وبگاه پاسخگویی به سوالات دینی هدانا

آيا واقعا انسان در رنج آفريده شده؟

0

آيا واقعا انسان در رنج آفريده شده؟

تفسير آيه شريفه « لقد خلقنا الانسان فى كبد» به معنى در رنج بودن ماست؟ مى گويند آسايشى در جهان متصور نيست. آيا چنين است و چه ضرورتى داشت كه ما آفريده شويم و رنج بكشيم؟ به عبارتى چه از جان ما مى خواهند كه در رنج ما را آفريده اند؟

درپاسخ به اين پرسش به نكاتى اشاره ميشود:

1- منظور از آفرينش انسان در رنج كه در سوره مباركه بلد به ان تصريح شده اين است كه جهان مادى به خاطر ساختار خاصى كه دارد جهان تزاحم واصطكاك است واين از لوازم حتمى جهان مادى است. بنابر اين رنج هاى ناشى ازجهان مادى امورى گريز ناپذير اند.

2- در چنين جهانى نه لذت وخوشى خالص وجود دارد ونه درد ورنج خالص بلكه خوشى ورنج آن در هم تنيده است. همچنين مى توان گفت غلبه با خير وخوشى است نه با درد ورنج.

3- توجه به آثار تريتى وفلسفه دردورنجها نگرش مارا به مشكلات وسختى ها تغيير مى دهد

يكى از امورى كه سبب تكميل و تهذيب نفس و تصفيه اخلاق و تهييج قوا و نيروهاى نهفته وجود انسان مى‏شود و در حكم نيروى محرك دستگاه وجود انسان است شدايد و سختيها و مصيبتهاست. شدايد، الطاف خداوند در آيات قرآن و روايات، زياد اين مضمون به چشم مى‏خورد كه خداوند فلان پيغمبر يا فلان بنده صالح ديگرى را در معرض بلاها و شدايد قرار داد، يا اين مضمون كه خداوند شدايد و بلاها را مخصوصا متوجه كسانى مى‏كند كه مورد لطف و رحمت خاصه او هستند، يا اين مضمون كه شدايد و سختيها تحفه‏هاى الهى است.

مثلا در حديث است:

«إن الله عز وجل ليتعاهد المؤمن بالبلاء كما يتعاهد الرجل أهله بالهدايه من الغيبه» (1) خداوند ياد مى‏كند و مورد نوازش قرار مى‏دهد بنده مؤمن را به وسيله فرستادن يك سختى و مشكل، آن طور كه يك مرد در وقتى كه در مسافرت است با فرستادن يك هديه خاندان خود را ياد مى‏كند و مورد محبت و نوازش قرار مى‏دهد. يا در حديث وارد شده:

«إن الله‏إذا أحب عبدا غته بالبلاء غتا». خداوند وقتى كه بنده‏اى را دوست بدارد او را در شدايد غرق مى‏كند. يا وارد شده كه رسول اكرم حاضر نبود از غذاى كسى تناول كند كه هيچ وقت شدت و سختى و گرفتارى به سراغ او نيامده است، اين را علامت عدم قابليت او و دور بودن او از خدا مى‏دانست.

اين سؤال ابتدا به ذهن هر كسى مى‏آيد كه چگونه لطف و محبت و رضايت خداوند از كسى اقتضا مى‏كند كه او را با شدايد و مشكلات مواجه كند؟ لازمه

مهر و محبت، فراهم كردن موجبات خوشى و آسايش است نه موجبات سختى و عدم آسايش. باز يك نوع تعبير ديگرى در زبان قرآن و سنت هست كه سؤال ديگرى پيش مى‏آورد و آن تعبير امتحان است: خداوند بندگان را به وسيله شدايد و بلايا امتحان مى‏كند، يعنى چه؟ مگر خداوند از باطن كار مردم

بى خبر است كه مى‏خواهد با امتحان چيزى را بفهمد؟ مگر نه اين است كه در خود قرآن مجيد آمده كه هيچ ذره‏اى و هيچ حركتى و جنبشى، بالاخره هيچ امر كوچك يا بزرگى در عالم هستى نيست مگر آنكه معلوم و مكشوف حق متعال است؟ پس امتحان يعنى چه؟ سازندگى شدايد جواب هر دو سؤال آن وقت معلوم مى‏شود كه فلسفه بلايا و شدايد و سختيها و اثر آنها در وجود آدمى معلوم شود، معلوم شود كه به حكم قانون و ناموس خلقت، بسيارى از كمالات است كه جز در مواجهه با سختيها و شدايد، جز در نتيجه تصادمها و اصطكاكهاى سخت، جز در ميدان مبارزه و پنجه نرم كردن با حوادث، جز در روبرو شدن با بلايا و مصائب حاصل نمى‏شود.

نه اين است كه اثر شدايد و سختيها تنها ظاهر شدن و نمايان شدن گوهر واقعى است، به اين معنى كه هر كس يك گوهر واقعى دارد كه رويش پوشيده است، مانند يك معدنى است در زير خاك، و اثر شدايد فقط اين است كه آنچه در زير خاك است نمايان مى‏شود، اثر ديگر ندارد.

نه، اين طور نيست، بالاتر است. شدايد و سختيها و ابتلائات اثر تكميل كردن و تبديل كردن و عوض كردن دارد، كيمياست، فلزى را به فلز ديگر تبديل مى‏كند، سازنده است، از موجودى موجود ديگر مى‏سازد، از ضعيف قوى و از پست عالى و از خام پخته به وجود مى‏آورد، خاصيت تصفيه و تخليص دارد، كدورتها و زنگارها را مى‏زدايد، خاصيت تهييج و تحريك دارد، هوشيارى و حساسيت به وجود مى‏آورد، ضعف و سستى را از بين مى‏برد.

پس اين گونه امور را نبايد قهر و خشم شمرد، لطف است در شكل قهر، خير است در صورت شر، نعمت است در مظهر نقمت.

اى جفاى تو ز راحت خوب تر

و انتقام تو زجان محبوب تر

نار تو اين است نورت چون بود؟

ماتم اين تا خود كه سورت چون بود؟

از حلاوتها كه دارد جور تو

و زلطافت كس نيابد غور تو

عاشقم بر لطف و بر قهرش به جد

اى عجب من عاشق اين هر دو ضد

در اين ميان، عنصرهاى قابل حداكثر استفاده را از اين لطفهاى قهر نما و نعمتهاى نقمت صورت مى‏برند. اين گونه اشخاص مايه‏دار نه تنها از شدايد

موجود بهره مى‏برند يك نوع حالت ماجراجويى نسبت به شدايد در آنها هست، به استقبال شدايد مى‏روند، براى خود شدايد مى‏آفرينند. مولوى براى عنصرهاى قابل كه از سختيها كمال مى‏يابند و رشد مى‏كنند و نيرومندتر مى‏گردند مثلى مى‏آورد، مى‏گويد:

هست حيوانى كه نامش اسغر است

كو به زخم چوب زفت ولمتر (2) است

تا كه چوبش مى‏زنى به مى‏شود

او ز زخم چوب فربه مى‏شود

نفس مؤمن اسغرى آمد يقين

كو بزخم رنج، زفت است و سمين

زين سبب بر انبيا رنج و شكست

از همه خلق جهان افزون‏تر است

تا زجانها جانشان شد زفت‏تر

كه نديدند آن بلا قومى دگر

مثال ديگرى ذكر مى‏كند، افراد سختى كشيده را تشبيه مى‏كند به پوست دباغى شده، مى‏گويد:

پوست ازدار و بلاكش مى‏شود

چون اديم طايفى خوش مى‏شود

گرنه تلخ و تيز ماليدى در او

گنده گشتى ناخوش و ناپاك بو

آدمى را نيز چون آن پوست دان

از رطوبتها شده زشت و گران

تلخ و تيز و مالش بسيارده

تا شود پاك و لطيف و با فره

ور نمى تانى رضاده‏اى عيار

كه خدا رنجت دهد بى اختيار

كه بلاى دوست تطهير شماست

علم او بالاى تدبير شماست

پس جواب اول كه چگونه خداوند دوستانش را دچار بلايا مى‏كند معلوم شد

امتحان الهى:

اما سؤال دوم كه امتحان در اين مورد چه معنى دارد؟ جواب اين سؤال هم تا اندازه‏اى از آنچه گفته شد دانسته مى‏شود، اما توضيح بيشترى مى‏دهم:

يك وقت چيزى را مورد امتحان قرار مى‏دهند براى اينكه مجهولى را تبديل به معلوم كنند. براى اين كار شيى‏ء را به عنوان ميزان و مقياس به كار

مى‏برند، مثل اينكه متاعى را در ترازو مى‏گذارند تا بفهمند كه وزن واقعى آن چقدر است. ترازو فقط وسيله توزين است، اثرش فقط اين است كه وزن

واقعى جسم را معلوم مى‏كند. ترازو خود تأثيرى در زياد كردن يا كم كردن آن جسم ندارد. همچنين است ساير ميزانها و مقياسها: ميزان الحراره اثرش

اين است كه درجه گرمى هوا يا بدن انسان را معين مى‏كند، متر اثرش اين است كه كميت يك طول را معين مى‏كند، علم منطق كه علم ميزان ناميده

مى‏شود اثرش اين است كه شكل استدلالها را اندازه‏گيرى مى كند و اگر احيانا خللى در شكل استدلال رخ داده باشد، قواعد منطقى آن را معين مى‏كند.

امتحان اگر فقط به معنى به كار بردن ميزان و مقياس براى كشف مجهولى باشد البته درباره خداوند صحيح نيست. امتحان معنى ديگرى هم دارد و آن

از قوه به فعل آوردن و تكميل است. خداوند كه به وسيله بلايا و شدايد امتحان مى‏كند به معنى اين است كه به وسيله اينها هر كسى را به كمالى كه

لايق آن است مى‏رساند. فلسفه شدايد و بلايا فقط سنجش وزن و درجه و كميت نيست زياد كردن وزن و بالا بردن درجه و افزايش دادن به كميت است.

خداوند امتحان نمى كند كه وزن واقعى و حد و درجه معنوى و اندازه شخصيت كسى معلوم شود، امتحان مى‏كند يعنى در معرض بلايا و شدايد قرار مى‏دهد كه بر وزن واقعى و درجه معنوى و حد شخصيت آن بنده افزوده شود. امتحان نمى كند كه بهشتى واقعى و جهنمى واقعى معلوم شود، امتحان مى‏كند و مشكلات و شدايد به وجود مى‏آورد كه آنكه مى‏خواهد به بهشت برود در خلال همين شدايد خود را شايسته و لايق بهشت كند و آنكه لايق نيست سر جاى خود بماند. على (ع) در آن نامه‏اى كه به والى بصره عثمان بن حنيف نوشته پس از آنكه او را نصيحت مى‏كند كه گرد تنعم نرود و از وظيفه خودش غفلت نكند، وضع زندگى ساده و دور از تجمل و تنعم خودش را ذكر مى‏كند كه چگونه به نان جوى قناعت كرده است و خود را از هر نوع ناز پروردگى دور نگه داشته، آنگاه مى‏فرمايد: شايد بعضى تعجب كنند كه چطور على با اين خوراكها توانايى برابرى و غلبه بر شجاعان را دارد؟ قاعدتا بايد اين طرز زندگى او را ضعيف و ناتوان كرده باشد. خودش اين طور جواب مى‏دهد كه اينها اشتباه مى‏كنند، زندگى سخت نيرو را نمى كاهد، تنعم و ناز پروردگى است كه موجب كاهش نيرو مى‏گردد. مى‏فرمايد: «ألا وإن الشجره البريه أصلب عودا، و الروائع الخضره أرق جلودا، و النباتات البدويه أقوى وقودا» (3).

چوب درختهاى صحرايى و جنگلى كه نوازش باغبان را نديده است محكم‏تر است، اما درختهاى سر سبز و شاداب كه مرتب تحت رعايت باغبان و

نوازش او ميباشند نازك تر و كم طاقت تر از كار در مى‏آيد. گياهان صحرايى و وحشى نسبت به گلهاى خانگى، هم قدرت اشتغال و افروزش بيشترى

دارند و هم آتششان ديرتر خاموش مى‏شود. مردان سرد و گرم چشيده و فراز و نشيب ديده و زحمت كشيده و با سختيها و شدايد و مشكلات دست و پنجه نرم كرده نيز طاقت و قدرتشان از مردهاى ناز پرورده بيشتر است. فرق است بين نيرويى كه از داخل و باطن بجوشد با نيرويى كه از خارج كمك بگيرد. عمده اين است كه استعدادها و نيروهاى بى حد و حصر باطنى بشر بروز كند. على مى‏فرمود نگوييد: «اللهم‏إنى أعوذ بك من الفتنه» (خدايا

به تو از فتنه ها و مايه گرفتاريها پناه مى‏برم)، زيرا هيچ كس نيست كه با گرفتاريها مواجه نباشد، بگوييد: «اللهم‏إنى أعوذ بك من مضلات الفتن» (4) (خدايا از فتنه‏هاى گمراه كننده، از جنبه‏هاى گمراه كننده فتنه‏ها، به تو پناه مى‏برم).

ناز پروردگى به هر نسبت كه مواجهه با شدايد مربى و مكمل و صيقل ده و جلابخش و كيميا اثر است، پرهيز كردن اثر مخالف دارد. لهذا دانشمندان گفته‏اند بزرگترين دشمنيهايى كه درباره اطفال و كودكان مى‏شود همانهاست كه پدران و مادران نادان به عنوان محبت و از روى كمال علاقه انجام مى‏دهند، يعنى نوازشهاى بى حساب، مانع شدن از برخورد با سختى، ناز پرورده كردن آنها. اينهاست كه طفل را بيچاره و ناتوان بار مى‏آورد، او را در صحنه زندگى خلع سلاح مى‏كند، كارى مى‏كند كه كوچكترين ناملايمى آنها را از پا در آورد و كمترين تغيير وضعى سبب نابودى آنها گردد. او را مثل كسى بار مى‏آورند كه هرگز در همه عمر به داخل آب نرفته و شناورى نكرده و نياموخته است و يكمرتبه مواجه شود با دريا و بخواهد در آن شناورى كند. كسى كه شناورى هيچ نمى‏داند اولين بارى كه به آب بيفتد غرق مى‏شود. شناورى هم چيزى نيست كه با غير عمل، با درس و كتاب و گوشه اطاق بتوان ياد گرفت،

هنر است، فن عملى است، بايد رفت ميان آب و در همانجا ضمن عمل و تلاش و زير آب رفتن و بالا آمدن تدريجا آن را آموخت.

در يكى از احاديثى كه در ابتداى سخن خواندم اين تعبير بود «إن الله‏إذا أحب عبدا غته بالبلاء غتا» (5) غت به معنى غمس و فرو بردن در آب است، يعنى خداوند وقتى كه كسى را دوست بدارد او را در شدايد فرو مى‏برد، به ميان شدايد مى‏اندازد. چرا؟ براى اينكه راه بيرون شدن از شدايد، راه شناورى در درياى گرفتارى را ياد بگيرد. جز اين

راهى نيست، لطف و محبت خداست كه با مواجه ساختن بنده با مشكلات، وسيله آموختن فن شناورى در درياى حوادث و سالم بيرون آمدن از ميان آنها

را فراهم مى‏كند. پس قطعا اين علامت لطف و محبت است. درباره بعضى از پرندگان مى‏نويسند وقتى كه جوجه آنها پر در مى‏آورد براى اينكه حيوان به جوجه خود فن پرواز را ياد بدهد او را با خود از آشيانه بيرون مى‏آورد و در فضا بالا مى‏برد و آنگاه او را رها مى‏سازد. جوجه مدتى تلاش مى‏كند و پرپر مى‏زند تا خسته مى‏شود. همينكه در اثر خستگى مى‏خواهد به زمين بيفتد مادرش او را روى بال خود مى‏گيرد و پس از لحظه‏اى دو مرتبه او را از اوج بلندى رها مى‏كند. باز مدتى اين حيوان تلاش مى‏كند، پايين و بالا مى‏رود و خود را خسته مى‏كند. همينكه كاملا خسته شد ما در دو مرتبه او را مى‏گيرد و روى بال مى‏نشاند و به همين ترتيب چند بار عمل مى‏كند تا فرزندش عملا بر پرواز كردن مسلط گردد. اين اصل طبيعى فطرى بايد در تربيت فرزند آدم مورد استفاده قرار بگيرد، طفل از اول بايد با كار و زحمت و سختى و شدت آشنا باشد. اما اشرف مخلوقات غالبا بر خلاف اين عمل مى‏كند، طبقه متمكن به خيال اينكه كار فقط به خاطر فقر است از كار و زحمت پرهيز مى‏كنند و فرزند خود را يك بيچاره مفلوك ضعيف بار مى‏آورند. ژان ژاك روسو در كتاب اميل درباره اين گونه تربيتها مى‏گويد: اگر مردم تا آخر عمر در كشورى كه متولد شده بودند مى ماندند، اگر تمام سال يك فصل بيش نداشت، اگر افراد نمى توانستند هيچ وقت سرنوشت خود را تغيير دهند، اين گونه تربيتها از بعضى جهتها خوب بود، اما اگر تغيير سريع اوضاع بشر را در نظر بگيريم بايد اقرار

كنيم كه هيچ روشى بى معنى‏تر و غلط تر از اين نيست كه كودك را با اين فرض پرورش دهيم كه هرگز نبايد از اطاق خارج شود و هميشه بايد نوكر و

كلفت دور او را بگيرند و اگر آن بدبخت فقط يك قدم بر روى زمين بگذارد و اگر يك پله پايين بيايد، نيست خواهد شد. و هم او مى‏گويد:

اگر جسم زياد در آسايش باشد، روح فاسد مى‏شود. كسى كه درد و رنج را نشناسد، نه لذت شفقت را مى‏شناسد و نه حلاوت ترحم را. چنين كسى

قلبش از هيچ چيز متأثر نخواهد شد و بدين سبب قابل معاشرت نبوده مانند ديوى خواهد بود در ميان آدميان.

پاورقى:

1- كافى، ج 2، ص. 255

2- يعنى درشت تر و فربه تر.

3- نهج البلاغه، نامه. 45

4- نهج البلاغه، حكمت. 90 و فقره دوم نقل به معنى شده است.

5- كافى، ج 2، ص. 253

پرسمان

نظر مخاطبان درباره این مطلب:

دیدگاه های ارسال شده توسط شما، پس از تایید توسط سایت هدانا منتشر خواهد شد.

با توجه به حجم سوالات، به سوالات تکراری پاسخ داده نمی شود لطفا در سایت «سرچ» کنید.