منظور از «الراد علینا الراد علی الله و هو علی حد الشرک بالله» در مقبوله عمربن حنظله

انواع کفر از منظر قرآن
عن عمر بن حنظلة: قال سألت أبا عبْد اللَّهِ (ع) عنْ رجلین من أصحابنا بینهما منازعة فی دَین او میراث فتحاکما إلى السلطان وَ إلى القضاة أیحلّ ذلِکَ؟قال: مَنْ تَحاکَمَ إلَیْهِمْ، فی حَقٍّ أَوْ باطِلٍ، فَإنَّما تَحاکَمَ إلَى الطّاغُوتِ وَ ما یُحْکَمُ لَهُ، فَإنّما یَأْخُذُهُ سُحْتاً و إنْ کانَ حَقّاً ثابِتاً لَهُ؛ لَأَنّهُ أَخَذَهُ بِحُکْمِ الطّاغُوتِ وَ ما أَمَرَ اللَّهُ أَنْ یُکْفَرَ بِهِ. قالَ اللَّهُ تَعالى: یُریدوُنَ أَنْ یَتَحاکَمُوا إلَى الطّاغُوتِ وَ قَدْ أُمِروُا انْ یَکْفُرُوا بِهِ.
قلت: فَکیف یصنعان؟
قال: یَنْظُرانِ مَنْ کانَ مِنْکُمْ مِمَّنْ قَدْ رَوى حَدیثَنا وَ نَظَرَ فِی حَلالِنا وَ حَرامِنا وَ عَرَف أَحکامَنا… فَلْیَرْضَوْا بِهِ حَکَماً. فإنّی قَدْ جَعَلْتُهُ عَلَیْکُمْ حاکِماً. فاذا حکم بحکمنا فلم یقبله منه فانما استخف بحکم الله و علینا رد و الراد علینا الراد علی الله و هو علی حد الشرک بالله. [ حر العاملی، وسائل الشیعه، دار احیاء التراث العربی، بیروت، ج۱۸، ص۹۹]
عمر بن حنظله میگوید از امام صادق (ع) درباره دو نفر از دوستانمان (یعنى شیعه) که نزاعى بینشان بود در مورد قرض یا میراث، و به قضات براى رسیدگى مراجعه کرده بودند، سؤال کردم که آیا این رواست؟فرمود: هر که در مورد دعاوى حق یا دعاوى ناحق به ایشان مراجعه کند، در حقیقت به طاغوت (یعنى قدرت حاکمه ناروا) مراجعه کرده باشد؛ و هر چه را که به حکم آنها بگیرد، در حقیقت به طور حرام میگیرد؛ گرچه آن را که دریافت میکند حق ثابت او باشد؛ زیرا که آن را به حکم و با رأى طاغوت و آن قدرتى گرفته که خدا دستور داده به آن کافر شود. خداى تعالى میفرماید: یُریدُونَ انْ یَتَحاکَمُوا إلَى الطّاغُوتِ وَ قَدْ أُمِروا أَنْ یَکْفُرُوا به.
پرسیدم: چه باید بکنند؟
فرمود: باید نگاه کنند ببینند از شما چه کسى است که حدیث ما را روایت کرده، و در حلال و حرام ما مطالعه نموده، و صاحبنظر شده و احکام و قوانین ما را شناخته است … بایستى او را به عنوان قاضى و داور بپذیرند، زیرا که من او را حاکم بر شما قرار دادهام. پس آنگاه که به حکم ما حکم نمود و از وی نپذیرفتند بی گمان حکم خدا را سبک شمرده و به ما پشت کردهاند و کسی به ما پشت کند به خداوند پشت کرده و این در حد شرک به خداوند است.

ايمان به دو معناست:
يكي جزء علومالمكاشفه است كه همان اعتقاد قلبي است؛ گناه با اعتقاد قلبي منافات ندارد كسي معتقد است خدايي هست؛ اما نافرماني ميكند، همان كه ﴿غَلَبَتْ عَلَيْنَا شِقْوَتُنَا﴾[سورهٴ مؤمنون، آيهٴ 106] او معصيت ميكند.
يك وقت ايمان جزء علوم معامله است نه جزء علوم مكاشفه يعني ايمان را يا در خصوص بخشِ عملي تفسير ميكنند يا ميگويند: ايمان مجموعه عقيده قلب و اقرار به زبان و عمل به اركان. اگر عمل به اركان در متنِ ايمان مأخوذ است و يك شخص دست به گناه ميزند، پس با اعضا و جوارحش اطاعت نكرده است، پس اعضا و جوارحِ او مؤمن نيست. اين است كه فرمود: «لا يزني الزاني و هو مؤمن»، «لا يسرق السارق و هو مؤمن» اين مثل آن است كه كسي بگويد من وجود طبيب را قبول دارم، حاذق بودن او را هم قبول دارم، نسخهاي كه نوشته است كه براي من سودمند است، چون ناپرهيزي ميكند، او اين نسخه را قبول ندارد[ر.ك: المحجة البيضاء، ج 8، ص 11- 13].
بنابراين چون ايمان هم در قلب ظهور دارد، هم در زبان ظهور دارد، هم در اعضا و جوارح ظاهر است كسي كه اهل گناه است، گناهش با اين بخش از ايمان سازگار نيست، نه با آن اصلِ اعتقاد قلبي.
كفر در خود قرآن كريم و همچنين نصوص، به دو قِسم تقسيم ميشود: يك كفر اعتقادي است يك كفر عملي.
كفر عملي را در ذيل آيه حج ميتوان يافت كه ﴿لِلّهِ عَلَي النَّاسِ حِجُّ الْبَيْتِ مَنِ اسْتَطَاعَ إِلَيْهِ سَبِيلاً وَمَن كَفَرَ فَإِنَّ اللّهَ غَنِيٌّ﴾[5]، اين ﴿مَن كَفَرَ﴾ يعني «من ترك الحج»؛ آن مستطيعي كه حج را ترك كرده است كافر است يعني كفرِ عملي دارد وگرنه او كه مسلمان و موحّد است، اين يك كفر عملي است نه اعتقادي. نظير همان ارتدادي كه در مقبوله عمربنحنظله است كه رادّ بر حُكم حاكم شرع، مثل رادّ بر اهلبيت(عليهم السلام) است و رادّ بر آنها مثل رادّ بر پيغمبر و خداست و رادّ بر پيغمبر و خدا كافر است[6].
خب، اين ردّ به معناي ارتداد اعتقادي كه نيست، اين ارتداد عملي است يعني اگر كسي حُكم وليّ خدا را عمل نكند در مقام عمل، موحّد و مؤمن نيست، نه اينكه در مقام قلب موحّد نباشد.
[5] – سورهٴ «آلعمران»، آيهٴ 97
[6] – بحار الانوار، ج 101، ص 262
منبع: تقریرات و یادداشتهای حجت الاسلام مهدی طاها از جلسه تفسیر سوره نساء حضرت آیت الله العظمی جوادی آملی؛ سایت هدانا.