چرا برخی خدا را انکار می کنند
چرا برخی خدا را انکار می کنند
خدا و منکران
اگر دلایل فراوان برای اثبات خدا هست، پس چرا برخی خدا را انکار میکنند؟
شک و تردید دربارهی خدا بیشتر به جهت نداشتن تصوّر درستی از خداست. لذا شخص ابتدا تصوّری نادرست از خدا پیدا میکند و خدایی توهّمی برای خود میسازد و آنگاه آن را ردّ میکند یا دربارهاش گرفتار شبهات غیر قابل حلّ میشود. برای مثال خدای برخی مسیحیان، یک اَبَر انسان و یک پدر آسمانی است که در ضمن، نقش خالقیت و ربوبیت نیز دارد و خدای برخی یهودیان، گاهی ناتوان و دست بسته است!! و خدای برخی زرتشتیان توانایی خلقت مستقیم موجودات ندارد لذا دو منشاء خلقت آفریده است تا آنها موجودات خیر و شرّ عالم را پدید آورند. یا خدای وهّابیها، خدایی است که بدن و اعضاء دارد؛ امّا خدای انبیاء و ائمه هیچ کدام این خدایان توهّمی نیست.
بنا بر این هر کسی میخواهد خدا را اثبات یا انکار نماید، قبل از ورود در بحث ابتدا باید روشن کند که چه تعریفی از خدا دارد و میخواهد چگونه خدایی را اثبات یا ردّ نماید.
بعد از این مقدّمه ما تصویری عقلی از خدای مورد نظر معصومین و حکمای اسلام را به اجمال ترسیم میکنیم تا ملاحظه فرمایید که چنین خدایی آیا قابل انکار هست یا نه؟ آیا نیازی به اثبات دارد یا نه؟ آیا میشود دست او را از تدبیر عالم خلقت برید یا نه؟ آیا امکان دارد که دومی برای او فرض شود یا نه؟ وقتی حقیقت روشن شد، خواهید دید که خدای حقیقی، اساساً نیازی به اثبات ندارد. چون اساساً قابل انکار نیست؛ و از انکارش، تناقض لازم میآید.
به عنوان مقدمه لازم است دانسته شود؛ خودِ وجود همواره تحقق خارجی دارد و محال است که موجود نباشد. به عبارت دیگر محال است وجود معدوم باشد، زیرا تناقض لازم میآید. فلاسفه از این خصلتِ وجود، مفهومی به نام «وجوب» را انتزاع نمودهاند. بنابراین، واجبالوجود یعنی موجودی که عین وجود است و عدم بردار نیست.
مقابل «واجب الوجود»، «ممکن الوجود» است که عبارت است از موجودی که عین وجود نبوده بلکه برای تحقق خارجی نیازمند وجود است.
بر همین اساس در قرآن کریم میخوانیم:
<هُوَ مَعَکمْ أَینَ ما کنْتُمْ وَ اللَّهُ بِما تَعْمَلُونَ بَصیرٌ>[85]؛
«او با شماست هر جا که باشید و خداوند به آنچه میکنید بیناست».
<اللَّهُ نُورُ السَّماواتِ وَ الْأَرْضِ…>[86]؛
«خداوند نور آسمانها و زمین است…».
یعنی همانگونه که بدون نور، اجسام ظهور ندارد و با تابش نور بر اجسام است که آنها ظاهر میشوند، خدا نیز آن وجودی است که ماهیتها را از ظلمت ذاتشان خارج نموده به آنها نور وجود میتاباند. حتّی خودِ نور حسّی نیز بدون نور وجود ظهوری نخواهد داشت.
لذا در برخی دعاهای اهل بیت خطاب به خداوند متعال گفته میشود:
«… یا نُورَ النُّورِ یا نُورَ کلِّ نُور…»؛ «… ای نور نور،ای نور هر نوری ! … »[87].
امام علی نیز فرمودهاند:
«… هُوَ فِی الْأَشْیاءِ عَلَی غَیرِ مُمَازَجَةٍ خَارِجٌ مِنْهَا عَلَی غَیرِ مُبَاینَةٍ…»[88]؛ «او (خداوند) در اشیاء است امّا نه به گونهای که با آنها آمیخته باشد و خارج از آنهاست امّا نه به گونهای که جدا از آنها باشد».
به عبارت دیگر، خدا نه داخل در اشیاء است نه خارج از آنها؛ چرا که خارج و داخل چیزی بودن، از اوصاف ماهیات و مادیات است؛
همچنین امام علی فرمود:
«تو منزهی از هر نقصی، همه چیز را پر کردهای و از همه چیز جدایی؛ پس چیزی فاقد تو نیست و تو هر چه بخواهی انجام میدهی. بزرگیای که هر چه به فهم آید آفریدهی توست و هر چه محدود است مخلوقت»[89].
اگر کسی بتواند چنین خدایی را درک نماید، با تمام وجود مییابد که برای اثبات او نیاز به هیچ برهانی نیست. لذا امام حسین فرمودند:
«کیفَ یسْتَدَلُّ عَلَیک بِمَا هُوَ فِی وُجُودِهِ مُفْتَقِرٌ إِلَیک أَیکونُ لِغَیرِک مِنَ الظُّهُورِ مَا لَیسَ لَک حَتَّی یکونَ هُوَ الْمُظْهِرَ لَک مَتَی غِبْتَ حَتَّی تَحْتَاجَ إِلَی دَلِیلٍ یدُلُّ عَلَیک وَ مَتَی بَعُدْتَ حَتَّی تَکونَ الْآثَارُ هِی الَّتِی تُوصِلُ إِلَیک عَمِیتْ عَینٌ لَا تَرَاک وَ لَا تَزَالُ عَلَیهَا رَقِیباً وَ خَسِرَتْ صَفْقَةُ عَبْدٍ لَمْ تَجْعَلْ لَهُ مِنْ حُبِّک نَصِیباً وَ قَالَ أَیضاً تَعَرَّفْتَ لِکلِّ شَیءٍ فَمَا جَهِلَک شَیءٌ وَ قَالَ تَعَرَّفْتَ إِلَی فِی کلِّ شَیءٍ فَرَأَیتُک ظَاهِراً فِی کلِّ شَیءٍ فَأَنْتَ الظَّاهِرُ لِکلِّ شَیءٍ»
«خدایا چگونه دلیل آرند بر تو بدانچه که در هستی خود نیاز به تو دارد ؟! آیا دیگری ظهوری دارد که تو نداری تا او ظاهر کنندهی تو گردد؟! کی نهان شدی تا نیازمند دلیلی باشی که به سوی تو ره نماید؟! کی دور شدی تا آثار تو کسی را به تو رساند؟! کور است دیدهای که تو را نبیند با اینکه تو پیوسته دیدهبان او هستی! و زیانکار شده است بندهای که بهرهای از دوستی تو ندارد».
و نیز فرمودهاند:
«خدایا خود را به هر چیزی شناساندی و چیزی نیست که تو را نشناسد».
«تو خود را در هر چیزی به من شناساندی و من تو را دیدم که در هر چیزی ظاهری؛ پس تویی ظاهر کنندهی هر چیزی»[90].
معلوم شد که خدا یعنی وجود محض، بدون هیچ محدودیتی و از آنجا که بینهایت نمیتواند دوگانه باشد، پس خداوند یکتا و بیهمتاست و چون وجود محض، زوال و عدم نمیپذیرد لذا او همواره ثابت است. و اسم «هوالحقّ» برای او است. و چون همهی موجودات در محضر اویند او را عالِم و علیم گویند. و چون احاطهی وجودی بر همه چیز دارد او را «محیط» نامند. و چون همه چیز به او وابسته و برپاست خدا را «قیوم» گویند. و چون کسی نیست که شکست دهندهی او باشد پس «عزیز» (شکست ناپذیر) است. و چون از وجود نامحدود و بیکرانه او چیزی جدا نمیشود پس «لَم یلِد»؛ و چون از چیزی پدید نمیآید پس و «لَم یولَد». البته خدای تعالی یک حقیقت بیش نیست و تمامی اسماء و صفات بیانگر زیباییها و کمالات یک حقیقت یکتا و بیهمتاست.
[85]. حدید (57)، آیه 4.
[86]. نور (24)، آیه 35.
[87]. مهج الدعوات و منهج العبادات، ص 306.
[88]. توحید صدوق، ص306.
[89]. اثبات الوصیه، ص107.
[90]. بحار الأنوار، ج64، ص142.
- منبع: هدانا برگرفته از پرسمان، خداشناسى / مؤلف محمدرضا كاشفى