آيا جوامع اسلامى هم مانند غرب به ناچار سكولار خواهند شد؟

آيا جوامع اسلامى هم مانند غرب به ناچار سكولار خواهند شد؟
آيا جوامع اسلامى هم مانند غرب به ناچار سكولار خواهند شد. يعنى سكولار شدن سرنوشت حتمى همه جوامع است؟
برخى گمان مىكنند راهى كه در غرب پيموده شد، سرنوشت محتوم و نسخهاى فراگير براى همه جوامع بشرى است و جوامع اسلامى نيز دير يا زود گرفتار اين سرنوشت حتمى خواهند شد. ليكن چنين گمانهاى نه بنياد علمى دارد و نه با ويژگىهاى اسلام و جوامع اسلامى هماهنگ است. ژان پل ويلم بر آن است كه ايده سكولارسازى به مثابه يك تئورى كلى و جهان شمول بيش از آن كه نظريهاى واقع گرايانه باشد نمايانگر نگرش روشنفكرانى است كه در تجزيه و تحليل، احساسات و تمايلات ضد دينى خود را منعكس مىكنند. او سپس مىگويد: «آيا اين نمايشگر يك ديدگاه خيلى غربى و مسيحىگراى، نسبت به امور نيست، يعنى يك تئورى منطقهاى كه مىتواند تا حدودى براى جهان غرب صحت داشته باشد ولى براى جوامع آسيايى، آفريقايى و آمريكاى لاتين كاملاً نارسا و ناكافى است؟»(1) در واقع نه تنها دليلى بر عموميت سكولاريسم و سكولاريزاسيون وجود ندارد، بلكه واقعيات موجود كاملاً بر خلاف آن گواهى مىدهد. زيرا:. 1 در ميان اديان و فرهنگها در برخورد با سكولاريسم تفاوتهاى عمده وجود دارد. «ويلم» بر آن است كه حتى در بين مذاهب و نحله هاى مختلف مسيحى و كليساهاى كاتوليك، پروتستان، انگليكان و ارتدكس نيز تمايزات چشم گيرى در اين زمينه وجود دارد.
او بر آن است الگوى سكولارسازى مبتنى بر انگاره تمايزگذارى بين امر قدسى و دنيوى است. اين انگاره در دو دين يهود و مسيحيت به روشنى وجود دارد، اما با ديگر سنتهاى دينى غريب و بيگانه است».(2). 2 روند سكولارزدايى و دينگرايى در جهان جديد، نه تنها كمتر از فرايند عرفى سازى نيست، بلكه جريانى بسيار قوىتر و نيرومندتر از آن است. برگر مىگويد: «جهان امروز جهانى به شدت دينى است و نمىتوان آن را، چنان كه بسيارى از تحليل گران نوگرا (خواه از روى تفنن و خواه از روى يأس) اعلام كردهاند، جهانى سكولار ناميد».(3) همو مىگويد: «اين خود بدان معناست كه كل ادبياتى كه مورخان و دانشمندان علوم اجتماعى نام «نظريه سكولاريزاسيون» بر آن نهادهاند داراى نقايض عديدهاى است».(4) لئوناردو بايندر مىگويد: «مقبوليت طرز تفكر عرفى رو به كاهش است و بعيد است كه در آينده نقش ايدئولوژيك بنيادينى در خاورميانه بازى كند». Chicago Press , 1980 ).P.V 5 E Leonard Binder , Islamic Liberalism:A critique oflt بر همين منوال ويلم مىنويسد: «در حالى كه در سالهاى دهه 1960 ميلادى (1340 شمسى) لحن غالب راجع به «زوال و افول دين» بود، در اين اواخر و در سالهاى 1990 م (دهه 1370 شمسى) بيشتر روى «بازگشت ديندارى» تأكيد مىشود. آيا اين دليلى بر تحقير سكولار يا دنيوى سازى كه تاكنون اين همه ستايش مىشد نيست؟(6) تئورىهاى برگر بنياد اساسى «نظريه سكولاريزاسيون» در دين را انديشه «عصر روشنگرى» روشنگرى نهضتى فكرى در قرن هيجدهم بود كه با زير سؤال بردن اصول و ارزشهاى سنتى، بر نقش فرد، عقل گرايى و روش تجربى در علم تأكيد مىورزد. مىداند كه «نوگرايى لزوماً به افول دين هم در جامعه و هم در نظر افراد، منجر خواهد شد».(7) او به صراحت اعلام مىدارد كه اين ايده غلط از آب درآمده و بر آن سه اشكال عمده به شرح زير وارد مىسازد: اولاً: نوگرايى را نمىتوان نوعى جهانبينى شكست ناپذير دانست كه رويه دينى ناگزير از هماهنگ و هم آوا نمودن خود با آن باشند.
بر عكس رويكرد «تطابق» با سكولاريسم و تجربه دين سكولاريزه شده عموماً با شكست مواجه شده و در مقابل، نهضتهاى دينى همراه با باورداشتها و رويههايى كه از گرايشات ما فوق طبيعى منبعث شده از كاميابى چشمگيرى برخوردار بودهاند.(8) ثانياً: تضاد و تعارض دين و نوگرايى، انديشهاى ناصواب است. «اصولاً اين موضوع كه نوگرايى لزوماً به افول دين مىانجامد «فاقد ارزش» است.(9) ثالثاً: بين سكولاريسم و نوگرايى نيز هيچ تلازمى نيست بلكه «نوگرايى» در بسيارى از مناطق، حركتهاى قدرتمند ضد سكولار را به دنبال داشته است.(10) از آنچه گذشت روشن مىشود، فرهنگ اسلامى و به ويژه شيعى به هيچ روى سكولاريسم را برنمىتابد، از ديگر سو دين مبين اسلام همه توانايىهاى لازم براى مقابله با موج سكولارسازى را داراست. ارنست گلنر مىگويد: «در جهان اسلام هرگز عرفى گرايى رخ نداده است». ولى با اين همه نمىتوان نسبت به خطر سكولارسازى جوامع اسلامى كاملاً آسوده خاطر بود. از طرف ديگر عرفىسازى و گسستن پيوند دين و دنيا داراى مراتب و درجاتى است كه درجاتى از آن عملاً در طول تاريخ دامنگير جامعه اسلامى شده است. عوامل تهديد كننده جوامع اسلامى و نيز جامعه اسلامى ايران نيز كم نيستند، پارهاى از اين عوامل عبارتند از: يك.. ظاهرگرايى
استفاده ظاهرى و ابزارى از دين و بازى با الفاظ و تشريفات و فرونهادن لُبّ و مغز، از آفات بزرگى است كه در طول تاريخ عملاً بين دين و حكومت، جدايى افكنده است. استاد مطهرى در اين باره مىنويسد: «…. حكومت به نام خدا و پيغمبر محفوظ بود اما معنى يعنى تقوى و راستى و عدالت و احسان و محبت و مساوات و حمايت از علوم و معارف در آن وجود نداشت. خصوصاً در دوره اموى كه با علوم و معارف مبارزه مىشد تنها چيزى كه ترويج مىشد عادات و آداب جاهلى و مفاخرت به آباء و انساب بود. اين جا بود كه سياست از ديانت عملاً جدا شد. يعنى كسانى كه حاصل و حافظ مواريث معنوى اسلامى بودند از سياست دور ماندند و در كارها دخالت نمىتوانستند بكنند و كسانى كه زعامت و سياست اسلامى در اختيار آنها بود از روح معنويت اسلام بيگانه بودند…».(11) همو مىگويد: «اهتمام اسلام به امر سياست و حكومت و جهاد و قوانين سياسى براى حفظ مواريث معنوى يعنى توحيد و معارف روحى و اخلاقى و عدالت اجتماعى و مساوات و عواطف انسانى است. اگر اين پوست از اين مغز جدا باشد، البته مغز گزند مىبيند و پوسته خاصيتى ندارد، بايد سوخته و ريخته شود».(12) دو… غرب گرايى
رشد و گسترش غرب گرايى و الگوگيرى از روند توسعه سياسى، اقتصادى، مديريتى، علمى و فنى غرب مبانى نظرى و عرفى گرايانه تمدن غربى را نيز به طالبانش القاء مىكند. هم اكنون بسيارى از جوامع اسلامى بر سر دو راهى تاريخى بزرگى قرار دارند: يكى تداوم انفعال و الگوپذيرى از مدرنيته غربى و در پى آن فاصله گرفتن از مكتب اسلام به مثابه «مكتب راهنماى عمل» است و ديگر طراحى و به كارگيرى الگوى مناسب توسعه خويش. سه… عصرى كردن دين
عصرى نمودن و ارايه قرائتهاى عصرى از دين به قلب ماهيت دين و پيدايش تكثر بىسرانجام منتهى شده و تأثير بارزى بر عرفى شدن دارد. برخى گمان مىكنند كه اديان الهى به يكسان از برداشتهايى كه به نحوى نقش بشرى را در صورت بخشى آن پررنگ كنند حساس و ضربه پذيرند. اين مسأله نخستين بار در مسيحيت رخ نمود و اكنون نيز برخى از نوانديشان، آن را براى اسلام تجويز كنند.(13) در عين حال بايد توجه داشت كه اسلام توانمندى فراوانى در برابر موج عصرى كردن دارد.(14) چهار.. ناكارآمدى حكومت و جامعه دينى
خداى نخواسته ناكارآمدى حكومت دينى و ناكامى در پياده كردن الگوى اصيل و كارآمد نظام اسلامى و عمل نكردن به تعهداتى كه در برابر جامعه دارد نقش مهمى در واگرايى جامعه دينى و مجاليابى انديشههاى عرفى گرايانه دارد. اين مسأله به ويژه در انقلاب اسلامى ايران كه تنها نظام سياسى مبتنى بر اسلام در پانزدهمين قرن حيات اسلام مىباشد از حساسيت بالايى برخوردار است.(15) از طرف ديگر تلاشهاى فراوانى در جهت ناكارآمد معرفى كردن حكومت دينى وجود دارد. اين مسأله دو مسئوليت بزرگ را هم بر دوش مسئولان نظام و هم جوانان انديشمند و همه كسانى كه دغدغه سرافرازى حكومت دينى دارند قرار مىدهد: يكى تلاش مضاعف در جهت تقويت كارآمدى نظام اسلامى و ديگرى شناخت و تبيين درست و واقعبينانه از كارآمدى اين نظام و مقابله هوشمندانه با تبليغات نادرست.(16) چكيده
سكولاريسم مانند بسيارى از ديگر پديدههاى تاريخى در بستر فرهنگى، تاريخى و اجتماعى خود روييده و باليده است. مهمترين عوامل تأثيرگذار در اين رويكرد عواملى است كه با مسيحيت و كليسا ارتباط دارد. برخى از آموزههاى مسيحى مستقيماً زاينده و پرورنده سكولاريسم است و برخى به طور غيرمستقيم، يعنى با ايجاد بىاعتمادى نسبت به آموزههاى دينى. از طرف ديگر سيره ارباب كليسا و تلاقى غربىها با فرهنگها و ملل ديگر زمينه گريزش از سيطره كليسا و ايجاد تمدن نوين در اروپا را تقويت مىكرد. مجموع اين عوامل به اضافه رشد اخلاقيات سودجويانه و دنياپرستى بورژوايى، تحول اجتنابناپذير جهان غرب را در عرصه انديشه و تفكر به سوى سكولاريسم و در كنش اجتماعى به سكولاريزاسيون و منزوى ساختن دين و نهادهاى دينى از جامعه هدايت كرد. اما نسبت به جهان اسلام مسأله تفاوتهاى بنيادين دارد و به طور خلاصه مىتوان گفت:. 1 تئورى سكولاريزاسيون به عنوان نظريهاى عام و جهانشمول هيچ تأييد علمى ندارد و روند جارى در جهان كنونى شكست آن را به اثبات رسانده است.. 2 اسلام با سكولاريسم تعارض بنيادين دارد. از سوى ديگر هيچ يك از عوامل عرفى سازى كه در مسيحيت وجود داشت در اسلام وجود ندارد، و اسلام از توانمندى بالايى براى مقابله با سكولارسازى برخوردار است.. 3 به رغم آنچه گذشت نمىتوان جوامع اسلامى را به كلى از خطر عرفى سازى مصون انگاشت، بلكه پارهاى از عوامل مىتواند بين جامعه اسلامى و اسلام به عنوان «مكتب راهنماى عمل» گسست ايجاد نمايد. برخى از اين عوامل عبارتند از: 1) قشرىگرى و استفاده ابزارى از دين، 2) غرب گرايى، 3) عصرى كردن دين، 4) ناكارآمدى حكومت و جامعه دينى.
(1) ژان پل ويلم: جامعه شناسى اديان، ص. 135
000 (2) همان، ص. 138
000 (3) پيتر ال برگر: افول سكولاريسم، ص. 25
000 (4) همان، ص. 18
000 (5). 91
000 (6) ژان پل ويلم: جامعه شناسى اديان، ص. 138
000 (7) همان.
000 (8) نگا: همان، صص 19 و. 20
000 (9) همان، ص. 19
000 (10) همان.
000 (11) مرتضى مطهرى: امامت و رهبرى، ص 31، قم: صدرا، چاپ دوم،. 1364
000 (12) همان، ص. 32
000 (13) ر. ك: عليرضا شجاعى زند، اسلام و عرفى شدن، ص 485 (مقاله)، نقد و نظر (فصلنامه)، سال هفتم، شماره سوم و چهارم، تابستان و پاييز. 1380
000 (14) جهت آگاهى بيشتر نگا: حميدرضا شاكرين، پرسشها و پاسخهاى دانشجويى (ج 7)، صص 85-. 83
000 (15) براى آگاهى بيشتر: ر. ك: پيشين نيز مرتضى مطهرى: نهضتهاى اسلامى در صد ساله اخير، صص 89- 103 و نيز: عليرضا شجاعى زند: الگوى عرفى شدن جوامع با تأكيد در مورد ايران، تهران: ماهنامه اطلاعات سياسى- اقتصادى.
000 (16) جهت آگاهى بيشتر در اين زمينه نگا: على اكبر كلانترى، رويش (درآمدى بر كارآمدى نظام جمهوى اسلامى) قم: معارف،. 1383 .پرسمان