كاغذي كه هميشه در جيب شهيد همت بود
كاغذي كه هميشه در جيب شهيد همت بود
يك بار ما خدمت حضرت امام رفته بوديم، فرمانده سپاه شوش به امام گفت: ما از بس عمليات انجام داديم و در آن بچهها شهيد و زخمي شدهاند، حقيقت مطلب؛ ديگر بريدهايم، ديگر قدرت نداريم آسوده خاطر دست روي نقشه بگذاريم و فرمان بدهيم».
ساجد_در يك مرداد 61 همت نشست توجيهي با چهل تن از نيروهاي معترض گروهان سوم گردان حبيب بن مظاهر در چادري كه اين نيروها مستقر بودند، پس از پايان مرحله سوم عمليات رمضان برگزار كرد.
دراين نشست موضوعاتي چون بازگويي تجارب تلخ كادرهاي تيپ 27 از دوران حضورشان در سوريه، باز رواني رخدادهاي مرحله سوم عمليات رمضان، از آغاز تا پايان عقب نشيني و تذكر رهنمود كليدي حضرت امام (ره) نسبت به ضرورت اداي تكليف در جنگ مطرح شد.
اين موضوعات در كتاب به روايت همت اينگونه بيان شده است:
يكي از حضار در جلسه خطاب به شهيد همت ميگويد: برادر عذر ميخواهم؛ بگذاريد حرفم را بزنم. اولاً من مقداري پشت سر شما غيبت كردم. ميبخشيد، حالا ميگويم كه از ما راضي باشيد. وقتي آن برادر، با موتور پيش ما آمده بود، من كه ميديدم بچهها همه بر اثر راهپيمايي خسته و از نفس افتادهاند و پاهاي خيليها؛ از جمله خودم تاول زده بود، رفتم پيش اين برادر و يك تعبير بدي دربارهي شما به كار بردم – كه خواهش ميكنم حاج آقا ببخشيد – و گفتم اين فرمانده تيپ ..، ميتوانست دو تا وانت يا يك كاميون بفرستد، تا بچههايي را كه به علت ضعف بنيه و خستگي قادر به راهپيمايي نيستند و آن جا تشنه زير آتش ماندهاند، به عقب ببرد، معلوم است كه همه به خاطر خدا به جبهه آمدهايم. به قول فرمايش حضرت عالي، اگر حكم خدا باشد كه آدم توي جهنم هم برود، ميرود ديگر.
همت: اجازه بده! … رو ميكند به رضا دستواره و ادامه ميدهد) برادر دستواره تشريف بياوريد اين جا … (دستواره به نزد همت ميآيد) … مگر من به شما صبح زود نگفتم برويد بار تويوتاهاي تداركات گردانها را خالي كنيد و بفرستيد جلو، تا زخميها را به عقب بياورند؟
دستواره: چرا! … حتي در خط هم هر جا وانت ديديم، بار آن را خالي كرديم و زخميها را با آنها به عقب فرستاديم.
همت: ديگر در اين منطقه چند كيلومتري، شما حتي يك دستگاه ماشين ديديد كه نرفته باشد از خط، زخمي به عقب بياورد؟
دستواره: هر چه ماشين بود، فرستاديم جلو.
همت: ما هر چه را در توانمان بود،جلو فرستاديم. اين هم ناشي از آن احساس شرف و حميتي است كه بچهها دارند و ميخواستند آن جا را نگه دارند. حتي در آن لحظه، وقتي ديدم ديگر كسي براي عقب كشيدن بچهها در دسترس من نبود، معاون تيپ _اسماعيل قهرماني_ را با موتور فرستادم جلو، كه ميبينيد، ديگر نيست.
عباس كريمي: رفت جلو و ديگر نيامد.
همت: يعني او آمد تا گردان شما را به عقب بياورد. ديگر ما نميتوانيم بيشتر از اين از خودمان مايه بگذاريم. فقط مانده بود اين كه خود من هم بلند شوم بيايم جلو، بلكه بتوانم كاري بكنم. بدون شك اگر وسيله بود، برايتان ميفرستاديم. چه اين كه تا آن حد كه موجود بود را فرستاديم. خب، بيشتر از آن در اختيارمان نبود. اين را شما يقين داشته باشيد كه امروز، شكر خدا، خود مسئولين بيشتر خجالت ميكشند؛ يعني من مسئول، عرضه فرماندهي و هدايت بيست نفر انسان را ندارم؛ ما خاك بر سرها، عرضه چرخاندن خودمان را هم نداريم…
يكي از حضار: دور از جناب شما.
همت: … نداريم! چه برسد به اين كه بيائيم و يك چنين عدهاي را فرماندهي كنيم.
ولي حالا بر اثر كمبود آدم و اين كه تكليف ايجاب كرده، آدم مسئوليت ميپذيرد. اين هم خيلي سنگين است؛ مسئوليت دو، سه هزار نفري كه به عمليات ميفرستي و بعد در آخرت، آدم بايد به خاطر هر قطره خونشان، در قبال خدا جوابگو باشد. امروز، در جبهه هيچ آدمي دنبال مقام و منصب نيست. يعني امروز به هر كس بخواهي مسئوليتي واگذار كني، بايد به زور او را راضي كني.
به هر كدامشان ميگويي برادر! شما فرماندهي را تحويل بگير، ميگويد ميترسم! ميترسم يك جا خداي ناخواسته يك دستور غلط بدهم، بعد اين گروهان برود و بيست نفر شهيد بدهد، آن وقت پس فردا من نتوانم جواب خدا را بدهم. پس ميبينيد كه همه ميترسند! من اين مطلب را يك بار در اهواز خدمت ساير برادرها گفته بودم؛ حالا اين جا هم به شما ميگويم:
يك بار ما خدمت حضرت امام رفته بوديم، فرمانده سپاه شهرستان شوش به امام عرض كرد: «امام! ما از بس عمليات انجام داديم و در آن بچهها شهيد و زخمي شدهاند، حقيقت مطلب؛ ديگر بريدهايم، ديگر قدرت نداريم آسوده خاطر دست روي نقشه بگذاريم و فرمان بدهيم». در جواب او، حضرت امام گفتند:
«نه! اينطور نيست كه شما اين راه را انتخاب كرده باشيد، خدا شما را انتخاب كرده. شما از روي فكر و تدبير عمل كنيد، ديگر هم كاري به اين امر نداشته باشيد كه چه كسي كشته شد يا نشد. شما تكليف خودتان را انجام بدهيد.»
من هميشه اين صحبت امام را كه يادداشت كردهام، توي جيب خودم نگه ميدارم و به آن رجوع ميكنم. خيلي صحبت جالب و عميقي است. ما چون خط خودمان را از امام ميگيريم، ميبينيم هر چه كه ايشان به ما گفت؛ به منزله يك درس، يك سرمشق، يك كتاب معنا و يك الگو و يك دريا معرفت است براي ما. حالا من عين جمله ايشان را از روي كاغذ براي شما ميخوانم. امام فرمودند:
«… خداوند به شما عنايت داشته است كه شما را مهيا كرده تا قرآن كريم و اسلام عزيز و ميهن اسلامي را حفظ كنيد. نظام الهي مقرر كرده است تا شما براي خدمت به اسلام انتخاب شويد» – يعني تو برادر امدادگر، خودت اين راه را انتخاب نكردي! – … بعد امام در ادامه ميفرمايند.
« … و اين پيش خداوند و ملائكه ثبت است و خداوند پشتيبان شما است. دلتان قوي باشد. هر قدمي كه براي اسلام برميداريد، قدمي است الهي، كه خدا براي شما پيش آورده است.»
امام تا به اين جا، توي صحبت خودشان دو بار ميگويند كه اين خود شما نيستيد كه به اين جا آمدهايد، «خدا اين موقعيت را براي شما پيش آورده است»؛يعني دارند دقيقا اينطور ميگويند كه قبلا روي پيشاني شما ثبت شده بود كه زماني در آينده، شما در راه خدا خواهيد جنگيد. بعد، امام در ادامه فرمودهاند:
«… شما روي تدبير و فكر عمل كنيد، ديگر نه از كشتن بترسيد و نه از كشته شدن، عمده اين است كه قصدتان خالص باشد. روحيه قوي اين جوانان بيست ساله، از اموري است كه انسان را به تعجب واميدارد. مقصد امروز ما، اين است كه كشور آفت زده، غرب زده و سلطنت زده را به اسلام برگردانيم و غرضي غير از اين، نداريم! تكرار ميكنم، كار وقتي روي نظم و قاعده و براي خدا بود، ديگر خوفي نيست چه كسي كشته شده و چه كسي كشت. انشاءالله شما مؤيد به جندالله باشيد و پيش برويد.»
خب، ميبينيد كه امام ميگويند پيش برويد، پيشروي كنيد. چه كشته داديد، چه كشتيد، قصدتان خالص باشد. بيشتر از وسع، از آدم انتظار ندارد. از آن فرماندهي كه در رده بالا دارد نقشه عمليات را ترسيم مي كند، تا آن پرسنل زير دست، اگر در حد وسع خودش فكر و تدبير به خرج نداد،خيانت كرده. اما اگر فكر و تدبير به خرج داد و عمل شد و بعد بيشتر از آن كسي كشش نداشت، خداوند هم بيشتر از آن، از او انتظار ندارد. عرض شود كه شما دلخوري نداشته باشيد و انشاءالله خداوند به همه ما توفيق بدهد.
حضار: انشاءالله.
همت: برادرها، اينطور نيست كه ما ضعف نداشته باشيم. همه ما ضعف داريم. نگاه كنيد! به عنوان مثال من براي شما ميگويم كه در زمان رژيم شاه، افسران مورد تأييد «ركن 2»، ساواك و ضد اطلاعات ارتش، به اسرائيل اعزام ميشدند و در آن جا دوره ميديدند. كادرهاي نيرو مخصوص و تكاورهاي تيپ نوهد (كلاه سبزها) در اسرائيل دوره ميديدند. آموزش دهنده، رژيم صهيونيستي بود و آمريكا!
امروز تمام بچههاي بسيجي يا سپاهي ما، فرماندهشان نه دوره آموزشي خودش را در آمريكا گذرانده، نه در اسرائيل و نه اصلا خود اين فرماندهان قبل از جنگ، دوره نظامي ديده بودند. هر چه آموختند، حاصل اين خونها بوده. من بارها براي بچهها گفتهام كه هر چه را ما در جبههها آموختيم، از خون ياد گرفتيم. هي خون بود كه ريخته شد و دشتها را گلگون كرد، ما روي اين خونها راه رفتيم و تجربه آموختيم. يعني از خود من گرفته، تا شما، تا آن فرمانده بالا دستي، هيچ كدام دوره جنگي نديده بوديم. آن قدر خون داديم و اين خونهاي ريخته شده بر روي ما تأثير گذاشت، تا ذره، ذره ياد گرفتيم چطور بايد بجنگيم. و خدا نكند روزي اين خونها را فراموش كنيم و به اين خونها خيانت كنيم.
از همين خونهاي ريخته شده در كوه و دشت بود كه بچهها تجربه آموختند و خدا نبخشد كسي را كه خداي ناكرده در حق اين خونهايي كه ما تجاربمان را مديون آنها هستيم، قصور كند و به هواي نفس دچار بشود. به همين دليل، عرض ميكنم؛ همه ما ضعف داريم. اينطور نيست كه بشود از قبل پيشبيني كرد كه عمليات صددرصد در تمام جوانب بايد موفقيتآميز باشد،نه! در همين عمليات، پشت فرماندهان قرارگاه مركزي كربلا ميلرزيد كه آيا تا ساعت 24:00 (چهارشنبه سيام تير) نيروها به جلو ميرسند؟ آيا آن خاكريزهاي تأميني،تا قبل از روشن شدن هوا احداث شدني هستند؟ … خب، يك وقت اين خاكريزها زده نميشوند، در نتيجه، آنها ميگويند نيروها بايد به عقب برگردند.
يكي از حضار: حاجآقا، ببخشيد. بله، خدا همه جور در حق سربازان اسلام لطف كرده. بسيار خوب. همه هم بايد به دستور امام امت رفتار كنند و حتما هم بايد اينطور رفتار كنند. امروز اين لطف و رحمت و مرحمت خداست كه شامل حال ما شده، ولي سوال بنده اين است كه آيا اين سرباز اسلام كه مجروح شده و اگر به وقت به او رسيدگي شود، ميتواند برگردد و از اين ميهن دفاع كند،آيا بايد به علت همين يك خرده جراحت، آن جلو بميرد؟
همت: بله، متوجه مطلب شما شدم. بگذاريد به شما مطلبي را بگويم؛ امكانات بهداري رزمي، حمل و تخليه مجروح و شهيد، بر اساس پيشبيني تهيه ميشود. پيشبيني ما در حد نيرويي كه به عمليات ميرود، در سه رده كلي، از اين قرار است:
1-آمبولانس
2-بهداري
3-هليكوپتر
حالا اگر خواستيد، من مينشينم و روي كاغذ، تك به تك اينها را ميآورم و براي شما مطرح ميكنم. به هر گردان، تعداد مشخصي امدادگر داده شده، پزشكيار داده شده. قرارگاه مركزي كربلا ميبيند كل دارايياش چهارصد دستگاه آمبولانس است، ميآيد و به هر لشكر، هفتاد يا هشتاد دستگاه آمبولانس تحويل ميدهد. خب وقتي هشتاد دستگاه آمبولانس به لشكر فتح يا لشكر نصر داده شد، در همين عمليات، سهميهاي كه لشكر فتح به تيب 27 محمد رسولالله (ص) داد، بيست دستگاه آمبولانس بود. بيشتر از بيست دستگاه، به تيپ تحويل داده نميشود.
يكي از حضار: اگر بيايند و كاري انجام بدهند، همين تعداد خيلي خوب است!
همت: حالا اجازه بدهيد، يكي يكي من دارم مي گويم.حالا اين كه اينها نيامدند،اين ديگر اشكال خودشان بود. من كه خودم به شما گفتم؛ ما حتي پيشبيني اين را كرده بوديم كه يك راننده از خودمان هم، كنار دست راننده «هلال احمر» بنشانيم. اين حداكثر پيشبيني بود كه ميتوانستيم انجام بدهيم. ديگر قادر نبوديم يقه راننده هلال احمر را بگيريم و او را از آمبولانس بيندازيم بيرون!
اولين چيزي كه تعيين ميشود، احداث اورژانس در مناطق تيپ 25 كربلا و تيپ 14 امام حسين (ع) بود. اين دو پست اورژانس را زدند و زخميهاي تيپ ما هم، در آنها تخليه ميشدند. قويترين پستهاي اورژانس هستند. حتي باند فرود هليكوپتر امداد هم دارند.
اكثريت زخميها، از همين دو پست اورژانس، با هليكوپتر به عقب تخليه ميشوند. در جنگهاي دنيا بيسابقه است. به شما كه گفتم؛ وقتي ما با مسئولين ارتش سوريه صحبت ميكرديم، ميگفتند ما زخميهاي خودمان را نميتوانيم از روي كوه پايين بياوريم، همان جا توي راه ميميرند. من كه به شما گفتم؛ ما وقتي در كوههاي كردستان و منطقه غرب ميجنگيديم، زخميهاي خودمان را با استفاده از قاطر به پايين منتقل ميكرديم. خب، همان تعداد آمبولانسي كه براي تيپ ما تعيين شدند،ساعت 14:00 روز چهارشنبه (سيام تيرماه 1361)، آمبولانسها در اينجا به خط شده بودند. ما در جريان عمليات، از ساعت 24:00 بيسيم زديم و گفتيم آمبولانسها بيايند نزديك خط. آمبولانسها هم آمدند. از ساعت 24 مرتب از گردانها، تك به تك سوال ميشد كه؛گردان! آيا امكان تردد آمبولانس يا لودر در منطقه هست يا نه؟ جواب ميدادند: نه!
پس ما زمان ميخواستيم كه آمبولانسهايمان را حركت بدهيم به جلو بيايند. بالاخره زماني رسيد كه گردانها تماس گرفتند و گفتند امكان رفتن آمبولانس تا نزديكيهاي منطقه كانال وجود دارد. بلافاصله ما در حد تعيين شده براي تيپمان، سه دهانه ورودي باز كرديم و از همين سه دهانه، آمبولانسها را فرستاديم داخل منطقه.
آقاجان! يك وقت هست كه راننده آمبولانس، آدمي با وجدان و پدر و مادردار است. آدمي با شرف است. اين آدم ميآيد جلو؛ دو، سه، پنج يا ده زخمي را سوار ميكند و سريع به عقب ميبرد و در اورژانس تخليه ميكند و سر ضرب و جنگي، برميگردد به خط. يك وقت هم راننده آمبولانسي هست، ميرود يك زخمي را ميرساند و بعد كه برميگردد، ميرود كنار يك سنگر عراقي خالي، ماشين را پارك ميكند و تخت ميگيرد ميخوابد!
خود اين برادر معترض ما، امدادگر هستند و ميفهمند من چه ميگويم. بنده هم يك نفر هستم ديگر، روي حركت تك به تك آمبولانسها كه نميتوانم كنترل داشته باشم. يك موقع ميبيني كه يك راننده از خودمان گذاشتهايم و دلمان را خوش كرديم كه اين خوب كار خواهد كرد؛ بعد ميبيني اين هم روحيه ندارد، عين آن قبلي، برده آمبولانس را يك گوشه دنج پارك كرده و خوابيده است! ببينيد! يك زماني هست كه آدم ميبيند رانندهها كشش ندارند.
يعني يا ميآيد توي منطقه و زخمي را تخليه ميكند – حالا ما اين را بارها ديديم – آمبولانس ميآيد همين دم خط. در حالي كه نيروها بيست كيلومتر در عمق پيشروي كردهاند. بعد راننده سرش را بيرون مي آورد و ميپرسد: «آقا زخمي نيست؟!» خب، اين جلو كه زخمي نيست. در خط مقدم است كه نيروها دارند مدام زخمي ميدهند، آن جا است كه نيرو دارد با عراق ميجنگد. بعد اين جا مي پرسد «زخمي نيست»؟! چرا؟ چون ميترسد! حالا يك گلوله سرگردان خمپاره يا تانك هم بيايد، ميبيني سر و ته ميكند و يا الله! خيلي غيرت به خرج بدهد، يك نفر زخمي سطحي را سوار ميكند و ميبرد عقب.
توجه كنيد كه در هر عمليات، حدود بيست دستگاه آمبولانس به ما تحويل ميدهند. آمبولانس كم است. كلا در سطح كشور و نظام، ما از لحاظ تهيه آمبولانس و ماشينآلات سنگين مثل لودر و بلدوزر، ضعيف هستيم. دستگاه لودر و بلدوزر كم داريم. همينهايي را هم كه داريم،توي خط دشمن ميزند و منهدم ميكند. آمبولانسهايمان را هم ميزنند و در نتيجه براي ما در سطح مملكت، محدوديت به وجود ميآيد. لذا با توجه به تمام محدوديتها،شما ميبيني يك راننده با وجدان وقتي به خط ميرود، ده نفر زخمي را سوار ميكند و به عقب ميبرد و تخليه ميكند، بعد، سريع به خط برميگردد، اصلا اين آدم روي پاي خودش بند نيست.
تا شب،يك نفس دارد مجروح در عقب تخليه ميكند. يك راننده هم هست كه آدم بيوجداني است و كار خودش را انجام نميدهد. تا آن حدي كه مقدور بود، ما روي اينها نظارت داشتيم؛ آمبولانس فراهم شد،آمبولانس فرستاديم، آمبولانس فراهم نشد، وانت تويوتا فرستاديم. هر وسيلهاي بوده،فرستاديم كه اين زخميها تخليه بشوند. ما حتي دو نفر از بچههاي اطلاعات – عمليات را هم كه جلو فرستاديم، از دست داديم! برادر سعيد قاسمي الان اين جا هستند؟!
يكي از حضار: نه.
همت: من براي اطمينان خاطر نسبت به اين كه كسي جا نمانده باشد، دو نفر از بهترين كادرهاي واحد اطلاعات – عمليات خودمان را فرستاديم بروند با موتور در منطقه گشت بزنند، كه هنوز نيامدهاند.
همان فرد: يك نفرشان هم مثل اين كه آن جلو مانده بود.
همت: يكي از آنها را با دوشكاي تانك زده بودند كه تكه تكه شده بود و آوردند و جسدش را ديديم. خب حالا من براي شما تكرار ميكنم؛ برادر قهرماني؛ معاون فرماندهي تيپ، رفت! دو نفر از ده نفر نيروهاي اطلاعات – عمليات كه گذاشتيم با موتور در منطقه گشت بزنند، تا كسي آن جلو نماند، آنها هم رفتند! مسئول تخريب تيپ، برادر جعفر جهروتي زاده را سه بار من فرستادم توي آمبولانس، كنار دست راننده؛ كه شما بيا با اين برو جلو، كه فرار نكند و زخميها را سوار كند. رفت تا آن عمق و زخمي آورد. اتفاقا آن طوري كه ديشب در قرارگاه كربلا بقيه تيپها صحبت ميكردند، بهترين تيپ از لحاظ تخليه مجروح، ما بوديم. حتي بچهها از نفربرهاي غنيمتي هم، براي تخليه مجروحين به عقب استفاده كرده بودند. تا آن حد كه بشود، ما پيشبيني ميكنيم. ديگر بيشتر از اين، خدا هم به ما تكليف نكرده است.
يكي از حضار: حاجآقا! ببخشيد. اين مسئلهاي كه آقاي احرار (فرمانده گروهان 3 گردان حبيببن مظاهر) فرمودند كه ادامه كار براي بعضي از ما امكان ندارد،خيلي در رابطه با طرح عمليات و مسائل مربوط به آن نبوده است؛يعني فكر ميكنم اين بحث، يك مقدار به حاشيه كشيده شده است. يك سري مسائلي وجود دارند كه فكر ميكنم مطرح كردن آنها در جمع صحيح نيست. از اين جهت ميخواستم خودمان باشيم؛ در يك جمع دو سه نفره، تا آنها را مطرح كنيم. در غير اين صورت، طرح آن مسائل در جمع، موجب تضعيف روحيه ميشود.
همت: خب، شما مسائل خصوصي را در جمع نگوئيد!
ستواره: حالا من نسبت به صحبتهاي اين برادرمان بايد بگويم يك مطلب هست. تعدادي از برادرها اعتراض كردند و به ايشان گفتند كه شما ما را جمع نبنديد و نگوئيد كه همه فاقد روحيه هستند. اين برادرها ميگفتند اكثر ما روحيهمان خوب است و ميخواهيم بمانيم. فقط تعدادي از ما هستند كه وضعشان جور ديگري است. شما اين را هم در نظر بگيريد كه اكثر برادرها، با كمال روحيه ماندهاند.
همان فرد معترض: بله، اكثرا روحيهشان همانطور است كه ميگوئيد.
همت: همه بايد روحيه داشته باشند. هر كسي ميگويد من روحيه ندارم، همين جا او را خلع لباس كنيد برود تهران، به خانهاش و پهلوي ننه و باباي خودش بخوابد. منظورم اين است كه شكر خدا ما مسئلهاي به اسم «فقدان روحيه» در نيروهايمان نداريم. اين نيرويي كه بلند شده و به جبهه آمده،به دنبال امر بزرگي آمده. با اين چيزهاي جزئي و يك عقبنشيني، كه روحيه نيرو نبايد از دست برود! تازه، اين يك عقبنشيني تاكتيكي است؛ نيرو رفته، زده، و برگشته، اين؛ يك عقبنشيني تاكتيكي است!
روایتگری.