آيا واقعا انسان در رنج آفريده شده؟
آيا واقعا انسان در رنج آفريده شده؟
تفسير آيه شريفه « لقد خلقنا الانسان فى كبد» به معنى در رنج بودن ماست؟ مى گويند آسايشى در جهان متصور نيست. آيا چنين است و چه ضرورتى داشت كه ما آفريده شويم و رنج بكشيم؟ به عبارتى چه از جان ما مى خواهند كه در رنج ما را آفريده اند؟
درپاسخ به اين پرسش به نكاتى اشاره ميشود:
1- منظور از آفرينش انسان در رنج كه در سوره مباركه بلد به ان تصريح شده اين است كه جهان مادى به خاطر ساختار خاصى كه دارد جهان تزاحم واصطكاك است واين از لوازم حتمى جهان مادى است. بنابر اين رنج هاى ناشى ازجهان مادى امورى گريز ناپذير اند.
2- در چنين جهانى نه لذت وخوشى خالص وجود دارد ونه درد ورنج خالص بلكه خوشى ورنج آن در هم تنيده است. همچنين مى توان گفت غلبه با خير وخوشى است نه با درد ورنج.
3- توجه به آثار تريتى وفلسفه دردورنجها نگرش مارا به مشكلات وسختى ها تغيير مى دهد
يكى از امورى كه سبب تكميل و تهذيب نفس و تصفيه اخلاق و تهييج قوا و نيروهاى نهفته وجود انسان مىشود و در حكم نيروى محرك دستگاه وجود انسان است شدايد و سختيها و مصيبتهاست. شدايد، الطاف خداوند در آيات قرآن و روايات، زياد اين مضمون به چشم مىخورد كه خداوند فلان پيغمبر يا فلان بنده صالح ديگرى را در معرض بلاها و شدايد قرار داد، يا اين مضمون كه خداوند شدايد و بلاها را مخصوصا متوجه كسانى مىكند كه مورد لطف و رحمت خاصه او هستند، يا اين مضمون كه شدايد و سختيها تحفههاى الهى است.
مثلا در حديث است:
«إن الله عز وجل ليتعاهد المؤمن بالبلاء كما يتعاهد الرجل أهله بالهدايه من الغيبه» (1) خداوند ياد مىكند و مورد نوازش قرار مىدهد بنده مؤمن را به وسيله فرستادن يك سختى و مشكل، آن طور كه يك مرد در وقتى كه در مسافرت است با فرستادن يك هديه خاندان خود را ياد مىكند و مورد محبت و نوازش قرار مىدهد. يا در حديث وارد شده:
«إن اللهإذا أحب عبدا غته بالبلاء غتا». خداوند وقتى كه بندهاى را دوست بدارد او را در شدايد غرق مىكند. يا وارد شده كه رسول اكرم حاضر نبود از غذاى كسى تناول كند كه هيچ وقت شدت و سختى و گرفتارى به سراغ او نيامده است، اين را علامت عدم قابليت او و دور بودن او از خدا مىدانست.
اين سؤال ابتدا به ذهن هر كسى مىآيد كه چگونه لطف و محبت و رضايت خداوند از كسى اقتضا مىكند كه او را با شدايد و مشكلات مواجه كند؟ لازمه
مهر و محبت، فراهم كردن موجبات خوشى و آسايش است نه موجبات سختى و عدم آسايش. باز يك نوع تعبير ديگرى در زبان قرآن و سنت هست كه سؤال ديگرى پيش مىآورد و آن تعبير امتحان است: خداوند بندگان را به وسيله شدايد و بلايا امتحان مىكند، يعنى چه؟ مگر خداوند از باطن كار مردم
بى خبر است كه مىخواهد با امتحان چيزى را بفهمد؟ مگر نه اين است كه در خود قرآن مجيد آمده كه هيچ ذرهاى و هيچ حركتى و جنبشى، بالاخره هيچ امر كوچك يا بزرگى در عالم هستى نيست مگر آنكه معلوم و مكشوف حق متعال است؟ پس امتحان يعنى چه؟ سازندگى شدايد جواب هر دو سؤال آن وقت معلوم مىشود كه فلسفه بلايا و شدايد و سختيها و اثر آنها در وجود آدمى معلوم شود، معلوم شود كه به حكم قانون و ناموس خلقت، بسيارى از كمالات است كه جز در مواجهه با سختيها و شدايد، جز در نتيجه تصادمها و اصطكاكهاى سخت، جز در ميدان مبارزه و پنجه نرم كردن با حوادث، جز در روبرو شدن با بلايا و مصائب حاصل نمىشود.
نه اين است كه اثر شدايد و سختيها تنها ظاهر شدن و نمايان شدن گوهر واقعى است، به اين معنى كه هر كس يك گوهر واقعى دارد كه رويش پوشيده است، مانند يك معدنى است در زير خاك، و اثر شدايد فقط اين است كه آنچه در زير خاك است نمايان مىشود، اثر ديگر ندارد.
نه، اين طور نيست، بالاتر است. شدايد و سختيها و ابتلائات اثر تكميل كردن و تبديل كردن و عوض كردن دارد، كيمياست، فلزى را به فلز ديگر تبديل مىكند، سازنده است، از موجودى موجود ديگر مىسازد، از ضعيف قوى و از پست عالى و از خام پخته به وجود مىآورد، خاصيت تصفيه و تخليص دارد، كدورتها و زنگارها را مىزدايد، خاصيت تهييج و تحريك دارد، هوشيارى و حساسيت به وجود مىآورد، ضعف و سستى را از بين مىبرد.
پس اين گونه امور را نبايد قهر و خشم شمرد، لطف است در شكل قهر، خير است در صورت شر، نعمت است در مظهر نقمت.
اى جفاى تو ز راحت خوب تر
و انتقام تو زجان محبوب تر
نار تو اين است نورت چون بود؟
ماتم اين تا خود كه سورت چون بود؟
از حلاوتها كه دارد جور تو
و زلطافت كس نيابد غور تو
عاشقم بر لطف و بر قهرش به جد
اى عجب من عاشق اين هر دو ضد
در اين ميان، عنصرهاى قابل حداكثر استفاده را از اين لطفهاى قهر نما و نعمتهاى نقمت صورت مىبرند. اين گونه اشخاص مايهدار نه تنها از شدايد
موجود بهره مىبرند يك نوع حالت ماجراجويى نسبت به شدايد در آنها هست، به استقبال شدايد مىروند، براى خود شدايد مىآفرينند. مولوى براى عنصرهاى قابل كه از سختيها كمال مىيابند و رشد مىكنند و نيرومندتر مىگردند مثلى مىآورد، مىگويد:
هست حيوانى كه نامش اسغر است
كو به زخم چوب زفت ولمتر (2) است
تا كه چوبش مىزنى به مىشود
او ز زخم چوب فربه مىشود
نفس مؤمن اسغرى آمد يقين
كو بزخم رنج، زفت است و سمين
زين سبب بر انبيا رنج و شكست
از همه خلق جهان افزونتر است
تا زجانها جانشان شد زفتتر
كه نديدند آن بلا قومى دگر
مثال ديگرى ذكر مىكند، افراد سختى كشيده را تشبيه مىكند به پوست دباغى شده، مىگويد:
پوست ازدار و بلاكش مىشود
چون اديم طايفى خوش مىشود
گرنه تلخ و تيز ماليدى در او
گنده گشتى ناخوش و ناپاك بو
آدمى را نيز چون آن پوست دان
از رطوبتها شده زشت و گران
تلخ و تيز و مالش بسيارده
تا شود پاك و لطيف و با فره
ور نمى تانى رضادهاى عيار
كه خدا رنجت دهد بى اختيار
كه بلاى دوست تطهير شماست
علم او بالاى تدبير شماست
پس جواب اول كه چگونه خداوند دوستانش را دچار بلايا مىكند معلوم شد
امتحان الهى:
اما سؤال دوم كه امتحان در اين مورد چه معنى دارد؟ جواب اين سؤال هم تا اندازهاى از آنچه گفته شد دانسته مىشود، اما توضيح بيشترى مىدهم:
يك وقت چيزى را مورد امتحان قرار مىدهند براى اينكه مجهولى را تبديل به معلوم كنند. براى اين كار شيىء را به عنوان ميزان و مقياس به كار
مىبرند، مثل اينكه متاعى را در ترازو مىگذارند تا بفهمند كه وزن واقعى آن چقدر است. ترازو فقط وسيله توزين است، اثرش فقط اين است كه وزن
واقعى جسم را معلوم مىكند. ترازو خود تأثيرى در زياد كردن يا كم كردن آن جسم ندارد. همچنين است ساير ميزانها و مقياسها: ميزان الحراره اثرش
اين است كه درجه گرمى هوا يا بدن انسان را معين مىكند، متر اثرش اين است كه كميت يك طول را معين مىكند، علم منطق كه علم ميزان ناميده
مىشود اثرش اين است كه شكل استدلالها را اندازهگيرى مى كند و اگر احيانا خللى در شكل استدلال رخ داده باشد، قواعد منطقى آن را معين مىكند.
امتحان اگر فقط به معنى به كار بردن ميزان و مقياس براى كشف مجهولى باشد البته درباره خداوند صحيح نيست. امتحان معنى ديگرى هم دارد و آن
از قوه به فعل آوردن و تكميل است. خداوند كه به وسيله بلايا و شدايد امتحان مىكند به معنى اين است كه به وسيله اينها هر كسى را به كمالى كه
لايق آن است مىرساند. فلسفه شدايد و بلايا فقط سنجش وزن و درجه و كميت نيست زياد كردن وزن و بالا بردن درجه و افزايش دادن به كميت است.
خداوند امتحان نمى كند كه وزن واقعى و حد و درجه معنوى و اندازه شخصيت كسى معلوم شود، امتحان مىكند يعنى در معرض بلايا و شدايد قرار مىدهد كه بر وزن واقعى و درجه معنوى و حد شخصيت آن بنده افزوده شود. امتحان نمى كند كه بهشتى واقعى و جهنمى واقعى معلوم شود، امتحان مىكند و مشكلات و شدايد به وجود مىآورد كه آنكه مىخواهد به بهشت برود در خلال همين شدايد خود را شايسته و لايق بهشت كند و آنكه لايق نيست سر جاى خود بماند. على (ع) در آن نامهاى كه به والى بصره عثمان بن حنيف نوشته پس از آنكه او را نصيحت مىكند كه گرد تنعم نرود و از وظيفه خودش غفلت نكند، وضع زندگى ساده و دور از تجمل و تنعم خودش را ذكر مىكند كه چگونه به نان جوى قناعت كرده است و خود را از هر نوع ناز پروردگى دور نگه داشته، آنگاه مىفرمايد: شايد بعضى تعجب كنند كه چطور على با اين خوراكها توانايى برابرى و غلبه بر شجاعان را دارد؟ قاعدتا بايد اين طرز زندگى او را ضعيف و ناتوان كرده باشد. خودش اين طور جواب مىدهد كه اينها اشتباه مىكنند، زندگى سخت نيرو را نمى كاهد، تنعم و ناز پروردگى است كه موجب كاهش نيرو مىگردد. مىفرمايد: «ألا وإن الشجره البريه أصلب عودا، و الروائع الخضره أرق جلودا، و النباتات البدويه أقوى وقودا» (3).
چوب درختهاى صحرايى و جنگلى كه نوازش باغبان را نديده است محكمتر است، اما درختهاى سر سبز و شاداب كه مرتب تحت رعايت باغبان و
نوازش او ميباشند نازك تر و كم طاقت تر از كار در مىآيد. گياهان صحرايى و وحشى نسبت به گلهاى خانگى، هم قدرت اشتغال و افروزش بيشترى
دارند و هم آتششان ديرتر خاموش مىشود. مردان سرد و گرم چشيده و فراز و نشيب ديده و زحمت كشيده و با سختيها و شدايد و مشكلات دست و پنجه نرم كرده نيز طاقت و قدرتشان از مردهاى ناز پرورده بيشتر است. فرق است بين نيرويى كه از داخل و باطن بجوشد با نيرويى كه از خارج كمك بگيرد. عمده اين است كه استعدادها و نيروهاى بى حد و حصر باطنى بشر بروز كند. على مىفرمود نگوييد: «اللهمإنى أعوذ بك من الفتنه» (خدايا
به تو از فتنه ها و مايه گرفتاريها پناه مىبرم)، زيرا هيچ كس نيست كه با گرفتاريها مواجه نباشد، بگوييد: «اللهمإنى أعوذ بك من مضلات الفتن» (4) (خدايا از فتنههاى گمراه كننده، از جنبههاى گمراه كننده فتنهها، به تو پناه مىبرم).
ناز پروردگى به هر نسبت كه مواجهه با شدايد مربى و مكمل و صيقل ده و جلابخش و كيميا اثر است، پرهيز كردن اثر مخالف دارد. لهذا دانشمندان گفتهاند بزرگترين دشمنيهايى كه درباره اطفال و كودكان مىشود همانهاست كه پدران و مادران نادان به عنوان محبت و از روى كمال علاقه انجام مىدهند، يعنى نوازشهاى بى حساب، مانع شدن از برخورد با سختى، ناز پرورده كردن آنها. اينهاست كه طفل را بيچاره و ناتوان بار مىآورد، او را در صحنه زندگى خلع سلاح مىكند، كارى مىكند كه كوچكترين ناملايمى آنها را از پا در آورد و كمترين تغيير وضعى سبب نابودى آنها گردد. او را مثل كسى بار مىآورند كه هرگز در همه عمر به داخل آب نرفته و شناورى نكرده و نياموخته است و يكمرتبه مواجه شود با دريا و بخواهد در آن شناورى كند. كسى كه شناورى هيچ نمىداند اولين بارى كه به آب بيفتد غرق مىشود. شناورى هم چيزى نيست كه با غير عمل، با درس و كتاب و گوشه اطاق بتوان ياد گرفت،
هنر است، فن عملى است، بايد رفت ميان آب و در همانجا ضمن عمل و تلاش و زير آب رفتن و بالا آمدن تدريجا آن را آموخت.
در يكى از احاديثى كه در ابتداى سخن خواندم اين تعبير بود «إن اللهإذا أحب عبدا غته بالبلاء غتا» (5) غت به معنى غمس و فرو بردن در آب است، يعنى خداوند وقتى كه كسى را دوست بدارد او را در شدايد فرو مىبرد، به ميان شدايد مىاندازد. چرا؟ براى اينكه راه بيرون شدن از شدايد، راه شناورى در درياى گرفتارى را ياد بگيرد. جز اين
راهى نيست، لطف و محبت خداست كه با مواجه ساختن بنده با مشكلات، وسيله آموختن فن شناورى در درياى حوادث و سالم بيرون آمدن از ميان آنها
را فراهم مىكند. پس قطعا اين علامت لطف و محبت است. درباره بعضى از پرندگان مىنويسند وقتى كه جوجه آنها پر در مىآورد براى اينكه حيوان به جوجه خود فن پرواز را ياد بدهد او را با خود از آشيانه بيرون مىآورد و در فضا بالا مىبرد و آنگاه او را رها مىسازد. جوجه مدتى تلاش مىكند و پرپر مىزند تا خسته مىشود. همينكه در اثر خستگى مىخواهد به زمين بيفتد مادرش او را روى بال خود مىگيرد و پس از لحظهاى دو مرتبه او را از اوج بلندى رها مىكند. باز مدتى اين حيوان تلاش مىكند، پايين و بالا مىرود و خود را خسته مىكند. همينكه كاملا خسته شد ما در دو مرتبه او را مىگيرد و روى بال مىنشاند و به همين ترتيب چند بار عمل مىكند تا فرزندش عملا بر پرواز كردن مسلط گردد. اين اصل طبيعى فطرى بايد در تربيت فرزند آدم مورد استفاده قرار بگيرد، طفل از اول بايد با كار و زحمت و سختى و شدت آشنا باشد. اما اشرف مخلوقات غالبا بر خلاف اين عمل مىكند، طبقه متمكن به خيال اينكه كار فقط به خاطر فقر است از كار و زحمت پرهيز مىكنند و فرزند خود را يك بيچاره مفلوك ضعيف بار مىآورند. ژان ژاك روسو در كتاب اميل درباره اين گونه تربيتها مىگويد: اگر مردم تا آخر عمر در كشورى كه متولد شده بودند مى ماندند، اگر تمام سال يك فصل بيش نداشت، اگر افراد نمى توانستند هيچ وقت سرنوشت خود را تغيير دهند، اين گونه تربيتها از بعضى جهتها خوب بود، اما اگر تغيير سريع اوضاع بشر را در نظر بگيريم بايد اقرار
كنيم كه هيچ روشى بى معنىتر و غلط تر از اين نيست كه كودك را با اين فرض پرورش دهيم كه هرگز نبايد از اطاق خارج شود و هميشه بايد نوكر و
كلفت دور او را بگيرند و اگر آن بدبخت فقط يك قدم بر روى زمين بگذارد و اگر يك پله پايين بيايد، نيست خواهد شد. و هم او مىگويد:
اگر جسم زياد در آسايش باشد، روح فاسد مىشود. كسى كه درد و رنج را نشناسد، نه لذت شفقت را مىشناسد و نه حلاوت ترحم را. چنين كسى
قلبش از هيچ چيز متأثر نخواهد شد و بدين سبب قابل معاشرت نبوده مانند ديوى خواهد بود در ميان آدميان.
پاورقى:
1- كافى، ج 2، ص. 255
2- يعنى درشت تر و فربه تر.
3- نهج البلاغه، نامه. 45
4- نهج البلاغه، حكمت. 90 و فقره دوم نقل به معنى شده است.
5- كافى، ج 2، ص. 253
پرسمان