وبگاه پاسخگویی به سوالات دینی هدانا

آغاز خلقت از چه زماني بود؟

0

آغاز خلقت از چه زماني بود؟

 

آغاز خلقت از چه زمانى بود؟ آيا خدا نيازى به خلقت انسان داشت؟

پرسش يك: آغاز خلقت از چه زماني بود؟

بر اساس نظريه فلاسفه حدوث جهان ذاتى است، نه زمانى يعنى، جهان واجب‏الوجود بالذات نيست و از همين رو نيازمند آفريننده است ليكن لازمه مخلوق بودن هستى، آفرينش در زمان و مسبوق بودن به عدم زمانى نيست زيرازمان از لوازم ماده است و پيش از خلقت ماده، زمانى نبوده است تا براى جهان آغازى در زمان فرض كنيم و سپس سؤال كنيم كه خداوند پيش از آن چه مى‏كرده است؟ براى آگاهى بيشتر ر. ك:» جهان بينى در فلسفه ما «شهيد سيد محمد باقر صدر، ترجمه سيد على حسينى‏ پرسش دو: چرا خدا جهان را آفريد، چه هدفى از اين كار داشت؟

براى روشن شدن اين مسأله، بايد به مطالب زير توجه كرد: يكم. هدف انسان در كارهايش، رسيدن به كمال يا رفع نقص است براى مثال غذا مى‏خورد تا رفع گرسنگى يا رفع نياز بدن كند لباس مى‏پوشد تا خود را از سرما و گرما حفظ كند ازدواج مى‏كند براى ارضاى نيازى كه در اين باره احساس مى‏نمايد. عبادت مى‏كند تا به كمال نهايى و قرب الهى برسد و خدمت به خلق خدا مى‏كند، تا كمالات عالى را كسب كند. اما خداوند، هيچ نقصى ندارد تا با افعالش، آن را برطرف كند و كمالى را فاقد نيست، تا براى رسيدن به آن بكوشد. دوم. هدف در افعال الهى، ذات او است و غايتى خارج از او متَصَوَّر نيست زيرا كمالى وراى ذات الهى وجود ندارد تا خداوند به آن رو كند و در جستجوى آن باشد. پس او همچنان كه مبدأ فعل و منشأ هستى است، غايت آن نيز مى‏باشد:» وَ إِلَيْهِ يُرْجَعُ الْأَمْرُ كُلُّهُ « (1) سوم. اين حقيقت به بيان ديگرى نيز قابل بازگويى است. تعبير ديگر اين است كه غايت در افعال انسان غايت فاعل است يعنى فاعل در جستجوى كمال و منفعتى براى خويش است. ولى غايت در افعال بارى غايت فعل است. يعنى او در جستجوى نفعى براى خود نيست، بلكه تماماً كار او در جهت رساندن خير و كمالى به مخلوق است.

من خلق تا سودى كنم‏

بلكه تا بر بندگان جودى كنم‏

و چون بالاترين خيرى كه مخلوقات به آن مى‏توانند رسيد قرب الى اللَّه و اتصال به مبدأ لايزال هستى و فنا در ذات مستجمع جميع صفات كماليه است، پس غايت فعل بارى چيزى جز ذات احدى و كمال سرمدى خود نيست و هيچ غايتى ماوراء ذات او به تصور نمى‏آيد. چهارم. در رابطه با فلسفه آفرينش، نصوص دينى، متكلمان، فيلسوفان و عارفان پاسخ‏هاى متعددى مطرح كرده‏اند كه هر يك، به گونه‏اى از معمّاى آفرينش راززدايى مى‏كند و از زاويه‏اى بر آن نور مى‏افشاند.

آنچه به اقتضاى سؤال در اين مجال مى‏آيد، يكى از پاسخ‏هاى فيلسوفان است. در اين انگاره آفرينش، لازمه فياض بودن ذاتى الهى است. توضيح اينكه: 1. خداوند واجب الوجود است. 2. واجب الوجود، هستى مطلق و وجود صرف است و همه كمالات وجودى را دارا است بلكه عين همه آنها است. صفات كمالى او عين ذات او است. او علم مطلق و قدرت مطلق و عين عدل و حكمت است. 3. لازمه كمال، فياض بودن است و هر موجودى كامل باشد، فياض نيز هست. منع فيض ناشى از نادارى و ناتوانى و يا بخل است كه همه نقص بوده و از ساحت قدس پروردگار دور و با كمال مطلق او ناسازگار است. 4. با توجه به اينكه كمال مطلق، عين ذات الهى است و فياض بودن، خود، كمال است، پس فياض بودن عين ذات الهى است يعنى، چنان نيست كه ذات احديت چيزى باشد و فياضيت او چيز ديگر بلكه ذات او- از آن جهت كه ذات است- فياض على‏الاطلاق بلكه عين فياضيت است. 5. آفرينش، فعل الهى و فيض او و به عبارت ديگر، تجلّى فياضيت الهى است. نتيجه: آفرينش، لازمه كمال ذاتى خداوند است. البته وقتى گفته مى‏شود، آفرينش جهان لازمه كمال ذاتى خداوند است، به معناى آن نيست كه خداوند در آفرينش جهان مجبور است زيرا: الف. اختيار نيز كمال ذاتى او است بنابراين هيچ عاملى از درون او را وادار به كارى نمى‏كند. ب. وراى او نيز قدرتى نيست كه او را جبراً به كارى وادارد. بنابراين مقصود از» لازمه كمال ذاتى «اين است كه چون او فياض است و افاضه وجود خير است، حتماً جهان و انسان را در بهترين صورت ممكن مى‏آفريند و در اين باره درنگ روا نمى‏دارد. هدف او از آفرينش اين است كه هر ممكن الوجودى را به كمال ممكن و شايسته آن برساند، بدون آن كه در اين كار، نتيجه‏اى براى ذات پاك او وجود داشته باشد.

هر امر ممكنى در اين جهان براى خود قابليت و شايستگى هست شدن و دريافت كمالات وجودى را دارد و گويى همگى با لسان حال درخواست وجود و طلب كمال مى‏كنند. آفرينش جهان پاسخ به اين سؤال‏هاى طبيعى و ذاتى اشياء و در حقيقت به كمال رساندن آنها است. به ديگر سخن، آفرينش احسان و فيضى است از جانب خدا نسبت به موجودات ممكن. چنين آفرينشى حسن ذاتى دارد. و قيام به چنين فعلى كه ذاتا پسنديده است، جز اين كه خود فعل زيبا باشد، به چيز ديگرى نياز ندارد. او با آفرينش، كمالى را افاضه مى‏كند و وسائل كمال برتر هر موجودى را در اختيار آن مى‏گذارد. سؤال از اين كه چرا خالق منان، دست به چنين كار پسنديده بالذات زده است، مثل سوال از اين است كه چرا انسان پاسخ نيكى را به نيكى مى‏دهد نه به بدى؟ همانطور كه اين سوال، جوابى ندارد، يعنى جواب آن در خود سوال مندرج است، پس سوال از اين كه چرا خدا انسان و جهان را آفريد و وسائل تكامل را در اختيار آنها نهاد، نيز چنين است. زيرا آفريدن، به خاطر تكميل يك موجود، خود كار پسنديده‏اى است و سؤال از علت آن كاملاً مردود است. اين حقيقت را با ذكر مثالى روشن مى‏كنيم. از كسى مى‏پرسيم: چرا درس مى‏خوانى؟ مى‏گويد: براى اين كه پس از تحصيل، مدركى به دست آورم و بتوانم با آن استخدام شوم. مى‏پرسيم: براى چه مى‏خواهى استخدام شوى و كار كنى؟ مى‏گويد: تا نياز خود را رفع كنم و زندگى مرتب و آرامى داشته باشم. مى‏پرسيم: چرا به دنبال چنين هدف و غرضى هستى؟ مى‏گويد: اين ديگر چرا ندارد، رفاه، آسايش، آرامش خود به خود خوب و مطلوبند و هر انسانى خواهان آن است. پس اين هدف به خودى خود مطلوب است و پرسش از چرايى مطلوب بالذات، غلط است. به عبارت ديگر انسان گاهى كارى را انجام مى‏دهد تا به خواسته ديگرى برسد و نياز ديگرى را رفع كند، مانند خوردن دارو براى سلامتى.

ولى گاهى چيزى خودش مطلوب است، مانند: انجام فعاليت‏هاى التذاذى كه در آن لذت بردن خودش مطلوب است نه مقدمه براى مطلوب ديگر. خلاصه آنكه: 1. خالق از آفريدن جهان و انسان، غرض عائد بر ذات ندارد، يعنى نمى‏خواهد با اين كار كمبود خود را رفع كند. 2. فعل خدا عبث و بدون هدف نيست. هدف ازآفرينش، سود رسانيدن به آفريده و رسانيدن آن به كمال ممكن و به عبارت ديگر هدف فعل است، نه هدف فاعل. 3. آفرينش الهى حسن ذاتى دارد و فلسفه‏اى جداگانه براى آن لازم نيست. 4. بشر با زندگى دنيوى، مايه‏هاى كمال جسم و روح را در اين جهان به دست مى‏آورد، آنگاه در سراى ديگر اين مايه‏ها، كمال جسمى و روحى او را تأمين مى‏كنند و از لذائذ جسمانى و روحانى بهره مند مى‏گردد، كمالاتى را درك مى‏كند كه هرگز لذت آن با قلم و بيان توصيف نمى‏شود. پرسش 3. مگر خداى متعال از همه چيز بى‏نياز نيست پس چه نيازى به آفرينش جهان داشت؟ اگر بگوييد خدا فياض است، اين سؤال پديد مى‏آيد كه پس خداوند بايد جهان را بيافريند تا فياض باشد. آيا اين نوعى نياز نيست؟ يك. حكيمانه بودن يك فعل، لزوماً به معناى نياز و حاجت‏مندى نيست. نياز در افعال موجودات ناقص و نيازمند) مانند انسان (، تصورپذير است ولى در مورد فعل خداوند پندارى نادرست است. او به آفرينش جهان نيازى نداشت. اما از آن رو كه» وجود «كمال است و افاضه وجود نيز خير و كمال و خوددارى از آن بخل و نقص است پس سزاوار است خداى حكيم و كمال مطلق، جهان را بيافريند و آن را در غايت حكمت و لطافت ايجاد كند. بنابراين آفرينش الهى حكيمانه است هر چند در مرتبه آفرينش، نه نيازى بود و نه نيازمندى، چه از ناحيه خالق و چه از ناحيه مخلوقات. دو. انسانى كه كار نيكى انجام مى‏دهد تا كمالى را كسب كند، قبل از انجام دادن كار، تنها قابليت كسب كمال مطلوب را دارا است اما بالفعل داراى آن نيست و با انجام دادن كار، قابليت خود را به فعليت مى‏رساند.

اما خداوند هيچ كمالى را فاقد نيست بلكه عين همه كمالات- از جمله فياضيت على الاطلاق- است. بنابراين او با آفرينش به فياض بودن دست نمى‏يازد بلكه چون واجد كمال فياضيت است، جهان و انسان را مى‏آفريند. از همين رو گفته شده است: آفرينش جهان لازمه فياض بودن خداوند و تجلّى آن است نه مقدمه و سبب فياض شدن. بنابراين تلازم بين فياضيت مطلقه الهى و آفرينش جهان، به معناى آن نيست كه «خدا بايد جهان را بيافريند تا فياض باشد» اين تعبير مستلزم نوعى نياز است. دقت در توضيحات گذشته نشان مى‏دهد كه مسئله برعكس است يعنى، خداوند فياض است و نتيجه آن، آفرينش جهان است (2)- پي نوشت ها: 1) هود (11)، آيه 123. 2) جهت آگاهى بيشتر نگا: الف. عبداللّه، نصرى، فلسفه خلقت انسان، (تهران: مؤسسه فرهنگى دانش و انديشه معاصر، چاپ دوم، 1379) ب. همو، فلسفه آفرينش، (قم: دفتر نشر معارف، چاپ اول، 1382) پ. محمد تقى، جعفرى، آفرينش و انسان، (قم: دارالتبليغ اسلامى، چاپ دوم)، بى‏تا). پرسمان.

نظر مخاطبان درباره این مطلب:

دیدگاه های ارسال شده توسط شما، پس از تایید توسط سایت هدانا منتشر خواهد شد.

با توجه به حجم سوالات، به سوالات تکراری پاسخ داده نمی شود لطفا در سایت «سرچ» کنید.