ص) آنان را گنهكارانى دانسته اند كه در حال معصيت خدا به سر مى برند، و به عبداللّه بن مسعود دستور دادند كه از آنان پيروى نكند، و او نيز چنين كرد، تا آنكه در زمان عثمان، او راكتك زده، استخوانهايش را درهم شكستند(حديث 7و10).
7ـ خصوصيت ديگر اين امرا، اين است كه گرفتار صفت «نفاق» اند؛ چرا كه در مجامع عمومى به منبر مى روند و سخنان حكيمانه بر زبان مى رانند و هنگامى كه از منبر به زير مى آيند، حكمت، از آنان ربوده شده، قلبهايشان پست تر از مردار مى گردد (حديث12).
8ـ ويژگى ديگر حكومت اين اميران آن است كه اگر كسى از آنان پيروى كند، به فرموده پيامبر(ص) دوزخى خواهد بود؛ چرا كه در معصيت خدا زيسته است؛ و اگر از آنان نافرمانى كند، كشته خواهد شد؛ امّا مرگ او در راه طاعت خداوند خواهد بود(حديث31 و دنباله حديث15).
9ـ اينان ، براى امت اسلامى از مجوس بدترند (حديث14).
10ـ راه آنان از راه كتاب خدا، جداست. به همين دليل، پيامبر گرامى(ص) به ياران خويش سفارش نموده اند كه همواره با كتاب خدا باشند و به راه اين امرا و حكام نروند كه از راه قرآن جداست(حديث15).
اكنون، جاى اين سؤال است كه اين اميرانى كه اين گونه در روايات توصيف شده اند، چه كسانى هستند؟
با توجه به واژه هاى احاديث قرينه چهاردهم همچون «سيكون عليكم»، «ستكون عليكم»، «ستدركون»، «اذا كانت عليك»، «فلا تصدقوهم ولاتعينوهم»، «واجعلوا صلاتكم» و… درمى يابيم كه حكومت اينان در آينده نزديكى خواهد بود و از آنجا كه خطاب در روايات، به صحابه و ياران حضرت(ص) است، نشان از آغاز حكومت آن اميران در عصر صحابه است و اينكه حداقل بخشى از آن امرا و حكّام را صحابه رسول خدا(ص)درك خواهند كرد.
تاريخ نشان مى دهد كه پس از خلافت خلفاى راشدين و حسن بن على(ع)، امويان به حكومت رسيدند و تا سال 132هـ، حكومت به دست اميران اموى بوده است. با انقراض دودمان اموى، ۱ خلافت به عباسيان انتقال يافت كه آنها در دو نقطه از جهان اسلام، حكومت مى كردند: سى و هفت نفرشان از سال 132تا 640هـ، در بغداد؛ هفده نفر ديگر از سال 659 تا 922هـ، در مصر.
البته تا اواسط قرن هفتم هجرى، بجز حاكمان اموى و عباسى، كس ديگرى به خلافت بر دنياى اسلام، دست نيافت.
آيا امرايى كه در احاديث رسول خدا(ص)، اوصافشان آن گونه ذكر شده است، كسانى غير از اينها هستند؟ اگر جواب اين پرسش مثبت باشد، آيا گروهى از اينان مى توانند جزو جانشينان دوازده گانه پيامبر اسلام(ص) باشند؟
1.پس از برچيده شدن بساط حاكمان اموى از سرزمين هاى مركزى و شرقى جهان اسلام(خاورميانه، قفقاز و ماوراءالنهر)، افرادى از اين خاندان بر بخشى از اروپا(شبه جزيره ايبرى: اسپانيا و پرتغال، تا جنوب فرانسه) استيلا يافتند و به نام خلافت اسلامى از سال ۱۳۸ تا ۴۰۷ هجرى حكومت كردند. دامنه قدرت اينان، گاه تا مغرب عربى نيز گسترش مى يافت. ويراستار.

قرينه پانزدهم: مصاديق واقعى احاديث
براساس روايات جانشينان دوازده گانه، افرادى از اهل سنّت در پى اين بوده اند كه مصاديق آن را تعيين كنند، لكن توفيقى نداشته اند؛ چرا كه اين احاديث، برخلفاى راشدين قابل تطبيق نيست؛ چون كه آنان چهار نفر و با احتساب امامت حسن بن على(ع)، پنج نفرند.
همچنين بر امويان نيز صادق نيست؛ چون براساس حديثى كه اهل سنّت از پيامبر گرامى(ص) نقل كرده اند،«خلافت تا سى سال است و پس از آن، پادشاهى است» ۱ و اين مدت، تا پايان دوران امامت حسن بن على(ع) كامل مى شود؛ بنابراين، امويان خليفه نبوده اند؛ و نيز عدد امويان بيش از دوازده نفر است.
عباسيان نيز به همان دو دليلى كه در مورد امويان ذكر شد، نمى توانند مصداق حديث پيامبر(ص) باشند.
گروهى از دانشمندان اهل سنت، كوشيده اند تا از ميان خلفاى راشدين و حكّام اموى و عباسى، دوازده نفر را گزينش كنند و مصاديق خلفاى دوازده گانه قرار دهند. امّا اين مطلب با اشكالاتى روبروست:
1ـ نظر آنان از هيچ گونه دليل و پشتوانه شرعى وعلمى برخوردار نيست، و در كتاب خدا و سنّت رسولش(ص)، مؤيّدى براى آن نمى بينيم؛ بلكه ادلّه فراوانى در ردّ آن مى يابيم.
2ـ در اين گزينش، افرادى چون يزيد،منصور و… جزو خلفاى پيامبر(ص) به شمار آمده اند، ولى از برخى از اهل بيت پيامبر(ص)، مثل حسن بن على(ع) كه امامت هم داشته است، با آن همه فضائلى كه دارند، حتى نامى هم برده نشده است.
3ـ در ميان اين گروه از دانشمندان اهل سنّت، در مورد نامهاى دوازده خليفه، اختلاف نظر فراوانى ديده مى شود و تفسير روشن و قابل قبولى از اين احاديث ندارند.
1.تاريخ الخلفاء، ص۱۲؛ مسنداحمدبن حنبل، ج۵، ص۲۲۰و۲۲۱؛ سنن ترمذى، كتاب الفتن، باب۴۸؛ صحيح مسلم با شرح نووى، ج۱۲، ص۲۰۱

سخن آخر
براى يافتن مصاديق واقعى دوازده جانشين برحقّ رسول گرامى اسلام(ص)، راهى جز تمسك به قرآن و سنّت وجود ندارد.
قرآن، اهل بيت پيامبر را مطهّر از هر رجسى مى داند و مودّت و اطاعت آنان را واجب مى شمارد و اطاعت اولى الأمر را پس از اطاعت خدا و رسولش فرض و لازم دانسته است.
از سنّت پيامبر(ص)، حديث متواتر «ثقلين»، اهل بيت و عترت رسول را عدل و همسنگ قرآن قرارداده است، و حديث «غديرخم» على بن ابى طالب(ع) را صريحا ولىّ هر زن و مرد مؤمن و جانشين رسول اللّه(ص) مى داند و[مى دانيم كه بر اساس منابع معتبر حديث شيعه و برخى منابع اهل سنّت، رسول اكرم(ص)، تمامى دوازده امام پس از خود و] على(ع) نيز يازده امام عادل و معصوم(ع) را معرفى نموده است. ۱
1.رجوع كنيد: دلائل الإمامة، ابوجعفر محمدبن جرير طبرى(م۳۱۰هـ)؛ ينابيع المودّة، سليمان بن ابراهيم قندوزى(م۱۲۹۴هـ)؛ كفاية الأثر فى النصوص على الأئمّة الإثنى عشر، ابوالقاسم على بن محمد خزّاز قمى(ق۴)؛ و نيز اين گونه احاديث را با عنايت به منابع اصلى شيعه و سنّى، بجوييد در: منتخب الأثر،(آيةالله) لطف الله صافى گلپايگانى(معاصر). ويراستار.

حدیث نت

نظر مخاطبان درباره این مطلب:

دیدگاه های ارسال شده توسط شما، پس از تایید توسط سایت هدانا منتشر خواهد شد.

با توجه به حجم سوالات، به سوالات تکراری پاسخ داده نمی شود لطفا در سایت «سرچ» کنید.