شکايت حضرت امير درباره رويگرداني مردم از سنت نبوي

شکايت حضرت امير درباره رويگرداني مردم از سنت نبوي
آیت الله مصباح یزدی
نهجالبلاغه گلچيني از فرمايشهاي اميرالمؤمنين علیه السلام است. در همين گلچين، مطالبي هست كه وقتي انسان دقت كند، بهتزده ميشود. اميرالمؤمنين علیه السلام شخصيتي بود كه از روز نخستِ دعوت علني پيغمبر صلی الله علیه و آله ، به مردم شناسانده شد. پيامبر صلی الله علیه و آله فرمود: اولين كسي كه به من ايمان بياورد، جانشين من خواهد بود! در آنهنگام، هيچكس جز علي علیه السلام ايمان نياورد.(1)
ايشان درطول تاريخ زندگي پيغمبر صلی الله علیه و آله ، مشكلگشاي مسلمانان بود؛ جانشين پيغمبر صلی الله علیه و آلهدر بسياري از امور بود؛ وقتي پيغمبر صلی الله علیه و آله به جهاد ميرفتند، اگر علي علیه السلام در نبرد حضور نداشت، او در مدينه جانشين پيغمبر صلی الله علیه و آله بود. رفتاري كه پيغمبر اكرم صلی الله علیه و آله با ايشان داشت، كاملاً نشان ميداد كه وي چه موقعيتي نسبتبه پيغمبر اكرم صلی الله علیه و آله دارد. بااينكه كسي مانند ايشان درميان مردم بود و كسان ديگري از اصحاب خوب پيغمبر صلی الله علیه و آله حضور داشتند، در فاصله كوتاهي، كمتر از سه دهه، آنچنان وضع عجيبي پديد آمد كه وقتي اميرالمؤمنين علیه السلام درباره آنزمان صحبت ميكند، انسان خيال ميكند از زماني سخن ميگويد كه قرنها با بعثت پيغمبر صلی الله علیه و آله فاصله داشته و تحولات عظيمي در جامعه پديد آمده است و مردم، زمان پيغمبر صلی الله علیه و آله و دستورهاي ايشان را فراموش كردهاند.
گاهي حضرت بهگونهاي صحبت ميكند که تعجب انسان را برميانگيزد كه در آنزمان، با گذشت کمتر از بيستوچند سال، چه شده بود كه علي علیه السلام اينگونه از مردم گله ميكند، و فسادها را تشريح ميكند. بههرحال بايد با اوضاع صدر اسلام آشنا شد و ديد که چگونه بوده است، تا بتوان از آن درس عبرت گرفت؛ زيرا چنين چيزهايي براي نسلهاي بعد هم ممكن است پديد آيد، و اين انحرافات مختص صدر اسلام نيست. آنان بااينكه پيغمبر صلی الله علیه و آله و علي علیه السلام را داشتند، و سالها پاي منبر پيغمبر صلی الله علیه و آله و علي علیه السلام بودند، اينگونه شدند؛ ما هم بايد مواظب باشيم تا به اين آسيبها مبتلا نشويم.
از موضوعاتي كه اميرالمؤمنين علیه السلام بسيار از آن گله ميكند، موضوع اختلاف مردم است. دو دهه از وفات پيغمبر صلی الله علیه و آله گذشته، يا 25 سال گذشته، يا اگر اين خطبه مربوط به اواخر دوران اميرالمؤمنين علیه السلام باشد نزديك به سي سال گذشته است، ايشان از اختلاف فرقههايي كه در مردم پيدا شده مينالد که هركدام شيوهاي براي خود اتخاذ كردهاند و همه از اسلام منحرف شدهاند. فَيَا عَجَباً وَمَا لِيَ لَاأَعْجَبُ مِنْ خَطَإِ هَذِهِ الْفِرَقِ عَلَي اخْتِلَافِ حُجَجِهَا فِي دِينِهَا؛(2)شگفتا و چگونه من تعجب نكنم از اينكه اين فرقههاي گوناگون پديد آمدند؛ همه هم براي دين و آيين خود استدلال ميکنند. لَا يَقْتَصُّونَ أَثَرَ نَبِيٍّ وَلَا يَقْتَدُونَ بِعَمَلِ وَصِيٍّ؛ ولي نه از پيغمبري پيروي ميكنند و نه به جانشين پيغمبري اقتدا ميكنند. لَا يُؤمِنُونَ بِغَيْبٍ وَلَا يَعِفُّونَ عَنْ عَيْبٍ؛ ايمان (واقعي) به غيب ندارند، از هيچ عيبي هم احتراز نميكنند و پاكدامن نيستند. يَعْمَلُونَ فِي الشُّبُهَاتِ؛ در کارهايي كه حكم روشني ندارد و شبههناك است، راحت وارد ميشوند. وَيَسِيرُونَ فِي الشَّهَوَاتِ؛مسيرشان مسير شهوتهاست و به دلخواهها حرکت ميکنند. الْمَعْرُوفُ فِيهِمْ مَا عَرَفُوا وَالْمُنْكَرُ عِنْدَهُمْ مَا أَنْكَرُوا؛خوبي، آن چيزي است كه آنها خوب ميدانند و بدي، آن چيزي است كه آنها بد ميدانند؛ يعني ملاك خوبي و بدي و معروف و منكر، سليقههاي شخصي آنان است؛ هركس هرچه را خوب ميداند، ميگويد معروف است، همان كار را بايد كرد؛ امر به همان معروفي هم ميكند كه خودش دوست دارد؛
و به هرچيز كه خوشش نميآيد ميگويد منكر است و از آن نهي ميكند تا ديگران هم انجام ندهند. مَفْزَعُهُمْ فِي الْمُعْضِلَاتِ إِلَي أَنْفُسِهِمْ؛در مشكلات، پيش رو سراغ خدا و پيغمبر نميروند، آنگونهكه قرآن دستور داده است: فَإِنْ تَنازَعْتُمْ فِي شَيْءٍ فَرُدُّوهُ إِلَي اللّهِ وَالرَّسُولِ،(3)بلكه وقتي معضلاتي پيش ميآيد، به خود مراجعه ميکنند: وَتَعْوِيلُهُمْ فِي الْمُهِمَّاتِ عَلَي آرَائِهِمْ؛ در كارهاي مهمي كه پيش ميآيد، به رأي خود اتكا ميكنند.كَأَنَّ كُلَّ امْرِئٍ مِنْهُمْ إِمَامُ نَفْسِهِ؛ گويا هريك از اينها امام خود است، و وظيفه خود نميداند از كسي كه كلامش حجت است پيروي كند. به هرچه بهنظرشان ميرسد، عمل ميكنند؛ گويا هركس خودش امام خويش است.(4)خودرهبري، اساسِ ليبراليسم است و اين همان چيزي است كه امروز هم بسياري از سياستمداران ما آن را پيگيري ميكنند؛ گاه اسم آن را هم ميآورند، ولي برخي نام نميبرند، حضرت در جاي ديگر ميفرمايد: أَمْ أَنْزَلَ اللَّهُ سُبْحَانَهُ دِيناً نَاقِصاً فَاسْتَعَانَ بِهِمْ عَلَي إِتْمَامِهِ؛(5)
آيا خدا دين ناقصي فرستاده و از مردم كمك خواسته است كه آن را كامل كنند؟ كساني كه هرروز قانوني ميآورند و رأي ميدهند و مردم را به روش جديدي دعوت ميكنند، فكر ميكنند كه خدا دينش را ناقص نازل كرده و از آنها درخواست كرده است كه اي بندگان عزيز من، به من كمك كنيد، من نتوانستم ديني از اين بهتر بياورم، شما نقصهايش را كامل كنيد. أَمْ كَانُوا شُرَكَاءَ لَهُ؛ يا نه، اصلاً اينها شريك خدا هستند؟ فَلَهُمْ أَنْ يَقُولُوا وَعَلَيْهِ أَنْ يَرْضَي؛ آنها بايد بگويند و خدا هم بايد بپذيرد. ما رأي ميدهيم قانون اين باشد، و ما به هرچه رأي داديم شرع هم بايد آن را بپذيرد! به گمان ايشان معناي اين جمله؛ كُلَّما حَكَمَ بِهِ الْعَقْلُ حَكَمَ بِهِ الشَّرْعُ اين است که هر چه به اصطلاح عقلاي مردم گفتند همان حكم دين خواهد شد، چون كُلَّما حَكَمَ بِهِ الْعَقْلُ حَكَمَ بِهِ الشَّرْعُ، اين سخن و فکر تازهاي نيست. حضرت علي علیه السلام در صدر اسلام از همين تفکر ميناليد. آيا خدا دين تام و کاملي نازل كرده بود، اما پيغمبر صلی الله علیه و آله بهدرستي بيان نكرده بود؟ اين شق ديگر مسئله است که علي علیه السلام بيان ميكند. يك احتمال اين بود كه: آيا خدا بلد نبود دين كامل نازل كند؟ همين اندازه كه ميدانست ـالعياذباللهـ نازل کرد و از مردم كمك خواست كه شما بياييد بقيهاش را کامل کنيد؟! يا نه، خدا دين را کامل نازل کرده است، ولي پيغمبر صلی الله علیه و آله در بيانش كوتاهي كرده، و همه آنچه را خدا به او گفته بود به مردم نرسانده است؟ ازاينرو لازم است که مردم خود، آن را کامل کنند؟ أَمْ أَنْزَلَ اللَّهُ سُبْحَانَهُ دِيناً تَامّاً فَقَصَّرَ الرَّسُولُ صلی الله علیه و آله عَنْ تَبْلِيغِهِ وَأَدَائِهِ، وَاللَّهُ سُبْحَانَهُ يَقُولُ ما فَرَّطْنا فِي الْكِتابِ مِنْ شَيْءٍ. خدا كه ميفرمايد من هيچچيز را فروگذار نكردم، پيغمبر هم، همان مقدار كه به او وحي شده بود، با امانت كامل تحويل مردم داد.
پی نوشت:
1. ر.ك: محمدباقر مجلسي، بحار الانوار، ج18، ص178.
2. نهج البلاغه، خطبه 88، ص121.
3. «پس اگر درباره چيزي بهكشمكش برخاستيد، آن را به خدا و فرستاده او برگردانيد (و حكمش را از خدا و رسول بخواهيد)» (نساء، 59).
4. پيشاز پيروزي انقلاب، ابوالحسن بنيصدر كتابي نوشته بود (تعميم امامت و مبارزه با سانسور) و در آن تعريف جديدي از اصول خمسه اعتقادي كرده بود؛ ازجمله اصل چهارم از اصول خمسه، يعني امامت را كه از خصوصيات شيعه هست، به خودرهبري معنا کرده بود؛ يعني هركس رهبر خود است، كَأَنَّ كُلَّ امْرِئٍ مِنْهُمْ إِمَامُ نَفْسِهِ.
5. نهج البلاغه، خطبه 18، ص61.
منبع:هدانابرگرفته از کتاب سيماي پيامبر اعظم (صلياللهعليهوآله) در آينه نهجالبلاغه